نقد
3.37K subscribers
200 photos
17 files
795 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ نقد نظریه‌ی سرمایهداری شناختی
▫️
سرمایهداری شناختی یا شناخت در سرمایهداری

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: هیسانگ جئون
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

12 ژوئن 2021

🔸 هیچ کس انکار نمی‌کند که مقیاس و گستره‌ی توسعه‌ی فناورانه‌ی 60 سال گذشته بی‌سابقه بوده است. این تحول شامل توسعه‌ی سریع فناوری‌های میکروالکترونیک و اشاعه‌ی گسترده‌ی فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی بوده است. فناورهای‌ زیست‌انرژی، نانوانرژی و انرژی‌های جایگزین در حکم تازه‌ترین یافته‌ها ظهور می‌کنند. نه فقط همه‌ی این‌ها زندگی روزمره‌ی مردم عادی را تغییر داده است بلکه اقتصاد، به‌ویژه ساختار صنعتی‌اش، نیز شکل تازه‌ای یافته‌ است. بارآوری برای محصولات موجود رشد چشمگیری داشته و سرعت ایجاد محصولات جدید شتاب گرفته است. اقتصاد و دانش و/یا فناوری بیش‌تر از هر زمانی در گذشته در هم ادغام شده‌اند. همه‌ی این تحولات نیاز به بازبررسی نقش دانش، به‌ویژه علم و فناوری، و جایگاه آن درون سرمایهداری معاصر را ایجاد کرده است. نظریه‌های بسیاری مطرح شده‌اند تا به این روند از چشم‌اندازهای متفاوت با تأکیدها و معانی‌ نهفته‌‌ی گوناگون توجه کنند.

🔸 سرمایهداری شناختی یکی از چنین نظریه‌هایی است که تغییرات اخیر را بیانگر دگرگونی بنیادی‌ای می‌داند که سرمایهداری دستخوش آن است. مدافعان این نظریه استدلال می‌کنند که سرمایهداری در حال گذار به مرحله‌ی جدیدی است، ولو اینکه این تغییرات متضمن ظهور شیوه‌ی جدیدی از تولید نباشد. بنا به نظر پولره، هدف نظریه‌ی سرمایهداری شناختی این است که به «نقش دانش در فهم تحول و دگرگونی سرمایهداری معاصر توجه کند.» مرحله‌ی جدید سرمایهداری ــ سرمایهداری شناختی ــ با تصاحب جنبه‌ی شناختی کار توسط کارگران و تغییرشکل رابطه‌ی قدرت میان سرمایه و کار که بیشتر مطلوب کار است، مشخص می‌شود. اظهار می‌شود که کار شناختی، که به‌مثابه کاری تعریف می‌شود که دانش، همکاری و ارتباط تولید می‌کند، به شکل هژمونیک کار بدل می‌شود. ادامه‌ی استدلال این است که تعیین ارزش کالاها با زمان کار اجتماعاً لازم قابل‌تردید می‌شود‏، یا اینکه نظریه‌ی ارزش مارکس دستخوش بحران موضوعیت در سرمایهداری شناختی می‌شود، زیرا کار شناختی که دانش تولید می‌کند، نمی‌تواند با زمان کار اندازه‌گیری شود. به نظر می‌رسد که سرمایه بیش از پیش خصلت انگلی می‌یابد و هیچ نقش معناداری در فرایند تولید ایفا نمی‌کند، اما محصولات مازادی را که کار خلق می‌کند از طریق حقوق مالکیت معنوی تصاحب می‌کند. از این‌رو، استدلال می‌شود که سود به مثابه یک مقوله‌ی اقتصادی بیش از پیش شبیه رانت می‌شود.

🔸 اهمیت نظریه‌ی سرمایهداری شناختی در این واقعیت نهفته است که یکی از معدود، اما نه فقط، شرح‌های چپ‌گرایانه‌ی سرمایهداری معاصر از دیدگاه دانش و/یا فناوری است. این شرح در تقابل با رشد پررونق نظریه‌های اقتصادی دانش‌بنیاد است که بر اقتصاد خرد متکی است و از حمایت دولت‌های کشورهای پیشرفته و سازمان‌های بین‌المللی مانند بانک جهانی و سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) برخوردار است. علاوه‌براین، اگرچه اقتصاد سیاسی مارکسیستی فعالانه با سرمایهداری معاصر درگیر است، کانون توجه آن نئولیبرالیسم، جهانی‌سازی و مالی‌سازی است. بسط و پالوده‌کردن شرح‌های مارکسی از اقتصاد دانش‌بنیاد برای پرکردن این خلاء نظری که سرمایهداری شناختی آشکارا در آن نقش دارد، نیازی است روشن.

🔸 نقد ما از نظریه‌ی سرمایهداری شناختی معطوف به این خواهد بود که نشان دهیم تفسیر نظریه‌پردازانش از نظریه‌ی ارزش ایراد دارد و دانش واقعاً نقش مهم و اساسی در تعیین ارزش کالاها دارد. به این طریق می‌توان از خواست نظریه‌ا‌ی جدید صرف‌نظر کرد زیرا نظریه‌ی قدیمی به اندازه‌ی کافی قوی است. دانش و نیز نظریه‌ی ارزش برخلاف ادعای نظریه‌ی سرمایهداری شناختی، بخشی اساسی از سرمایهداری است. براساس این دیدگاه، آنچه نیاز داریم نظریه‌ای از دانش (یا شناخت) در سرمایهداری است، نه نظریه‌ای از مرحله‌ی جدید (شناختی) سرمایهداری. به این اعتبار، نقد ما از نظریه‌ی سرمایهداری شناختی بخشی از ابتکار عملی گسترده‌تر برای نظریه‌پردازی درباره‌ی اقتصاد دانش‌بنیاد از دیدگاه مارکسی است که در آن دانش به طور دستگاه‌مندی در نظریه‌ی ارزش در سطوح مختلف انتزاع گنجانده و از نقش آن در تعیین ارزش کالاها آغاز ‌شود...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-2j2

#نقد_نگری #هیسانگ_جئون #حسن_مرتضوی
#نظریه‌ی_ارزش #سرمایه‌داری_شناختی #پساساختارگرایی
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ ورای پارادایم‌های فناورانه و اجتماعی
▫️ قرائتی سیاسی از کار مجرد به‌مثابه‌ی جوهر ارزش ‏ ‏

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی واکاوی انتقادی اندیشه‌های آنتونی نگری

نوشته‌ی: ماسیمو دی‌آنجلیس
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

‏29 اوت 2021‏

🔸 به‌رغم تفاوت‌های بسیار در میان نویسندگان مارکسیست، به‌نظر می‌رسد که میان آن‌ها توافقی بنیادین در رابطه با این ‏موضوع وجود دارد که موضوعِ آثار مارکس مناسبات اجتماعی و به‌طور مشخص، مناسبات اجتماعی درون سرمایهداری است. ‏بااین‌حال، به‌محض این‌که مؤلفان متفاوت از شرح عمومی آثار مارکس به مطالعاتِ مشخص در رابطه با مقولات متفاوتِ او، ‏مثل ارزش، بت‌وارگی کالا، نرخ سود و غیره، می‌رسند همین اجماع ضمنی نیز از بین می‌رود. در اغلب این مطالعات، ‏مقولات به‌کار رفته حیاتی از آن خویش می‌یابند و سرشت اجتماعی آن‌ها، یعنی این امر که این مقولاتْ مناسباتی اجتماعی را ‏بازنمایی می‌کنند، به‌لحاظ اکتشافی صرفاً از اعتباری حاشیه‌ای برخوردار می‌شوند.‏

🔸 من در این مقاله رویکردی را به مقوله‌ی ارزش ارائه می‌دهم که مناسباتِ سرمایه‌ـ‌کار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار ‏می‌دهد. به‌طور مشخص، استدلال خواهم کرد که مقوله‌ی کار مجرد، یعنی جوهر ارزش، چیزی نیست جز بازنمایی تحلیلی‌ِ ‏مناسبات طبقاتی ستیزه‌آمیزِ کار. تفسیری که این‌جا ارائه می‌دهم، متفاوت است با تفسیری که برای سهولت ــ و با تأسی از ‏دِوِروی ــ آن‌ را پارادایم‌های فناورانه و اجتماعی می‌نامم. هرچند این رویکردها متفاوت با یکدیگرند، هر دو از خطای ادراکی ‏مشابهی رنج می‌برند، به این معنا که هر دو مبارزه‌ی طبقاتی را بیرون از کار مجرد بازنمایی می‌کنند، درحالی‌که در ‏صورت‌بندی من، کار مجردْ هسته‌ی بنیادینی محسوب می‌شود که جامعه‌ی سرمایهداری بر مبنای آن ساخته شده است. ‏امیدوارم بتوانم با تثبیت مجددِ محوریتِ کار مجرد در گفتمانِ مارکس و با نمایش این‌که محوریت یادشده چگونه سرشت عمومی ‏سلطه‌ی سرمایهداری و مبارزه علیه آن را تعریف می‌کند، در زمینه‌ی وارد کردن مجدد قرائتی سیاسی از مقولات مارکس در ‏بحث ارزش مشارکت داشته باشم.‏

🔸 در بخش دوم، به دو نکته‌ی مربوط به هم می‌پردازم. نخست این‌که جوهر ارزش، یعنی کار مجرد، چیزی نیست جز کار ‏در شکل سرمایهداری. دوم، کار مجرد، یعنی کار در شکل سرمایهداری، چیزی نیست جز رابطه‌ای مبارزه‌محور. یعنی، ‏مقوله‌ی ارزش که مارکس آن را به‌کار می‌گیرد، مقوله‌ای متعلق به مبارزه‌ی طبقاتی است. در بخش سوم به بحث از رابطه‌ی ‏بین کار مجرد، و از همین‌رو ارزش، و شکل ارزش، ارزش مبادله‌ای و پول می‌پردازم و درعین‌حال، به‌شکلی انتقادی به ‏ارزیابی آن‌چه «پارادایم اجتماعی» می‌نامند می‌پردازم. مسئله‌ی رابطه‌ی بین ارزش و شکل ارزش، آشکارا مسئله‌ی بت‌وارگی ‏کالایی را به میان می‌کشد که در این مقاله نمی‌توانم به آن بپردازم اما در جای دیگر به آن پرداخته‌ام.. در بخش سوم، هم‌چنین ‏ارزیابی‌ای انتقادی از پارادایم موسوم به «پارادایم فناورانه» نیز ارائه خواهم کرد.‏

🔸 نخست، مسئله‌ی ماهیت عامِ استبدادِ نظام اجتماعی‌ای است که با عنوان سرمایهداری شناخته می‌شود. اگر بتوانیم این ‏استبداد را به مثابه‌ی تحمیل یک رابطه‌ی کار تشخیص دهیم که خصلت‌های آن در واکاویِ کار مجرد مشخص شدند، آن‌گاه ‏می‌توان با وضوحی تمام‌عیار درباره‌ی سرشت عامِ جامعه‌ای پساسرمایه‌داری سخن گفت. پذیرش این واکاوی به معنای آن است ‏که دیگر خبری از دوگانه‌ی «برنامه» در مقابل «بازار» نیست که رادیکالیسم ما را تعدیل کند. دیگر شکل اجتماعی خاص و ‏تازه‌ای که صرفاً از تحمیلِ ماهیتی یکسان برخاسته باشد نمی‌تواند ما را مسحور کند. چرا که به قول مارکس جوان، اگر ‌‏«رادیکال بودن به معنای درک ریشه‌ای چیزها» باشد و «ریشه‌ی انسانْ خودِ انسان» باشد، آن‌گاه تنها راه چاره برای ‏رویارویی با جامعه‌ای که از طریق فروکاستن کل زندگی به کار از زندگی انسان‌زدایی می‌کند فرارفتن رادیکال از آن است. ‏دوم، نشان دادن این مسئله، دقیقاً ذیل مقوله‌ی بنیادینی که ماهیتِ سرمایهداری را تعریف می‌کند، معادل است با بازنماییِ ‏تلویحیِ نطفه‌ی شورش...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2sD


#نقد_نگری#ماسیمو_دی‌آنجلیس #دلشاد_عبادی
#مبارزه_طبقاتی #نظریه_ارزش #سوسیالیسم #سرمایه‌داری
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ توتالیتاریسم «چپ» به بهانه‌ی «مارکسیسم»‏
▫️ نقدی بر مقاله‌ی: «’مارکسیسم’ قوم‌گرا یا قوم‌گرایی ’مارکسیستی’»‏

نوشته‌ی: یاشار دارالشفاء

‏16 سپتامبر 2021‏

🔸 امیر مصباحی در مقاله‌ی خود زیر عنوان «’مارکسیسم’ قوم‌گرا یا قوم‌گرایی ’مارکسیستی’» به میانجی نقد جزوه‌یِ ‌‏«آذربایجان و مسئله‌ی ملیِ» علیرضا نابدل مدعی است که چیزی تحت عنوان «ستم قومی» در ایران وجود ندارد و اگر ‏بخواهیم به مبنای تحلیلیِ کمونیسم مارکسی وفادار باشیم، تنها باید بر مؤلفه‌ی «کار» و مناسبات حاکم بر آن، که به افراد هویت ‏می‌دهد، تکیه کنیم. از نظر ایشان هویت‌های دیگر، اعم از قومی، ملی، مذهبی، جنسی یا جنسیتی، نمی‌توانند مبنایِ عملِ ‏کمونیسمِ مارکسی باشند، چرا که همه‌ی آن‌ها هویت‌هایی غیرطبقاتی‌اند؛ کمونیسم فقط هویتِ طبقاتیِ انسان‌ها را به رسمیت ‏می‌شناسد و مبنای سیاست‌ورزیِ خود قرار می‌دهد.‏
در این یادداشت کوتاه می‌کوشم نشان‌دهم که نتیجه‌ی منطقی چنین رویکردی چیزی جز توتالیتاریسم با صورتک باصطلاح ‌‏«چپ» و به اسم دفاع از طبقه‌ی کارگر نیست و عملا راه برای یک دولت-ملت مردسالارِ توتالیتر هموار می‌سازد.‏

🔸 مشکل از جایی آغاز می‌شود که نویسنده اصرار دارد تعریفی از ملت به‌دست دهد که بدون استناد به ریشه‌های پیدایش ملت ‌‏«همه‌ی باشندگان در یک سرزمین» را دربربگیرد. از همین رو هم هست که بدون کوچک‌ترین ارجاعی به پژوهش‌های ‏تعیین‌کننده‌ی کسانی چون بندیکت اندرسون یا اریک هابزباوم، از فقدان تعریف واحدی از مفهوم ملت صحبت می‌کند.‏
در این‌جا با استفاده از شرح انتقادی بر آرای بندکیت اندرسون در دو مقاله‌ی مهم «مسأله‌ی قومیت و تکلیف ما» و «رمزگشایی ‏از ژانوس مدرن: تکثر جوامع و تشکیل ملت» می‌کوشم درک نادرست نویسنده از مفهوم «ملت» را نشان دهم.‏

🔸 درک شناسنامه‌ای مصباحی از مفهوم «ملت» درکی کجراه‌کننده و درواقع عامدانه راهی است برای «انکار مسأله‌ی ستم ‏ملی»، در حالی‌ که بنظر من، می‌توان در ایران از «ملت غالب فارس» و «ملت‌های مغلوب کرد و ترک و عرب و بلوچ و ‌‏…» سخن گفت. بورژوازی فارس در واقع آن نیروی مؤسس دولت ملی ایران است که بورژوازی‌بودنش مربوط به نسبت ‏میان پروژه‌ی دولت-ملت‌سازی با سرمایهداری است و فارس‌بودنش هم مربوط به برساخته‌شدن تصوری از یک «ما»ی ‏هویتی. بنابراین، کرد و ترک و عربِ ساکن در جغرافیای ایران که در خدمت منافع این «ما»ی هویتی بورژوایی اند، ‏به‌ناگزیر باید هویت ملی مغلوب خویش را به نفع بهره‌ بردن از هویت ملی غالب به‌کنار بگذارند.‏

🔸 کمونیسمی که مصباحی از آن یاد می‌کند و به مارکس نسبت می‌دهد، کوچک‌ترین ربطی به مارکس ندارد. چطور می‌توان ‏انبوه مستندات تاریخی و انواع استدلال‌های سنت‌های چپ فمینیستی را بی‌هیچ بررسی به کناری نهاد و اتکا بر هویت جنسیتی ‏در نبرد را به نفع یکه‌تازی هویت طبقاتی منتفی اعلام کرد؟ این، وجه دیگر مردسالاری است که از قضا نمونه‌های برجسته‌ی ‏داخلی آن سیاست‌های همان نیروهایی است که در ابتدای انقلاب دست در دست اسلام سیاسی گذاشتند و به اسم اهمیت طبقه و ‏خطر امپریالیسم، مسأله‌ی زنان را در اولویت دوم گذاشتند.‏

🔸 در ارتباط با مسأله‌ی قومیت و مذهب نیز، موضع‌گیری مارکس در ارتباط با «شورش سپوی‌ها» در هند آشکارا نشان ‏می‌دهد که طبقه‌گرایی توتالیتاریستی مصباحی ربطی به مارکس ندارد. برای روشن‌شدن این نکته، بخش مختصری از پژوهش ‏عمیق کوین اندرسون با عنوان «مارکس در حاشیه‌ها» را ذکر می‌کنم تا تفاوت نگاه گشوده‌ی مارکس به قومیت و مذهب در ‏قیاس با شعار توتالیتاریستی «یا طبقه یا هیچ» مصباحی آشکارتر شود.‏...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2uj

#یاشار_دارالشفاء #قومیت #ملیت #دولت_ملت #سرمایه‌داری #علیرضا_نابدل

🖋@naghd_com
▫️ شکل‌های پیشاسرمایه‌داری تولید و انباشت بدوی
▫️ تاریخ‌نگاری مارکس از گروندریسه تا
سرمایه

نوشته‌ی: ماسیمیلیانو تومبا
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

‏26 اکتبر 2021‏

🔸 مارکس گروندریسه را در بحبوحه‌ی یک بحران نگاشت. او در نامه‌ای به تاریخ 8 دسامبر 1857 به انگلس چنین ‏می‌نویسد: «سراسر شب و هر شب به سختی مشغول کار و جمع‌آوری و تنظیم مطالعات اقتصادی‌ام هستم تا دست‌کم خطوط ‏اصلی بحث را پیش از سررسیدن طوفان روشن سازم».آن‌چه در این کتاب می‌یابیم، راهبردی است برای درک و بررسی ‏بحران به مدد نقد. نقدی که بحران را لایه‌لایه می‌گشاید و امکان‌های انقلابی جدیدی پدید می‌آورد. به قول گیدوانی، «مارکس ‏از بحران برای پدید آوردن نوعی معرفت جدلی استفاده می‌کند که عمیقاً نسبت به شکاف‌ها و اختلال‌ها در موجودیت ‏امپراتورمأبانه‌ی سرمایه حساس است».‏

🔸 هنگامی که مارکس گروندریسه را می‌نوشت به‌لحاظ سیاسی می‌کوشید امکانی انقلابی از دل بحرانْ بگشاید. به همین علت، ‏می‌کوشد طرحی از امکان‌های رهایی در روند توسعه‌ی سرمایهداری به دست دهد، و بر «تأثیر عظیم تمدن‌ساز سرمایه» در ‏مسیر رسیدن به مرحله‌ی تازه‌ای از جامعه تأکید می‌گذارد. بازنمایی او از فرد اجتماعی را نیز باید در همین بستر درک کرد، ‏یعنی بازنمایی فرد اجتماعی به‌مثابه‌ی تلاشی در جهت پیش‌گمانه‌ای از سنخ انسان‌شناختی تازه‌ای از شکل اجتماعی جدیدی که ‏ظرفیت‌هایش به‌لحاظ اجتماعی تکامل می‌یابد. در گروندریسه توسعه‌ی اجتماعی، دانش عمومی اجتماعی، برخلاف آن‌چه در ‏کتاب سرمایه رخ می‌دهد، در تقابل با فرد قرار ندارد، بلکه بیشتر توسعه‌ی او را بازنمایی می‌کند. اگر مدرنیته فرد را پدید ‏آورده، مارکس در تلاش است طرحی از مفهوم جدیدی از فرد ترسیم کند که ورای مفهومِ مدرن فرد قرار دارد.‏

🔸 مارکس در گروندریسه بازاندیشی درباره‌ی بسترِ مقولاتِ واکاوی‌‌اش را آغاز کرد. او سرمایه را نه مطابق با طرح‌واره‌ی ‏تکوین، توسعه، بحران بلکه در ترکیب این وجوه و زمان‌مندی‌شان مفهوم ساخت. او طرح‌واره‌ی مبتنی بر دوره‌های ‏پیشرفت‌محورِ توسعه‌ی سرمایهداری را کنار گذاشت و به تاریخ‌نگاریِ انباشتِ نخستین مشغول شد، یعنی طرحی که در ‏ویراست‌های مختلفِ سرمایه به کار بر روی آن و بازسازی آن پرداخت. انباشت نخستین یا اولیه به معنای انباشتِ بدوی یعنی ‏نقطه‌ی آغازِ سرمایهداری نیست. بلکه، درواقع عبارت است از گستره‌ی کاملی از شکل‌هایِ همواره حاضرِ مداخله‌ی خشونتِ ‏اقتصادی و فرااقتصادی. واکاویِ انباشت در کتاب سرمایه هدفی متفاوت با واکاویِ شکل‌های پیشاسرمایه‌داری در گروندریسه ‏را دنبال می‌کند، مارکس در گروندریسه در پی یافتن نظریه‌ای درباره‌ی سقوطِ یک شکل مولد در گذار به شکلی جدیدتر و ‏عالی‌تر است. او در سرمایه‌ برداشتی متفاوت از بحران، و از همین‌رو، برداشتی متفاوت از انباشت دارد. مارکس وقتی به ‏بازاندیشی درباره‌ی «نزول نرخ سود» می‌پردازد، رویکرد «سقوط‌‌محورِ» گروندریسه را کنار می‌گذارد: بحران دیگر اتاق‌ِ ‏انتظارِ سرنگونیِ سرمایهداری نیست، بلکه عنصری است برای شکل تازه‌ای از توازن که شکل‌های جدیدی از انباشت را به ‏همراه دارد. ‏

🔸 مارکس در دهه‌ی 1870، هنگامی که در حال پژوهش درباره‌ی اجتماع و شیوه‌ی تولید اقتصادی روسیه بود، به بازنگری ‏درباره‌ی طرح‌واره‌ی مبتنی بر توسعه‌ی تاریخی‌اش پرداخت. در نامه‌ای که در اواخر 1877 به ویراستار مجله‌ی اوتچست‌ونی ‏زاپیتسکی ارسال کرد، می‌نویسد که طرح اولیه‌اش از تکوین سرمایهداری در اروپای غربی را نمی‌توان «به نظریه‌ای ‏تاریخی‌ـ ‌فلسفی درباره‌ی توسعه‌ی جهان‌شمول که سرنوشتْ آن را برای تمامی مردمان مقدر ساخته است …» بدل کرد.‏

🔸 اگر نفوذ متقابل و دوجانبه‌ی میان ارزش اضافی مطلق و نسبی را به صورت تمام‌وکمال بپذیریم، تمایز میان ‏سرمایهداری‌های «پیشرفته» و «عقب‌مانده» نیز معنای عمده‌ی خود را از دست می‌دهد. به این ترتیب، استدلال بر مبنای ‏گرایش‌ها و بقایا دیگر امکان‌پذیر نخواهد بود [چراکه درک تک‌راستایی و یک‌دست از توسعه‌ی سرمایهداری کنار گذاشته ‏می‌شود]. شکل‌های متنوعِ استثمار را باید ذیل یک جهان چندگانه‌ی تاریخی‌ـ‌زمان‌مند درک کرد که در آن، این شکل‌ها درونِ ‏معاصر بودنِ لحظه‌ی اکنون به کنش متقابل مشغول‌اند. از سوی دیگر، باید به امکان‌های رهاییِ حاصل از زمان‌مندی‌های ‏متفاوتِ شکل‌های اجتماعیِ متفاوت نیز بیاندیشیم...‏

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2A0

#ماسیمیلیانو_تومبا #دلشاد_عبادی #گروندریسه
#انباشت_بدوی #سرمایه‌داری #شیوه‌ی_تولید

🖋@naghd_com
▫️ مارکسیسم و فمینیسم

نوشته‌ی: مارتا ای. خیمه‌نس
ترجمه‌ی: فرزانه راجی

‏4 نوامبر2021‏

🔸 فمینیسم همانا مبارزه با تبعیض جنسیتی، یا اقدامات و ایدئولوژی‌های تبعیض‌آمیز اجتماعی است که منجر به برتری مردان و ستم بر زنان می‌شود. تبعیض جنسیتی به‌عنوان شکلی از ستم اجتماعی پدیده‌‌ای مدرن نیست. به نقل از مارکس و انگلس می‌توان تصریح کرد که تاریخِ تمامی جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی و مبارزات جنسیتی است زیرا وجود طبقات پیش‌فرضِ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، تک‌همسری و بنابراین تبعیض جنسیتی است. وجود تبعیض جنسیتی در سراسر تاریخ، به سادگی ویژگی جهانشمولِ همه‌ی جوامع یا ماحصل تفاوت‌های ذاتی بین دوجنس مسلم انگاشته شده است. این امر هم‌چنین توضیح می‌دهد که چرا امروز زنان برای فهمیدن مظاهر فعلی این تبعیض در صدد درک ریشه‌های تاریخی آن هستند. در علوم اجتماعی تفهیم تبعیض جنسیتی بستگی دارد به مفروضات اساسی درباره‌ی طبیعت انسان، جامعه و روابط‌شان که مبنای نظریه‌های رایج درباره‌ی جامعه و رفتار اجتماعی هستند؛ نظریه‌هایی که براساس تاکیدشان بر طبیعتِ انسان یا جامعه، متفاوت می‌شوند. اگر اولویت با ذات انسان باشد، افراد دارای صفاتی ذاتی هم‌چون خودخواهی، رقابت‌جویی و منفعت‌طلبی تلقی می‌شوند. در نتیجه روابط و نهادهای اجتماعی به‌عنوان ماحصل این صفات فردی مورد توجه قرار می‌گیرند. مردان و زنان در این بافتار واجد صفات ذاتی‌ای در نظر گرفته می‌شوند که آن‌ها را از یکدیگر متفاوت می‌کند. به عنوان مثال، درحالی که مردان پرخاشگر، قوی، ابزارگرا و غیره‌اند، زنان ضعیف، مطیع، احساساتی، تغذیه‌کننده و غیره‌ هستند. تفاوت‌های جنسیتی در قدرت و مشارکت اجتماعی هم‌چون پیامدهای این تفاوت‌های ذاتی بین دو جنس تصور می‌شوند. وقتی تاکید بر جامعه باشد، افراد به عنوان لوح‌هایی سفید و خالی تلقی می‌شوند، ماحصل فرآیند اجتماع‌پذیری که آنان را در واقعیتِ اجتماعی اجباری و قدرتمند ادغام می‌کند. تبعیض جنسیتی در این بافتار به عنوان ماحصل سازمان اجتماعی پدید می‌آید؛ مردان و زنان متفاوتند و قدرت و مشارکت اجتماعی متفاوت دارند زیرا جامعه‌پذیری آنان متفاوت است. بنابراین الگوهای جامعه‌پذیری بر حسب نیازهای اجتماعی و/ یا تمایزِ فرایندهایِ کارکردی و تقسیم کار توضیح داده می‌شوند.

🔸علوم اجتماعی از دیدگاه مارکسیستی، تبیین‌های ایده‌آلیستی و ماتریالیستیِ متضادی درباره‌ی تبعیض جنسیتی ارائه می‌کنند که مانع ترکیب آن‌ها در تبیین‌هایی نمی‌شود که هردو عامل اجتماعی و فردی را در نظر بگیرد. مارکسیسم از دوگانگی بین صفات ذاتی و اکتسابی فراتر می‌رود و به‌جای آن این مفهوم را مطرح می‌کند که «انسان مجموعه‌ی مناسبات اجتماعی‌ است.»

🔸 این مفهوم، اساس نظریه‌ی مارکسیستی درباره‌ی طبیعت انسان است؛ مفهومی که طبیعت تک‌افتاده‌ی انسان را نفی کرده و وحدت لاینفک بین افراد و محیط‌های طبیعی و اجتماعی آنان را تایید می‌کند. مارکسیسم مطرح می‌کند که نه افراد را می‌توان جداگانه بررسی کرد نه محیط طبیعی و اجتماعی‌شان، هم‌چون چیزهایی فی‌نفسه‌ که با یکدیگر «تعامل» دارند یا «علت» و «معلول»‌ دیگری هستند. کانون نظری از انتزاعات «اشخاص» و «محیط» (طبیعی و اجتماعی) به فرآیندهایی تغییر جهت می‌دهد که به‌واسطه‌ی آن‌ها افراد، طبیعت و جامعه به اشکال عینی مشخص خود دست می‌یابند. این فرآیندها تاریخاً مشخص‌اند و می‌توان آن‌ها را برای اهداف تحلیلِ علمی تشخیص داد. کلیدِ فهم تبعیض‌ جنسیتی در این بافتار مبتنی است بر کاوشِ شکل‌های تاریخاً خاص آن درون شیوه‌های مشخص تولید. بنابراین، امروزه پیش‌فرضِ درک و مفهوم‌سازیِ تبعیض جنسیتی همانا درکِ جایگاه آن درون شیوه‌ی تولید سرمایهداری است.

🔸 این فصل ادای سهمی است در تکوینِ تحلیلی مارکسیستی از ریشه‌های سرمایه‌دارانه‌ی تبعیض جنسیتی و معنا و مفهوم تغییرات در وضعیت کنونی و آینده زنان براساس آنچه این تجزیه و تحلیل نشان می‌دهد...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2AT

#مارتا_ای_خیمه‌نس #فرزانه_راجی
#فمینیسم #مارکسیسم #سرمایه‌داری

🖋@naghd_com
▫️ اکوسوسیالیسم و/یا رشدزُدایی؟

نوشته‌ی: میشل لووی
ترجمه‌ی: مریم فرهمند

‏12 اکتبر 2021‏

🔸 اکوسوسیالیست‌ها می‌پذیرند برای توقف در فروپاشی زیست‌بوم، لازم است تا اندازه‌ای از سهم تولید و مصرف کم شود. ‏البته آن‌ها موضعی انتقادی نسبت به تئوری‌های رشدزدایی دارند، زیرا الف) مفهوم رشدزدایی را برای توصیف برنامه‌ا‌ی ‏بدیلْ ناکافی ارزیابی می‌کنند؛ ب) قابل تشخیص نیست که آیا رشدزدایی در چارچوب جامعه‌ی سرمایهداری ممکن است تحقق ‏یابد یا نه؛ ج) میانِ کنش‌هایی که باید کاهش ‌یابند، و فعالیت‌هایی که الزام در توسعه‌ و رشد آن‌هاست، تمایزی قائل نمی‌شوند.‏

🔸 مهم این است که بدانیم گرایش «رشدزدایی» [‏décroissance‏] که در فرانسه از نفوذ خاصی برخوردار است، کاملاً ‏همگن نیست: این گرایش به‌طرز تعیین‌کننده‌ای تحت تأثیر منتقدین جامعه‌ی مصرفی ــ مانند هانری لوفِور، گی دوبور، ژان ‏بودریار ــ و منتقدین «سیستم فنی» ــ ژاک اِلویل ــ قرار دارد و شامل چشم‌اندازهای سیاسی متفاوتی است. حداقل دو قطبِ اگر ‏نگوییم متضاد، بسیار دور از هم، وجود دارد: از یک سو ناقدین فرهنگ غربی که با نسبی‌گراییِ فرهنگی همدلی دارند (سرژ ‏لاتوش)، و از طرف دیگر نظریه‌پرداز چپ/اکولوژیستِ جهان‌‌شمول‌گرا.‏

🔸 سرژ لاتوش چهره‌ی شناخته‌شده‌ی جهانی، یکی از مناقشه‌برانگیزترین نظریه‌پردازهای فرانسویِ گرایش «رشدزدا» است. ‏البته برخی از استدلال‌های او جایزند: جادوزدایی از توسعه‌ی پایدار، نقد به مذهبِ رشد و پیشرفت، فراخوان به انقلابی ‏فرهنگی. اما واضح است که موضوعاتی مانند ردِ بی‌تمایز اومانیسم غربی، ردِ روشنگری یا دمکراسی نمایندگی، درست مانند ‏ستایش افراطی او از عصر حجر، آشکارا قابل انتقادند. اما موضوع به این‌جا ختم نمی‌شود. بیش از هر چیز انتقاد او به ‏پیشنهاداتی برای توسعه‌ی اکوسوسیالیستیِ سرزمین‌های جنوب ــ مانند آب آشامیدنی، مدارس و بیمارستان‌های بیش‌تر ــ زیر ‏عنوان «قوم‌گرایی»، «غربی‌سازی» و «تخریب راه و رسم زندگی محلی»، غیرقابل تحمل است. البته بگذریم از دلایل ‏غیرجدی او، وقتی می‌گوید: نیازی به بحث درباره‌ی سرمایهداری نیست، چراکه این نقد «پیشاپیش از جانب مارکس طرح ‏شده؛ آن‌هم بسیار خوب». این حرف درست مانند این است که بگوییم، احتیاجی نیست نابودسازیِ تولید‌محورِ کره‌‌ی زمین را ‏محکوم کنیم، چراکه این‌کار توسط آندره گُرز (یا راشل کارسون) انجام شده «آن‌هم بسیار خوب».‏

🔸 تعداد کثیری از نظریه‌پردازانِ رشدزدایی ظاهراً بر این باورند که تنها بدیل ممکن در مقابل تولیدمحوری، متوقف‌ساختن ‏هرگونه رشد یا جایگزینیِ آن با رشد منفی است؛ یعنی کاهش چشم‌گیر سطح افراطی مصرف جامعه با نصف‌کردنِ مخارجِ ‏انرژی، با چشم‌پوشی از خانه‌ی شخصی، حرارت مرکزی، ماشین لباسشویی و غیره. از آن‌جایی که این‌گونه رویکردهای ‏ریاضتی و امثال آن می‌توانند بشدت منفور باشند، برخی از اعضای این گرایش، از جمله نویسنده‌ی برجسته‌ای مانند هانس ‏یوناس در ضابطه‌ی اخلاقیِ مسئولیت [1979] به مغازله با ایده‌ی «دیکتاتوریِ اکولوژی» پرداخته‌‌اند.‏
با توجه به این چشم‌انداز بدبینانه، سوسیالیست‌های خوش‌بین بر این باورند که پیشرفت فناوری و استفاده از انرژی‌های ‏احیاءپذیر، رشدی بی‌حد و مرز و جامعه‌ا‌ی غرق در وفور ایجاد خواهد کرد که در آن هر فردی می‌تواند «براساس نیاز‌هایش» ‏تأمین شود.‏

🔸 به نظر من هر دو مکتب در درکی صرفاً کمی از رشد، یا توسعه‌ی نیروهای بارآور ــ چه مثبت چه منفی ــ اشتراک نظر ‏دارند. دیدگاه سومی وجود دارد که از نظر من مقبول‌تر است: تغییر و تحول کیفیِ توسعه؛ یعنی گذاشتنِ نقطه‌ی پایانی بر ‏اسرافِ هیولاوار منابع، که وجه مشخصه‌ی سرمایه‌داریست و بر تولید انبوه محصولات بی‌فایده‌ و/یا زیان‌بار متکی است: ‏هرچند صنایع نظامی مثال بسیار بجایی است، اما کالاهای زیادی ــ در بنیادْ طفیلی و زائد ــ در سرمایهداری تولید می‌شوند که ‏هیچ فایده‌ای بجز تولید سود برای سرمایه‌داران بزرگ ندارند.‏..

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2BO

#میشل_لووی #مریم_فرهمند
#مصرف‌گرایی #اکوسوسیالیسم #رشدزدایی #سرمایه‌داری
👇🏽
‏ ‏
🖋@naghd_com
▫️ دفترهای پژوهشی مارکس و جهانی‌سازی

▫️ نقدوبررسی کتاب لوسیا پرادلا، جهانی‌سازی و نقد اقتصاد سیاسی


 دریافت‌های جدید از نوشته‌های مارکس

نوشته‌ی: فرد موزلی
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

3 فوریه 2022

🔸 لوسیا پرادلا در این کتاب پیشتازانه دفتر‌های پژوهشی مارکس را واکاوی می‌کند که در سال‌های اخیر برای نخستین‌بار در مجموعه‌ی عظیم آثار مارکس ـ انگلس (مگا) منتشر شدند (در مجموع 110 مجلد برنامه‌ریزی شده که تاکنون 69 مجلد از آن‌ها منتشر شده‌اند). دفترهای پژوهشی مارکس بخش چهارم مگا («گفتاوردها، گزیده‌برداری‌ها و حاشیه‌نویسی‌هایی») است که برای 32 مجلد برنامه‌ریزی شده که تاکنون ده مجلد آن منتشر شده است. مرکز توجه پرادلا مجلدهای 2 تا 11 مربوط به سال‌های 1843 تا 1853 هستند (مجلدهای 5، 10، 11 هنوز منتشر نشده‌اند اما پرادلا آن‌ها را در آکادمی علوم و علوم انسانی برلین ـ براندن‌بورگ در برلین مطالعه کرده است، در محلی که آن‌ها مورد بازبینی قرار می‌گیرند و برای چاپ آماده می‌شوند). او به‌ویژه بر مجلدهای 7 و 11 این بخش مگا تاکید می‌کند که مربوط به سال‌های 1850 و 1853 هستند و به دفترهای لندن معروف شده‌اند. کتاب پرادلا نخستین توصیف به زبان انگلیسی از محتویات این دفترچه‌های اولیه است و امکان مطالعه‌ی عمیق‌تر رشد اندیشه‌ی مارکس را در دهه‌ی 1840 و اوایل دهه‌ی 1850 فراهم می‌آورد.

🔸 مرکز توجه پارادلا در بررسی این دفترها بر خصلت جهانی و بین‌المللی نظریه‌ی مارکس استوار است. او با عطف به این دفترها برعلیه آن نظریاتی استدلال می‌کند که برمبنای آن‌ها نظریه‌ی مارکس با اقتصاد ملی (یعنی اقتصاد انگلستان) آغاز می‌شود و فقط بعدها مناسبات بین‌المللی را در پایان نظریه‌اش (در سه کتاب آخر در برنامه‌ی اولیه‌ی 6 کتاب مارکس) مدنظر گرفته است. پارادلا استدلال می‌کند که این دفترها شواهدی ارائه می‌کنند که مارکس از همان آغاز، نظریه‌اش را پیرامون سرمایهداری در سطح جهانی بسط داد. یکی از مهم‌ترین استدلال‌های او این است که نقد مارکس از نظریه‌ی کمّیت پول در  ابتدای دفترهای لندن گامی مهم در بسط نظریه‌ی ارزش او به‌عنوان یک نظریه‌ی جهانی بود. او استدلال می‌کند که مارکس از این نقد نظریه‌ی کمّی به این نتیجه رسید که آغازگاه نظریه‌‎ی ارزش او نباید پول (مانند نظریه‌ی کمّیت) بلکه کالا و سپهر انتزاعی گردش باشد.مارکس بعدها در پیرامون و در سرمایه پول را از گردش کالاها استنتاج کرد و یکی از کارکردهای پول که موردبحث قرار گرفت همانا پول جهانی بود که آشکارا  ابعاد بین‌المللی نظریه‌ی ارزش و پول مارکس را نشان می‌دهد.

🔸 انتقاد اصلی من به کتاب پرادلا این است که فکر می‌کنم او سطوح تجرید سرمایه به‌طور عام و رقابت را در نظریه‌ی مارکس به اشتباه تفسیر می‌کند. این امر نکته‌ی مهمی برای پرادلا نیست، اما این سطوح تجریدْ ساختارِ منطقی بُن‌پایه‌ی نظریه‌ی مارکس در سه مجلد سرمایه هستند و درنتیجه مهم است که آن‌ها را به‌درستی درک کنیم. من در مقالات متعددی استدلال کرده‌ام که سطوح تجرید سرمایه به‌طور عام و رقابت در نظریه‌ی مارکس متناظر با نظریه‌ی تولید ارزش اضافی (سرمایه به‌طور عام در مجلدات یک و دو) و نظریه‌ی توزیع ارزش اضافی (رقابت در مجلد سوم) است. پیش‌فرض کمّی تعیین‌کننده‌ی این روش منطقی این است که کل مقدار ارزش اضافی تولیدشده در کل اقتصاد بدواً در سطح تجرید سرمایه به‌طور عام تعیین می‌شود و تعیّن منطقی قبل از تقسیم کل ارزش اضافی به بخش‌های مجزا (سود میانگین، سود تجاری، بهره و رانت) در سطح تجرید رقابت انجام می‌گیرد...


🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Nr

#فرد_موزلی #لوسیا_پرادلا #مارکس 
#کاووس_بهزادی #جهانی_سازی #سرمایه‌داری

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ انحصارگران بزرگ فن‌آوری و دولت

نوشته‌ی: گریس بلیکی
ترجمه‌ی: شهرام کیانی

28 فوریه 2022

🔸 در حالی‌که همه‌گیری کرونا اقتصاد جهانی را ویران کرده است، واقعیت زیر مورد توجه بسیاری قرار گرفت: در ماه مه 2020، ارزش چهار شرکت بزرگ فن‌آوری ایالات متحده ــ مایکروسافت، اپل، آمازون و فیس‌بوک ــ یک پنجم از فهرست «استاندارد و پورز» که متشکل از 500 شرکت بزرگ در ایالات متحده است را به خود اختصاص دادند. این امر به لحاظ تاریخی حاکی از تمرکز بالایی در بازار است. بنگاه‌هایی که چند دهه‌ی پیش تنها شرکت‌هایی استارت‌آپ، با اهداف بلندپروازانه برای تغییر بخش فناوری نوظهور بودند، اکنون در میان قدرتمندترین انحصارگران در جهان قرار دارند. و این مسئله تنها مختص به بخش فناوری نیست. در سال 1975، 100 شرکت بزرگ در ایالات متحده نیمی از درآمد تمام شرکت‌های فعال در بورس این کشور را به خود اختصاص داده بودند. این حجم از درآمد در سال 2015 به 84 درصد افزایش یافت.

🔸 تولید با هزینه‌ی نهایی کم یا بدون هزینه منجر به کاهش قیمت می‌شود، اما در عین حال تمایل به شکل‌گیری انحصار را ایجاد می‌کند و فرصت‌هایی را برای افزایش سود با تأثیرگذاری بر تصمیمات سیاسی («رانت جویی» و غیره) پدید می‌آورد. این امر امکان‌پذیر است، زیرا الگوی کسب و کار، مبتنی بر ارائه‌ی خدمات رایگان نیست، بلکه مبتنی بر جمع‌آوری و فروش داده‌های تولیدشده توسط کاربر است. بنگاه‌ها از موقعیت منحصر به فرد خود در زنجیره‌ی اول ارزش استفاده می‌کنند تا کنترل زنجیره‌ی دوم را به دست آورند: کاربران، تبلیغ‌کنندگان و دولت‌ها. غول‌های فناوری با جمع‌آوری داده‌های کاربران و تبدیل آن‌ها به کالا، روش جدیدی را برای ایجاد درآمدِ بهره ایجاد می‌کنند، درآمدی که از کنترل یک منبع محدود به دست می‌آید. بنابراین، شرکت‌های فناوری را می‌توان به‌عنوان انحصارگرایان نرخ بهره یا انحصارگرایان توصیف کرد، زیرا آن‌ها در موقعیتی هستند که به عنوان تنها خریدار واقعی در بازار سود می‌برند.

🔸 این الگوهای کسب‌وکار مبتنی بر انحصار یک «فضا» در اینترنت، و بهره‌برداری از اثرات شبکه برای به دست آوردن تسلط کامل بر بازار هستند. بنابراین، آن‌ها می‌توانند از قدرت انحصاری برای استثمار نیروی کار، فشار بر تامین‌کنندگان و اجتناب از مالیات استفاده کنند، و از قدرت انحصاری برای به دست آوردن اطلاعات کاربر به صورت رایگان، اغلب بدون حفاظت کافی از حریم خصوصی سود ببرند. به نظر می‌رسد قیمت خدمات دیجیتال پایین و مطابق با هزینه‌های تولید است و اقتصاددانان نئوکلاسیک به این مسئله اشاره ندارند که در این بین وضعیتی انحصاری وجود دارد. با این وجود، این روند همان تاثیر زیان‌بار را بر کارگران، تامین‌کنندگان، مالیات‌دهندگان و مصرف‌کنندگان دارد.

🔸 راهبردهای سرمایه‌گذاریِ غول‌های فناوری را نمی‌توان پدیده‌ای خنثی در نظر گرفت. آن‌ها از ساختار امپریالیستی اقتصاد جهانی سرچشمه می‌گیرند و آن را تقویت می‌کنند. زنجیره‌ی ارزش انحصارگران بزرگ در سراسر جهان وجود دارد. در کشورهای کم‌هزینه در حاشیه، سود در فعالیت‌های کم‌بازده ایجاد می‌شود، در حالی که سود با فعالیت‌هایی با بازده بالا به مرکز جهانی بازگردانده می‌شود. به عنوان مثال اپل را در نظر بگیرید که در وهله‌ی اول سود خود را از تولید کالا به دست می‌آورد و بنابراین تنها در گیومه می‌توان آن را یک شرکت فناوری معرفی کرد. در این‌جا رابطه بین مرکز و پیرامون روشن است. کارگران به شدت استثمارشده در فاکس کان در چین، آیفون‌های فلزی کمیابی می‌سازند که توسط کارگران فقیر آفریقای جنوبی استخراج شده است، در حالی که کارکنان مرکز مدیریت در ایالات متحده به‌‌رغم این‌که کارشان تا حد زیادی نا‌مولد است می‌توانند از دستمزدهای بالا بهره ببرند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Qg

#گریس_بلیکی #شهرام_کیانی
#فن‌آوری #انحصار #سرمایه‌ی_مالی #سرمایه‌داری

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ حفاظت از زیست‌بوم: آیا راه‌حل رشد سبز است؟

از سایت مارکس 21
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

3 می 2022

🔸 «آلوده‌سازی کره‌ی زمین نه به این علت است که انسان حیوانی به‌ویژه کثیف است و نه به این علت که تعداد انسان‌ها بسیار زیاد. معضل در جامعه‌ی انسانی است، در راه و روش تولید ثروت اجتماعی این جامعه، توزیع و استفاده از آن و کار انسان برای استخراج منابع طبیعی این سیاره. اما فقط زمانی که آغازگاه اجتماعی بحران شناخته شود، آن‌گاه می‌توان آغاز به طرح‌ریزی اقدامات اجتماعی مناسب برای حل آن کرد.» این گفتاورد از زیست‌شناس و فعال محیط زیست آمریکایی بری کومونر در سال 1971 است. این واژگان پنچ دهه بعد بیش‌ از پیش به‌روز و هنوز از اولویت برخوردار هستند.

🔸 ولع سرمایه به انباشتْ زخم‌هایی عمیق و باز بر کره‌ی زمین ایجاد کرده است. آن‌چه را مارکس «شکاف علاج‌ناپذیر در بافتارمندی سوخت‌وساز اجتماعی» توصیف کرد، به شبکه‌ای تنگاتنگِ شکاف جهانی بدل شده است که پژوهش‌های پیرامون سیستم زمین این روند را تحت اصطلاح «عناصر بازگشت‌ناپذیر اقلیمی و سیستم زمین» خلاصه می‌کنند. پژوهش‌گران امروز از بیش از 16 نقطه‌ی برگشت‌ناپذیر حرکت می‌کنند.

🔸 اما بخش بزرگی از جنبش اقلیمی مطمئن هستند که خود سرمایهداری می‌تواند راه‌حلی برای حفاظت پایدار از زیست‌محیط ارائه کند. «سرمایهداری سبز» نام طرح و ایده‌ای است که بر اساس آن بایستی سبز شدن سیستم فسیلی سرمایهداری به مرحله‌ی اجرا درآید. در آلمان حزب سبزها از این موضع دفاع می‌کند. روبرت هابک یکی از رهبران این حزب مطرح کرده است: «بازارها می‌توانند هم‌چون سگ موادیاب راه‌حل صحیح را پیدا کنند.»
در واقع براساس سطح پیشرفت‌های علمی و فناوری کنونی، بشر از مدت‌ها پیش می‌توانست دوران انرژی فسیلی را پشت سر بگذارد؛ در واقع مجبور است اقدامات ضروری را برای کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای انجام دهد. انرژی‌های تجدیدپذیر می‌توانند در مدت کوتاهی جایگزین منابع انرژی حامل دی‌اکسیدکربن شوند و با برنامه‌ریزی اجتماعی هوشمندانه‌ی پایدار ــ به‌طور نمونه در بخش حمل‌ونقل ــ می‌توان انتشار دی‌اکسیدکربن را به‌شدت کاهش داد. صنعت انرژی و حمل‌ونقل مسئول انتشار بیش از نیمی از دی‌اکسیدکربن در سراسر جهان هستند.

🔸 در نهایت هیچ راهی جز امحای اقتصاد بازار و جایگزینی آن با جامعه‌ای وجود ندارد که در آن تولید و مصرف توسط کارگران و مصرف‌کنندگان به‌طور دموکراتیک برنامه‌ریزی و تعیین می‌شود. فقط در این صورت مدنظر گرفتن پیگیرانه‌ی عمل‌کرد چرخه‌های طبیعت امکان‌پذیر است. تحولات دهه‌های آتی تعیین خواهند کرد که آیا این سیاره را هنوز می‌توان نجات داد یا نه. در این اثنا بسیاری با استنتاج بری کامونر زیست‌شناس و فعال محیط زیست آمریکایی موافقند که ما به تغییرات اساسی اجتماعی نیاز داریم.

🔸 در اغلب تعاریف از سرمایهداری سبز رابطه‌ی جدیدی بین رؤسا و سیاست‌مدارن در طبقات فوقانی جامعه مدنظر گرفته می‌شود. توده‌های مردم عمدتاً این نقش را ایفاء می‌کنند که در روزهای انتخابات علامت ضربدر را در جای ظاهراً «درست» آن در برگه‌ی انتخابات بزنند و به بازیگران سیاست و اقتصاد اعتماد کنند. این امر موفقیت‌آمیز نخواهد بود. زیرا از این طریق نمی‌توان مقاومت و کندکاری کُنسرن‌های انرژی فسیلی و صنایع نفتی را درهم‌شکست. آن‌ها برای این کار بیش ‌از پیش قدرتمند هستند و از نفوذ زیادی بر سیاست برخوردارند. همان‌طور که با هر میلی‌متر پیشرفت اجتماعی برعلیه منافع سرمایه مبارزه کرد، هم‌چنین بایستی حفاظت از طبیعت و اقلیم برعلیه صاحبان قدرت به‌کرسی نشانده شود. آینده‌ی سیاره در این مبارزات نهفته است.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Xd

#کاووس_بهزادی #گرمایش_اقلیمی #زیست‌بوم #سرمایه‌داری_فسیلی #سرمایه‌داری_سبز
👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی خاورمیانه

نوشته‌ی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد

23 ژوئیه 2022

🔸 چگونه تاریخچه‌ای از سرمایهداری می‌تواند هم‌زمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه می‌توانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربه‌های متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلان‌تری که مقوله‌ای همچون «سرمایهداری» را معنادار می‌کند؟ پاسخ‌های ما به این پرسش‌ها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است.‌ در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه می‌شود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخ‌ها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشده‌اند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونی‌های عمیق دو سده‌ی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح می‌شود.

🔸 یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری هم‌زمان در فضاهای چندگانه‌ی قدرت و انباشت زندگی می‌کنند. این فضاها و میان‌کنش‌‌هاشان ممکن است تغییر کند و می‌کند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه این‌که آن‌ها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهش‌های کنونی درباره‌ی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحله‌های مجزا تقسیم می‌کنند: توسعه‌گرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دوره‌بندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گسترده‌تر جهانی پیوند می‌زند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجه‌ی تکانش‌هایی با خاستگاهی بیرونی رخ می‌دهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی به‌شمار نمی‌آید که گرایش‌های بحرانیِ ازپیش‌موجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار می‌شوند. بلکه انواع پویه‌های اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطی ــ که برخی زاییده‌ی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم داده‌اند تا پیکربندی‌های یگانه‌ای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاس‌های جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندی‌های ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقه‌ای و فراملی ریشه داشته است بی‌آن‌که صرفاً به این فرایندها تحویل‌پذیر باشند. این پیکربندی‌ها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریان‌های کالا‌ها، مردم، سرمایه و ایده‌هایی وابسته‌اند که این کشور را به سایر کانون‌های منطقه‌ای و جهانی پیوند می‌دهد.

🔸 دوم، مجموعه‌ای از نقش‌آفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بسته‌اند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را به‌عنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایه‌دارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانه‌ها، اغلب به سرمایه‌ای بیش از آن‌چه در دست دارند نیاز داشته‌اند. آن‌ها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیب‌‌‌‌های متغیر مالیات‌ستانی، رانت، بدهی، کمک و سلب‌مالکیت ــ به‌طور خلاصه، شکل‌های انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری‌ سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بوده‌اند.

🔸 در پژوهش‌های جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدت‌ها تأکید می‌شد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان می‌کند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده می‌شود از وجه گذشته‌ی سرمایه سخنی نمی‌رود. همان‌طور که در این حوزه‌ی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکی‌ست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینش‌ها اغلب به وابستگی‌های اساسی بین استخراج ارزش در مستعمره‌ها و انباشت اصلی در مام‌کشور یا متروپل اشاره داشته‌اند. با این همه، آن‌چه در این برداشت‌ها کم‌تر به‌چشم می‌آید میان‌کنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهایی‌ست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-33T

#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایه‌داری #استعمار

👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‏
▫️ جمعیت و سرمایهداری

نوشته‌ی: مارتا ای. خیمه‌نس
ترجمه‌ی: فرزانه راجی

11 ژانویه 2023

🔸 مارکسیست‌ها همیشه توسل به «افزایش جمعیت» یا «انفجار جمعیت» را خواه در مقامِ تبیین اصلیِ انبوه مشکلات ناشی از توسعه‌ی سرمایهداری (مانند بی‌کاری، فقر گسترده، قحطی، آلودگی محیط زیست و غیره) و خواه هم‌چون مانع اصلیِ غلبه بر این مشکلات، امری غیرعلمی و توجیه‌تراشی دانسته و رد کرده‌اند. از سوی دیگر، رد تحلیل‌های مالتوسی و نئومالتوسی درباره‌ی رابطه‌ی بین رشد جمعیت، رشد اقتصادی، و کیفیت زندگی، با تکوین یک چارچوب نظریِ مارکسیستیِ بدیل و جامع برای مطالعه‌ی جمعیت همراه نبوده است. من قصد دارم از طریق پویش رابطه‌ی بین شیوه‌ی تولید سرمایهداری (ساختارها، فرآیندها و تضادهای آن) و باروری، مرگ‌و‌میر و مهاجرت، به شرح و بسط چنین چارچوبی کمک کنم. به ‌دلیل محدودیت‌های تعیین‌شده برای موضوع، به تحلیل عوامل سیاسی، قانونی و ایدئولوژیک رابطه‌ی بین شیوه‌ی تولید و جمعیت نمی‌پردازم. این عناصر روبنایی و هم‌چنین شرایط ملی و بین‌المللیِ هر صورت‌بندی اجتماعی بیان‌گر تنوع جمعیتیِ موجود در صورت‌بندی‌های اجتماعی سرمایهداری است. من تحلیل خود را به سطح شیوه‌ی تولید محدود خواهم کرد تا نقطه آغازی نظری در روند توسعه‌ی نظریه‌ی مارکسیستی جمعیت ایجاد کنم. با توجه به «افزایش جمعیت»، استدلال خواهم کرد که اگر تغییرات کیفی در شیوه‌ی تولید اتفاق بیفتد و به‌جای انباشت سرمایه، ارضای نیازهای مردم به هدف تولید تبدیل شود، رشد جمعیت می‌‌تواند در آینده به مشکلی بزرگ تبدیل شود. برخلاف تصور رایج در میان مارکسیست‌ها مبنی بر این‌که مسئله جمعیت «ببری کاغذی» است، استدلال خواهم کرد که دقیقا در دوران گذار سوسیالیستی است که رشد جمعیت به مسئله‌ای مهم تبدیل خواهد شد.

🔸 از دیدگاه مارکسیستی، درک کامل از الگوهای باروری مستلزم آن است که از این بحث فراتر برویم که آیا رفتار تولیدمثلی با اِعمال واقعی انتخاب مرتبط است (همان‌گونه که اقتصاددانان می‌گویند) یا برعکس، از لحاظ اجتماعی تعیین می‌شود. در اصل، این مستلزم توسعه‌ی تحلیلی مارکسیستی از پروناتالیسم و تولیدمثل است. در محدوده‌‌ی این مقاله من دست‌کم فضای نظری لازم برای تحلیل مارکسیستی این موضوعات را ایجاد خواهم کرد.

🔸 من بدین‌جهت به ارتباط مارکسیسم با مطالعه‌ی جمعیت‌شناسی علاقه‌مند شدم که در زمانی‌که روش‌های جمعیت‌شناختی را مطالعه می‌کردم، فقر و «توسعه‌نیافتگی» امریکای لاتین به اشتباه عمدتاً به «افزایش جمعیت» نسبت داده می‌شد. امروزه به‌ نظر می‌رسد توضیحات مالتوسی بی‌اعتبار شده است، با این وجود، تصمیم گرفتم این اظهارات انتقادی را نیز درج کنم، زیرا برای مارکسیست‌ها و فمنیست‌های مارکسیستی مهم است که واقعیت مادی فرآیندهای جمعیتی و تاثیرات آن بر سرکوبِ زنان، بر فرصت‌های طبقات کارگر برای بقای اقتصادی، و بر مشکلات پیش‌روی گذار به آن شیوه‌ی تولیدی‌ که هدف اصلی فعالیت اقتصادی را نه منفعت خصوصی بلکه ارضای نیازهای انسانی قرار دهد، را در نظر بگیرند.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3mM

#مارتا_ای_خیمه‌نس #فرزانه_راجی
#فمنیسم #مارکسیسم
#جمعیت #سرمایه‌داری
👇🏼

🖋@naghd_com‏ ‏
▪️جنگ، سرمایه و «آزادی»

این بخشی از پیام ولودمیر زلنسکی رئیس جمهور اوکراین خطاب به شرکت‌های عظیم آمریکایی، مانند بلک‌راک(BlackRock) یا گلدمن ساکس (Goldman Sachs) است. بلک‌راک یکی از بزرگ‌ترین بنگاه‌های سرمایه‌گذاری جهان است و مدیریت سرمایه و ثروتی بالغ بر ۱۰ هزار میلیارد دلار را برعهده دارد. گلدمن ساکس بانکی است که به مثابه‌ی یکی از پایه‌های انکارناپذیر نظام مالی و بانکی جهانی تلقی می‌شود، حجم معاملات سالانه‌اش در ۲۰۲۰ میلادی بیش از یک‌هزار میلیارد دلار بوده است و از میان روسای سابق آن می‌توان از ماریو دراگی رئیس سابق بانک مرکزی اروپا و نخست وزیر پیشین ایتالیا یا ماریو مونتی وزیر اقتصاد و نخست وزیر اسبق ایتالیا نام برد. زلنسکی می‌گوید:

«ما تاکنون توجه شما را به همکاری با غول‌های مالی و سرمایه‌گذاری بین‌المللی در جهان، مانند بلک‌راک، جی.پی.مورگان و گلدمن ساکس جلب کرده‌ایم. هم‌چنین نام‌های مشهوری مانند «اسمارت لینک» و «وستینگهاوس» پیشاپیش همراه و همکار اوکراین شده‌اند. سیستم‌های دفاعی درخشان شما ــ مانند [موشک‌اندازهای] «هیمارس» یا [زره‌پوش‌های] «برادلی» ــ متحدکننده‌ی تاریخ آزادی ما و شرکت‌های شما هستند. ما در انتظار رسیدن سیستم دفاع ضدهوایی «پاتریوت» و در صدد دریافت [زره‌پوش‌های] «آبرام» در آینده‌ای بسیار نزدیک هستیم. هزاران نمونه‌ی دیگر نیز ممکن‌اند. هر یک از شما می‌تواند در همکاری با ما تجارت و درآمدی عظیم داشته باشد. در همه‌ی حوزه‌ها و بخش‌ها: از تولید اسلحه و صنایع دفاعی گرفته تا تاسیسات و امور ساختمانی، از ارتباطات گرفته تا کشاورزی، و از حمل و نقل و تکنولوژی اینترنتی گرفته تا نظام بانکی و پزشکی و دارویی. به عقیده‌ی من آزادی باید همیشه پیروز شود. من شما را دقیقا در چنین لحظاتی به همکاری با ما دعوت می‌کنم.»

#اوکراین
#جنگ
#سرمایه‌داری‏ ‏
▫️ زنان کارگر و سناریوهای سرمایهداری:
▫️ ایدئولوژی‌های سلطه، منافع مشترک و سیاست هم‌بستگی

28 می 2023

نوشته‌ی: چاندرا تالپاد موهانتی
ترجمه‌ی: فرزانه راجی

🔸 «ما رؤیای این را داریم که وقتی سخت کار می‌کنیم بتوانیم لباس مناسب به فرزندانمان بپوشانیم و باز هم کمی وقت و پول برای خودمان باقی بماند. می‌خواهیم وقتی مانند دیگران کار می‌کنیم، رفتار یک‌سانی با ما داشته باشند، و چون شبیه آن‌ها نیستیم ما را تحقیر نکنند. بعد از خود می‌پرسیم ”چگونه می‌توانیم این چیزها را محقق کنیم؟“ و تا الان فقط به دو تا پاسخ ممکن رسیده‌ام: برنده شدن در بخت‌آزمایی یا سازمان‌دهی. چه می‌توانم بگویم جز این‌که هرگز در مورد اعداد خوش‌شانس نبوده‌ام. بنابراین در کتاب خود بگویید: ممکن است طول بکشد که مردم باور کنند شانس ندارند، بنابراین باید سازمان‌دهی کنند! … زیرا تنها راه برای به ‌دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که آن‌را به‌صورت جمعی و با پشتیبانی سایر افرادی انجام دهید که همان نیازهای شما را دارند.» (ایرما، کارگری فیلیپینی در سیلیکون‌ولی، کالیفرنیا)

🔸 رؤیاهای ایرما در مورد یک زندگی آبرومندانه برای فرزندانش و خودش، تمایل او به دیدن رفتاری برابر و کرامت بر اساس کیفیت و شایستگی کارش، اعتقاد او به این که مبارزه‌ی جمعی وسیله‌ای برای «به دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی» خود است، به‌طور خلاصه مبارزات زنان کارگر فقیر را در عرصه‌ی ‌جهان سرمایه‌‌داری به تصویر می‌کشد. در این مقاله می‌خواهم بر استثمار زنان فقیر جهان سوم، بر عاملیت آن‌ها به‌عنوان کارگر، بر منافع مشترک زنان کارگر بر اساس درک موقعیت و نیازهای مشترک، و بر استراتژی‌ها/روش‌های سازمان‌دهی که هدف استوار و نتیجه‌ی آن‌ها دگرگونی زندگی روزمره‌ی زنان کارگر است، به‌طور جدی تمرکز کنم.

🔸 این مقاله موضوعات تحلیلی و سیاسی زیر را در ارتباط با زنان کارگر جهان سوم در عرصه‌ی جهانی برجسته می‌کند: ۱) گروه خاصی از زنان کارگر را در تاریخ و در حوزه‌ی عملکرد اقتدار سرمایهداری معاصر تشریح و ثبت می‌کند؛ ۲) پیوند‌ها و پتانسیلِ هم‌بستگی بین زنان کارگر در سراسر مرزهای دولت-ملت‌ها را بر اساس ابهام‌زدایی از ایدئولوژی مذکرانگاشتنِ کارگر ترسیم می‌کند؛ ۳) تعریفی بومی شده از کار زنان جهان سوم به نمایش می‌گذارد که در واقع استراتژی استعمار مجدد سرمایهداری جهانی است؛ ۴) نشان می‌دهد که زنان به‌عنوان کارگر دارای منافعی مشترک هستند، نه فقط در جهت تحول زندگی کاری‌ و محیط‌هایشان، بلکه در بازتعریف فضاهای خانه به‌گونه‌ای که شغل خانگی به‌عنوان کاری برای کسب معاش به رسمیت شناخته شود نه به‌عنوان فعالیتی مکمل در اوقات فراغت؛ ۵) نیاز به دانش رهایی‌بخش فمینیستی را به‌عنوان مبنای سازمان‌دهی فمینیستی و مبارزات جمعی برای عدالت اقتصادی و سیاسی ایده‌آل و بسیار مهم می‌داند؛ ۶) تعریفی کاربردی از منافع مشترک زنان کارگر جهان سوم بر مبنای نظریه‌پردازی هویت اجتماعی مشترک زنان جهان سوم به‌عنوان زن/کارگر ارائه می‌کند و در نهایت ۷) عادات مقاومت، اشکال مبارزه‌ی جمعی و راه‌بردهای سازمان‌دهی زنان کارگر فقیر جهان سوم را بررسی می‌کند. ایرما درست می‌گوید که «تنها راه برای به‌دست آوردن اندکی قدرت بر زندگی خود این است که این کار را به‌صورت جمعی و با حمایت سایر افرادی انجام دهیم که نیازهای مشترکی با ما دارند.»...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3uK

#فمینیسم #جنسیت #زنان_کارگر #سرمایه‌داری
#فرزانه_راجی #چاندرا_تالپاد_موهانتی


👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی

11 ژوئن 2023

نوشته‌ی: آلکس کالینیکوس
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سال‌های نخست سده‌ی بیست‌ویکم از نوزایی برخوردار شده‌اند، سخنی است کلیشه‌ای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق به‌ویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیست‌ها با توجه به اهمیتی که سنت‌شان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریه‌ی مارکسیستی امپریالیسم به‌ویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطه‌ی سیاسی تلقی نمی‌کند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم به‌عنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعه‌ای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعه‌ی تاریخی شیوه‌ی تولید سرمایهداری قرار می‌دهد.

🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق‌ و با پشتوانه‌ی تجربی از نظریه‌ی کلاسیک مارکسیستی در سال‌های اخیر مطرح کرده‌اند. از آن‌جا که این نقد بخشی است از تلاشی گسترده‌تر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهت‌گیری چپ رادیکال، به نظر می‌رسد توجه به آن ارزش‌مند است. مقاله‌ی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که می‌کوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.

🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالی‌که ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش به‌طور گسترده به‌عنوان رد نظریه‌ی هارت و نگری لحاظ می‌شود (نظریه‌ای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام می‌کند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف می‌غلتند و استدلال می‌کنند که دوران جهانی ‌شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. هم‌هنگام، آن‌ها با فرض‌هایی متفاوت از فرض‌های هارت و نگری به همان نتیجه می‌رسند: این‌که سرمایهداری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.

🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریه‌ی بیش از حد سیاسی‌شده‌ی بحران اشتباه می‌کنند و هم در این ادعا که سرمایهداری جهانی به‌طور کلی، و ایالات متحد به‌طور خاص، بر بحران سودآوری که در دهه‌ی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسی‌دانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه می‌دهند. اگر این استدلال‌ها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آن‌ها از سرمایهداری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را می‌دهد که می‌تواند جهان را به‌عنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولت‌ها و طبقات سرمایه‌دار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایش‌ها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیت‌های ساختاری باشند ــ به‌ویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایه‌ها ــ که به‌راحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرت‌مندترین دولت‌های سرمایهداری نیستند، آن‌‌گاه این دولت‌ها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق می‌کنند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3vW


#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایه‌داری


👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ دگردیسی‌های خدا
▫️ پیرامون پیوستگی درونی دین و
سرمایهداری

5 ژوئیه 2023

نوشته‌ی: نوربرت ترنکله
ترجمه‌ی: کمال خسروی

🔸 افکار عمومی چپ و لیبرال-دمکرات، نخست با شگفت‌زدگی بزرگی با نیرومند شدن شکل‌های آگاهی نو‌-دینی و جنبش‌ها و بنیادگرایی‌های دهه‌های اخیر روبه‌رو شد. تا دهه‌ی 80 و 90 سده‌ی بیستم این تصور غالب بود که با عمومیت ‌یافتن شیوه‌ی زیست و تولید سرمایه‌دارانه، دین و اندیشه‌ورزی دینی نیز گام‌به‌گام پس رانده شده است. پسِ پشت این تصور، نظریه‌ی کلاسیک مدرنیزاسیون قرار داشت که بر اساس آن، سرمایهداریْ سراسر نظامی عقلایی تصور می‌شد که با شیوه‌ای از زندگی سکولار هم‌راه و هم‌‍ساز است که در نهایت به ناپدید شدن دین می‌انجامد. بنا بر این پس‌زمینه، قابل‌فهم است که آن‌چه «بازگشت دین» نامیده می‌شود، به‌مثابه‌ی ظهور شکل‌های اندیشه‌ورزی و آگاهی پیشامدرن و سنتی در فرآیند دوران مدرن ادراک شود.

🔸 لیبرال‌ها و بخشی از چپ سنتی این وضع را مناسبتی تلقی می‌کنند برای آن‌که دقیقاً امروز و دقیقاً به همین دلیلْ سرافرازانه بر آن‌چه دستاوردهای کانونی دوران مدرن تلقی می‌کنند، تأکید کنند: همانا بر سکولارسیون و «ارزش‌های دوران روشن‌گری». بنا بر این رویکرد، در صورت لزوم باید از این دستاوردها در برابر آن نیروهایی که به‌ظاهر نماینده‌ی سقوط به دوران پیشامدرن و الگوی عتیق‌اند، به‌ویژه در برابر «اسلام» ــ که به‌مثابه‌ی تهدیدی خاص برشناخته می‌شود ــ با تمام قوا دفاع کرد.

🔸 اما در سویه‌ی دیگر، موقعیت آن‌هایی نیز تقویت شده است که نسبت به پیش‌تازی شیوه‌های اندیشه‌ورزی و ایدئولوژی‌های دینی و ظاهراً پیشامدرن در اساس رویکرد مثبتی دارند، زیرا در آن‌ها تصدیق تصویر ضدمدرنیستی خویش از جهان را بازمی‌شناسند، که بر اساس آن، عقلانیت مدرن چیزی است «بی‌روح» و «بی‌ریشه» و جایش زباله‌دان تاریخ است. مخالفتشان با «اسلام» (یا آن‌چه از اسلام می‌فهمند) نیز فقط از این‌روست که در اسلام تهدیدی برای «غرب» می‌بینند. آن‌ها رویارویی با اسلام را بیدارباشی می‌دانند که سرانجام بار دیگر هسته‌ی دگرگونی‌ناپذیر فرهنگ و تمدن «خویش» (یعنی فرهنگ مسیحی‌-‌غربی، آلمانی، لهستانی، مجاری، روسی و غیره) را پاس دارند.

🔸 کار هر دو نگرش به پدیده‌ی بنیادگرایی دینی، هریک به‌شیوه‌ی خویش، ایدئولوژیک‌ کردن آن است. در حقیقت شکل‌های مدرن دین‌مداری رجعت به الگوهای رفتاری و اندیشه‌ورزی سنتی نیستند و فقط می‌توانند از طریق شکل تاریخاً مشخص اجتماعیت‌ یافتنِ سرمایه‌دارانه تبیین شوند...

🔹 نکته‌ی قابل‌توجه در این نوشته‌ی کوتاه، و انگیزه‌ی ترجمه‌ی آن، تأکیدش بر ماهیت سرمایه‌دارانه‌ و «مدرن» ایدئولوژی‌ها و بنیادگرایی‌های دینی، به‌رغم شیوه‌های انسان‌ستیزانه و سرکوب‌گرانه‌ی آن‌هاست. از این دید، نمی‌توان با دستاویز پیشاتاریخی ‌بودنِ هنجارهای این جریان‌ها، هویتی «ضدسرمایه‌دارانه»، و بنابراین، «چپ»، «رادیکال» یا «ضدامپریالیستی» برای آن‌ها دست‌و‌پا کرد. متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3yp

#نوربرت_ترنکله #کمال_خسروی
#نقد_دین #نقد_ایدئولوژی #نقد_بتوارگی
#سرمایه‌داری

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ اکوسوسیالیسم در جنبش رادیکال برای عدالت اقلیمی

8 اکتبر 2023

گفت‌وگوی خوآئو کامارگو، آلخاندرا خیمنز و آندرئاس مالم
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

🔸 این نخستین مناظره‌ی ما در نشریه‌ی اکوسوسیالیست فایت دِ فایر است. هدف از انتشار مجله‌ای اکوسوسیالیستی مطرح کردن چشم‌اندازها و ایده‌های اکوسوسیالیستی در جنبش عدالت اقلیمی است. این راه‌کار از این جهت حائز اهمیت است که برخی از کاستی‌های موجود در جنبش، در پروژه‌ها و در برنامه‌های آن، غالباً ناشی از ابهام در اهداف سیاسی، تاکتیکی و امکان ایجاد دیدگاه سیاسی غیرهژمونیک است.

🔸 نقشی را که جنبش اکوسوسیالیستی به‌طور مشخص، صرف‌نظر از چگونگی سازمان‌یابی آن می‌تواند ایفاء کند، قبل از هر چیز در عرصه‌ی ایدئولوژیک است. بدیهی‌ست که می‌توان فعالان اکوسوسیالیست را نوعی پیشگامان تقابل تاکتیکی مدنظر گرفت. اما به‌نظر من نقش اصلی در صورت‌بندی و کار برای تبیین منطق مشخص و موضع‌گیری ضدسرمایه‌داری جنبش اقلیمی، برای منسجم‌تر کردن این جنبش با برنامه‌ای فراگیر، به‌عنوان ایده‌ای برای چگونگی مقابله با منافع طبقه‌ی مسلط سرمایهداری است و بنابراین راه‌کار جذب ایدئولوژیکی است برای بخش رادیکال جنبش اقلیمی که به‌احتمال بسیار زیاد نقش بسیار مهمی در رادیکالیزه شدن بیش‌تر جنبش ایفاء خواهد کرد.

🔸 سرمایهداری کنونی یک نقص نیست، یک نظم است، دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهد که برای آن ایجاد شده است و تحت شرایط مختص به خودش بی‌عیب و نقص کار می‌کند. فقط یک «معضل کوچک» وجود دارد: موجودیت و هستی انسان، گونه‌ها، جوامع، اما همه‌ی این‌ها از اشتباهات این نظام نیست. قدرمسلم بخش بزرگی از جامعه و جنبش اقلیمی هنوز بر این باورند که این‌ها ناشی از سهوانگاری‌ها و اشتباهات هستند و نه نظام سرمایهداری که در واقع برای آن ایجاد شده است. به‌نظر من این امر به‌سرعت در حال تغییر است و اکوسوسیالیسم می‌تواند یک نظریه‌ی انقلابی ارائه کند. یکی از بزرگ‌ترین مشکلات نه فقط جنبش عدالت اقلیمی بلکه جنبش‌های 30 سال اخیر همانا فقدان نظریه پیرامون ماهیت انقلاب است. ما هنوز هم به نظریه‌های انقلابی صد سال پیش برای مشخص‌کردن این‌که چه‌ تاکتیک‌هایی مؤثرند، چگونگی کارکرد اعتصابات و اعتراضات ارجاع می‌کنیم.

🔸 پرداختن به درهم‌آمیختگی سرمایهداری با دولت و پدرسالاری و چالش با آن از الزامات اساسی برای مبارزه و مقابله با بحران زیست‌محیطی است. سرمایهداری همیشه با دولت مرتبط است. بنابراین ما باید داستان‌سرایی و توهم‌پراکنی پیرامون دولت و منطق مطالبه از دولت‌ها برای واکنش به فاجعه‌ی زیست‌محیطی را کنار بگذریم. ما باید زبان بیان جدید مختص به‌ خودمان را تبیین کنیم. ما نباید منتظر این باشیم که این دولت‌ها ناجی ما باشند، زیرا ما در حال حاضر با وضوح بیش‌تری می‌دانیم که آن‌ها در اتحاد با یک‌دیگر کار می‌کنند و به سرمایه‌داران و شرکت‌های بزرگ خدمت می‌کنند. ضروری‌ست که به‌وضوح تشخیص دهیم که نمی‌توانیم مبارزه زیست‌محیطی، جنبش‌های اقلیمی را با دولت‌ها پیش ببریم. زیرا آن‌ها دست در دست سرمایه کار می‌کنند و من این را از منظر فمینیستی می‌گویم که مهم است بدانیم دولت و سرمایه نیز دست در دست پدرسالاری کار می‌کنند. آن‌ها به‌طور جدایی‌ناپذیری با یک‌دیگر درهم‌تنیده‌اند. در مبارزه برای محیط زیست بسیار مهم است که بدانیم که پدرسالاری یک بخش از این اتحاد سه گانه است. تأثیرات ویژه‌ای وجود دارند که برای زنان به‌سادگی فقط یک تجربه‌ی صرف نیستند بلکه زنان به‌عنوان نخستین افراد خط اول مبارزه با آن‌ها مواجه می‌شوند...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Im

#تغییرات_اقلیمی #اکوسوسیالیسم #سرمایه‌داری
#کاووس_بهزادی #آلخاندرا_خیمنز #آندرئاس_مالم #خوآئو_کامارگو

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ کارل مارکس بین دو جهان
▫️ ناهم‌خوانی‌های کتاب «آدام اسمیت در پکن» اثر جووانی آریگی


15 اکتبر 2023

نوشته‌ی: ریچارد واکر
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی

🔸 «آدام اسمیت در پکن» کتابی حجیم و با موضوعات پراکنده است، اما جووانی آریگی با دیدگاه تاریخی-جهانی خود از سرمایهداری امروزی و رقابت فزاینده بین امپراتوری در حال افول آمریکا و قدرت رو به رشد چین خدمت بزرگی انجام داده است. این وظیفه‌ای است فراتر از توان بسیاری از ما، و نویسنده را در معرض خطر انتقاد از بسیاری جهات قرار می‌دهد. کتاب از دو جهت می‌درخشد. یکی این‌که پویش‌های جغرافیایی را محور تاریخ جهان قرار داده است ــ به این معنی که اقتصاد جهانی را بیش از مجموع تاریخ‌های توسعه‌ی بسیاری از مناطق، یا بدتر از آن، گسترش سرمایهداری از کشوری به کشور دیگر در نظر می‌گیرد. فضیلت دومْ گنجاندن تاریخ اقتصادی در سیاست نظام دولتی بین‌المللی است که شامل استفاده از زور، گسترش امپراتوری و نقش قدرت‌های هژمونیک است. با این وجود، واکاوی اقتصادی-جغرافیایی آریگی پیرامون شماری از نکات مهم مانند خاستگاه‌های انقلاب صنعتی، دلایل پیشی گرفتن اروپا از چین در اوایل دوران جدید، دلایل تزلزل اقتصاد ایالات متحد پس از 1970، و دلایل عنان‌گسیختگی سپهر مالی، رشد خارق‌العاده‌ی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا علت گسترش شگفت‌انگیز کنونی چین تبیین قانع‌کننده‌ای ارائه نمی‌دهد.

🔸 «آدام اسمیت در پکن»، بر اساس یک طرح نظری، در چهار پاره شرح داده می‌شود. پاره‌ی اول با تقابل آدام اسمیت با کارل مارکس پیرامون نظریه‌ی اسمیت شروع می‌شود و آگاهی اسمیت را از چین و مسیر بسیار متفاوت توسعه‌ی آن با توسعه‌ی اروپا نشان می‌دهد. پاره‌ی دوم به اثر رابرت برنر درباره‌ی اقتصاد رکود طولانی اواخر سده‌ی بیستم می‌پردازد و آن را با ربع آخر سده‌ی نوزدهم در پایان پکس بریتانیکا (صلح بریتانیا) مقایسه می‌کند و به علل افول اقتصادی آمریکا می‌پردازد. پاره‌ی سوم با نظریه‌ی جغرافیایی امپریالیسم دیوید هاروی و ترمیم مکان‌مند، اجتناب‌ناپذیری تغییرات در هسته‌ی جغرافیایی سرمایهداری، و بیهودگی تلاش‌های امپریالیست‌های ایالات متحد برای نگه داشتن جهان زیر سرانگشتان خود دست و پنجه نرم می‌کند. پاره‌ی چهارم با نگاهی به توسعه‌ی آسیای شرقی، شالوده‌های تاریخی آن در تولید کاربَر و سیاست‌های بین‌دولتی در درازمدت، و برجستگی جهانی امروز چین به پایان می‌رسد.

🔸 من می‌خواهم با دیدگاه‌های آریگی پیرامون هر یک از این موضوعات درگیر شوم و استدلال کنم که مارکس به‌رغم کاستی‌هایش در جغرافیا، تاریخ جهانی و نظریه‌ی دولت، هنوز بهترین شالوده برای درک توسعه‌ی اروپایی، چینی و جهانی است. با این وجود، آریگی یک بار دیگر ضرورت حفظ مارکسیسم به عنوان یک نظام نظری باز را نشان می‌دهد که می‌تواند با اسمیت، شومپیتر و برودل درگیر شود (و آن‌ها را کاملاً بفهمد)، بگذریم از متفکران آسیایی که معروفیت علمی چندانی ندارند...

🔸 برخورد آریگی با دولت چین جای تامل دارد. در حالی که درست است که کمیته‌ی مرکزی حزب ‌کمونیست ‌چین و دولت پکن کنترل خود را بر استراتژی کلی اصلاحات (یعنی باز کردن قفل نیروهای بازار، کار مزدی، مالکیت خصوصی و سرمایه) حفظ کرده‌اند، راز بزرگ عمومی چین این است که دولت‌های محلی و استانی آزاد بوده‌اند تا اصلاحات را به شیوه‌ای کاملاً مخالف کنترل متمرکز انجام دهند. در واقع، چین یکی از غیرمتمرکزترین نظام‌های دولتی در جهان امروز را دارد و سطوح پایین‌تر مقامات و کادرهای آن، مروج مشتاق راه سرمایهداری بوده‌اند. آن‌ها راه را در توسعه‌ی زمین، خصوصی‌سازی دارایی‌های عمومی، هموار کردن راه برای صنعتی‌سازی، کنترل پرولتاریای جدید، و در بسیاری موارد، پیوستن مشتاقانه به طبقه‌ی جدید سرمایه‌دار رهبری کرده‌اند. این نه تنها شباهت بسیار کمی به ایام به‌یادماندنی درست‌کاری مائوئیستی دارد، بلکه بوی نقش دولت محلی در اوج توسعه و صنعتی شدن قاره‌ی آمریکا را می‌دهد. بنابراین، به سیاق آریگی، دولت‌گرایی وجود دارد، و ما بهتر است به پویش داخلی دولت‌ها توجه بیش‌تری داشته باشیم و نه فقط به تصویر کلان درگیری‌های بین‌دولتی...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3IQ

#امپریالیسم #جووانی_آریگی #ریچارد_واکر #دلشاد_عبادی
#چین #دولت‌گرایی #سرمایه‌داری_جهانی

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ کار مرده، هوموساکر و وانهادن به مرگ در بازار کار

10 دسامبر 2023

نوشته‌ی: جیمز.ا آینر
ترجمه‌ی: داریوش فلاحی

🔸 تمایز اخلاقی بین «گرفتنِ جان» و «وانهادن به مرگ» بحثی طولانی در فلسفه است. در مقاله‌ی حاضر این بحث را در چارچوب بازار کار سرمایهداری قرار می‌دهم. با تکیه بر بینش‌های مارکس و آگامبن، درباره‌ی چهره‌ی هوموساکر به مثابه‌ی کارگر مرده (بالقوه مرده) نظریه‌پردازی می‌کنم تا استدلال کنم که ایدئولوژی «وانهادن به مرگ» در بنِ نظام سرمایهداری است. بااین‌حال، ارزش‌های قانونی، معنوی و اخلاقی ما و امتیاز دادن به «حقوق سلبی» هم‌چنان این باور رایج را ترویج می‌کند که قتل از نظر اخلاقی بدتر است.

🔸 یک بازار کار سرمایهداری خالص و کاملاً کالایی‌شده لزوماً براساس وانهادنِ بخش معینی از کارگران به مرگ عمل می‌کند. در سطح نظری، ناتوانی در بقا در بازار کار، تا حدی شبیه به اکوسیستم‌ها، همچون نوعی سازوکار تنظیمیِ بیولوژیکی عمل می‌کند. البته، با توجه به بوالهوسی‌های سرمایهداری، از بین رفتن نیروی کار مازاد همیشه سودآور نیست. در مواقعی که سرمایه به‌سرعت در حال رشد است، فوراً به کارگران اضافی نیاز است. سرمایه‌داران نمی‌توانند منتظر بمانند تا کارگران اضافی متولد شوند، بزرگ شوند، آموزش ببینند و وارد بازار کار شوند. در نتیجه، این یکی از دلایلی است (در میان سایر دلایل) که چرا برای سرمایهداری سودمند است که ذخیره‌ی نیروی کار را در کناره نگاه دارد. همان‌طور که هاروی اشاره می‌کند، وجود جمعیت مازاد به سرمایه‌داران اجازه می‌دهد تا کارگران خود را بدون توجه به سلامت یا رفاه آن‌ها استثمار بیش‌ازحد کنند. در نتیجه، جمعیت مازاد بر این نکته تأثیر می‌گذارد که سرمایه‌دار باید به سلامت، رفاه و امید به زندگی نیروی کار اهمیت دهد.

🔸 مفهوم «وضعیت استثنایی» بینشی از خشونت ساختاری بازار کار سرمایهداری و، در همین راستا، درک ارزش‌گذاری محاسبه‌گرانه و مدیریت زندگی و مرگ را فراهم می‌کند. ما با پارادوکس حاکمیت شروع می‌کنیم، به این معنا که حاکمیت هم در از بیرون و هم از درون نظامی قضایی است. این استثنای حاکم به‌آسانی قابل‌درک است زمانی که در نظر بگیریم که حاکمیت، مانند یک پادشاه یا رئیس جمهور (یا به‌طور گسترده‌تر «دولت»)، مشمول قوانین و مقرراتی مانند سایر شهروندان نیست. با توجه به این‌که حاکمیت دارای قدرت قانونی برای تعلیق اعتبار قانون است، ممکن است خودش را خارج از قانون نیز قرار دهد. این یک وضعیت استثنایی بت‌واره ایجاد می‌کند که به موجب آن قانون ممکن است پشت نقاب حمایت از جامعه در برابر تهدیدات داخلی یا خارجی به حالت تعلیق درآید. حاکمیت، از طریق این رویه، خود را در تعلیق قانون موجه جلوه می‌دهد، درحالی‌که قول می‌دهد در صورت کاهش یا رفع تهدید، قانون را مجدداً برقرار کند. بنابراین، از نظر آگامبن جوهر حاکمیت انحصار ضمانت اجرای قانون نیست، بلکه انحصار تصمیم‌گیری است: تصمیم‌گیری قانون در چه زمانی، در چه مکانی و بر چه کسانی اعمال شود.

🔸 طبق نظر کارترایت یک روایت قابل‌قبول از تفاوت بین «قتل» و «وانهادن به مرگ» ممکن است این باشد که اگر یک نفر زنجیره‌ی علّی را آغاز کند که به مرگ او ختم می‌شود کسی را کشته است، درحالی‌که اگر اجازه دهد یک توالی علّی از قبل موجود به مرگ آن شخص ختم شود، به دیگری اجازه می‌دهد بمیرد. در واقع، کارترایت به زمینه یا شرایط گسترده‌تری می‌پردازد که ممکن است منجر به مرگ زودرس شود. این شرایط تحت عنوان خشونت ساختاری قرار می‌گیرد و ذاتی سرمایهداری است. در طول تاریخ، سرمایه‌داران علاقه‌ی ناچیزی به سلامت و کیفیت زندگی عمومی کارگران خود نشان داده‌اند یا اساساً هیچ تمایلی نداده‌اند. مگر این‌که با بسیج کارگران، یا قوانین، یا ملاحظات سود، مجبور به انجام این کار شوند. موضع مارکس در این مورد واضح است: «سرمایه … سلامت و طول عمر کارگر را در نظر نمی‌گیرد، مگر این‌که جامعه وادارش کند. پاسخ آن به فریاد انحطاط جسمی و روحی، مرگ زودرس و شکنجه‌ی ناشی از کار این است: آیا از آن‌جا که بر لذت (سود) ما می‌افزاید، این درد ما را آزار می‌دهد؟!» موضع مدنظر مارکس (و انگلس) صرفاً خشونت‌آمیز بودن سرمایهداری نیست. بلکه نقد او در این ادعا نهفته است که تا زمانی که سرمایهداری وجود دارد، خشونت ساختاری هم ضروری و هم اجتناب‌ناپذیر است...

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Oz

#جیمز_ا_آینر #داریوش_فلاحی #کار_مرده #خشونت_ساختاری #سرمایه‌داری #مارکس #آگامبن

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ نگاهی به مفهوم «سرمایهداری سیاسی»

10 مارس 2024

نوشته‌ی: حسن آزاد

🔸 به تازگی در برخی اظهارنظرها، از جمله در برخی از اظهارنظرهای آقای مهرداد وهابی از مفهوم «سرمایهداری سیاسی» برای تحلیل ساختار سیاسی/اقتصادی حاکم بر ایران استفاده شده است. در این نوشته قصد دارم با مروری بر پیشینه‌ی تاریخی این مفهوم نشان دهم چرا این مفهوم برای تحلیل ساختار سیاسی/اقتصادی حاکم بر ایران ناکارآمد و اشتباه است. این نوشته در دو بخش تنظیم شده است: بخش نخست مروری است بر پیشینه‌ی تاریخی مفهوم «سرمایهداری سیاسی» و بخش دوم تلاشی است برای ارزیابی و نقد این مفهوم.

🔸 مفهوم «سرمایهداری سیاسی» مفهومی است بسیار عام که شامل موارد متفاوت و حتی متناقض می‌شود: از اشکال پیشامدرن «سرمایهداری» در زمان حمورابی (وبر) تا سرمایهداری قرن بیست‌ویکم (هولکام)، از سرمایهداری توسعه‌گرا (ژاپن و ببرهای آسیایی) تا دولت‌های ورشکسته (آفریقا)، از «سرمایهداری سازمان‌یافته»ی بعد از جنگ جهانی دوم (رایت) تا سرمایهداری‌های ناکارآمد و فاسد (هولکام و جسوپ)، از سرمایهداری دموکراتیک (هولکام) تا فاشیسم و دیکتاتوری‌های نظامی (جسوپ و هولکام)، از سرمایهداری با نرخ بالای سود (بعد از جنگ جهانی دوم) تا سرمایهداری با نرخ پایین سود (برنر و رایلی). بدین‌ترتیب این مفهوم مصداق‌های متعدد و گوناگونی دارد و ما را به موارد معین و مشخص هدایت نمی‌کند. نادیده گرفتن تمایز میان اشکال پیشامدرن سرمایهداری سیاسی با شکل‌های مدرن آن از طرف آقای وهابی این عام بودن و ابهام را بیش‌تر می‌کند.

🔸 انتقاد دیگر به کاربرد این مفهوم برای ساختارسیاسی/اقتصادی ایران مربوط می‌شود. در این بخش روی سخنم بیش‌تر با آقای مهرداد وهابی است که این اصطلاح را برای تحلیل ساختار سیاسی/اقتصادی حاکم بر ایران به‌کار برده است. نخست، ایران یک ساختار سیاسی/اقتصادی بسیار ویژه و حتی منحصربه‌فرد دارد که مفهوم بسیار عام سرمایهداری سیاسی و ابهامات ناشی از این مفهوم نمی‌تواند بیان‌گر ویژگی‌های آن باشد. به‌عنوان نمونه، رژیم پهلوی و «جمهوری اسلامی» هر دو بنا به تعریف سرمایهداری سیاسی به شمار می‌آیند. دوم، مفهوم مورد استفاده باید بتواند رژیم برآمده از انقلاب 57 و تغییرات آن را از مرحله‌ی شکل‌گیری تا کنون به‌طور پیوسته بیان کند. اصطلاح سرمایهداری سیاسی از چنین ظرفیتی برخوردار نیست.

🔸 به نظر من اصطلاح «بناپارتیسم» برای تحلیل ساختارسیاسی/اقتصادیِ رژیمِ برآمده از انقلاب 57 مناسب‌تر است: در انقلاب 57 ائتلافی از روحانیت شیعه (به‌ویژه طرفداران ولایت فقیه)، هیئت‌های موتلفه‌ی اسلامی (هم‌چون نمایندگان بازار و خرده‌بورژوازی سنتی) و برخی گرایشات دیگر اسلام سیاسی و تهی‌دستان شهری (توده‌های کنده‌شده از شرایط مادی تولید و بازتولید خود) با رهبری خمینی در جامعه‌ای که شیوه‌ی تولید سرمایهداری به شیوه‌ی تولید مسلط بدل شده بود، قدرت را به ‌دست گرفت. بدیهی است که ناهم‌خوانی این شکل از قدرت سیاسی با مناسبات غالب، موجب بروز مشکلات فراوان در سطح خرد و کلان اقتصادی می‌شود. تغییر بلوک قدرت و جابه‌جایی گروه‌ها در سلسله‌مراتب آن از زمان انقلاب تاکنون موضوع مفصلی است که نیاز به نوشته‌ای جداگانه دارد، اما ناهم‌خوانی قدرت سیاسی با مناسبات اقتصادی علی‌رغم نوسانات اندک، هم‌چنان ادامه یافته و حتی بیش‌تر شده است.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-3Zq


#حسن_آزاد #خصلت_طبقاتی_دولت #سرمایه‌داری_سیاسی

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ فراتر از نظریه‌ی امپریالیسم
▫️
سرمایهداری جهانی و دولت فراملی


31 مارس 2024

نوشته‌ی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 سرمایهداری جهانیِ سده‌ی بیست‌ویکم در نظریه‌های «امپریالیسم جدید» هنوز از «سرمایه‌های بومی» تشکیل می‌شود و آن اقتصادهای ملیِ متمایز و پویش‌‌های سیاسی جهان را تلاش‌های ایالات متحد برای خنثی کردن کاهش هژمونی در میان رقابت تشدیدیافته‌ی امپریالیست‌ها هدایت می‌کنند. این نظریه‌ها شواهد تجربی درباره‌ی فراملی ‌شدن سرمایه و نقش برجسته‌ی فزاینده‌ی دستگاه‌های دولتی فراملی را در تحمیل سلطه‌ی سرمایهداری فراتر از منطق نظام میان‌دولتی نادیده می‌گیرند. در این مقاله استدلال می‌کنم که مداخله‌گرایی ایالات متحد انحراف از جهانی ‌شدن سرمایهداری نیست، بلکه پاسخی است به بحران آن. مناسبات طبقاتی سرمایهداری جهانی اکنون چنان عمیقاً درون هر دولت‌-ملتی نقش بسته است که تصویر کلاسیک امپریالیسم به منزله‌ی رابطه‌ی سلطه‌ی خارجی منسوخ شده است. پایان بسط گسترده‌ی سرمایهداری پایان دوران امپریالیستی سرمایهداری جهانی است. منطق سرسخت انباشت جهانی اکنون عمدتاً درون مجموعه نهادهای سیاسی کنترل‌ناپذیری است که از طریق آن گروه‌های حاکم می‌کوشند آن را مدیریت کنند. ما به یک نظریه‌ی گسترش سرمایهداری درباره‌ی فرآیندها و نهادهای سیاسی که از طریق آن‌ها چنین گسترشی رخ می‌دهد، مناسبات طبقاتی و پویش‌های فضایی این گسترش نیاز داریم.

🔸 ویژگی بارز نظریه‌های «امپریالیسم جدید» این فرض است که سرمایهداری جهانی در سده‌ی بیست‌ویکم از «سرمایه‌های بومی» و اقتصادهای ملی متمایزی تشکیل شده که با یک‌دیگر در تعامل هستند، و هم‌زمان این تحلیل «رئالیستی» از سیاست جهانی که دولت‌ها با پی‌گیری «منافع ملی» خود عامل به جریان انداختن این سیاست هستند. مثلاً، گوان در مطالعه‌ی بارها نقل‌شده‌اش به نام قمار جهانی: تلاش واشنگتن برای تسلط بر جهان، پیوسته به «سرمایهداری آمریکایی»، «سرمایهداری آلمانی»، «سرمایهداری ایتالیایی»، «سرمایهداری فرانسوی» و از این قبیل ارجاع می‌دهد؛ هر یک از آن‌ها نظام اقتصادی قابل‌تشخیص و متمایزی است که طبقات سرمایه‌دار ملی سازمان‌یافته‌ای را که درگیر مجموعه‌ای از روابط رقابتی ملی‌اند به‌نحو متمایزی برجسته می‌کند. الن میکسینز وود در رساله‌ی مهم دیگری درباره‌ی «امپریالیسم جدید»، امپراتوری سرمایه، تصدیق می‌کند که «سازمان ملی اقتصادهای سرمایهداری سرسختانه باقی مانده‌اند.»

🔸 آیا همان‌طور که وود، گوان و دیگران مطرح می‌کنند، اگرچه ذره‌ای شواهد تجربی ارائه نمی‌دهند، باید فرض کنیم که همانند مرحله‌های قبلی نظام سرمایهداری جهانیْ سرمایه در راستای خطوط ملی سازمان می‌یابد و توسعه‌ی سرمایه در شکل دولت-ملت متوقف شده است؟ چارچوب بین دولتی/دولت-ملت پژوهش‌گران «امپریالیسم جدید» را موظف می‌کند که با مفهوم بدون معضلِ «منافع ملی» پویش‌های سیاسی جهانی را تبیین کنند. «منافع ملی» به چه معناست؟ مارکسیست‌ها تاریخاً مفهوم «منافع ملی» را به عنوان ترفندی ایدئولوژیک به نفع منافع طبقاتی و گروه‌های اجتماعی رد کرده‌اند. «اقتصاد ملی» چیست؟ آیا کشوری است با بازار بسته؟ مدارهای تولید متکی بر قلمرو حفاظت‌شده؟ سیطره‌ی سرمایه‌های ملی؟ یک نظام مالی ملی مجزا و منفرد؟ هیچ کشور سرمایهداری در جهان با این توصیف منطبق نیست...


🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-41j

#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #حسن_مرتضوی #سرمایه‌داری_فراملی
👇🏽

🖋@naghd_com