▫️ اکوسوسیالیسم در جنبش رادیکال برای عدالت اقلیمی
8 اکتبر 2023
گفتوگوی خوآئو کامارگو، آلخاندرا خیمنز و آندرئاس مالم
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 این نخستین مناظرهی ما در نشریهی اکوسوسیالیست فایت دِ فایر است. هدف از انتشار مجلهای اکوسوسیالیستی مطرح کردن چشماندازها و ایدههای اکوسوسیالیستی در جنبش عدالت اقلیمی است. این راهکار از این جهت حائز اهمیت است که برخی از کاستیهای موجود در جنبش، در پروژهها و در برنامههای آن، غالباً ناشی از ابهام در اهداف سیاسی، تاکتیکی و امکان ایجاد دیدگاه سیاسی غیرهژمونیک است.
🔸 نقشی را که جنبش اکوسوسیالیستی بهطور مشخص، صرفنظر از چگونگی سازمانیابی آن میتواند ایفاء کند، قبل از هر چیز در عرصهی ایدئولوژیک است. بدیهیست که میتوان فعالان اکوسوسیالیست را نوعی پیشگامان تقابل تاکتیکی مدنظر گرفت. اما بهنظر من نقش اصلی در صورتبندی و کار برای تبیین منطق مشخص و موضعگیری ضدسرمایهداری جنبش اقلیمی، برای منسجمتر کردن این جنبش با برنامهای فراگیر، بهعنوان ایدهای برای چگونگی مقابله با منافع طبقهی مسلط سرمایهداری است و بنابراین راهکار جذب ایدئولوژیکی است برای بخش رادیکال جنبش اقلیمی که بهاحتمال بسیار زیاد نقش بسیار مهمی در رادیکالیزه شدن بیشتر جنبش ایفاء خواهد کرد.
🔸 سرمایهداری کنونی یک نقص نیست، یک نظم است، دقیقاً همان کاری را انجام میدهد که برای آن ایجاد شده است و تحت شرایط مختص به خودش بیعیب و نقص کار میکند. فقط یک «معضل کوچک» وجود دارد: موجودیت و هستی انسان، گونهها، جوامع، اما همهی اینها از اشتباهات این نظام نیست. قدرمسلم بخش بزرگی از جامعه و جنبش اقلیمی هنوز بر این باورند که اینها ناشی از سهوانگاریها و اشتباهات هستند و نه نظام سرمایهداری که در واقع برای آن ایجاد شده است. بهنظر من این امر بهسرعت در حال تغییر است و اکوسوسیالیسم میتواند یک نظریهی انقلابی ارائه کند. یکی از بزرگترین مشکلات نه فقط جنبش عدالت اقلیمی بلکه جنبشهای 30 سال اخیر همانا فقدان نظریه پیرامون ماهیت انقلاب است. ما هنوز هم به نظریههای انقلابی صد سال پیش برای مشخصکردن اینکه چه تاکتیکهایی مؤثرند، چگونگی کارکرد اعتصابات و اعتراضات ارجاع میکنیم.
🔸 پرداختن به درهمآمیختگی سرمایهداری با دولت و پدرسالاری و چالش با آن از الزامات اساسی برای مبارزه و مقابله با بحران زیستمحیطی است. سرمایهداری همیشه با دولت مرتبط است. بنابراین ما باید داستانسرایی و توهمپراکنی پیرامون دولت و منطق مطالبه از دولتها برای واکنش به فاجعهی زیستمحیطی را کنار بگذریم. ما باید زبان بیان جدید مختص به خودمان را تبیین کنیم. ما نباید منتظر این باشیم که این دولتها ناجی ما باشند، زیرا ما در حال حاضر با وضوح بیشتری میدانیم که آنها در اتحاد با یکدیگر کار میکنند و به سرمایهداران و شرکتهای بزرگ خدمت میکنند. ضروریست که بهوضوح تشخیص دهیم که نمیتوانیم مبارزه زیستمحیطی، جنبشهای اقلیمی را با دولتها پیش ببریم. زیرا آنها دست در دست سرمایه کار میکنند و من این را از منظر فمینیستی میگویم که مهم است بدانیم دولت و سرمایه نیز دست در دست پدرسالاری کار میکنند. آنها بهطور جداییناپذیری با یکدیگر درهمتنیدهاند. در مبارزه برای محیط زیست بسیار مهم است که بدانیم که پدرسالاری یک بخش از این اتحاد سه گانه است. تأثیرات ویژهای وجود دارند که برای زنان بهسادگی فقط یک تجربهی صرف نیستند بلکه زنان بهعنوان نخستین افراد خط اول مبارزه با آنها مواجه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Im
#تغییرات_اقلیمی #اکوسوسیالیسم #سرمایهداری
#کاووس_بهزادی #آلخاندرا_خیمنز #آندرئاس_مالم #خوآئو_کامارگو
👇🏽
🖋@naghd_com
8 اکتبر 2023
گفتوگوی خوآئو کامارگو، آلخاندرا خیمنز و آندرئاس مالم
ترجمهی: کاووس بهزادی
🔸 این نخستین مناظرهی ما در نشریهی اکوسوسیالیست فایت دِ فایر است. هدف از انتشار مجلهای اکوسوسیالیستی مطرح کردن چشماندازها و ایدههای اکوسوسیالیستی در جنبش عدالت اقلیمی است. این راهکار از این جهت حائز اهمیت است که برخی از کاستیهای موجود در جنبش، در پروژهها و در برنامههای آن، غالباً ناشی از ابهام در اهداف سیاسی، تاکتیکی و امکان ایجاد دیدگاه سیاسی غیرهژمونیک است.
🔸 نقشی را که جنبش اکوسوسیالیستی بهطور مشخص، صرفنظر از چگونگی سازمانیابی آن میتواند ایفاء کند، قبل از هر چیز در عرصهی ایدئولوژیک است. بدیهیست که میتوان فعالان اکوسوسیالیست را نوعی پیشگامان تقابل تاکتیکی مدنظر گرفت. اما بهنظر من نقش اصلی در صورتبندی و کار برای تبیین منطق مشخص و موضعگیری ضدسرمایهداری جنبش اقلیمی، برای منسجمتر کردن این جنبش با برنامهای فراگیر، بهعنوان ایدهای برای چگونگی مقابله با منافع طبقهی مسلط سرمایهداری است و بنابراین راهکار جذب ایدئولوژیکی است برای بخش رادیکال جنبش اقلیمی که بهاحتمال بسیار زیاد نقش بسیار مهمی در رادیکالیزه شدن بیشتر جنبش ایفاء خواهد کرد.
🔸 سرمایهداری کنونی یک نقص نیست، یک نظم است، دقیقاً همان کاری را انجام میدهد که برای آن ایجاد شده است و تحت شرایط مختص به خودش بیعیب و نقص کار میکند. فقط یک «معضل کوچک» وجود دارد: موجودیت و هستی انسان، گونهها، جوامع، اما همهی اینها از اشتباهات این نظام نیست. قدرمسلم بخش بزرگی از جامعه و جنبش اقلیمی هنوز بر این باورند که اینها ناشی از سهوانگاریها و اشتباهات هستند و نه نظام سرمایهداری که در واقع برای آن ایجاد شده است. بهنظر من این امر بهسرعت در حال تغییر است و اکوسوسیالیسم میتواند یک نظریهی انقلابی ارائه کند. یکی از بزرگترین مشکلات نه فقط جنبش عدالت اقلیمی بلکه جنبشهای 30 سال اخیر همانا فقدان نظریه پیرامون ماهیت انقلاب است. ما هنوز هم به نظریههای انقلابی صد سال پیش برای مشخصکردن اینکه چه تاکتیکهایی مؤثرند، چگونگی کارکرد اعتصابات و اعتراضات ارجاع میکنیم.
🔸 پرداختن به درهمآمیختگی سرمایهداری با دولت و پدرسالاری و چالش با آن از الزامات اساسی برای مبارزه و مقابله با بحران زیستمحیطی است. سرمایهداری همیشه با دولت مرتبط است. بنابراین ما باید داستانسرایی و توهمپراکنی پیرامون دولت و منطق مطالبه از دولتها برای واکنش به فاجعهی زیستمحیطی را کنار بگذریم. ما باید زبان بیان جدید مختص به خودمان را تبیین کنیم. ما نباید منتظر این باشیم که این دولتها ناجی ما باشند، زیرا ما در حال حاضر با وضوح بیشتری میدانیم که آنها در اتحاد با یکدیگر کار میکنند و به سرمایهداران و شرکتهای بزرگ خدمت میکنند. ضروریست که بهوضوح تشخیص دهیم که نمیتوانیم مبارزه زیستمحیطی، جنبشهای اقلیمی را با دولتها پیش ببریم. زیرا آنها دست در دست سرمایه کار میکنند و من این را از منظر فمینیستی میگویم که مهم است بدانیم دولت و سرمایه نیز دست در دست پدرسالاری کار میکنند. آنها بهطور جداییناپذیری با یکدیگر درهمتنیدهاند. در مبارزه برای محیط زیست بسیار مهم است که بدانیم که پدرسالاری یک بخش از این اتحاد سه گانه است. تأثیرات ویژهای وجود دارند که برای زنان بهسادگی فقط یک تجربهی صرف نیستند بلکه زنان بهعنوان نخستین افراد خط اول مبارزه با آنها مواجه میشوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Im
#تغییرات_اقلیمی #اکوسوسیالیسم #سرمایهداری
#کاووس_بهزادی #آلخاندرا_خیمنز #آندرئاس_مالم #خوآئو_کامارگو
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اکوسوسیالیسم در جنبش رادیکال برای عدالت اقلیمی
گفتوگوی خوآئو کامارگو، آلخاندرا خیمنز و آندرئاس مالم ترجمهی: کاووس بهزادی ما باید داستانسرایی و توهمپراکنی پیرامون دولت و منطق مطالبه از دولتها برای واکنش به فاجعهی زیستمحیطی را کنار بگذریم.…
از مجموعهی «در محاصره»
غمهایمان را در کشوها نگه میداریم
مبادا سربازان ببینند و جشن بگیرند محاصرهی ما را...
اندوهمان را نگه میداریم برای موسمهای دیگر
برای یک یادمان
برای آنچه در راه غافلگیرمان میکند،
آنگاه که زندگی به روال طبیعی پیش رود.
(محمود درویش، ترجمه: تراب حقشناس)
🖋@naghd_com
غمهایمان را در کشوها نگه میداریم
مبادا سربازان ببینند و جشن بگیرند محاصرهی ما را...
اندوهمان را نگه میداریم برای موسمهای دیگر
برای یک یادمان
برای آنچه در راه غافلگیرمان میکند،
آنگاه که زندگی به روال طبیعی پیش رود.
(محمود درویش، ترجمه: تراب حقشناس)
🖋@naghd_com
▫️ کارل مارکس بین دو جهان
▫️ ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی
15 اکتبر 2023
نوشتهی: ریچارد واکر
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 «آدام اسمیت در پکن» کتابی حجیم و با موضوعات پراکنده است، اما جووانی آریگی با دیدگاه تاریخی-جهانی خود از سرمایهداری امروزی و رقابت فزاینده بین امپراتوری در حال افول آمریکا و قدرت رو به رشد چین خدمت بزرگی انجام داده است. این وظیفهای است فراتر از توان بسیاری از ما، و نویسنده را در معرض خطر انتقاد از بسیاری جهات قرار میدهد. کتاب از دو جهت میدرخشد. یکی اینکه پویشهای جغرافیایی را محور تاریخ جهان قرار داده است ــ به این معنی که اقتصاد جهانی را بیش از مجموع تاریخهای توسعهی بسیاری از مناطق، یا بدتر از آن، گسترش سرمایهداری از کشوری به کشور دیگر در نظر میگیرد. فضیلت دومْ گنجاندن تاریخ اقتصادی در سیاست نظام دولتی بینالمللی است که شامل استفاده از زور، گسترش امپراتوری و نقش قدرتهای هژمونیک است. با این وجود، واکاوی اقتصادی-جغرافیایی آریگی پیرامون شماری از نکات مهم مانند خاستگاههای انقلاب صنعتی، دلایل پیشی گرفتن اروپا از چین در اوایل دوران جدید، دلایل تزلزل اقتصاد ایالات متحد پس از 1970، و دلایل عنانگسیختگی سپهر مالی، رشد خارقالعادهی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا علت گسترش شگفتانگیز کنونی چین تبیین قانعکنندهای ارائه نمیدهد.
🔸 «آدام اسمیت در پکن»، بر اساس یک طرح نظری، در چهار پاره شرح داده میشود. پارهی اول با تقابل آدام اسمیت با کارل مارکس پیرامون نظریهی اسمیت شروع میشود و آگاهی اسمیت را از چین و مسیر بسیار متفاوت توسعهی آن با توسعهی اروپا نشان میدهد. پارهی دوم به اثر رابرت برنر دربارهی اقتصاد رکود طولانی اواخر سدهی بیستم میپردازد و آن را با ربع آخر سدهی نوزدهم در پایان پکس بریتانیکا (صلح بریتانیا) مقایسه میکند و به علل افول اقتصادی آمریکا میپردازد. پارهی سوم با نظریهی جغرافیایی امپریالیسم دیوید هاروی و ترمیم مکانمند، اجتنابناپذیری تغییرات در هستهی جغرافیایی سرمایهداری، و بیهودگی تلاشهای امپریالیستهای ایالات متحد برای نگه داشتن جهان زیر سرانگشتان خود دست و پنجه نرم میکند. پارهی چهارم با نگاهی به توسعهی آسیای شرقی، شالودههای تاریخی آن در تولید کاربَر و سیاستهای بیندولتی در درازمدت، و برجستگی جهانی امروز چین به پایان میرسد.
🔸 من میخواهم با دیدگاههای آریگی پیرامون هر یک از این موضوعات درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تاریخ جهانی و نظریهی دولت، هنوز بهترین شالوده برای درک توسعهی اروپایی، چینی و جهانی است. با این وجود، آریگی یک بار دیگر ضرورت حفظ مارکسیسم به عنوان یک نظام نظری باز را نشان میدهد که میتواند با اسمیت، شومپیتر و برودل درگیر شود (و آنها را کاملاً بفهمد)، بگذریم از متفکران آسیایی که معروفیت علمی چندانی ندارند...
🔸 برخورد آریگی با دولت چین جای تامل دارد. در حالی که درست است که کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین و دولت پکن کنترل خود را بر استراتژی کلی اصلاحات (یعنی باز کردن قفل نیروهای بازار، کار مزدی، مالکیت خصوصی و سرمایه) حفظ کردهاند، راز بزرگ عمومی چین این است که دولتهای محلی و استانی آزاد بودهاند تا اصلاحات را به شیوهای کاملاً مخالف کنترل متمرکز انجام دهند. در واقع، چین یکی از غیرمتمرکزترین نظامهای دولتی در جهان امروز را دارد و سطوح پایینتر مقامات و کادرهای آن، مروج مشتاق راه سرمایهداری بودهاند. آنها راه را در توسعهی زمین، خصوصیسازی داراییهای عمومی، هموار کردن راه برای صنعتیسازی، کنترل پرولتاریای جدید، و در بسیاری موارد، پیوستن مشتاقانه به طبقهی جدید سرمایهدار رهبری کردهاند. این نه تنها شباهت بسیار کمی به ایام بهیادماندنی درستکاری مائوئیستی دارد، بلکه بوی نقش دولت محلی در اوج توسعه و صنعتی شدن قارهی آمریکا را میدهد. بنابراین، به سیاق آریگی، دولتگرایی وجود دارد، و ما بهتر است به پویش داخلی دولتها توجه بیشتری داشته باشیم و نه فقط به تصویر کلان درگیریهای بیندولتی...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3IQ
#امپریالیسم #جووانی_آریگی #ریچارد_واکر #دلشاد_عبادی
#چین #دولتگرایی #سرمایهداری_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی
15 اکتبر 2023
نوشتهی: ریچارد واکر
ترجمهی: دلشاد عبادی
🔸 «آدام اسمیت در پکن» کتابی حجیم و با موضوعات پراکنده است، اما جووانی آریگی با دیدگاه تاریخی-جهانی خود از سرمایهداری امروزی و رقابت فزاینده بین امپراتوری در حال افول آمریکا و قدرت رو به رشد چین خدمت بزرگی انجام داده است. این وظیفهای است فراتر از توان بسیاری از ما، و نویسنده را در معرض خطر انتقاد از بسیاری جهات قرار میدهد. کتاب از دو جهت میدرخشد. یکی اینکه پویشهای جغرافیایی را محور تاریخ جهان قرار داده است ــ به این معنی که اقتصاد جهانی را بیش از مجموع تاریخهای توسعهی بسیاری از مناطق، یا بدتر از آن، گسترش سرمایهداری از کشوری به کشور دیگر در نظر میگیرد. فضیلت دومْ گنجاندن تاریخ اقتصادی در سیاست نظام دولتی بینالمللی است که شامل استفاده از زور، گسترش امپراتوری و نقش قدرتهای هژمونیک است. با این وجود، واکاوی اقتصادی-جغرافیایی آریگی پیرامون شماری از نکات مهم مانند خاستگاههای انقلاب صنعتی، دلایل پیشی گرفتن اروپا از چین در اوایل دوران جدید، دلایل تزلزل اقتصاد ایالات متحد پس از 1970، و دلایل عنانگسیختگی سپهر مالی، رشد خارقالعادهی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا علت گسترش شگفتانگیز کنونی چین تبیین قانعکنندهای ارائه نمیدهد.
🔸 «آدام اسمیت در پکن»، بر اساس یک طرح نظری، در چهار پاره شرح داده میشود. پارهی اول با تقابل آدام اسمیت با کارل مارکس پیرامون نظریهی اسمیت شروع میشود و آگاهی اسمیت را از چین و مسیر بسیار متفاوت توسعهی آن با توسعهی اروپا نشان میدهد. پارهی دوم به اثر رابرت برنر دربارهی اقتصاد رکود طولانی اواخر سدهی بیستم میپردازد و آن را با ربع آخر سدهی نوزدهم در پایان پکس بریتانیکا (صلح بریتانیا) مقایسه میکند و به علل افول اقتصادی آمریکا میپردازد. پارهی سوم با نظریهی جغرافیایی امپریالیسم دیوید هاروی و ترمیم مکانمند، اجتنابناپذیری تغییرات در هستهی جغرافیایی سرمایهداری، و بیهودگی تلاشهای امپریالیستهای ایالات متحد برای نگه داشتن جهان زیر سرانگشتان خود دست و پنجه نرم میکند. پارهی چهارم با نگاهی به توسعهی آسیای شرقی، شالودههای تاریخی آن در تولید کاربَر و سیاستهای بیندولتی در درازمدت، و برجستگی جهانی امروز چین به پایان میرسد.
🔸 من میخواهم با دیدگاههای آریگی پیرامون هر یک از این موضوعات درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تاریخ جهانی و نظریهی دولت، هنوز بهترین شالوده برای درک توسعهی اروپایی، چینی و جهانی است. با این وجود، آریگی یک بار دیگر ضرورت حفظ مارکسیسم به عنوان یک نظام نظری باز را نشان میدهد که میتواند با اسمیت، شومپیتر و برودل درگیر شود (و آنها را کاملاً بفهمد)، بگذریم از متفکران آسیایی که معروفیت علمی چندانی ندارند...
🔸 برخورد آریگی با دولت چین جای تامل دارد. در حالی که درست است که کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین و دولت پکن کنترل خود را بر استراتژی کلی اصلاحات (یعنی باز کردن قفل نیروهای بازار، کار مزدی، مالکیت خصوصی و سرمایه) حفظ کردهاند، راز بزرگ عمومی چین این است که دولتهای محلی و استانی آزاد بودهاند تا اصلاحات را به شیوهای کاملاً مخالف کنترل متمرکز انجام دهند. در واقع، چین یکی از غیرمتمرکزترین نظامهای دولتی در جهان امروز را دارد و سطوح پایینتر مقامات و کادرهای آن، مروج مشتاق راه سرمایهداری بودهاند. آنها راه را در توسعهی زمین، خصوصیسازی داراییهای عمومی، هموار کردن راه برای صنعتیسازی، کنترل پرولتاریای جدید، و در بسیاری موارد، پیوستن مشتاقانه به طبقهی جدید سرمایهدار رهبری کردهاند. این نه تنها شباهت بسیار کمی به ایام بهیادماندنی درستکاری مائوئیستی دارد، بلکه بوی نقش دولت محلی در اوج توسعه و صنعتی شدن قارهی آمریکا را میدهد. بنابراین، به سیاق آریگی، دولتگرایی وجود دارد، و ما بهتر است به پویش داخلی دولتها توجه بیشتری داشته باشیم و نه فقط به تصویر کلان درگیریهای بیندولتی...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3IQ
#امپریالیسم #جووانی_آریگی #ریچارد_واکر #دلشاد_عبادی
#چین #دولتگرایی #سرمایهداری_جهانی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کارل مارکس بین دو جهان
ناهمخوانیهای کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی نوشتهی: ریچارد واکر ترجمهی: دلشاد عبادی من میخواهم با دیدگاههای آریگی درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس بهرغم کاستیهایش در جغرافیا، تار…
مایهی خوشوقتی «نقد» است که به اطلاع علاقهمندان برساند کتاب «بازاندیشی نظریهی ارزش» اثر کمال خسروی از سوی نشر لاهیتا در دست انتشار است.
برشی کوتاه از متن کتاب:
«نکتهی کلیدی و ادعای محوری ما این استکه اگر ارزش را خصلتِ فراتاریخیِ محصولِ کار تلقی کنیم و نقطهی عزیمت را نقش و جایگاه میانجی ارزش در تنظیم زندگی اقتصادی و اجتماعیِ انسان قراردهیم، نه میتوانیم ریشههای مشروعیتِ پرسشِ ناظر بر سازوکارهایِ بدیلِ ارزش و میانجیِ بدیل را درک کنیم و نه میتوانیم از دست و پا زدن برای یافتن پاسخی رهایی یابیم که کماکان در زندانِ مرزهای افق تاریخیِ طرحِ پرسش گرفتار است. بتوارگیِ کالایی، ایدئولوژیای تحمیلشده به جامعهی بورژوایی نیست؛ پیکریافتگیِ انتزاع از روابطی اجتماعی است که ماهیتِ شیوهی تولید سرمایهداری است. پرسشی که در فضای زندگی و تنفسِ بتوارگیِ کالایی طرح میشود... لزوماً عامدانهْ فریبکارانه نیست. آنچه ماهیتِ ایدئولوژیکِ این پرسش را پشت نقابهای واقعیِ گفتمانی یا علمی پنهان میکند، الزام و التزامِ ایجابیِ نگرش اقتصادِ سیاسی به مناسباتِ تولیدِ سرمایهداری است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
برشی کوتاه از متن کتاب:
«نکتهی کلیدی و ادعای محوری ما این استکه اگر ارزش را خصلتِ فراتاریخیِ محصولِ کار تلقی کنیم و نقطهی عزیمت را نقش و جایگاه میانجی ارزش در تنظیم زندگی اقتصادی و اجتماعیِ انسان قراردهیم، نه میتوانیم ریشههای مشروعیتِ پرسشِ ناظر بر سازوکارهایِ بدیلِ ارزش و میانجیِ بدیل را درک کنیم و نه میتوانیم از دست و پا زدن برای یافتن پاسخی رهایی یابیم که کماکان در زندانِ مرزهای افق تاریخیِ طرحِ پرسش گرفتار است. بتوارگیِ کالایی، ایدئولوژیای تحمیلشده به جامعهی بورژوایی نیست؛ پیکریافتگیِ انتزاع از روابطی اجتماعی است که ماهیتِ شیوهی تولید سرمایهداری است. پرسشی که در فضای زندگی و تنفسِ بتوارگیِ کالایی طرح میشود... لزوماً عامدانهْ فریبکارانه نیست. آنچه ماهیتِ ایدئولوژیکِ این پرسش را پشت نقابهای واقعیِ گفتمانی یا علمی پنهان میکند، الزام و التزامِ ایجابیِ نگرش اقتصادِ سیاسی به مناسباتِ تولیدِ سرمایهداری است.»
#کمال_خسروی
#مارکس #نظریه_ارزش
🖋@naghd_com
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️مدرسه بهمثابه ظرف مقاومت و رهایی
▫️نگاهی متفاوت به نقش و کارکرد مدرسه
21 اکتبر 2023
نوشتهی: جعفر ابراهیمی
📝 توضیح« نقد»: متن پیش رو به عنوان نوشتهی کوتاهی از جعفر ابراهیمی، آموزگار مبارز زندانی، به نشانی «نقد» ارسال شده است. هم به لحاظ مضمون و هم شواهد دیگر، به این نتیجه رسیدیم که مولف آن جعفر ابراهیمی عزیز است. به همین دلیل آن را بدون کوچکترین تغییر، حک و اصلاح و ویرایشی با کمال میل به خوانندگان «نقد» عرضه میکنیم.
🔸 تا پیش از طرح اشکال مقاومت و سویه رهاییبخش مدرسه، دو رویکرد غالب و متضاد در مورد کارکرد مدرسه وجود داشت. در یکطرف کارکردگرایان و محافظهکاران قرار داشتند که معتقد بودند/هستند که «کارکرد و وظیفه اصلی مدارس جامعهپذیری کودکان» است. در این نگاه ارزشهای فرهنگی جامعه باید از طریق مدرسه از نسلی به نسل دیگر منتقل گردد. مدرسه در این رویکرد نقش مهمی در نظم بخشیدن به جامعه دارد. آنان مدعی هستند که مدرسه با الگوهای محافظهکارانه ظرفیت مناسبی برای رشد دموکراسی و شایستهسالاری است طرفداران آموزشوپرورش لیبرالی نیز در این موضع با محافظهکاران همعقیده هستند آنان بر وجه خنثی بودن آموزش و مدرسه تأکید میکنند و از همین منظر مدرسه را ابزاری برای ارتقای طبقاتی میدانند.
🔸 در مقابل بخشی از صاحبنظران رادیکال و مارکسیست با طرح پرسشهای بنیادین این دیدگاه را به چالش کشیدهاند. آنها معتقدند کودکان با توجه به اینکه از کدام طبقه اجتماعی هستند و به چه میزان به امکانات و فرصتهای آموزشی دسترسی دارند میتوانند از طریق مدرسه به موقعیتهای شغلی بهتر دست پیدا نمایند. آنها بر این عقیده هستند که مدارس نهتنها خنثی نیستند بلکه بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی طبقه مسلط قرار دارند. آنها این بحث را مطرح میکنند که در ساختار اقتصادی سرمایهداری این مناسبات سود و بازار است که به مدرسه جهت میدهد. آنان این پرسش کلیدی را مطرح میکنند که در مدرسه قرار است دانش کدام طبقه و چگونه تدریس شود و مدرسه قرار است فرهنگ کدام طبقه را حفظ و منتقل نماید؟ آنان معتقدند «کارکرد مدرسه بازتولید نابرابری» است و ازآنجاییکه زیربنا و اقتصاد را اصل قرار میدهند عاملیتی برای عرصههای فرهنگی قائل نیستند پس امیدی به تغییر از درون نهادهای فرهنگی ازجمله مدرسه ندارند. لویی آلتوسر نظریهپرداز برجسته مارکسیست در این طیف قرار دارد.
🔸 اما صاحبنظرانی در ادامه سنت رادیکال و مارکسیستی وجود دارند که ضمن پذیرش اینکه «کارکرد مدرسه بازتولید نابرابری است» رویکرد پیشینیان را موردانتقاد قرار داده و وجه «رهاییبخش» و «فرمهای مقاومت» در مدرسه را مورد تأکید قرار میدهند. مایکل اپل که در این حوزه به بررسی نقش «ایدئولوژی و برنامه درسی» و رابطه «قدرت و آموزشوپرورش» پرداخته است مدرسه را نهاد بازتولید کننده صرف تلقی نمیکند در این رویکرد دانش آموزان و معلمان منفعل نیستند و در برابر پیامهای آشکار و پنهان ایدئولوژیک میتوانند مقاومت کنند.
🔸 پس از جنبش ژینا و به دنبال اعتراضات در پاییز 1401، مدارس نقش کلیدی در گسترش و تداوم جنبش ایفا نمودند. دانش آموزان بهیکباره به یکی از اصلیترین نیروهای اعتراض تبدیل شدند. مدرسه به ظرفی برای هماهنگی، سازماندهی برای اعتراض خیابانی تبدیل شد و نیروهای سرکوبگر درون نظام آموزشی و مدرسه ابتکار عمل را از دست دادند. عاملیت مدرسه و دانش آموزان در تداوم و گسترش یک جنبش سراسری و رادیکال نشان داد که مدرسه قادر است به فرمهای فرهنگی مقاومت معنا ببخشد. کسانی که از حضور گسترده دانش آموزان و همراهی معلمان پیشرو انگشت تعجب به دهان گرفتند یا کسانی بودند که از مدرسه نقش جامعهپذیری داشتند یا مدرسه را صرفاً نهادی بازتولید کننده سلطه تلقی میکردند...
🔹متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Jp
#جعفر_ابراهیمی #آموزش_رهاییبخش
#مدرسه
#جنبش_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️مدرسه بهمثابه ظرف مقاومت و رهایی
▫️نگاهی متفاوت به نقش و کارکرد مدرسه
21 اکتبر 2023
نوشتهی: جعفر ابراهیمی
📝 توضیح« نقد»: متن پیش رو به عنوان نوشتهی کوتاهی از جعفر ابراهیمی، آموزگار مبارز زندانی، به نشانی «نقد» ارسال شده است. هم به لحاظ مضمون و هم شواهد دیگر، به این نتیجه رسیدیم که مولف آن جعفر ابراهیمی عزیز است. به همین دلیل آن را بدون کوچکترین تغییر، حک و اصلاح و ویرایشی با کمال میل به خوانندگان «نقد» عرضه میکنیم.
🔸 تا پیش از طرح اشکال مقاومت و سویه رهاییبخش مدرسه، دو رویکرد غالب و متضاد در مورد کارکرد مدرسه وجود داشت. در یکطرف کارکردگرایان و محافظهکاران قرار داشتند که معتقد بودند/هستند که «کارکرد و وظیفه اصلی مدارس جامعهپذیری کودکان» است. در این نگاه ارزشهای فرهنگی جامعه باید از طریق مدرسه از نسلی به نسل دیگر منتقل گردد. مدرسه در این رویکرد نقش مهمی در نظم بخشیدن به جامعه دارد. آنان مدعی هستند که مدرسه با الگوهای محافظهکارانه ظرفیت مناسبی برای رشد دموکراسی و شایستهسالاری است طرفداران آموزشوپرورش لیبرالی نیز در این موضع با محافظهکاران همعقیده هستند آنان بر وجه خنثی بودن آموزش و مدرسه تأکید میکنند و از همین منظر مدرسه را ابزاری برای ارتقای طبقاتی میدانند.
🔸 در مقابل بخشی از صاحبنظران رادیکال و مارکسیست با طرح پرسشهای بنیادین این دیدگاه را به چالش کشیدهاند. آنها معتقدند کودکان با توجه به اینکه از کدام طبقه اجتماعی هستند و به چه میزان به امکانات و فرصتهای آموزشی دسترسی دارند میتوانند از طریق مدرسه به موقعیتهای شغلی بهتر دست پیدا نمایند. آنها بر این عقیده هستند که مدارس نهتنها خنثی نیستند بلکه بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی طبقه مسلط قرار دارند. آنها این بحث را مطرح میکنند که در ساختار اقتصادی سرمایهداری این مناسبات سود و بازار است که به مدرسه جهت میدهد. آنان این پرسش کلیدی را مطرح میکنند که در مدرسه قرار است دانش کدام طبقه و چگونه تدریس شود و مدرسه قرار است فرهنگ کدام طبقه را حفظ و منتقل نماید؟ آنان معتقدند «کارکرد مدرسه بازتولید نابرابری» است و ازآنجاییکه زیربنا و اقتصاد را اصل قرار میدهند عاملیتی برای عرصههای فرهنگی قائل نیستند پس امیدی به تغییر از درون نهادهای فرهنگی ازجمله مدرسه ندارند. لویی آلتوسر نظریهپرداز برجسته مارکسیست در این طیف قرار دارد.
🔸 اما صاحبنظرانی در ادامه سنت رادیکال و مارکسیستی وجود دارند که ضمن پذیرش اینکه «کارکرد مدرسه بازتولید نابرابری است» رویکرد پیشینیان را موردانتقاد قرار داده و وجه «رهاییبخش» و «فرمهای مقاومت» در مدرسه را مورد تأکید قرار میدهند. مایکل اپل که در این حوزه به بررسی نقش «ایدئولوژی و برنامه درسی» و رابطه «قدرت و آموزشوپرورش» پرداخته است مدرسه را نهاد بازتولید کننده صرف تلقی نمیکند در این رویکرد دانش آموزان و معلمان منفعل نیستند و در برابر پیامهای آشکار و پنهان ایدئولوژیک میتوانند مقاومت کنند.
🔸 پس از جنبش ژینا و به دنبال اعتراضات در پاییز 1401، مدارس نقش کلیدی در گسترش و تداوم جنبش ایفا نمودند. دانش آموزان بهیکباره به یکی از اصلیترین نیروهای اعتراض تبدیل شدند. مدرسه به ظرفی برای هماهنگی، سازماندهی برای اعتراض خیابانی تبدیل شد و نیروهای سرکوبگر درون نظام آموزشی و مدرسه ابتکار عمل را از دست دادند. عاملیت مدرسه و دانش آموزان در تداوم و گسترش یک جنبش سراسری و رادیکال نشان داد که مدرسه قادر است به فرمهای فرهنگی مقاومت معنا ببخشد. کسانی که از حضور گسترده دانش آموزان و همراهی معلمان پیشرو انگشت تعجب به دهان گرفتند یا کسانی بودند که از مدرسه نقش جامعهپذیری داشتند یا مدرسه را صرفاً نهادی بازتولید کننده سلطه تلقی میکردند...
🔹متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Jp
#جعفر_ابراهیمی #آموزش_رهاییبخش
#مدرسه
#جنبش_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مدرسه بهمثابه ظرف مقاومت و رهایی
نگاهی متفاوت به نقش و کارکرد مدرسه نوشتهی: جعفر ابراهیمی پس از جنبش ژینا و بهدنبال اعتراضات در پاییز 1401، مدارس نقش کلیدی در گسترش و تداوم جنبش ایفا نمودند. دانش آموزان بهیکباره به یکی از اصلی…
ضرورت سازمانیابی
سارا واگنکنِشت [Sahra Wagenknecht] یکی از اعضای برجستهی «حزب چپ» آلمان و عضو فراکسیون این حزب در پارلمان فدرال، شهرت و محبوبیت خاصی بین گرایشی در این حزب و بهویژه نزد رسانههای جریان رسمی دارد. اوبه دلیل اختلافات درونی با جناحهای دیگر حزب همیشه وسوسه و زمزمهی انشعاب و تاسیس حزبی تازه را در سر داشت. سال گذشته نیز مبتکر اصلی تاسیس سازمانی بهنام «بهپاخیزیم» [َAufstehen] بود که قصد داشت در قالب یک جنبش گستردهی تودهای به ظرفی برای همهی احزاب و گرایشهای چپ بدل شود. نشد؛ و به سرعت فروکش کرد و به ناکامی گرایید. دیروز او با اعلام جدایی از «حزب چپ» - همراه با 8 نفر دیگر از اعضای فراکسیون پارلمانی این حزب در مجلس آلمان – تاسیس انجمنی تازه بنام «اتحاد واگنکنِشت» را اعلام کرد که قرار است ظرف چند ماه آینده به تاسیس حزبی تازه بیانجامد. او در گفتکویی با یک کانال تلویزیونی خبری در پاسخ به این پرسش که علت شکست جنبش «بهپاخیزیم» و تاسیس حزب تازه چیست، می گوید:
«بپاخیزیم، از جمله به این دلیل شکست خورد چون من در آن زمان دچار این توهم بودم که جنبش به سازماندهی نیاز ندارد یا سازمان خود به خود از پایین شکل میگیرد. چنین چیزی عملی نیست.»
🖋@naghd_com
سارا واگنکنِشت [Sahra Wagenknecht] یکی از اعضای برجستهی «حزب چپ» آلمان و عضو فراکسیون این حزب در پارلمان فدرال، شهرت و محبوبیت خاصی بین گرایشی در این حزب و بهویژه نزد رسانههای جریان رسمی دارد. اوبه دلیل اختلافات درونی با جناحهای دیگر حزب همیشه وسوسه و زمزمهی انشعاب و تاسیس حزبی تازه را در سر داشت. سال گذشته نیز مبتکر اصلی تاسیس سازمانی بهنام «بهپاخیزیم» [َAufstehen] بود که قصد داشت در قالب یک جنبش گستردهی تودهای به ظرفی برای همهی احزاب و گرایشهای چپ بدل شود. نشد؛ و به سرعت فروکش کرد و به ناکامی گرایید. دیروز او با اعلام جدایی از «حزب چپ» - همراه با 8 نفر دیگر از اعضای فراکسیون پارلمانی این حزب در مجلس آلمان – تاسیس انجمنی تازه بنام «اتحاد واگنکنِشت» را اعلام کرد که قرار است ظرف چند ماه آینده به تاسیس حزبی تازه بیانجامد. او در گفتکویی با یک کانال تلویزیونی خبری در پاسخ به این پرسش که علت شکست جنبش «بهپاخیزیم» و تاسیس حزب تازه چیست، می گوید:
«بپاخیزیم، از جمله به این دلیل شکست خورد چون من در آن زمان دچار این توهم بودم که جنبش به سازماندهی نیاز ندارد یا سازمان خود به خود از پایین شکل میگیرد. چنین چیزی عملی نیست.»
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
سارا واگنکنِشت [Sahra Wagenknecht]
▫️ علیه سرمایهداری، بنا به تجربه
25 اکتبر 2023
نوشتهی: لاورا مِشِده
ترجمهی: کاووس بهزادی
جنبش عدالت اقلیمی طی دهههای اخیر به چپ گرایش پیدا کرده است. اکنون در چه وضعیتی قرار دارد و چه چیزی را میتواند از مبارزات بیاموزد؟
🔸 در سپتامیر 2019 بیش از 40 هزار نفر در میدان شاه مونیخ تجمع کردند. تقریباً دو میلیون نفر در سراسر آلمان در سومین اعتصاب جهانی جنبش «جمعهها برای آینده» برای حفاظت از محیط زیست دست به تظاهرات زدند که باعث شور و شوق بسیار زیادی شد. طی ماههای گذشته موضوع «بحران اقلیمی» به یکی از موضوعات روز بدل شده است، عکس گرتا تونبرگ تقریباً هر هفته زینتبخش نشریات مختلف است و هر چند روز یکبار یک گروه جدید برای آینده شکل میگیرد: «والدین برای آینده« «کارفرمایان برای آینده»، «مسیحیان برای آینده». بسیاری از شرکتها به کارکنانشان مرخصی دادند تا بتوانند در این تظاهرات شرکت کنند. حالا خیلیها امیدوار بودند که تغییراتی انجام بگیرند. همچنین در گوشهای از این تظاهرات یک بلوک کوچک ضدسرمایهداری با پرچم قرمز شرکت داشتند که اعضای جنبش «جمعهها برای آینده» آنها را با نگاهی از سر بیاعتمادی به پایان صف فرستادند.
🔸 در مارس 2023 هزاران نفر در یازدهمین اعتصاب جهانی برای حفاظت از محیط زیست در میدان اودِئون مونیخ تجمع کردند که بسیاری از آنها جلیقههای «وردی»[اتحادیهی کارکنان بخش خدمات] را بر تن داشتند. تعداد شرکتکنندگان در تظاهرات «جمعهها برای آینده» بهمراتب کمتر از سال 2019 و بالغ بر 220000 نفر بود. البته بهطور همزمان در نقاط مختلف آلمان کارگران و کارمندان شرکتهای حملونقل عمومی دست به اعتصاب زدند و جنبش «جمعهها برای آینده» با «اتحادیهی وردی» آکسیونهای مشترکی را برگزار کردند. اتحادیههای کارفرمایان این فعالیت مشترک را بهعنوان اعتصاب سیاسی محکوم و اعلام کردند که «مرز خطرناکی زیرپا گذاشته شده است». شمار پرچمهای قرمز بهمیزان قابلتوجهی افزایش پیدا کرده بود. یک سخنران از بالای سکو شعار داد: «مبارزهی برای زیستمحیط مبارزهی طبقاتی است»، پس از او یکی از فعالان جنبش «جمعهها برای آینده» اعلام کرد که ما حتی میتوانیم با صندلی چرخدار راههای ورود به معادن زغالسنگ را مسدود کنیم. کاملاً آشکار است که طی این چند سال این جنبش تغییر کرده است. جنبش عدالت اقلیمی یک جنبش سوسیالیستی نیست، اما به چنین چشماندازهایی نزدیکتر شده است. این رویکرد یک تصمیم جمعی نیست، بلکه فرآیند یادگیری گام به گام است.
🔸 گردش به چپِ جنبش اقلیمی، از تبعات بازاندیشی جدی این جنبش نیست، بلکه مبتنی بر تجارب عملیِ کسبشده است، درست همانند جنبش کارگری نیز. ایدههای سوسیالیستی بدواً از طریق مبارزات کارگرانِ سازمانیافته گسترش پیدا کردند، تجربهای که جنبش عدالت اقلیمی امروز میتواند از آن بیاموزد: نه فقط پیرامون نقش مالکیت خصوصی و اهمیت اعتصاب، بلکه همچنین این امر که چهگونه میتوان بر قویترین دشمن خود، یعنی ناامیدی غلبه کرد.
🔸 هرچند در طی این مدت برای اکثر فعالان جنبش عدالت اقلیمی روشن شده است که تغییرات اقلیمی دلایلی نظاممند دارند، اما بسیاری از مردم جامعه هنوز آن را قبول نکردهاند. در حالیکه رسیدن به مرز 1،5 درجه روز به روز نزدیکتر میشود، آنها سالهاست که در هراسی هولناک خود را میفرسایند تا اینکه سرانجام مجبور شدند به سرخوردگی خود اعتراف کنند، چرا که صدها تظاهرات برای حفاظت از زیستمحیط هیچ تغییری واقعی را ایجاد نکرده است. در این رابطه یاریدهنده است اگر نکتهای را که رزا لوکزامبورگ بیش از صد سال پیش نوشته بود، در نظر آوریم: هدف مبارزه برای بهبود شرایط نه فقط دستیابی به بهبودهای جزئی، بلکه قبل از هر چیز باید در خدمت افزایش قدرت خودمان تا زمان دستیافتن به توانایی کافی برای واژگونی کل نظام سرمایهداری باشد. حتی تظاهراتی که مطالباتش را هیچکس متحقق نمیکند، میتواند از این چشمانداز یک پیروزی باشد: زیرا پیوندی را میآفریند که قبل از آن وجود نداشت. زیرا میتواند فردی را که قبلاً غیرفعال بود به عرصهی فعالیت بکشاند. یا به این دلیل که شالودهی تجربهی نوینی را فراهم میکند که میتوان خشتی تازه بر آن نهاد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3JR
#لاورا_مشده #کاووس_بهزادی
#جنبش_کارگری #جنبش_اقلیمی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
25 اکتبر 2023
نوشتهی: لاورا مِشِده
ترجمهی: کاووس بهزادی
جنبش عدالت اقلیمی طی دهههای اخیر به چپ گرایش پیدا کرده است. اکنون در چه وضعیتی قرار دارد و چه چیزی را میتواند از مبارزات بیاموزد؟
🔸 در سپتامیر 2019 بیش از 40 هزار نفر در میدان شاه مونیخ تجمع کردند. تقریباً دو میلیون نفر در سراسر آلمان در سومین اعتصاب جهانی جنبش «جمعهها برای آینده» برای حفاظت از محیط زیست دست به تظاهرات زدند که باعث شور و شوق بسیار زیادی شد. طی ماههای گذشته موضوع «بحران اقلیمی» به یکی از موضوعات روز بدل شده است، عکس گرتا تونبرگ تقریباً هر هفته زینتبخش نشریات مختلف است و هر چند روز یکبار یک گروه جدید برای آینده شکل میگیرد: «والدین برای آینده« «کارفرمایان برای آینده»، «مسیحیان برای آینده». بسیاری از شرکتها به کارکنانشان مرخصی دادند تا بتوانند در این تظاهرات شرکت کنند. حالا خیلیها امیدوار بودند که تغییراتی انجام بگیرند. همچنین در گوشهای از این تظاهرات یک بلوک کوچک ضدسرمایهداری با پرچم قرمز شرکت داشتند که اعضای جنبش «جمعهها برای آینده» آنها را با نگاهی از سر بیاعتمادی به پایان صف فرستادند.
🔸 در مارس 2023 هزاران نفر در یازدهمین اعتصاب جهانی برای حفاظت از محیط زیست در میدان اودِئون مونیخ تجمع کردند که بسیاری از آنها جلیقههای «وردی»[اتحادیهی کارکنان بخش خدمات] را بر تن داشتند. تعداد شرکتکنندگان در تظاهرات «جمعهها برای آینده» بهمراتب کمتر از سال 2019 و بالغ بر 220000 نفر بود. البته بهطور همزمان در نقاط مختلف آلمان کارگران و کارمندان شرکتهای حملونقل عمومی دست به اعتصاب زدند و جنبش «جمعهها برای آینده» با «اتحادیهی وردی» آکسیونهای مشترکی را برگزار کردند. اتحادیههای کارفرمایان این فعالیت مشترک را بهعنوان اعتصاب سیاسی محکوم و اعلام کردند که «مرز خطرناکی زیرپا گذاشته شده است». شمار پرچمهای قرمز بهمیزان قابلتوجهی افزایش پیدا کرده بود. یک سخنران از بالای سکو شعار داد: «مبارزهی برای زیستمحیط مبارزهی طبقاتی است»، پس از او یکی از فعالان جنبش «جمعهها برای آینده» اعلام کرد که ما حتی میتوانیم با صندلی چرخدار راههای ورود به معادن زغالسنگ را مسدود کنیم. کاملاً آشکار است که طی این چند سال این جنبش تغییر کرده است. جنبش عدالت اقلیمی یک جنبش سوسیالیستی نیست، اما به چنین چشماندازهایی نزدیکتر شده است. این رویکرد یک تصمیم جمعی نیست، بلکه فرآیند یادگیری گام به گام است.
🔸 گردش به چپِ جنبش اقلیمی، از تبعات بازاندیشی جدی این جنبش نیست، بلکه مبتنی بر تجارب عملیِ کسبشده است، درست همانند جنبش کارگری نیز. ایدههای سوسیالیستی بدواً از طریق مبارزات کارگرانِ سازمانیافته گسترش پیدا کردند، تجربهای که جنبش عدالت اقلیمی امروز میتواند از آن بیاموزد: نه فقط پیرامون نقش مالکیت خصوصی و اهمیت اعتصاب، بلکه همچنین این امر که چهگونه میتوان بر قویترین دشمن خود، یعنی ناامیدی غلبه کرد.
🔸 هرچند در طی این مدت برای اکثر فعالان جنبش عدالت اقلیمی روشن شده است که تغییرات اقلیمی دلایلی نظاممند دارند، اما بسیاری از مردم جامعه هنوز آن را قبول نکردهاند. در حالیکه رسیدن به مرز 1،5 درجه روز به روز نزدیکتر میشود، آنها سالهاست که در هراسی هولناک خود را میفرسایند تا اینکه سرانجام مجبور شدند به سرخوردگی خود اعتراف کنند، چرا که صدها تظاهرات برای حفاظت از زیستمحیط هیچ تغییری واقعی را ایجاد نکرده است. در این رابطه یاریدهنده است اگر نکتهای را که رزا لوکزامبورگ بیش از صد سال پیش نوشته بود، در نظر آوریم: هدف مبارزه برای بهبود شرایط نه فقط دستیابی به بهبودهای جزئی، بلکه قبل از هر چیز باید در خدمت افزایش قدرت خودمان تا زمان دستیافتن به توانایی کافی برای واژگونی کل نظام سرمایهداری باشد. حتی تظاهراتی که مطالباتش را هیچکس متحقق نمیکند، میتواند از این چشمانداز یک پیروزی باشد: زیرا پیوندی را میآفریند که قبل از آن وجود نداشت. زیرا میتواند فردی را که قبلاً غیرفعال بود به عرصهی فعالیت بکشاند. یا به این دلیل که شالودهی تجربهی نوینی را فراهم میکند که میتوان خشتی تازه بر آن نهاد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3JR
#لاورا_مشده #کاووس_بهزادی
#جنبش_کارگری #جنبش_اقلیمی #قدرت_سیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
علیه سرمایهداری، بنا به تجربه
نوشتهی: لاورا مِشِده ترجمهی: کاووس بهزادی گردش به چپِ جنبش اقلیمی، از تبعات بازاندیشی جدی این جنبش نیست، بلکه مبتنی بر تجارب عملیِ کسبشده است، درست همانند جنبش کارگری نیز. ایدههای سوسیالیستی بد…
▫️ مغاک
▫️ ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ
28 اکتبر 2023
نوشتهی: هانو هاویناشتاین
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در روزهایی که نسلکشی جنایتکارانهی رژیم سرکوبگر و نژادپرست اسرائیل در غزه حتی صدای سینهچاکان «دموکراسی» و «حقوق بشر» را درآورده و چشمدریدگی و وقاحت رسانهها و سیاستپیشهگان غربی را به وهنی آشکار بدل کرده است، «لاپید»، نخستوزیر پیشین اسرائیل به صراحت میگوید که هر رسانهای که نگاهی عینی نسبت به رویدادهای جاری داشته باشد، هوادار حماس است، و هر رسانهای که موضع هردو طرفِ جنگ را منعکس کند، هوادار حماس است. رسانهها فقط باید یکصدا و بیچونوچرا موضع اسرائیل را منعکس و حمایت کنند. در چنین روزهایی، چپ مستقل اروپایی «روزهای سختی» را میگذراند. نوشتهی پیشِ رو، هرچند در تقدم و تأخر گزارش جنایتها ناچار است از حماس آغاز کند، اما نمونهای از تلاش برای درنیفتادن به پرتگاه دوگانههای تصنعی و بیبدیلی چپ است.(ک.خ)
🔸 روزهای سختی است. در حالی که این سطور را مینویسم، میکوشم تصویر مردهها و زخمیها را از ذهنم بتارانم تا اساساً بتوانم یک جملهی سرراست را به پایان برسانم. تصویر انسانهای اسرائیلی و فلسطینی، پیر و جوان، گاه هنوز زنده و گاه چنان از ریخت افتاده که چهرهی انسانیشان قابل تشخیص نیست. کفنها در اسرائیل سیاهاند، در غزه سپید. استعارهها رنگ میبازند. با این حال، این واقعیتِ کوچک همچون آینهای شوم در برابر درگیری اسرائیل-فلسطین بی هیچگونه لمسی از ظرافت روی میدهد. کم نیست جهالتی متکبرانه نسبت به جامعهی مدنی اسرائیلی و فلسطینی و حتی گاه برخطارفتنی شگفتآور در عطف به واقعیتهای تاریخی و سیاسی.
🔸 اندیشهی چپ، مجاز به از دست نهادنِ اصول بنیادین و شانه خالی کردن از آنها نیست. نباید برای پایبندی به اصول بنیادین و عام بشردوستانه، پذیرشِ عدم تقارن و توازن ساختاری بین یکی از قدرتمندترین ماشینهای نظامی جهان (اسرائیل)، و جامعهای تکهْ پاره شده و بهلحاظ ساختاری حقْزداییشده طی دههها (فلسطین) را به فراموشی سپرد. این را مینویسم در واکنش به موجی از رادیکالیسم کلامی، از سوی برخی از چپها که بهویژه در رسانههای مجازی قابل لمس بود؛ مثلاً عباراتی از این دست: «فکر کردید مبارزه برای استقلال چه معنایی دارد؟ ژست پرخاشگرانه؟ مقالهنویسی؟ ای بازندگان حقیر!» شاید زمانیکه این جملات نوشته میشد، ابعاد کامل فاجعه هنوز قابل تصور نبود. اما این دلیل هم، چنین عباراتی را بهتر نمیکند.
🔸 منطق ذاتی «خسارات جانبی» که در اظهاراتی مانند عبارت فوق میلولد، نه تصادفاً، یادآور منطق مشهور و قدیمی توجیهگرانه نزد راستهای اسرائیلی است، که در پوشش ادعای ظاهری «دفاع از خود» از حدود 15 سال پیش تاکنون، قربانی شدن هزاران فلسطینی غیرنظامی در حملات هوایی به غزه را هربار از نو و آگاهانه بهعنوان امری اجتنابناپذیر توجیه میکنند. تمایز بین کشتار عامدانهی غیرنظامیان از یکسو، و بمباران بلاانقطاع و مصرانهی منطقهای با جمعیت انبوه و بدون هرگونه امکان فرار و گریز و پناهجویی، که به ناگزیر مستلزم قربانی شدن غیرنظامیان است، از سوی دیگر، به سختی قابل انکار است. چنین تمایزی وجود دارد و دامنهاش از تقدم و تأخر زمانی [یعنی چه کسی اول شروع کرد و چه کسی بعداً واکنش نشان داد]، به مراتب فراتر میرود. اما این نیز حقیقت دارد که با هر گزارش هولناک دیگری از غزه، در روزها و ساعاتی اینچنین، بیش از پیش دشوارتر میشود که آدمی هردو کشتار را همزمان روایت کند: هم خودِ تمایز و هم به خدمت گرفتن آن در فضای افکار عمومی، برای مشروعیت بخشیدن به جنایات جنگی.
🔸 بسیاری از ناظران نگران آنند که اینجا مسئله بر سر یک مجازات جمعی در ابعادی تاریخی است که قرار است همهی فلسطینیها را در تمامیتشان هدف قرار دهد. بسیاری از پژوهشگران اینک از خطر یک نسلکشی سخن میگویند. با توجه به رفتار کابینهی اسرائیل بهنظر نمیآید که این هشدارها مبالغهآمیز باشند... این دولت نیازمند محرک خاصی برای جامهی عمل پوشاندن به تحقیر، و اکراهش نسبت به زندگی فلسطینیان نیست. به این ترتیب قتلعام حماس نوعی کمکرسانی به عوامفریبی راستها هم بود. حماس مادهی آتشافروزی را در اختیار نتانیاهو و اعضای افراطی ائتلافش قرار داد تا بتوانند برنامهی عمل توسعهطلبانهشان را به مراتب گستردهتر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kc
#هانو_هاویناشتاین #کمال_خسروی
#فلسطین #غزه #اسرائیل
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ
28 اکتبر 2023
نوشتهی: هانو هاویناشتاین
ترجمهی: کمال خسروی
📝 توضیح مترجم: در روزهایی که نسلکشی جنایتکارانهی رژیم سرکوبگر و نژادپرست اسرائیل در غزه حتی صدای سینهچاکان «دموکراسی» و «حقوق بشر» را درآورده و چشمدریدگی و وقاحت رسانهها و سیاستپیشهگان غربی را به وهنی آشکار بدل کرده است، «لاپید»، نخستوزیر پیشین اسرائیل به صراحت میگوید که هر رسانهای که نگاهی عینی نسبت به رویدادهای جاری داشته باشد، هوادار حماس است، و هر رسانهای که موضع هردو طرفِ جنگ را منعکس کند، هوادار حماس است. رسانهها فقط باید یکصدا و بیچونوچرا موضع اسرائیل را منعکس و حمایت کنند. در چنین روزهایی، چپ مستقل اروپایی «روزهای سختی» را میگذراند. نوشتهی پیشِ رو، هرچند در تقدم و تأخر گزارش جنایتها ناچار است از حماس آغاز کند، اما نمونهای از تلاش برای درنیفتادن به پرتگاه دوگانههای تصنعی و بیبدیلی چپ است.(ک.خ)
🔸 روزهای سختی است. در حالی که این سطور را مینویسم، میکوشم تصویر مردهها و زخمیها را از ذهنم بتارانم تا اساساً بتوانم یک جملهی سرراست را به پایان برسانم. تصویر انسانهای اسرائیلی و فلسطینی، پیر و جوان، گاه هنوز زنده و گاه چنان از ریخت افتاده که چهرهی انسانیشان قابل تشخیص نیست. کفنها در اسرائیل سیاهاند، در غزه سپید. استعارهها رنگ میبازند. با این حال، این واقعیتِ کوچک همچون آینهای شوم در برابر درگیری اسرائیل-فلسطین بی هیچگونه لمسی از ظرافت روی میدهد. کم نیست جهالتی متکبرانه نسبت به جامعهی مدنی اسرائیلی و فلسطینی و حتی گاه برخطارفتنی شگفتآور در عطف به واقعیتهای تاریخی و سیاسی.
🔸 اندیشهی چپ، مجاز به از دست نهادنِ اصول بنیادین و شانه خالی کردن از آنها نیست. نباید برای پایبندی به اصول بنیادین و عام بشردوستانه، پذیرشِ عدم تقارن و توازن ساختاری بین یکی از قدرتمندترین ماشینهای نظامی جهان (اسرائیل)، و جامعهای تکهْ پاره شده و بهلحاظ ساختاری حقْزداییشده طی دههها (فلسطین) را به فراموشی سپرد. این را مینویسم در واکنش به موجی از رادیکالیسم کلامی، از سوی برخی از چپها که بهویژه در رسانههای مجازی قابل لمس بود؛ مثلاً عباراتی از این دست: «فکر کردید مبارزه برای استقلال چه معنایی دارد؟ ژست پرخاشگرانه؟ مقالهنویسی؟ ای بازندگان حقیر!» شاید زمانیکه این جملات نوشته میشد، ابعاد کامل فاجعه هنوز قابل تصور نبود. اما این دلیل هم، چنین عباراتی را بهتر نمیکند.
🔸 منطق ذاتی «خسارات جانبی» که در اظهاراتی مانند عبارت فوق میلولد، نه تصادفاً، یادآور منطق مشهور و قدیمی توجیهگرانه نزد راستهای اسرائیلی است، که در پوشش ادعای ظاهری «دفاع از خود» از حدود 15 سال پیش تاکنون، قربانی شدن هزاران فلسطینی غیرنظامی در حملات هوایی به غزه را هربار از نو و آگاهانه بهعنوان امری اجتنابناپذیر توجیه میکنند. تمایز بین کشتار عامدانهی غیرنظامیان از یکسو، و بمباران بلاانقطاع و مصرانهی منطقهای با جمعیت انبوه و بدون هرگونه امکان فرار و گریز و پناهجویی، که به ناگزیر مستلزم قربانی شدن غیرنظامیان است، از سوی دیگر، به سختی قابل انکار است. چنین تمایزی وجود دارد و دامنهاش از تقدم و تأخر زمانی [یعنی چه کسی اول شروع کرد و چه کسی بعداً واکنش نشان داد]، به مراتب فراتر میرود. اما این نیز حقیقت دارد که با هر گزارش هولناک دیگری از غزه، در روزها و ساعاتی اینچنین، بیش از پیش دشوارتر میشود که آدمی هردو کشتار را همزمان روایت کند: هم خودِ تمایز و هم به خدمت گرفتن آن در فضای افکار عمومی، برای مشروعیت بخشیدن به جنایات جنگی.
🔸 بسیاری از ناظران نگران آنند که اینجا مسئله بر سر یک مجازات جمعی در ابعادی تاریخی است که قرار است همهی فلسطینیها را در تمامیتشان هدف قرار دهد. بسیاری از پژوهشگران اینک از خطر یک نسلکشی سخن میگویند. با توجه به رفتار کابینهی اسرائیل بهنظر نمیآید که این هشدارها مبالغهآمیز باشند... این دولت نیازمند محرک خاصی برای جامهی عمل پوشاندن به تحقیر، و اکراهش نسبت به زندگی فلسطینیان نیست. به این ترتیب قتلعام حماس نوعی کمکرسانی به عوامفریبی راستها هم بود. حماس مادهی آتشافروزی را در اختیار نتانیاهو و اعضای افراطی ائتلافش قرار داد تا بتوانند برنامهی عمل توسعهطلبانهشان را به مراتب گستردهتر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kc
#هانو_هاویناشتاین #کمال_خسروی
#فلسطین #غزه #اسرائیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مغاک
ضرورت جهتیابی تازهی قطبنمای اخلاقی چپ نوشتهی: هانو هاویناشتاین ترجمهی: کمال خسروی همهنگام با نوشتن این سطور، غزه بر لبهی پرتگاه یک فاجعه ایستاده است. اسرائیل برای حملهی زمینی بسیج میکند. …
آرمیتا و غزه
میگویید به خاک و خون افتادن هزاران انسان در غزه، از کودکان نوزاد گرفته تا سالخوردگان بیمار و ناتوان، به فرمان آدمکشان درنده خوی رژیم اسراییل را نمیتوان با قتل یک دختر جوان، آرمیتا گراوند، به فرمان آدمکشان درنده خوی رژیم جمهوری اسلامی، در دو کفهی همسنگ نهاد. اما با کدامین لمس؟ لمس نظارهگر تصاویر دلخراش رسانهها از خون و شیون مردمان غزه، یا لمس دلِ خونین و جگر آتشگرفتهی مادر و پدر و خویشان و عزیزان آرمیتا؟ از این منظر دوم و با این لمس، هردو، فاجعهای همسرشتاند. رنج و زجر و خشمِ استیصال دربرابر تیغبدستانی ظالم. آنجا مردمان را بیهیچ راه گریزی در قفس کردهاند و با شرارهی مرگبار گلولهها و بمبها قفس را به آتش کشیدهاند. اینجا سلاخان جمهوری مرگ و شکنجه و زندان، دختر نازنین ۱۶ سالهات، پارهی تنت، را کشتهاند، تن بیمارش را ربوده و گروگان گرفتهاند، حتی پیکر بیجانش را به تو نمیدهند که در شهر و دیارت به خاک بسپاریاش و چنگال پلیدشان گلویت را میفشارد، مبادا بر جنازهی فرزندت مویه کنی و سوگواریات را فریاد بزنی. امروز فقط کسی میتواند از ژرفای درونش بر رنج و زجر و استیصال فلسطینیان غزه دربرابر قدارهبندان آنجا بگرید که آهش، اینجا، از سینهی سوزان مادر و پدر و عزیزان و خویشان و نزدیکان آرمیتا برآمده باشد. رنجهایی همسرشت و همسرنوشت.
🖋@naghd_com
میگویید به خاک و خون افتادن هزاران انسان در غزه، از کودکان نوزاد گرفته تا سالخوردگان بیمار و ناتوان، به فرمان آدمکشان درنده خوی رژیم اسراییل را نمیتوان با قتل یک دختر جوان، آرمیتا گراوند، به فرمان آدمکشان درنده خوی رژیم جمهوری اسلامی، در دو کفهی همسنگ نهاد. اما با کدامین لمس؟ لمس نظارهگر تصاویر دلخراش رسانهها از خون و شیون مردمان غزه، یا لمس دلِ خونین و جگر آتشگرفتهی مادر و پدر و خویشان و عزیزان آرمیتا؟ از این منظر دوم و با این لمس، هردو، فاجعهای همسرشتاند. رنج و زجر و خشمِ استیصال دربرابر تیغبدستانی ظالم. آنجا مردمان را بیهیچ راه گریزی در قفس کردهاند و با شرارهی مرگبار گلولهها و بمبها قفس را به آتش کشیدهاند. اینجا سلاخان جمهوری مرگ و شکنجه و زندان، دختر نازنین ۱۶ سالهات، پارهی تنت، را کشتهاند، تن بیمارش را ربوده و گروگان گرفتهاند، حتی پیکر بیجانش را به تو نمیدهند که در شهر و دیارت به خاک بسپاریاش و چنگال پلیدشان گلویت را میفشارد، مبادا بر جنازهی فرزندت مویه کنی و سوگواریات را فریاد بزنی. امروز فقط کسی میتواند از ژرفای درونش بر رنج و زجر و استیصال فلسطینیان غزه دربرابر قدارهبندان آنجا بگرید که آهش، اینجا، از سینهی سوزان مادر و پدر و عزیزان و خویشان و نزدیکان آرمیتا برآمده باشد. رنجهایی همسرشت و همسرنوشت.
🖋@naghd_com
Telegram
نقد
#آرمیتا_گراوند
#نامش_را_بگو
#نامش_را_بگو
▫️ انقلاب اجتماعی و جنسی
▫️ دربارهی مارکس و کتاب رایش
1 نوامبر2023
نوشتهی: برتل اولمان
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکس ادعا میکرد که از رابطهی جنسی «میتوان … سطح کلی رشد انسان را قضاوت کرد… رابطهی مرد با زن طبیعیترین رابطهی انسان با انسان است. بنابراین نشان میدهد که رفتار طبیعی انسان تا چه اندازه انسانی شده است.» جنبش آزادی زنان شواهد زیادی ارائه کرده است که نشان میدهد در جامعهی ما این رابطهای نابرابر است، رابطهای که در آن از زن بهعنوان یک شیء استفاده میشود و رضایت چندانی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکند. همانطور که پیشبینی میشد، همین ویژگیها را میتوان در سراسر زندگی سرمایهداری مشاهده کرد. نابرابری، برخورد مردم با یکدیگر بهعنوان اشیاء، بهعنوان نمونههایی از نوع (بدون در نظر گرفتن ویژگیهای منحصربهفرد و فردی دیگری) و سرخوردگی عمومی حاصلشده، ویژگیهای اصلی بیگانگیِ توصیف شده توسط مارکس است.
🔸 با این حال خود مارکس هرگز سعی نکرد چیزی را توضیح دهد که اکنون میتوانیم آن را «بیگانگی جنسی» بنامیم. اشاره به واقعیت بهرهکشی و نشان دادن اینکه این امر نمونهای است از آنچه در سراسر جامعهی سرمایهداری میگذرد بهوضوح نارساست. همچنین میخواهیم بدانیم نظام سرمایهداری چگونه از زندگی و نگرشهای جنسی مردم بهرهبرداری میکند و برعکس، این شیوهها و تفکرات چه نقشی در پیشبرد غایتهای نظام دارند. آنچه در این معادلهی دیالکتیکی غایب است، بُعد روانشناختی آن است که مارکس با توجه به چگونگی دانشِ زمانِ خودش، برای ارائهی آن چندان مجهز نبود.
🔸 نیمقرن پس از مرگ مارکس، ویلهلم رایش وظیفهی تعریف بیگانگی جنسی را بر عهده گرفت. رایش که در 1897 در گالیسیای اتریش به دنیا آمده بود پس از جنگ جهانی اول برای تحصیل پزشکی به وین رفت و در 1920، در حالی که هنوز دانشجو بود، تبدیل به روانکاوی تجربی شد. تا 1924، او مدیر سمینار معتبر انجمن روانکاوی وین در تکنیک روانکاوی بود و بهواسطهی سهمش در این رشته بسیار مورد توجه قرار گرفت. با این حال، رایش تقریباً از آغاز کار خود بهعنوان تحلیلگر، دلواپسِ بیتوجهی فروید به عوامل اجتماعی بود. کار او در کلینیک روانکاوی رایگان وین (1922-1930) به او نشان داد که فقر و عوامل مرتبط با آن ــ مسکن نامناسب، کمبود وقت، ناآگاهی و غیره ــ تا چه حد در بروز روانرنجوری مؤثرند. او بهزودی متقاعد شد مشکلاتی که از طریق روانکاوی درمان میشوند، در اصل مشکلاتی اجتماعی هستند و نیاز به درمان اجتماعی دارند. پژوهشهای بیشتر او را به مارکسیسم و سرانجام در 1927 به عضویت در حزب سوسیال دموکرات اتریش سوق داد.
🔸 من معتقدم تلاشهای اصلی رایش بهعنوان یک مارکسیست در جهت تکمیل نظریهی بیگانگی در قلمروی جنسی بود. احتمالاً خود رایش از چنین قضاوتی شگفتزده میشد، چرا که او فقط تا حدی با این نظریه آشنا بود و بهندرت از واژگان مرتبط با آن استفاده میکرد. ایدئولوژی آلمانی و دستنوشتههای 1844، که حاوی واضحترین برخورد مارکس با بیگانگی هستند، به ترتیب در سالهای 1928 و 1931 در دسترس بودند و به نظر میرسد که رایش هرگز اثر دوم را نخوانده است. بحث او در مورد شکافِ بین فرد و فعالیت جنسیِ طبیعیش که تا حدی با شکاف بین عشق معنوی و جسمانی (و به همین ترتیب بین شفقت و اروتیسم) بازتاب یافته است، این واقعیت که تمایلات جنسی تحت کنترل دیگری قرار میگیرد (سرکوب و دستکاری میشود)؛ عینیت بخشیدن به آن در ساختارهای سرکوبگر (نشانهها و نیز اشکال اجتماعی)؛ شیءسازی (وابستگی عصبی) هر دو طرف؛ رفتار مردم با یکدیگر بهعنوان ابژهی جنسی و نارضایتیای که این امر ایجاد میکند؛ نقشی که پول در خرید محبتهای جنسی ایفا میکند (که فقط به این دلیل امکانپذیر است که آنها دیگر جزء جداییناپذیرِ شخصیت نیستند)؛ و تضاد اولیه بین سرکوبگران و سرکوبشدگان، هنوز در ماتریکس مارکسی قرار میگیرند. افزون بر این، مارکس با استفاده از نظریهی بیگانگی ــ مطابق با درکِ دیالکتیکی خود ــ سعی کرد نشان دهد که مردم نهتنها زندانی شرایط خود هستند، بلکه زندانی خودشان هستند، زندانی همان چیزی که توسط شرایطشان ساخته شده است. شاید در نشان دادن عوارضِ سرکوبِ جنسی بر توانایی افراد برای مقابله با وضعیت زندگیشان (و بهویژه در مورد توانایی طبقهی کارگر در شناخت منافع خود و آگاهی طبقاتی) است که رایش مهمترین سهم خود را در نظریهی بیگانگی مارکس ادا میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kz
#فرزانه_راجی #مارکس #ویلهلم_رایش #برتل_اولمان
#بیگانگی_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دربارهی مارکس و کتاب رایش
1 نوامبر2023
نوشتهی: برتل اولمان
ترجمهی: فرزانه راجی
🔸 مارکس ادعا میکرد که از رابطهی جنسی «میتوان … سطح کلی رشد انسان را قضاوت کرد… رابطهی مرد با زن طبیعیترین رابطهی انسان با انسان است. بنابراین نشان میدهد که رفتار طبیعی انسان تا چه اندازه انسانی شده است.» جنبش آزادی زنان شواهد زیادی ارائه کرده است که نشان میدهد در جامعهی ما این رابطهای نابرابر است، رابطهای که در آن از زن بهعنوان یک شیء استفاده میشود و رضایت چندانی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکند. همانطور که پیشبینی میشد، همین ویژگیها را میتوان در سراسر زندگی سرمایهداری مشاهده کرد. نابرابری، برخورد مردم با یکدیگر بهعنوان اشیاء، بهعنوان نمونههایی از نوع (بدون در نظر گرفتن ویژگیهای منحصربهفرد و فردی دیگری) و سرخوردگی عمومی حاصلشده، ویژگیهای اصلی بیگانگیِ توصیف شده توسط مارکس است.
🔸 با این حال خود مارکس هرگز سعی نکرد چیزی را توضیح دهد که اکنون میتوانیم آن را «بیگانگی جنسی» بنامیم. اشاره به واقعیت بهرهکشی و نشان دادن اینکه این امر نمونهای است از آنچه در سراسر جامعهی سرمایهداری میگذرد بهوضوح نارساست. همچنین میخواهیم بدانیم نظام سرمایهداری چگونه از زندگی و نگرشهای جنسی مردم بهرهبرداری میکند و برعکس، این شیوهها و تفکرات چه نقشی در پیشبرد غایتهای نظام دارند. آنچه در این معادلهی دیالکتیکی غایب است، بُعد روانشناختی آن است که مارکس با توجه به چگونگی دانشِ زمانِ خودش، برای ارائهی آن چندان مجهز نبود.
🔸 نیمقرن پس از مرگ مارکس، ویلهلم رایش وظیفهی تعریف بیگانگی جنسی را بر عهده گرفت. رایش که در 1897 در گالیسیای اتریش به دنیا آمده بود پس از جنگ جهانی اول برای تحصیل پزشکی به وین رفت و در 1920، در حالی که هنوز دانشجو بود، تبدیل به روانکاوی تجربی شد. تا 1924، او مدیر سمینار معتبر انجمن روانکاوی وین در تکنیک روانکاوی بود و بهواسطهی سهمش در این رشته بسیار مورد توجه قرار گرفت. با این حال، رایش تقریباً از آغاز کار خود بهعنوان تحلیلگر، دلواپسِ بیتوجهی فروید به عوامل اجتماعی بود. کار او در کلینیک روانکاوی رایگان وین (1922-1930) به او نشان داد که فقر و عوامل مرتبط با آن ــ مسکن نامناسب، کمبود وقت، ناآگاهی و غیره ــ تا چه حد در بروز روانرنجوری مؤثرند. او بهزودی متقاعد شد مشکلاتی که از طریق روانکاوی درمان میشوند، در اصل مشکلاتی اجتماعی هستند و نیاز به درمان اجتماعی دارند. پژوهشهای بیشتر او را به مارکسیسم و سرانجام در 1927 به عضویت در حزب سوسیال دموکرات اتریش سوق داد.
🔸 من معتقدم تلاشهای اصلی رایش بهعنوان یک مارکسیست در جهت تکمیل نظریهی بیگانگی در قلمروی جنسی بود. احتمالاً خود رایش از چنین قضاوتی شگفتزده میشد، چرا که او فقط تا حدی با این نظریه آشنا بود و بهندرت از واژگان مرتبط با آن استفاده میکرد. ایدئولوژی آلمانی و دستنوشتههای 1844، که حاوی واضحترین برخورد مارکس با بیگانگی هستند، به ترتیب در سالهای 1928 و 1931 در دسترس بودند و به نظر میرسد که رایش هرگز اثر دوم را نخوانده است. بحث او در مورد شکافِ بین فرد و فعالیت جنسیِ طبیعیش که تا حدی با شکاف بین عشق معنوی و جسمانی (و به همین ترتیب بین شفقت و اروتیسم) بازتاب یافته است، این واقعیت که تمایلات جنسی تحت کنترل دیگری قرار میگیرد (سرکوب و دستکاری میشود)؛ عینیت بخشیدن به آن در ساختارهای سرکوبگر (نشانهها و نیز اشکال اجتماعی)؛ شیءسازی (وابستگی عصبی) هر دو طرف؛ رفتار مردم با یکدیگر بهعنوان ابژهی جنسی و نارضایتیای که این امر ایجاد میکند؛ نقشی که پول در خرید محبتهای جنسی ایفا میکند (که فقط به این دلیل امکانپذیر است که آنها دیگر جزء جداییناپذیرِ شخصیت نیستند)؛ و تضاد اولیه بین سرکوبگران و سرکوبشدگان، هنوز در ماتریکس مارکسی قرار میگیرند. افزون بر این، مارکس با استفاده از نظریهی بیگانگی ــ مطابق با درکِ دیالکتیکی خود ــ سعی کرد نشان دهد که مردم نهتنها زندانی شرایط خود هستند، بلکه زندانی خودشان هستند، زندانی همان چیزی که توسط شرایطشان ساخته شده است. شاید در نشان دادن عوارضِ سرکوبِ جنسی بر توانایی افراد برای مقابله با وضعیت زندگیشان (و بهویژه در مورد توانایی طبقهی کارگر در شناخت منافع خود و آگاهی طبقاتی) است که رایش مهمترین سهم خود را در نظریهی بیگانگی مارکس ادا میکند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Kz
#فرزانه_راجی #مارکس #ویلهلم_رایش #برتل_اولمان
#بیگانگی_جنسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلاب اجتماعی و جنسی
دربارهی مارکس و کتاب رایش نوشتهی: برتل اولمان ترجمهی: فرزانه راجی زندگی در سرمایهداری نهتنها مسئول باورهای ماست، اندیشههایی که از آن آگاه هستیم، بلکه مسئول نگرشهای ناخودآگاهِ مرتبط با همهی…
▫️ بحران در اسراییل و مقاومت فلسطین
5 نوامبر2023
گفتوگو با توفیق حداد
ترجمهی: ناصر پیشرو
📝 توضیح مترجم: مصاحبهی آنه الکساندر با توفیق حداد نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی در شرایط «بحران قضایی» در اسراییل و پیش از 7 اکتبر و جنگ حماس و اسراییل انجام گرفته است. توفیق حداد در این گفتوگو جنبههای مختلف شرایط خاص فلسطینیها و دولت اسراییل را بعد از توافق اسلو تا پیش از شرایط اخیر توضیح میدهد که در افزایش اطلاعات و شناختِ پیشزمینههای جنگ اخیر موثر است. بدیهی است که برگردان این گفتوگو به معنای توافق با نظر نویسنده نیست.
برشهایی از این گفتوگو:
🔸 نکتهی مهم این است که این فکر را رد کنیم که روند اسلو به «صلح» یا حقوق فلسطینی و قوانین بینالملل و غیره مرتبط است. توافق اسلو همانا اجرای طرح آلون بود که اساساً تلاشی برای الحاق دائمی فتوحات جنگ اعراب و اسراییل در 1967 بهشمار میآمد و در همان حال شکلی از خودگردانی محدود را برای فلسطینیها، البته بدون فراهم آوردن حق حاکمیت آنها، ایجاد میکرد. هدف از ارائهی «راهحل» خودگردانیْ از بینبردن دعاوی خودمختاری فلسطینیها بود که برای حفظ سرشت «یهودی و دموکراتیک» اسراییل ضروری تلقی میشد؛ چرا که در صورت ادامهی اشغال نامحدود سرزمینهای فتحشده در 1967 و خطر ادغام بیشتر فلسطینیها در پیکرهی سیاسی اسراییل این سرشت میتوانست تحلیل رود. چنین پیشامدی ممکن بود جمعیت یهودیان اسراییل را از اکثریت بیاندازد. هنگامی که فلسطینیها در اوایل دههی 1980 در سرزمینهای اشغالی فلسطین شروع به سازماندهی تشکیلاتی و بسیج تودهای کردند و در اواخر دههی 1980 قیامی را برپا کردند که به انتفاضهی اول معروف شد، این مسئله به موضوعی تبدیل شد که مواجههی مستقیم را میطلبید.... به قول آری آرنون، اقتصاددان اسراییلی، رویکرد اسراییل «نه دو و نه یک» بود. آنها نه راهحل یک دولت را میخواستند که در آن اسراییلیها و فلسطینیها بخشی از یک موجودیت سیاسی واحد باشند، و نه ظهور یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسراییل. در عوض، نوسان دائمی بین این دو بدیل وجود داشت.
🔸هنگامی که شما تصویری را که اسراییل برای مصرف بینالمللی ارائه کرده را به پرسش میکشید، مشاهده میکنید که کل جمعیت فلسطین، از رود اردن تا دریای مدیترانه، تحت نوعی سلطه و نظارت اسراییل قرار دارند. این امر باعث میشود که مقولهبندی اسراییل بهعنوان دولتی آپارتاید هر چه بیشتر قانعکنندهتر به نظر رسد. در واقع، طی حدود پنج سال گذشته، همهی سازمانهای اصلی بینالمللی حقوق بشر، از جمله سازمانهای اسراییلی، شروع به باز کردن این پرونده کردهاند، زیرا طرح هر گونه پروندهی دیگری توهین به احکام خودشان است.
🔸 این هیولا از روند اسلو رشد کرد. هدف آن حلوفصل سرزمینهای باقیمانده فلسطینی، عقب راندن فلسطینیها از مطالباتشان، و از بین بردن آنها بهعنوان یک خلق و حل «مشکل ملی» است. آنان حتی از طریق تهدید به اخراجسازی نیز آمادهی انجام این کارند. تجسم پیشین صیهونیسم وحشتناک بود و کارزارهای متعدد پاکسازی قومی را علیه فلسطینیها اجرا میکرد. با این حال، سرشت این نیروهای جدید ــ که از درون و بیرون نیروهای قدیم رشد کردهاند ــ این است که برای هویت برتریطلبانهی یهودی خود توجیهی نمیتراشد و سخت در تلاش است تا دولت اسراییل را، یعنی ابزار تخصیص ثمرات ناشی از فتوحات صهیونیستی در میان جمعیتهای شهرکنشین اسراییلی، تصاحب کند. آنها میخواهند آن صورت ظاهر لیبرالی را از بین برند که پیشتر میانجی استعمار فلسطین بود و خوف و وحشت استعمار را کمرنگ میکرد و درجاتی از تفاوتهای ظریف در ساختارهای حکمرانی پروژهی پیچیدهای به وجود میآورد که اسراییل نام دارد. آنها میخواهند فلسطینیها را از بین ببرند، سرزمین آنها را بگیرند و قدرت خود را به جهان عرب و خاورمیانه نشان دهند.
🔹متن کامل این گفتوگو را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3KV
#توفیق_حداد #ناصر_پیشرو
#فلسطین #صهیونیسم
#پاکسازی_قومی #آپارتاید #توافقنامه_اسلو
👇🏽
🖋@naghd_com
5 نوامبر2023
گفتوگو با توفیق حداد
ترجمهی: ناصر پیشرو
📝 توضیح مترجم: مصاحبهی آنه الکساندر با توفیق حداد نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی در شرایط «بحران قضایی» در اسراییل و پیش از 7 اکتبر و جنگ حماس و اسراییل انجام گرفته است. توفیق حداد در این گفتوگو جنبههای مختلف شرایط خاص فلسطینیها و دولت اسراییل را بعد از توافق اسلو تا پیش از شرایط اخیر توضیح میدهد که در افزایش اطلاعات و شناختِ پیشزمینههای جنگ اخیر موثر است. بدیهی است که برگردان این گفتوگو به معنای توافق با نظر نویسنده نیست.
برشهایی از این گفتوگو:
🔸 نکتهی مهم این است که این فکر را رد کنیم که روند اسلو به «صلح» یا حقوق فلسطینی و قوانین بینالملل و غیره مرتبط است. توافق اسلو همانا اجرای طرح آلون بود که اساساً تلاشی برای الحاق دائمی فتوحات جنگ اعراب و اسراییل در 1967 بهشمار میآمد و در همان حال شکلی از خودگردانی محدود را برای فلسطینیها، البته بدون فراهم آوردن حق حاکمیت آنها، ایجاد میکرد. هدف از ارائهی «راهحل» خودگردانیْ از بینبردن دعاوی خودمختاری فلسطینیها بود که برای حفظ سرشت «یهودی و دموکراتیک» اسراییل ضروری تلقی میشد؛ چرا که در صورت ادامهی اشغال نامحدود سرزمینهای فتحشده در 1967 و خطر ادغام بیشتر فلسطینیها در پیکرهی سیاسی اسراییل این سرشت میتوانست تحلیل رود. چنین پیشامدی ممکن بود جمعیت یهودیان اسراییل را از اکثریت بیاندازد. هنگامی که فلسطینیها در اوایل دههی 1980 در سرزمینهای اشغالی فلسطین شروع به سازماندهی تشکیلاتی و بسیج تودهای کردند و در اواخر دههی 1980 قیامی را برپا کردند که به انتفاضهی اول معروف شد، این مسئله به موضوعی تبدیل شد که مواجههی مستقیم را میطلبید.... به قول آری آرنون، اقتصاددان اسراییلی، رویکرد اسراییل «نه دو و نه یک» بود. آنها نه راهحل یک دولت را میخواستند که در آن اسراییلیها و فلسطینیها بخشی از یک موجودیت سیاسی واحد باشند، و نه ظهور یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسراییل. در عوض، نوسان دائمی بین این دو بدیل وجود داشت.
🔸هنگامی که شما تصویری را که اسراییل برای مصرف بینالمللی ارائه کرده را به پرسش میکشید، مشاهده میکنید که کل جمعیت فلسطین، از رود اردن تا دریای مدیترانه، تحت نوعی سلطه و نظارت اسراییل قرار دارند. این امر باعث میشود که مقولهبندی اسراییل بهعنوان دولتی آپارتاید هر چه بیشتر قانعکنندهتر به نظر رسد. در واقع، طی حدود پنج سال گذشته، همهی سازمانهای اصلی بینالمللی حقوق بشر، از جمله سازمانهای اسراییلی، شروع به باز کردن این پرونده کردهاند، زیرا طرح هر گونه پروندهی دیگری توهین به احکام خودشان است.
🔸 این هیولا از روند اسلو رشد کرد. هدف آن حلوفصل سرزمینهای باقیمانده فلسطینی، عقب راندن فلسطینیها از مطالباتشان، و از بین بردن آنها بهعنوان یک خلق و حل «مشکل ملی» است. آنان حتی از طریق تهدید به اخراجسازی نیز آمادهی انجام این کارند. تجسم پیشین صیهونیسم وحشتناک بود و کارزارهای متعدد پاکسازی قومی را علیه فلسطینیها اجرا میکرد. با این حال، سرشت این نیروهای جدید ــ که از درون و بیرون نیروهای قدیم رشد کردهاند ــ این است که برای هویت برتریطلبانهی یهودی خود توجیهی نمیتراشد و سخت در تلاش است تا دولت اسراییل را، یعنی ابزار تخصیص ثمرات ناشی از فتوحات صهیونیستی در میان جمعیتهای شهرکنشین اسراییلی، تصاحب کند. آنها میخواهند آن صورت ظاهر لیبرالی را از بین برند که پیشتر میانجی استعمار فلسطین بود و خوف و وحشت استعمار را کمرنگ میکرد و درجاتی از تفاوتهای ظریف در ساختارهای حکمرانی پروژهی پیچیدهای به وجود میآورد که اسراییل نام دارد. آنها میخواهند فلسطینیها را از بین ببرند، سرزمین آنها را بگیرند و قدرت خود را به جهان عرب و خاورمیانه نشان دهند.
🔹متن کامل این گفتوگو را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3KV
#توفیق_حداد #ناصر_پیشرو
#فلسطین #صهیونیسم
#پاکسازی_قومی #آپارتاید #توافقنامه_اسلو
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بحران در اسراییل و مقاومت فلسطین
گفتوگو با توفیق حداد ترجمهی: ناصر پیشرو این هیولا از روند اسلو رشد کرد. هدف آن حلوفصل سرزمینهای باقیمانده فلسطینی، عقب راندن فلسطینیها از مطالباتشان، و از بین بردن آنها بهعنوان یک خلق و حل…
▫️ پکن بین اسمیت و مارکس
8 نوامبر 2023
نوشتهی: لوچا پرادلا
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، دومین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات جووانی آریگی، بهویژه کتابش «آدام اسمیت در پکن» و منتقدان آن بود. در مقالات بخش بعدی آرا و نظرات دیوید هاروی، به ویژه کتابش «امپریالیسم نوین» و منتقدان آن بررسی میشود.
▪️گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 جاذبهی اصلی کتاب «آدام اسمیت در پکن» جووانی آریگی در موضوعهای معاصری نهفته است که این کتاب در مرکز تحلیل خود قرار میدهد، و نیز موضع تأییدآمیزش در قبال نیاز به اتخاذ دیدگاهی جهانی برای درک تحولات اجتماعی جاری و انتقال احتمالی هژمونی از ایالات متحد آمریکا به چین، کشوری که بعد از بیش از یک سده افول، بار دیگر در مرکز اقتصاد جهانی قرار گرفته است. به گفتهی آریگی، بحران عراق ناشی از مقاومت مردم عراقْ احتمالاً بحران پایانی هژمونی ایالات متحد را آغاز کرده و اولین و تنها قرن آمریکایی ــ «قرن طولانی بیستم» ــ را به پایان خواهد رساند. چنین دگرگونیهای دورانسازیْ رویکرد اروپاییمحور علوم اجتماعی را تضعیف میکنند و پرسشهایی اساسی دربارهی آیندهی بشریت پیش میکشند. نتیجه چه خواهد بود؟ تشدید رقابت بینالمللی و جنگ یا رشد مسالمتآمیز و همیارانه؟ آریگی به سمت فرضیهی دوم گرایش دارد: تز زیربنایی کتابش این است که «شکست پروژهی قرن آمریکایی جدید و موفقیت توسعهی اقتصادی چینْ تحقق دیدگاه اسمیت دربارهی جامعه بازار جهانی مبتنی بر برابری بیشتر در میان تمدنهای جهان را بیش از هر زمان دیگری در دو سده و نیم پس از انتشار ثروت ملل محتمل ساخته است.»
🔸 در حالی که آریگی تمایل دارد انزوای چین را به «عوامل داخلی» و ماهیت «نظام دولتی» آن نسبت دهد و این را یکی از عواملی میداند که راه را برای توسعهطلبی اروپایی گشود، سایر نویسندگان (از جمله مارکس) آن را یک ویژگی ذاتی جامعهی چین تلقی نکردهاند بلکه واکنشی از سوی سلسله چینگ (مانچو) به خصلت تهاجمی شرکتهای تجاری اروپایی دانستهاند. این سلسله بیش از هر چیز نگران این احتمال بود که خارجیها به نارضایتی اجتماعی داخلی که زمینهساز شورشهای مزمن دهقانی بود، دامن بزنند، شورشهایی که خصیصهی تاریخ چین بودهاند. آریگی علاوه بر جداسازی سیاستهای امپراتوری از بافتار بینالمللیشان، ماهیت روابط اجتماعی داخلی کشور را نیز بررسی نمیکند و صرفاً به تحلیل چین آنگونه که در صفحات کتاب ثروت ملل آمده است اشاره میکند.
🔸 پیش فرض جهانشمولشدن کامل شیوهی تولید سرمایهداری به این معنا نیست که این روند اجتنابناپذیر دانسته میشود. اما این دقیقاً همان انتقادی است که آریگی مطرح میکند؛ او میگوید مارکس پیوسته از مانیفست کمونیست تا سرمایه استدلال میکرد که مقدر بود جوامع آسیایی در برابر حملهی خشونتآمیز بورژوازی تسلیم شوند. این دیدگاه ویژگی اساسی تحلیل انتقادی مارکس را نادیده میگیرد که بر اساس آن سرمایهداری یک شیوهی تولید تاریخاً متعیّن و قابلجایگزینی است که، دقیقاً به همین دلیل، میتواند بهعنوان یک کلیت در نظر گرفته شود ــ و در نتیجه از دوگانگی تاریخ و نظریه که مشخصهی اقتصاد سیاسی کلاسیک است فراتر میرود. از نظر مارکس، توسعهی سرمایهداری همانا توسعهی تضادهای آن است و بنیادی را برای ایجاد بدیل تاریخیاش در سطح جهانی یعنی سوسیالیسم فراهم میآورد. سرمایه اساساً تحلیلی از تضاد دو نظام اجتماعی متفاوت است که مارکس آنها را موثر در واقعیت میدید و در این واقعیت با شرح و توضیح «ابزار» لازم برای جنبش انقلابیْ فعالانه مداخله میکرد. به نظر میرسد این واقعیت که مارکس مواضع زیادی اتخاذ کرد و در سالهای آخر زندگیاش، علاقهای پرشور به شکلهای اجتماعی زمینداری در آسیا و روسیه داشت، انتقاد آریگی را بیشتر تضعیف میکند.
🔹 متن کامل این متن را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ln
#لوچا_پرادلا #حسن_مرتضوی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #جهانیشدن_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
8 نوامبر 2023
نوشتهی: لوچا پرادلا
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، دومین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات جووانی آریگی، بهویژه کتابش «آدام اسمیت در پکن» و منتقدان آن بود. در مقالات بخش بعدی آرا و نظرات دیوید هاروی، به ویژه کتابش «امپریالیسم نوین» و منتقدان آن بررسی میشود.
▪️گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 جاذبهی اصلی کتاب «آدام اسمیت در پکن» جووانی آریگی در موضوعهای معاصری نهفته است که این کتاب در مرکز تحلیل خود قرار میدهد، و نیز موضع تأییدآمیزش در قبال نیاز به اتخاذ دیدگاهی جهانی برای درک تحولات اجتماعی جاری و انتقال احتمالی هژمونی از ایالات متحد آمریکا به چین، کشوری که بعد از بیش از یک سده افول، بار دیگر در مرکز اقتصاد جهانی قرار گرفته است. به گفتهی آریگی، بحران عراق ناشی از مقاومت مردم عراقْ احتمالاً بحران پایانی هژمونی ایالات متحد را آغاز کرده و اولین و تنها قرن آمریکایی ــ «قرن طولانی بیستم» ــ را به پایان خواهد رساند. چنین دگرگونیهای دورانسازیْ رویکرد اروپاییمحور علوم اجتماعی را تضعیف میکنند و پرسشهایی اساسی دربارهی آیندهی بشریت پیش میکشند. نتیجه چه خواهد بود؟ تشدید رقابت بینالمللی و جنگ یا رشد مسالمتآمیز و همیارانه؟ آریگی به سمت فرضیهی دوم گرایش دارد: تز زیربنایی کتابش این است که «شکست پروژهی قرن آمریکایی جدید و موفقیت توسعهی اقتصادی چینْ تحقق دیدگاه اسمیت دربارهی جامعه بازار جهانی مبتنی بر برابری بیشتر در میان تمدنهای جهان را بیش از هر زمان دیگری در دو سده و نیم پس از انتشار ثروت ملل محتمل ساخته است.»
🔸 در حالی که آریگی تمایل دارد انزوای چین را به «عوامل داخلی» و ماهیت «نظام دولتی» آن نسبت دهد و این را یکی از عواملی میداند که راه را برای توسعهطلبی اروپایی گشود، سایر نویسندگان (از جمله مارکس) آن را یک ویژگی ذاتی جامعهی چین تلقی نکردهاند بلکه واکنشی از سوی سلسله چینگ (مانچو) به خصلت تهاجمی شرکتهای تجاری اروپایی دانستهاند. این سلسله بیش از هر چیز نگران این احتمال بود که خارجیها به نارضایتی اجتماعی داخلی که زمینهساز شورشهای مزمن دهقانی بود، دامن بزنند، شورشهایی که خصیصهی تاریخ چین بودهاند. آریگی علاوه بر جداسازی سیاستهای امپراتوری از بافتار بینالمللیشان، ماهیت روابط اجتماعی داخلی کشور را نیز بررسی نمیکند و صرفاً به تحلیل چین آنگونه که در صفحات کتاب ثروت ملل آمده است اشاره میکند.
🔸 پیش فرض جهانشمولشدن کامل شیوهی تولید سرمایهداری به این معنا نیست که این روند اجتنابناپذیر دانسته میشود. اما این دقیقاً همان انتقادی است که آریگی مطرح میکند؛ او میگوید مارکس پیوسته از مانیفست کمونیست تا سرمایه استدلال میکرد که مقدر بود جوامع آسیایی در برابر حملهی خشونتآمیز بورژوازی تسلیم شوند. این دیدگاه ویژگی اساسی تحلیل انتقادی مارکس را نادیده میگیرد که بر اساس آن سرمایهداری یک شیوهی تولید تاریخاً متعیّن و قابلجایگزینی است که، دقیقاً به همین دلیل، میتواند بهعنوان یک کلیت در نظر گرفته شود ــ و در نتیجه از دوگانگی تاریخ و نظریه که مشخصهی اقتصاد سیاسی کلاسیک است فراتر میرود. از نظر مارکس، توسعهی سرمایهداری همانا توسعهی تضادهای آن است و بنیادی را برای ایجاد بدیل تاریخیاش در سطح جهانی یعنی سوسیالیسم فراهم میآورد. سرمایه اساساً تحلیلی از تضاد دو نظام اجتماعی متفاوت است که مارکس آنها را موثر در واقعیت میدید و در این واقعیت با شرح و توضیح «ابزار» لازم برای جنبش انقلابیْ فعالانه مداخله میکرد. به نظر میرسد این واقعیت که مارکس مواضع زیادی اتخاذ کرد و در سالهای آخر زندگیاش، علاقهای پرشور به شکلهای اجتماعی زمینداری در آسیا و روسیه داشت، انتقاد آریگی را بیشتر تضعیف میکند.
🔹 متن کامل این متن را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ln
#لوچا_پرادلا #حسن_مرتضوی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #جهانیشدن_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پکن بین اسمیت و مارکس
نوشتهی: لوچا پرادلا ترجمهی: حسن مرتضوی تحلیل آریگی با تلاش برای فراتررفتن از مارکس از طریق بازگشت به اسمیت، به عدمتعیّن میانجامد. و بههمین دلیل است که بهجای اینکه یک نقد واقعی باشد، اغلب چیز…
▫️ فلسطین: کدام واقعیت؟
12 نوامبر 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 غیبت واکاویِ «تاریخی»، غیبت تاریخیت نیست، فقط تلاشی است برای تسلیم نشدن به باجخواهی و خراجگذاری به تقدم و تأخر رویدادها. تلاشی برای بیان صریح حقیقت، بدون نان قرض دادن به داوران مجازیِ محکمههای انتزاعی: بدون محکوم کردن «این» برای کسب مجوزِ محکوم کردنِ «آن». صراحت در انتقاد آشکار از نسلکشی در غزه، از شقاوت و درندهخوییِ دشمنان خونخوار انسان و انسانیت، نیاز به بیمهی «محکوم کردن» جنایت حماس ندارد. کسی که واکاوی حقیقت را به تقدم و تأخر رویدادها تقلیل میدهد، تاریخِ گاهشمارانه را جایگزین تاریخیتِ اجتماعی و تاریخی میکند. در تاریخیتِ این جنگ، کشتار انسانستیزانهی حماس نقشی ایفا نمیکند. برای جنگی که امروز علیه مردم فلسطین و با اسم رمز «حماس»، برای نابودی زندگی و تاریخ فلسطین در جریان است، حماس «نعمتی» است مغتنم، نعمتی که در مالیخولیای جنگافروزان و جنگطلبانِ نژادپرست اسرائیلی، اگر وجود نمیداشت، باید «اختراع» میشد و «غنیمتِ» حضورش به هیچ «تئوریِ توطئه»ای نیاز ندارد. تاریخیتِ این جنگ در حقیقتِ آن است و حقیقتِ آنرا وزیر اسرائیلی به صراحت اعلام میکند: هیروشیمای غزه. نابودیِ یکجا و یکبارهی زندگی فلسطینی در سرزمین فلسطین؛ و آنکه حقیقت نسلکشی را بیان میکند، وقاحت آن را هم دارد که بداند و بگوید که کشته شدنِ چند «گروگان» اسرائیلی و غیراسرائیلی، بهای «نازل» این جنگ و تحقق رویای «سرزمین موعود» است. «هیروشیما»ی غزه، تاریخیتِ این جنگ است، نه تقدم و تأخر رویدادها. ارتش اسرائیل خود را «نیروی دفاعی اسرائیل» مینامد و زبان ژورنالیستیِ رسانهها با دستبوسیِ آستانِ گفتمان اسرائیل، آن را تکرار میکنند. تاریخیتِ این جنگ در تلخیِ همین حقیقت است که این ارتش از بنیاد و از روز نخست، نیروی سرکوب و تجاوز و تعرض بوده است، نه دفاع.
🔸 فرانمودها انتزاعاتی پیکریافته از امر واقعِ اجتماعی و تاریخیاند که جایگزینِ واقعیت میشوند و دستگاه مختصات واقعیت را تعریف میکنند. فرانمودها، جلوهی دروغین حقیقت نیستند، خودِ واقعیتاند. واقعیتِ سرمایهداری، بتوارگیِ کالایی است. رویکردی که بخواهد آنها را بهمثابهی جلوهی دروغینِ حقیقت افشا کند، باید کل مناسباتی را واژگون کند که به واقعیت یافتنِ فرانمودها فرصت و امکان میدهد. ساختن دوگانههای تصنعی، صنعتِ ساختن واقعیت است. در دوگانهی دموکراسی/ارتجاع، واقعیت به دو جبهه تقسیم میشود و اینگونه تقلیل مییابد به: جبههی داعیان و مُبشران و مبلغان دموکراسی، یعنی جبههی نیکان و صاحبان مشروعیت و حقیقت و تمدن از یکسو، و جبههی ارتجاع و دیکتاتوری، یعنی جبههی شریران و اهریمنان و توحش از سوی دیگر. جایگاه مخاطب، نقطهای در این دستگاه مختصات است که فقط در عطف به این دو محور تعریف میشود... سرمشق بمباران غزه، بمباران درسدن در پائیز 1944 بود. در عرض یک شب 773 هواپیمای انگلیسی برای «نابودی نازیها» صدها تُن بمب روی شهری 630 هزار نفری ریختند و 80 هزار انسان را به هلاکت رساندند. روز بعد هواپیماهای امریکایی به شهر حمله کردند و 25 هزار انسان دیگر را کشتند. الگوی محاصرهی غزه، محاصرهی سنندج در بهار 1358، و کشتارها در مریوان، پاوه، مهاباد، قارنا و بسیاری روستاهای دیگر در کردستان است. سرمشق بمباران غزه، بمباران کردها از سوی رژیم صدام در 25 اسفند 1366 است، کشتاری که به یکباره 5 هزار نفر، و از آن میان 2 هزار کودک را هلاک کرد. البته فرق صدام با نتانیاهو این است که صدام زمانی پس از آن، به شکلی فجیع و بنا بر «موازین حقوق بشر»، اعدام شد، اما نتانیاهو ممکن است جایزهی صلح نوبل بگیرد.
🔸 دوگانهها، در تقسیم نقشها، فقط «اَبَرانسان»های مختار بر سرنوشتِ «دیگران» را نمیسازند، بلکه با انسانزدایی و چیزگون کردنِ مخالفان برای حذف و نابودی آنها، مشروعیت و حقانیت میآفرینند. ژنرالهای اسرائیلی میگویند فلسطینیها را باید کشت، چون آنها انسان نیستند. وارونهی این دستگاهِ دوگانه در روایت و از منظر «محور مقاومتیِ» آن، در ماهیت امر کوچکترین تغییری ایجاد نمیکند. فقط صفتها و محمولها و انتسابها جای خود را تغییر میدهند و همراهان و همدستان جابهجا میشوند. آنسو، غرب و استعمار و «امپریالیسم»، اینسو، جمهوری اسلامی و داعش و طالبان و جبههی«مقاومت». واقعیت، جایی جز این دو گردابِ وهن و ابتذال ندارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3LJ
#کمال_خسروی #فلسطین #غزه #فرانمود #رویکرد_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
12 نوامبر 2023
نوشتهی: کمال خسروی
🔸 غیبت واکاویِ «تاریخی»، غیبت تاریخیت نیست، فقط تلاشی است برای تسلیم نشدن به باجخواهی و خراجگذاری به تقدم و تأخر رویدادها. تلاشی برای بیان صریح حقیقت، بدون نان قرض دادن به داوران مجازیِ محکمههای انتزاعی: بدون محکوم کردن «این» برای کسب مجوزِ محکوم کردنِ «آن». صراحت در انتقاد آشکار از نسلکشی در غزه، از شقاوت و درندهخوییِ دشمنان خونخوار انسان و انسانیت، نیاز به بیمهی «محکوم کردن» جنایت حماس ندارد. کسی که واکاوی حقیقت را به تقدم و تأخر رویدادها تقلیل میدهد، تاریخِ گاهشمارانه را جایگزین تاریخیتِ اجتماعی و تاریخی میکند. در تاریخیتِ این جنگ، کشتار انسانستیزانهی حماس نقشی ایفا نمیکند. برای جنگی که امروز علیه مردم فلسطین و با اسم رمز «حماس»، برای نابودی زندگی و تاریخ فلسطین در جریان است، حماس «نعمتی» است مغتنم، نعمتی که در مالیخولیای جنگافروزان و جنگطلبانِ نژادپرست اسرائیلی، اگر وجود نمیداشت، باید «اختراع» میشد و «غنیمتِ» حضورش به هیچ «تئوریِ توطئه»ای نیاز ندارد. تاریخیتِ این جنگ در حقیقتِ آن است و حقیقتِ آنرا وزیر اسرائیلی به صراحت اعلام میکند: هیروشیمای غزه. نابودیِ یکجا و یکبارهی زندگی فلسطینی در سرزمین فلسطین؛ و آنکه حقیقت نسلکشی را بیان میکند، وقاحت آن را هم دارد که بداند و بگوید که کشته شدنِ چند «گروگان» اسرائیلی و غیراسرائیلی، بهای «نازل» این جنگ و تحقق رویای «سرزمین موعود» است. «هیروشیما»ی غزه، تاریخیتِ این جنگ است، نه تقدم و تأخر رویدادها. ارتش اسرائیل خود را «نیروی دفاعی اسرائیل» مینامد و زبان ژورنالیستیِ رسانهها با دستبوسیِ آستانِ گفتمان اسرائیل، آن را تکرار میکنند. تاریخیتِ این جنگ در تلخیِ همین حقیقت است که این ارتش از بنیاد و از روز نخست، نیروی سرکوب و تجاوز و تعرض بوده است، نه دفاع.
🔸 فرانمودها انتزاعاتی پیکریافته از امر واقعِ اجتماعی و تاریخیاند که جایگزینِ واقعیت میشوند و دستگاه مختصات واقعیت را تعریف میکنند. فرانمودها، جلوهی دروغین حقیقت نیستند، خودِ واقعیتاند. واقعیتِ سرمایهداری، بتوارگیِ کالایی است. رویکردی که بخواهد آنها را بهمثابهی جلوهی دروغینِ حقیقت افشا کند، باید کل مناسباتی را واژگون کند که به واقعیت یافتنِ فرانمودها فرصت و امکان میدهد. ساختن دوگانههای تصنعی، صنعتِ ساختن واقعیت است. در دوگانهی دموکراسی/ارتجاع، واقعیت به دو جبهه تقسیم میشود و اینگونه تقلیل مییابد به: جبههی داعیان و مُبشران و مبلغان دموکراسی، یعنی جبههی نیکان و صاحبان مشروعیت و حقیقت و تمدن از یکسو، و جبههی ارتجاع و دیکتاتوری، یعنی جبههی شریران و اهریمنان و توحش از سوی دیگر. جایگاه مخاطب، نقطهای در این دستگاه مختصات است که فقط در عطف به این دو محور تعریف میشود... سرمشق بمباران غزه، بمباران درسدن در پائیز 1944 بود. در عرض یک شب 773 هواپیمای انگلیسی برای «نابودی نازیها» صدها تُن بمب روی شهری 630 هزار نفری ریختند و 80 هزار انسان را به هلاکت رساندند. روز بعد هواپیماهای امریکایی به شهر حمله کردند و 25 هزار انسان دیگر را کشتند. الگوی محاصرهی غزه، محاصرهی سنندج در بهار 1358، و کشتارها در مریوان، پاوه، مهاباد، قارنا و بسیاری روستاهای دیگر در کردستان است. سرمشق بمباران غزه، بمباران کردها از سوی رژیم صدام در 25 اسفند 1366 است، کشتاری که به یکباره 5 هزار نفر، و از آن میان 2 هزار کودک را هلاک کرد. البته فرق صدام با نتانیاهو این است که صدام زمانی پس از آن، به شکلی فجیع و بنا بر «موازین حقوق بشر»، اعدام شد، اما نتانیاهو ممکن است جایزهی صلح نوبل بگیرد.
🔸 دوگانهها، در تقسیم نقشها، فقط «اَبَرانسان»های مختار بر سرنوشتِ «دیگران» را نمیسازند، بلکه با انسانزدایی و چیزگون کردنِ مخالفان برای حذف و نابودی آنها، مشروعیت و حقانیت میآفرینند. ژنرالهای اسرائیلی میگویند فلسطینیها را باید کشت، چون آنها انسان نیستند. وارونهی این دستگاهِ دوگانه در روایت و از منظر «محور مقاومتیِ» آن، در ماهیت امر کوچکترین تغییری ایجاد نمیکند. فقط صفتها و محمولها و انتسابها جای خود را تغییر میدهند و همراهان و همدستان جابهجا میشوند. آنسو، غرب و استعمار و «امپریالیسم»، اینسو، جمهوری اسلامی و داعش و طالبان و جبههی«مقاومت». واقعیت، جایی جز این دو گردابِ وهن و ابتذال ندارد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3LJ
#کمال_خسروی #فلسطین #غزه #فرانمود #رویکرد_چپ
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فلسطین: کدام واقعیت؟
نوشتهی: کمال خسروی اینکه امروز، نیروهایی ارتجاعی مانند حماس پرچم مبارزه برای آرمان فلسطین را بهدست میگیرند ــ حتی اگر آنها را پارهای همسرشت با دشمنی ندانیم که داعیهی مبارزه با آن را دارند ـ…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مارش اربعین آنها و راه انقلابی ما
▫️ دربارهی دلالتهای فربهسازیِ دولتی شیعهگری
15 نوامبر 2023
نوشتهی: امین حصوری
🔸 برساختن و رواج دولتیِ «فرهنگ اربعین» در سالهای اخیر، بهمدد هزینههای هنگفت دولتی و با جادوی تکرار و تبلیغ، با تورمی فزاینده همراه بوده است؛ طوریکه هر ساله انبوه کثیری از مردم در پیادهروی اربعین مشارکت میکنند. از آنجا که دولت اسلامی حاکم میکوشد با تدارک مشارکت میلیونی در پیادهروی اربعین، این مناسک را بهسان یک مولفهی فرهنگیِ نوپدید نرمالیزه کند، نگاهی دقیقتر به روند تکوین و رشد این پدیده، و دلالتهای چندوجهیِ آن، مجالیست برای آشکارسازی ماهیت سیاسی فرهنگ. در این متن نشان داده میشود که پیدایش و بسط ناگهانی مناسک دولتی پیادهروی اربعین زاییدهی نیازمندهای تاریخمند رژیم ایران برای بازتولید و بسط ارکان سلطهاش بوده است. با عزیمت از این واقعیت که بسط «فرهنگی»-سیاسیِ شیعهگری در ایران متأخر در شالودهی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ریشه دارد، به دلالتها و پیامدهای اقتصادی-سیاسی، فرهنگی و ژئوپولتیکی خاصی که خلق کرده است میپردازیم. و مشخصاً نشان میدهیم که تدارک دولتی گسترده و پرهزینهی کارناوال پیادهروی اربعین و بازنمایی سیاسی و رسانهای پرهیاهوی آن، چگونه به مدیریت فرهنگی-سیاسیِ جامعه خدمت میکند؛ و اینکه این تمهید دولتی چگونه هم راهبرد ژئوپولتیکی معینی را تغذیه میکند و هم نوعی صفآرایی دفاعی (با آرایشی تهاجمی) در برابر رشد خیزشهای تودهای را تدارک میبیند. این نوشتار برای فهم چرایی و چگونگی پیدایش این پدیدهی ظاهراً «فرهنگی» و رشد آن تا ابعاد کنونی، بین خاستگاه پیدایش دولتی این پدیده، محرکهای پویش و گسترش بعدی آن، و کارکردهای امروزیاش برای حاکمان نظام اسلامی ایران تمایز قایل میشود. در دو بخش انتهایی، به دلالتهای این پدیده از منظر نقد فرهنگ مسلط بازمیگردیم؛ راه انقلابی گشودهشده توسط ستمدیدگان (خصوصاً بهواسطهی قیام ژینا) را در برابر سنگفرشِ فریبی که حاکمان از تهران تا کربلا گشودهاند قرار میدهیم؛ و بر بافتار فضای کنونی، چشمانداز و امکانات رویارویی با چنین سازوکارهایی را مرور میکنیم.
🔸 نمونهی تاریخی گسترش دولتی آیینهای شیعهگری در ایران نشان میدهد که پیدایش مولفههای ظاهراً فرهنگی در فضای یک جامعه و حتی مولفههایی که بهتدریج به بخشی از فرهنگ عمومی بدل میشوند، در کنار سایر عوامل تاریخی، پیوند وثیقی با نظام سیاسی حاکم بر جامعه و سازوکارهای هژمونی/سرکوبِ دولتی دارد. بهطور کلی، تلاشهای دولت برای «فرهنگسازی» متأثر از ساختار و ملزومات کلانتریست که دولت در آن محاط است و در چارچوب آن عمل (function) میکند. از همین منظر، برای مثال، میتوان درک و داعیهای را به چالش کشید که از منظر خودپوییِ فرهنگ، حجاب زنان را صرفاً همچون مولفهای فرهنگی بازنمایی میکند. حال آنکه تحمیل دولتی حجاب بر زنان (حجاب اجباری) از سوی حاکمان جمهوری اسلامی یکی از اصلیترین ارکان «لازم» برای بنا کردن حکومت شیعی بوده است: حجاب زنان در همان حال که بازنمایی شیعهگری بهسان ایدئولوژی حاکم را در ساحتهای داخلی و فرامرزی تسهیل میکند، سلطهی شیعهگری بر حیات عمومی جامعه را نرمالیزه میکند.
🔸 در کنار مجموعهای از اقدامات دولتی برای تقویت زیرساختیِ آیینها و نمادهای شیعهگری در امالقرای اسلامی، «گفتمان امنیت ملی» بهعنوان بازوی مکمل رهیافت فوق تکوین یافت. اما مصالح نهاییِ این گفتمان از تلفیق شیعهگری و ناسیونالیسم ایرانگرا فراهم شد؛ دو رویکرد ظاهراً ناسازگاری که اینک بهمیانجی امر ژئوپولتیکی بهسادگی در مقولهی عظمتطلبی ملی پیوند مییافتند. بدینسان، ایدئولوژی ظاهراً دینبنیاد جمهوری اسلامی ــ در چرخشی آشکار ــ به درونمایهی تلویحی خود یعنی «ناسیونالیسم فارس-شیعی» رسمیت بخشید و میدان وسیعتری در اختیار آن نهاد. در امتداد این چرخش راهبردی، گفتمان هویتیِ قدرتمندی حول ناسیونالیسم فارس-شیعی شکل گرفت که بسیاری از مولفههای ناسیونالیستی و ایرانپرستانه را در شیعهگریِ دولتی ادغام میکرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3M3
#شیعهگری #چشمانداز_انقلابی #عوامل_تاریخی
#امین_حصوری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مارش اربعین آنها و راه انقلابی ما
▫️ دربارهی دلالتهای فربهسازیِ دولتی شیعهگری
15 نوامبر 2023
نوشتهی: امین حصوری
🔸 برساختن و رواج دولتیِ «فرهنگ اربعین» در سالهای اخیر، بهمدد هزینههای هنگفت دولتی و با جادوی تکرار و تبلیغ، با تورمی فزاینده همراه بوده است؛ طوریکه هر ساله انبوه کثیری از مردم در پیادهروی اربعین مشارکت میکنند. از آنجا که دولت اسلامی حاکم میکوشد با تدارک مشارکت میلیونی در پیادهروی اربعین، این مناسک را بهسان یک مولفهی فرهنگیِ نوپدید نرمالیزه کند، نگاهی دقیقتر به روند تکوین و رشد این پدیده، و دلالتهای چندوجهیِ آن، مجالیست برای آشکارسازی ماهیت سیاسی فرهنگ. در این متن نشان داده میشود که پیدایش و بسط ناگهانی مناسک دولتی پیادهروی اربعین زاییدهی نیازمندهای تاریخمند رژیم ایران برای بازتولید و بسط ارکان سلطهاش بوده است. با عزیمت از این واقعیت که بسط «فرهنگی»-سیاسیِ شیعهگری در ایران متأخر در شالودهی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ریشه دارد، به دلالتها و پیامدهای اقتصادی-سیاسی، فرهنگی و ژئوپولتیکی خاصی که خلق کرده است میپردازیم. و مشخصاً نشان میدهیم که تدارک دولتی گسترده و پرهزینهی کارناوال پیادهروی اربعین و بازنمایی سیاسی و رسانهای پرهیاهوی آن، چگونه به مدیریت فرهنگی-سیاسیِ جامعه خدمت میکند؛ و اینکه این تمهید دولتی چگونه هم راهبرد ژئوپولتیکی معینی را تغذیه میکند و هم نوعی صفآرایی دفاعی (با آرایشی تهاجمی) در برابر رشد خیزشهای تودهای را تدارک میبیند. این نوشتار برای فهم چرایی و چگونگی پیدایش این پدیدهی ظاهراً «فرهنگی» و رشد آن تا ابعاد کنونی، بین خاستگاه پیدایش دولتی این پدیده، محرکهای پویش و گسترش بعدی آن، و کارکردهای امروزیاش برای حاکمان نظام اسلامی ایران تمایز قایل میشود. در دو بخش انتهایی، به دلالتهای این پدیده از منظر نقد فرهنگ مسلط بازمیگردیم؛ راه انقلابی گشودهشده توسط ستمدیدگان (خصوصاً بهواسطهی قیام ژینا) را در برابر سنگفرشِ فریبی که حاکمان از تهران تا کربلا گشودهاند قرار میدهیم؛ و بر بافتار فضای کنونی، چشمانداز و امکانات رویارویی با چنین سازوکارهایی را مرور میکنیم.
🔸 نمونهی تاریخی گسترش دولتی آیینهای شیعهگری در ایران نشان میدهد که پیدایش مولفههای ظاهراً فرهنگی در فضای یک جامعه و حتی مولفههایی که بهتدریج به بخشی از فرهنگ عمومی بدل میشوند، در کنار سایر عوامل تاریخی، پیوند وثیقی با نظام سیاسی حاکم بر جامعه و سازوکارهای هژمونی/سرکوبِ دولتی دارد. بهطور کلی، تلاشهای دولت برای «فرهنگسازی» متأثر از ساختار و ملزومات کلانتریست که دولت در آن محاط است و در چارچوب آن عمل (function) میکند. از همین منظر، برای مثال، میتوان درک و داعیهای را به چالش کشید که از منظر خودپوییِ فرهنگ، حجاب زنان را صرفاً همچون مولفهای فرهنگی بازنمایی میکند. حال آنکه تحمیل دولتی حجاب بر زنان (حجاب اجباری) از سوی حاکمان جمهوری اسلامی یکی از اصلیترین ارکان «لازم» برای بنا کردن حکومت شیعی بوده است: حجاب زنان در همان حال که بازنمایی شیعهگری بهسان ایدئولوژی حاکم را در ساحتهای داخلی و فرامرزی تسهیل میکند، سلطهی شیعهگری بر حیات عمومی جامعه را نرمالیزه میکند.
🔸 در کنار مجموعهای از اقدامات دولتی برای تقویت زیرساختیِ آیینها و نمادهای شیعهگری در امالقرای اسلامی، «گفتمان امنیت ملی» بهعنوان بازوی مکمل رهیافت فوق تکوین یافت. اما مصالح نهاییِ این گفتمان از تلفیق شیعهگری و ناسیونالیسم ایرانگرا فراهم شد؛ دو رویکرد ظاهراً ناسازگاری که اینک بهمیانجی امر ژئوپولتیکی بهسادگی در مقولهی عظمتطلبی ملی پیوند مییافتند. بدینسان، ایدئولوژی ظاهراً دینبنیاد جمهوری اسلامی ــ در چرخشی آشکار ــ به درونمایهی تلویحی خود یعنی «ناسیونالیسم فارس-شیعی» رسمیت بخشید و میدان وسیعتری در اختیار آن نهاد. در امتداد این چرخش راهبردی، گفتمان هویتیِ قدرتمندی حول ناسیونالیسم فارس-شیعی شکل گرفت که بسیاری از مولفههای ناسیونالیستی و ایرانپرستانه را در شیعهگریِ دولتی ادغام میکرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3M3
#شیعهگری #چشمانداز_انقلابی #عوامل_تاریخی
#امین_حصوری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مارش اربعین آنها و راه انقلابی ما
دربارهی دلالتهای فربهسازیِ دولتی شیعهگری نوشتهی: امین حصوری در عصری که بنیانهای ستم همچنان فراگیر و پابرجاست، و در جاییکه نهاد مذهبْ شالودهای ژرف در ساختار و کارکردهای دولت پیدا کرده است، …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️آگامبن و مارکس
▫️حاکمیت، حکومتمندی و اقتصاد
19 نوامبر 2023
نوشتهی: آرنه دو بوور
ترجمهی: داریوش فلاحی
🔸 این مقاله پیشاتاریخ سرمایه را نزد مارکس از دیدگاه جورجو آگامبن بازنگری میکند. آگامبن ردپای فوکو را در نوعی نظریهی زیستسیاسی پی میگیرد که تفکیک تحلیلی میان حاکمیت [sovereignty] و حکومتمندی [governmentality] را که فوکو در آثارش میخواهد حفظ کند، از بین میبرد. اگرچه آگامبن در مطالعاتش دربارهی قدرت حاکم فقط یک بار از مارکس یاد میکند، استدلال میکنم که با این همه مطالعهی اثر او به ما کمک میکند تا روابط سرمایه را بهعنوان نه فقط روابط دولتی، بلکه بهعنوان روابط قدرت حاکم درک کنیم. در بخش اول این مقاله، از طریق تفسیری فلسفی دربارهی صفت «vogelfrei» ــ که به رها، فاقد حقوق، بدون حمایت، مهدورالدم ترجمه شده است ــ و مارکس از آن برای توصیف طبقهی کارگر استفاده میکند، نشان میدهم که طبقهی کارگر مارکس مجازی است از آنچه آگامبن در مطالعههای خود دربارهی قدرت حاکم آن را حیات برهنه مینامد. در بخش دوم مقاله نشان میدهم که واکاوی مارکس دربارهی منطق روابط سرمایه این ساحت حاکمیتیِ روابط سرمایهداری را بهعنوان منطق استثنا نیز تأیید میکند. آگامبن به تبعیت از کارل اشمیت که نوشت «حاکمیت کسی است که در مورد وضعیت استثنایی تصمیم میگیرد»، استدلال کرد که منطق استثناء، منطق قدرت حاکم است. با بازنگری از دریچهی استدلال آگامبن، روایت مارکس از پیشاتاریخ سرمایهداری حاکی از حاکمیتی از منطق استثناء بر روابط سرمایهداری است. در بخش پایانی مقاله از تنها ارجاع آگامبن به مارکس در مطالعهی قدرت حاکمیت شروع میکنم تا اهمیت نتایجم دربارهی پیام سیاسی آگامبن را مورد بحث قرار دهم.
🔸 در نگاه نخست، مارکس و آگامبن متفکرانی هستند که به مسائل اساساً متفاوتی توجه دارند. مارکس به مسئلهی استثمار و آگامبن به رابطهی قدرت حاکمیت با حیات برهنه علاقه نشان میدهند. هرچند این دو ملاحظه به این معنا که هردو به مسائل اقتصاد سیاسی مربوط میشوند مشابه هستند. مارکس به اقتصاد سیاسی سرمایهداری توجه دارد و آگامبن اقتصاد سیاسی قدرت حاکمیت. برای مثال استدلال آگامبن مبنی بر این که در نظم حقوقی و سیاسی دولت-ملت مستقل ملی جایی برای چیزی مانند «انسان به خودیخود» وجود ندارد، چیزی جز انتقاد از اقتصاد سیاسی دولت-ملت مستقل نیست. سویههایی که روشهای «ارزش قائل شدن» برای«انسان بهمثابهی چیزی خاص» را حذف میکند و آن را بهعنوان مادهی زیستسیاست تولید میکند. در حوزهی اقتصاد سیاسی است که ارتباط بین مارکس و آگامبن و همدستیهای بین سرمایهداری و قدرت حاکم آشکار میشود. این موضوع نشان میدهد که بین استثمار اقتصادی که مارکس به آن توجه نشان میدهد و رابطهی بین قدرت حاکمیتی یا مستقل و توتالیتاریسمی که آگامبن به آن میپردازد، رابطهای وجود دارد.
🔸 اگر رابطهای بین کار مارکس و دیدگاه آگامبن از اجتماع آینده وجود دارد، پس جایگاه مارکس در نقد قدرت حاکمیت که این دیدگاه از آن سرچمشه میگیرد کجاست؟ اگرچه آگامبن تا کنون به صراحت به این پرسش نپرداخته است، اما در مصاحبهها نشان میدهد که پرسشهایی که مارکس مطرح میکند برای او و برای زمانهی ما اهمیت دارد. این پرسشها منسوخ نشدهاند، اما باید از نو در پارادایم قدرت مدرن، که زیستسیاست دولت-ملت مستقل است، اندیشیده شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3MA
#آرنه_دو_بوور #داریوش_فلاحی #آگامبن #مارکس
#حکومتمندی #حاکمیت #زیستسیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️آگامبن و مارکس
▫️حاکمیت، حکومتمندی و اقتصاد
19 نوامبر 2023
نوشتهی: آرنه دو بوور
ترجمهی: داریوش فلاحی
🔸 این مقاله پیشاتاریخ سرمایه را نزد مارکس از دیدگاه جورجو آگامبن بازنگری میکند. آگامبن ردپای فوکو را در نوعی نظریهی زیستسیاسی پی میگیرد که تفکیک تحلیلی میان حاکمیت [sovereignty] و حکومتمندی [governmentality] را که فوکو در آثارش میخواهد حفظ کند، از بین میبرد. اگرچه آگامبن در مطالعاتش دربارهی قدرت حاکم فقط یک بار از مارکس یاد میکند، استدلال میکنم که با این همه مطالعهی اثر او به ما کمک میکند تا روابط سرمایه را بهعنوان نه فقط روابط دولتی، بلکه بهعنوان روابط قدرت حاکم درک کنیم. در بخش اول این مقاله، از طریق تفسیری فلسفی دربارهی صفت «vogelfrei» ــ که به رها، فاقد حقوق، بدون حمایت، مهدورالدم ترجمه شده است ــ و مارکس از آن برای توصیف طبقهی کارگر استفاده میکند، نشان میدهم که طبقهی کارگر مارکس مجازی است از آنچه آگامبن در مطالعههای خود دربارهی قدرت حاکم آن را حیات برهنه مینامد. در بخش دوم مقاله نشان میدهم که واکاوی مارکس دربارهی منطق روابط سرمایه این ساحت حاکمیتیِ روابط سرمایهداری را بهعنوان منطق استثنا نیز تأیید میکند. آگامبن به تبعیت از کارل اشمیت که نوشت «حاکمیت کسی است که در مورد وضعیت استثنایی تصمیم میگیرد»، استدلال کرد که منطق استثناء، منطق قدرت حاکم است. با بازنگری از دریچهی استدلال آگامبن، روایت مارکس از پیشاتاریخ سرمایهداری حاکی از حاکمیتی از منطق استثناء بر روابط سرمایهداری است. در بخش پایانی مقاله از تنها ارجاع آگامبن به مارکس در مطالعهی قدرت حاکمیت شروع میکنم تا اهمیت نتایجم دربارهی پیام سیاسی آگامبن را مورد بحث قرار دهم.
🔸 در نگاه نخست، مارکس و آگامبن متفکرانی هستند که به مسائل اساساً متفاوتی توجه دارند. مارکس به مسئلهی استثمار و آگامبن به رابطهی قدرت حاکمیت با حیات برهنه علاقه نشان میدهند. هرچند این دو ملاحظه به این معنا که هردو به مسائل اقتصاد سیاسی مربوط میشوند مشابه هستند. مارکس به اقتصاد سیاسی سرمایهداری توجه دارد و آگامبن اقتصاد سیاسی قدرت حاکمیت. برای مثال استدلال آگامبن مبنی بر این که در نظم حقوقی و سیاسی دولت-ملت مستقل ملی جایی برای چیزی مانند «انسان به خودیخود» وجود ندارد، چیزی جز انتقاد از اقتصاد سیاسی دولت-ملت مستقل نیست. سویههایی که روشهای «ارزش قائل شدن» برای«انسان بهمثابهی چیزی خاص» را حذف میکند و آن را بهعنوان مادهی زیستسیاست تولید میکند. در حوزهی اقتصاد سیاسی است که ارتباط بین مارکس و آگامبن و همدستیهای بین سرمایهداری و قدرت حاکم آشکار میشود. این موضوع نشان میدهد که بین استثمار اقتصادی که مارکس به آن توجه نشان میدهد و رابطهی بین قدرت حاکمیتی یا مستقل و توتالیتاریسمی که آگامبن به آن میپردازد، رابطهای وجود دارد.
🔸 اگر رابطهای بین کار مارکس و دیدگاه آگامبن از اجتماع آینده وجود دارد، پس جایگاه مارکس در نقد قدرت حاکمیت که این دیدگاه از آن سرچمشه میگیرد کجاست؟ اگرچه آگامبن تا کنون به صراحت به این پرسش نپرداخته است، اما در مصاحبهها نشان میدهد که پرسشهایی که مارکس مطرح میکند برای او و برای زمانهی ما اهمیت دارد. این پرسشها منسوخ نشدهاند، اما باید از نو در پارادایم قدرت مدرن، که زیستسیاست دولت-ملت مستقل است، اندیشیده شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3MA
#آرنه_دو_بوور #داریوش_فلاحی #آگامبن #مارکس
#حکومتمندی #حاکمیت #زیستسیاسی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
آگامبن و مارکس
حاکمیت، حکومتمندی و اقتصاد نوشتهی: آرنه دو بوور ترجمهی: داریوش فلاحی این مقاله پیشاتاریخ سرمایه را نزد مارکس از دیدگاه جورجو آگامبن بازنگری میکند. آگامبن ردپای فوکو را در نوعی نظریهی زیستسیاس…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ اسکیزوفرنی سیاست پولی
22 نوامبر 2023
نوشتهی: توماس کونیش
ترجمهی: م. بیگی
📝 توضیح مترجم: یکی از ویژگیهای اساسی بحران در جوامع سرمایهداری افشا شدن راز فرانمودها است، به نحوی که در بحران، حقیقت این جوامع، یعنی قانون ارزش با تمامی انتزاعات پیکریافتهاش و در تمامی سطوح، و با درهم شکسته شدن پوستهی فرانمودین آنها، پیوستار درونی این جوامع در برابر دیدگان مردم آشکار میگردد و دقیقاً عاملی میشود تا با وقوف به کنه پیوستار درونی، آگاهی از آن را به آگاهی اکثریت عظیم مردم مبدل ساخت. کونیش در این مقاله و با توجه به بحرانهای مالی و پولی رواجیافته در این جوامع اثبات میکند که هر اقدامی در رفع بحران به بحران دیگری و لذا به بنبست کشیده میشود که در زبان روانشناسی اجتماعی آن را «بنبست دوسویه» و در زبان ادیبانهی فارسی آن را «چوب دوسر طلایی» مینامند. نویسنده در این مقاله مدلل میسازد که چرا با فروریختن کاخ مالی و پولی، آوار آن همواره بر سر تودههای مردم زحمتکش فرو میآید که نتیجهی آن، باز هم وخیمتر شدن وضعیت معیشتی آنان است، و چرا تبیین و نقد بحران وظیفهای است در مبارزهی طبقاتی علیه روابط استثماری در این جوامع.
🔸 نظام جهانی که به دلیل بارآوری فزون از حد تولید کالاییاش درحال خفه شدن میباشد، بهطور فزایندهای بر اعتبار متکی است و از طریق قرضهی متکی به تقاضای تولید اعتبار در حوزهی مالی میچرخد، گرچه چاپ پول توسط بانکهای مرکزی، در شکلگیری پایگاههای سوداگری و اعتباری مربوطه، همواره نقشی بسیار اساسی را ایفا کرد. بدین رو این سیاست، از زمان شروع پویایی تورم جهانی به پایان میرسد. نه تنها میبایستی بهرهها افزایش یابند، بلکه همچنین بانکهای مرکزی مجبورند خرید اوراق بهادار دولتی و مالی را حداقل به منظور مهار تورم کاهش دهند، امری که حوزهی مالی را از مهمترین «محرک»اش برای تولید مدام حبابهای جدید محروم میکند. خطاهای بازار مالی در بهار سال ۲۰۲۳ و بحران بانکی در آمریکا که در آغاز ذکر آن رفت، دقیقآ نتیجهی قطع نقدینگی توسط بانکهای مرکزی میباشند.
🔸 بدین ترتیب سیاست پولی و اقتصادی بورژوایی در تلهای از بحران فروغلطیده است: این سیاست میباید بهرهها را کاهش و به چاپ پول ادامه دهد، تا قادر شود از محرک اقتصادی و بازارهای بیثبات مالی حمایت نماید. در عینحال و همزمان بانکهای مرکزی مجبورند بهره را افزایش دهند و به یک سیاست پولی انقباضی گذار کنند تا آنکه تورم را حتیالامکان از طریق سیاست پولیِ صرف کلاً مهار نمایند. بهخاطر آنکه این امر محال، در مورد بحران حداقل تا حدودی کاربر شوند، به نظر میرسد که بانکهای مرکزی درحال گذار به نوعی اسکیزوفرنی در سیاست پولیاند، که در آن گرایش عمومی به کاهش ترازنامههای بانکی در تک حادثههای کوتاهمدت، سیاست پولی انبساطی، به دورههای بحران مبدل میشود. کاهش خرید اوراق بهادار دولتی و مالی توسط بانکهای مرکزی در صورت وقوع بحران، مبدل به سیاست بحران انبساطی ذکرشده در بالا «به هر بهایی که لازم است»، میشود که برای تثبیت نظام مالی میبایست بیلیونها دلار هزینه شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3MT
#توماس_کونیش #م_بیگی
#اشباع_پول #بحران_بانکی #حباب_نقدینگی #رکود_تورمی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ اسکیزوفرنی سیاست پولی
22 نوامبر 2023
نوشتهی: توماس کونیش
ترجمهی: م. بیگی
📝 توضیح مترجم: یکی از ویژگیهای اساسی بحران در جوامع سرمایهداری افشا شدن راز فرانمودها است، به نحوی که در بحران، حقیقت این جوامع، یعنی قانون ارزش با تمامی انتزاعات پیکریافتهاش و در تمامی سطوح، و با درهم شکسته شدن پوستهی فرانمودین آنها، پیوستار درونی این جوامع در برابر دیدگان مردم آشکار میگردد و دقیقاً عاملی میشود تا با وقوف به کنه پیوستار درونی، آگاهی از آن را به آگاهی اکثریت عظیم مردم مبدل ساخت. کونیش در این مقاله و با توجه به بحرانهای مالی و پولی رواجیافته در این جوامع اثبات میکند که هر اقدامی در رفع بحران به بحران دیگری و لذا به بنبست کشیده میشود که در زبان روانشناسی اجتماعی آن را «بنبست دوسویه» و در زبان ادیبانهی فارسی آن را «چوب دوسر طلایی» مینامند. نویسنده در این مقاله مدلل میسازد که چرا با فروریختن کاخ مالی و پولی، آوار آن همواره بر سر تودههای مردم زحمتکش فرو میآید که نتیجهی آن، باز هم وخیمتر شدن وضعیت معیشتی آنان است، و چرا تبیین و نقد بحران وظیفهای است در مبارزهی طبقاتی علیه روابط استثماری در این جوامع.
🔸 نظام جهانی که به دلیل بارآوری فزون از حد تولید کالاییاش درحال خفه شدن میباشد، بهطور فزایندهای بر اعتبار متکی است و از طریق قرضهی متکی به تقاضای تولید اعتبار در حوزهی مالی میچرخد، گرچه چاپ پول توسط بانکهای مرکزی، در شکلگیری پایگاههای سوداگری و اعتباری مربوطه، همواره نقشی بسیار اساسی را ایفا کرد. بدین رو این سیاست، از زمان شروع پویایی تورم جهانی به پایان میرسد. نه تنها میبایستی بهرهها افزایش یابند، بلکه همچنین بانکهای مرکزی مجبورند خرید اوراق بهادار دولتی و مالی را حداقل به منظور مهار تورم کاهش دهند، امری که حوزهی مالی را از مهمترین «محرک»اش برای تولید مدام حبابهای جدید محروم میکند. خطاهای بازار مالی در بهار سال ۲۰۲۳ و بحران بانکی در آمریکا که در آغاز ذکر آن رفت، دقیقآ نتیجهی قطع نقدینگی توسط بانکهای مرکزی میباشند.
🔸 بدین ترتیب سیاست پولی و اقتصادی بورژوایی در تلهای از بحران فروغلطیده است: این سیاست میباید بهرهها را کاهش و به چاپ پول ادامه دهد، تا قادر شود از محرک اقتصادی و بازارهای بیثبات مالی حمایت نماید. در عینحال و همزمان بانکهای مرکزی مجبورند بهره را افزایش دهند و به یک سیاست پولی انقباضی گذار کنند تا آنکه تورم را حتیالامکان از طریق سیاست پولیِ صرف کلاً مهار نمایند. بهخاطر آنکه این امر محال، در مورد بحران حداقل تا حدودی کاربر شوند، به نظر میرسد که بانکهای مرکزی درحال گذار به نوعی اسکیزوفرنی در سیاست پولیاند، که در آن گرایش عمومی به کاهش ترازنامههای بانکی در تک حادثههای کوتاهمدت، سیاست پولی انبساطی، به دورههای بحران مبدل میشود. کاهش خرید اوراق بهادار دولتی و مالی توسط بانکهای مرکزی در صورت وقوع بحران، مبدل به سیاست بحران انبساطی ذکرشده در بالا «به هر بهایی که لازم است»، میشود که برای تثبیت نظام مالی میبایست بیلیونها دلار هزینه شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3MT
#توماس_کونیش #م_بیگی
#اشباع_پول #بحران_بانکی #حباب_نقدینگی #رکود_تورمی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اسکیزوفرنی سیاست پولی
نوشتهی: توماس کونیش ترجمهی: م. بیگی گرایش اضطراری به سرمایهداری دولتی و حمایتگرایی در واکنش نسبت به موج بحرانها موضوع جدیدی نیست. مرحلهی بحرانی آغازشدهی کنونی یادآور خاطرهی دههی1930 قرن بی…