▫️ واکاوی طبقاتی و سیاست جنبشهای اجتماعی جدید
نوشتهی: لاورنس وایلد
ترجمهی: حسن مرتضوی
18 دسامبر 2022
🔸 آیا ممکن است سوسیالیستها به واکاوی طبقاتی مارکسیستی پایبند باشند و همهنگام با شور و شوق دربارهی پتانسیل رهاییبخش جنبشهای اجتماعی جدید سخن بگویند؟ در این مقاله میخواهم با ارائهی استدلالی در هشت نکته که حاوی تفسیری از واکاوی طبقاتی مارکسیستی و این گزاره است که راههای بسیاری برای آگاهی طبقاتی منطبق با آن وجود دارد، به این سوال پاسخ مثبتی بدهم. برخی از پیامدهای عملی این دیدگاه مورد بحث قرار خواهد گرفت. این استدلال به طور ضمنی از واکاوی طبقاتی در برابر حملات اخیر «پسامارکسیسم» دفاع میکند، در حالی که مفهوم محدود مبارزهی طبقاتی را که تعدادی از گروههای مارکسیستی از آن حمایت میکنند رد میکند، مفهومی که بنا به آن مبارزات جنبشهای اجتماعی جدید را انحرافی از مبارزهی طبقاتی در محل کار میدانند. من به این مواضع مخالف و ملاحظات روششناختی مهمی که آنها در نتیجهگیری مطرح میکنند باز خواهم گشت.
🔸 طرح نکاتی مقدماتی دربارهی ماهیت جنبشهای اجتماعی جدید و فعالیتهای سیاسی مرتبط با آنها لازم است. اکنون آثار گستردهای در تعریف «جنبشهای اجتماعی جدید» و اینکه آیا آنها شکل جدیدی از سیاست را تشکیل میدهند یا نه نوشته شده است. منظور من از «جنبشهای اجتماعی جدید» گروههایی است که حول محور فمینیسم، بومپایی (environmentalism)، ضدنژادپرستی، صلح و ضدامپریالیسم گرد میآیند. این جنبشها از جهات مختلفی از احزاب سیاسی یا گروههای فشار متمایز میشوند. یکم، منافع آنها بینالمللی است و فعالیتهای آنها فراتر از مرزهای ملی است؛ دوم، آنها مجموعهای از مطالبات را بیان میکنند که اساساً روابط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جهان را تهدید میکنند؛ سوم، آنها ساختارهای سازمانی تثبیتشدهی احزاب دولتی و گروههای فشار را به چالش میکشند. این بدان معنا نیست که این جنبشها نمیتوانند در احزاب سیاسی (مانند سبزهای آلمان) یا در گروههای فشار تجلی پیدا کنند، اما جنبش همیشه گستردهتر از هر شکل سازمانی واحدی است و دائماً مراقب خطرات ادغام است. این جنبشها دستور کار سیاست «قدیمی» را که عمدتاً به تعداد محدودی از شاخصهای کلیدی در مدیریت اقتصاد ملی توجه داشته است به چالش میکشند. چنین جنبشهایی احزاب چپ را چالشگر مناصب سیاسی و کار در چارچوب انتخاباتی میبینند که در آنها فرصت محدودی برای دیکته کردن «مسائل» دارند. این امر در مورد احزاب کوچکتر «پیشگام» که بیشتر بر درگیری در محل کار یا مسائل منفرد تمرکز میکنند صدق نمیکند، اما «قدیمی بودن» آنها در رویهشان نهفته است ــ پیروی دقیق از یک «خط»، اولویتبندی مسائل توسط یک کمیتهی مرکزی و تمایل به رهبری همه چیز.
🔸 تقریباً در تمام آثاری که دربارهی جنبشهای اجتماعی جدید بحث میکنند، خواه از موضع حمایتی باشد یا شکاکانه، فعالیت آنها بهعنوان میان طبقاتی، غیرطبقاتی یا افزودهای به سیاستهای «طبقاتی ناب» در نظر گرفته میشود. استدلال زیر این دیدگاه را به چالش میکشد. برخی از نکات ذکر شده برای خوانندگانی که بحثهای نظریهی طبقاتی را در طول سالها دنبال کردهاند آشنا خواهند بود، اما ما بسط استدلال در نکات هفتم و هشتم تلاش میکنیم تا واکاوی طبقاتی را در مناطقی جای دهیم که بسیاری از نظریههای اجتماعی تمایل به پنهانکردن آن دارند. از آنجایی که بحث در سطحی بسیار کلی مطرح میشود، ارجاعات به آثار مربوطه معمولاً گذرا هستند تا محتوایی، اما در انجام این کار، امید داریم بحث بیشتر باز شود و نه بسته...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3k0
#هژمونی
#جنبش_اجتماعی
#طبقه
#حسن_مرتضوی
#لاورنس_وایلد
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: لاورنس وایلد
ترجمهی: حسن مرتضوی
18 دسامبر 2022
🔸 آیا ممکن است سوسیالیستها به واکاوی طبقاتی مارکسیستی پایبند باشند و همهنگام با شور و شوق دربارهی پتانسیل رهاییبخش جنبشهای اجتماعی جدید سخن بگویند؟ در این مقاله میخواهم با ارائهی استدلالی در هشت نکته که حاوی تفسیری از واکاوی طبقاتی مارکسیستی و این گزاره است که راههای بسیاری برای آگاهی طبقاتی منطبق با آن وجود دارد، به این سوال پاسخ مثبتی بدهم. برخی از پیامدهای عملی این دیدگاه مورد بحث قرار خواهد گرفت. این استدلال به طور ضمنی از واکاوی طبقاتی در برابر حملات اخیر «پسامارکسیسم» دفاع میکند، در حالی که مفهوم محدود مبارزهی طبقاتی را که تعدادی از گروههای مارکسیستی از آن حمایت میکنند رد میکند، مفهومی که بنا به آن مبارزات جنبشهای اجتماعی جدید را انحرافی از مبارزهی طبقاتی در محل کار میدانند. من به این مواضع مخالف و ملاحظات روششناختی مهمی که آنها در نتیجهگیری مطرح میکنند باز خواهم گشت.
🔸 طرح نکاتی مقدماتی دربارهی ماهیت جنبشهای اجتماعی جدید و فعالیتهای سیاسی مرتبط با آنها لازم است. اکنون آثار گستردهای در تعریف «جنبشهای اجتماعی جدید» و اینکه آیا آنها شکل جدیدی از سیاست را تشکیل میدهند یا نه نوشته شده است. منظور من از «جنبشهای اجتماعی جدید» گروههایی است که حول محور فمینیسم، بومپایی (environmentalism)، ضدنژادپرستی، صلح و ضدامپریالیسم گرد میآیند. این جنبشها از جهات مختلفی از احزاب سیاسی یا گروههای فشار متمایز میشوند. یکم، منافع آنها بینالمللی است و فعالیتهای آنها فراتر از مرزهای ملی است؛ دوم، آنها مجموعهای از مطالبات را بیان میکنند که اساساً روابط اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جهان را تهدید میکنند؛ سوم، آنها ساختارهای سازمانی تثبیتشدهی احزاب دولتی و گروههای فشار را به چالش میکشند. این بدان معنا نیست که این جنبشها نمیتوانند در احزاب سیاسی (مانند سبزهای آلمان) یا در گروههای فشار تجلی پیدا کنند، اما جنبش همیشه گستردهتر از هر شکل سازمانی واحدی است و دائماً مراقب خطرات ادغام است. این جنبشها دستور کار سیاست «قدیمی» را که عمدتاً به تعداد محدودی از شاخصهای کلیدی در مدیریت اقتصاد ملی توجه داشته است به چالش میکشند. چنین جنبشهایی احزاب چپ را چالشگر مناصب سیاسی و کار در چارچوب انتخاباتی میبینند که در آنها فرصت محدودی برای دیکته کردن «مسائل» دارند. این امر در مورد احزاب کوچکتر «پیشگام» که بیشتر بر درگیری در محل کار یا مسائل منفرد تمرکز میکنند صدق نمیکند، اما «قدیمی بودن» آنها در رویهشان نهفته است ــ پیروی دقیق از یک «خط»، اولویتبندی مسائل توسط یک کمیتهی مرکزی و تمایل به رهبری همه چیز.
🔸 تقریباً در تمام آثاری که دربارهی جنبشهای اجتماعی جدید بحث میکنند، خواه از موضع حمایتی باشد یا شکاکانه، فعالیت آنها بهعنوان میان طبقاتی، غیرطبقاتی یا افزودهای به سیاستهای «طبقاتی ناب» در نظر گرفته میشود. استدلال زیر این دیدگاه را به چالش میکشد. برخی از نکات ذکر شده برای خوانندگانی که بحثهای نظریهی طبقاتی را در طول سالها دنبال کردهاند آشنا خواهند بود، اما ما بسط استدلال در نکات هفتم و هشتم تلاش میکنیم تا واکاوی طبقاتی را در مناطقی جای دهیم که بسیاری از نظریههای اجتماعی تمایل به پنهانکردن آن دارند. از آنجایی که بحث در سطحی بسیار کلی مطرح میشود، ارجاعات به آثار مربوطه معمولاً گذرا هستند تا محتوایی، اما در انجام این کار، امید داریم بحث بیشتر باز شود و نه بسته...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3k0
#هژمونی
#جنبش_اجتماعی
#طبقه
#حسن_مرتضوی
#لاورنس_وایلد
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
واکاوی طبقاتی و سیاست جنبشهای اجتماعی جدید
نوشتهی: لاورنس وایلد ترجمهی: حسن مرتضوی «آگاهی طبقاتی» برای پرولتاریا دارای دو بُعد است و این ابعاد لزوماً مکمل هم نیستند. از آنجایی که سرچشمهی استثمار در فرآیند تولیدی است، طبیعی است که در آن…
▫️ هژمونی، انقلاب منفعل و شهریار جدید
نوشتهی: پیتر دی توماس
ترجمهی: حسن مرتضوی
28 دسامبر 2022
🔸 مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگان سنت مارکسیستی که همچنان مخاطبان بسیار گستردهتری را در مقایسه با مفاهیم مرتبطی مانند دیکتاتوری پرولتاریا یا الغای دولت سرمایهداری پیدا میکند. با این حال، اغلب به نظر میرسد که این واژه هنگامی که معانی کاملاً متناقضی به آن نسبت داده نمیشود، مضامین بسیار متفاوتی دارد و خوانندگان جدید و قدیمی را به یکسان در خصوص اهمیت نظری دقیق یا موضوعیت معاصر آن مردد میسازد.
🔸 مقالهی حاضر با تکیه بر پژوهشهای فلسفی جدی اخیر دربارهی دفترهای زندان، استدلال میکند که مفهوم هژمونی بهسان «زنجیرهای دیالکتیکی» متشکل از چهار «وجه وجودی» کاملاً مرتبط یعنی 1)-هژمونی به منزلهی رهبری اجتماعی و سیاسی، 2)-بهعنوان پروژهای سیاسی، 3)-بهسان دستگاهی هژمونیک و 4)-بهعنوان هژمونی اجتماعی و سیاسی جنبش کارگری بهتر درک میشود. این سنخشناسی بدیل از مفهوم هژمونیْ هم تحلیل پیچیدهای از ظهور قدرت دولتی مدرن و هم نظریهی سازماندهی سیاسی گروههای اجتماعی فرودست را نیز در اختیار میگذارد. این پروژه در انگارهی گرامشی پیرامون شکلگیری «شهریار جدید» گنجانده شده است، انگارهای که هم بهعنوان حزب سیاسی و هم فرآیند مدنیت تصور میشود و معرف بدیل رهاییبخش در مقابل شکلهای غالب مدرنیتهی سیاسی است.
🔸 شهریار جدید گرامشی را نباید صرفاً اسم رمزی برای یک حزب سیاسی از پیش موجود یا حتی شکل شناختهشدهای از حزب سیاسی کمونیستی درک کرد، حزبی که بیشازپیش با تثبیت استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی بینالمللی به طور فزایندهای منسوخ میشد، حتی زمانی که گرامشی در حال نگارش دفترهای خود بود. در عوض، دقیقاً همانطور که دربارهی شهریار هنوز ناموجود ماکیاولی صدق میکند، میانجیگریهای نهایی گرامشی رویه و شکل جدیدی از سیاست را پیشنهاد میکند که شامل درک جدیدی از حزب سیاسی بهعنوان «آزمایشگاه» جامعهی جدید است و به کاملترین گسترش خود میرسد، اما قابل تقلیل به آن نیست. شهریار جدید یک «فرد مشخص» یا یک هستندهی متمرکز واحد نیست، بلکه فرآیند جمعی پویایی است که هدفش یکسره بسطی تمامیتبخش در کل صورتبندی اجتماعی، به عنوان سازمانی جدید از روابط اجتماعی و سیاسی است. ... شهریار جدید در نهایت شکل اسطورهای را نشان میدهد که هدف آن فراخواندن ائتلافی از فرودستان شورشی است که درگیر اقدامات برای خودآزادی سیاست هژمونیک هستند ــ آزمایشگاهی آموزشی برای آموزشزدایی عادات فرودستی و کشف شکلهای جدید سرخوشی، دوسویگی و خودتعیّنی جمعی.
🔸 سالهای گذشته شاهد تحولی اساسی در فضای سیاسی بینالمللی بودهایم. پس از زمستان طولانی نئولیبرالیسم، مفاهیم جدید اما هنوز شکننده از جهان از تداوم انقلابهای عربی، تا جنبش اشغال، تا مبارزات ضد ریاضت اقتصادی در سراسر جهان اشاعه مییابند. برای اولین بار به تحقیق از دههی 1960، تجربیات تودهای پیوسته از بسیج مردمی یک نسل کامل، در عمق بحران سیاسی طبقات حاکم که قادر به تثبیت تضادهای ذاتی رژیم انباشت خود نیستند، وجود دارد. آنچه این جنبشهای جدید به آن نیاز دارند، نظریههایی است که به آنها کمک کند تا ظرفیت عمل خود را افزایش دهند، دیدگاههای سیاسی جدیدی را که در آنها نهفته است، در یک «وضعیت عملی» آشکار کنند. مهمتر از همه، این جنبشها نیاز به توسعهی شکلهای سازمانی دارند که آنها را در گذار از مقاومت در برابر نظم موجود، به سمت شالودهی نوع جدیدی از جامعه قادر به رشد و شکوفایی میکند، یعنی از نقد به برساختن. به نظر من توسعهی دیالکتیکی پژوهش گرامشی دربارهی ماهیت سیاست هژمونیک، واقعیت تاریخی انقلاب منفعل، و شکلگیری بالقوهی یک شهریار جدید را میتوان امروز به عنوان اصطلاحات پیشگمانهای برای درک و تقویت تنوع این موارد بسیج معاصر مقاومت و شورش درک کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lr
#هژمونی
#گرامشی
#پیتر_دی_توماس
#حسن_مرتضوی
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: پیتر دی توماس
ترجمهی: حسن مرتضوی
28 دسامبر 2022
🔸 مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگان سنت مارکسیستی که همچنان مخاطبان بسیار گستردهتری را در مقایسه با مفاهیم مرتبطی مانند دیکتاتوری پرولتاریا یا الغای دولت سرمایهداری پیدا میکند. با این حال، اغلب به نظر میرسد که این واژه هنگامی که معانی کاملاً متناقضی به آن نسبت داده نمیشود، مضامین بسیار متفاوتی دارد و خوانندگان جدید و قدیمی را به یکسان در خصوص اهمیت نظری دقیق یا موضوعیت معاصر آن مردد میسازد.
🔸 مقالهی حاضر با تکیه بر پژوهشهای فلسفی جدی اخیر دربارهی دفترهای زندان، استدلال میکند که مفهوم هژمونی بهسان «زنجیرهای دیالکتیکی» متشکل از چهار «وجه وجودی» کاملاً مرتبط یعنی 1)-هژمونی به منزلهی رهبری اجتماعی و سیاسی، 2)-بهعنوان پروژهای سیاسی، 3)-بهسان دستگاهی هژمونیک و 4)-بهعنوان هژمونی اجتماعی و سیاسی جنبش کارگری بهتر درک میشود. این سنخشناسی بدیل از مفهوم هژمونیْ هم تحلیل پیچیدهای از ظهور قدرت دولتی مدرن و هم نظریهی سازماندهی سیاسی گروههای اجتماعی فرودست را نیز در اختیار میگذارد. این پروژه در انگارهی گرامشی پیرامون شکلگیری «شهریار جدید» گنجانده شده است، انگارهای که هم بهعنوان حزب سیاسی و هم فرآیند مدنیت تصور میشود و معرف بدیل رهاییبخش در مقابل شکلهای غالب مدرنیتهی سیاسی است.
🔸 شهریار جدید گرامشی را نباید صرفاً اسم رمزی برای یک حزب سیاسی از پیش موجود یا حتی شکل شناختهشدهای از حزب سیاسی کمونیستی درک کرد، حزبی که بیشازپیش با تثبیت استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی بینالمللی به طور فزایندهای منسوخ میشد، حتی زمانی که گرامشی در حال نگارش دفترهای خود بود. در عوض، دقیقاً همانطور که دربارهی شهریار هنوز ناموجود ماکیاولی صدق میکند، میانجیگریهای نهایی گرامشی رویه و شکل جدیدی از سیاست را پیشنهاد میکند که شامل درک جدیدی از حزب سیاسی بهعنوان «آزمایشگاه» جامعهی جدید است و به کاملترین گسترش خود میرسد، اما قابل تقلیل به آن نیست. شهریار جدید یک «فرد مشخص» یا یک هستندهی متمرکز واحد نیست، بلکه فرآیند جمعی پویایی است که هدفش یکسره بسطی تمامیتبخش در کل صورتبندی اجتماعی، به عنوان سازمانی جدید از روابط اجتماعی و سیاسی است. ... شهریار جدید در نهایت شکل اسطورهای را نشان میدهد که هدف آن فراخواندن ائتلافی از فرودستان شورشی است که درگیر اقدامات برای خودآزادی سیاست هژمونیک هستند ــ آزمایشگاهی آموزشی برای آموزشزدایی عادات فرودستی و کشف شکلهای جدید سرخوشی، دوسویگی و خودتعیّنی جمعی.
🔸 سالهای گذشته شاهد تحولی اساسی در فضای سیاسی بینالمللی بودهایم. پس از زمستان طولانی نئولیبرالیسم، مفاهیم جدید اما هنوز شکننده از جهان از تداوم انقلابهای عربی، تا جنبش اشغال، تا مبارزات ضد ریاضت اقتصادی در سراسر جهان اشاعه مییابند. برای اولین بار به تحقیق از دههی 1960، تجربیات تودهای پیوسته از بسیج مردمی یک نسل کامل، در عمق بحران سیاسی طبقات حاکم که قادر به تثبیت تضادهای ذاتی رژیم انباشت خود نیستند، وجود دارد. آنچه این جنبشهای جدید به آن نیاز دارند، نظریههایی است که به آنها کمک کند تا ظرفیت عمل خود را افزایش دهند، دیدگاههای سیاسی جدیدی را که در آنها نهفته است، در یک «وضعیت عملی» آشکار کنند. مهمتر از همه، این جنبشها نیاز به توسعهی شکلهای سازمانی دارند که آنها را در گذار از مقاومت در برابر نظم موجود، به سمت شالودهی نوع جدیدی از جامعه قادر به رشد و شکوفایی میکند، یعنی از نقد به برساختن. به نظر من توسعهی دیالکتیکی پژوهش گرامشی دربارهی ماهیت سیاست هژمونیک، واقعیت تاریخی انقلاب منفعل، و شکلگیری بالقوهی یک شهریار جدید را میتوان امروز به عنوان اصطلاحات پیشگمانهای برای درک و تقویت تنوع این موارد بسیج معاصر مقاومت و شورش درک کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lr
#هژمونی
#گرامشی
#پیتر_دی_توماس
#حسن_مرتضوی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
هژمونی، انقلاب منفعل و شهریار جدید
نوشتهی: پیتر دی توماس ترجمهی: حسن مرتضوی مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگا…
▫️ ژانوس مدرن
نوشتهی: تام نیرن
ترجمهی: حسن مرتضوی
5 فوریه 2023
🔸 نظریهی ناسیونالیسم نشان از ناکامی تاریخی بزرگ مارکسیسم دارد. مارکسیسم ناکامیهای دیگری نیز داشته که برخی از آنها بیشتر بررسی شده است: کمبودهای مارکسیسم دربارهی امپریالیسم، دولت، گرایش نزولی نرخ سود و بینوایی فزایندهی تودهها بیگمان میدانهای نبردی قدیمی هستند. اما هیچیک از این کمبودها به اندازهی معضل ناسیونالیسم چه در نظریه و چه در پراتیک سیاسی مهم و بنیادی نبودهاند. در واقع، سایر سنتهای اندیشهی غربی نیز بهتر عمل نکردهاند. ایدهآلیسم، تاریخباوری آلمانی، لیبرالیسم، داروینیسم اجتماعی و جامعهشناسی مدرن نیز در این زمینه به همان اندازهی مارکسیسم به زانو در آمدهاند. اما این نمیتواند تسلای خاطری برای مارکسیستها باشد. ادعاهای علمی و اهمیت سیاسی ایدههای مارکسیستها بسیار بزرگتر از چنین رقبایی است و ناگزیر احساس میکنیم که آنها میبایست از پس این پدیدهی مرکزی و گریزناپذیر تاریخ مدرن برمیآمدند.
🔸 اگر باور داشته باشیم که این «ناکامی» اساساً ناکامی مفهومی و سوبژکتیو است، وسوسه میشویم که دست مساعدت گذشتهنگر را وام بگیریم. این رویه با قدرت تمام به وجه عبادی مارکسیستها متوسل میشود...اما احترام واقعی به پیشینیان ما این است که بیفایدهگی این مناسک و شعایر را به رسمیت بشناسیم. «ناکامی» آنها ابداً مفهومی یا سوبژکتیو نبود. هیچ میزان کپیکاری این ناکامی را جبران نمیکند. واقعیت این است که اگر آنان نتوانستند نظریهای نسبتاً خوب دربارهی ناسیونالیسم تدوین کنند، کس دیگری هم نمیتوانست یا نکرد. توسعهی تاریخی در آن زمان مصالح لازم را برای تدوین چنین «نظریهای» پدید نیاورده بود. زمان برای آن نظریه یا برای آنها مساعد نبود. زمان حتی برای دو نسل دیگرِ ترومای بعد از ۱۹۱۴ مساعد نبود. هرگز چیز رسواییآوری در این واقعیت برای ماتریالیسم تاریخی نیست، گرچه طبعاً برای «مارکسیسم» به معنای چشم خدا (God’s-eye) مهلک است.
🔸 از سویی، به زحمت میتوان مانع از آن شد که ناسیونالیسم همچون پدیدهای مطلوبی، بسان نیرویی اخلاقی و از لحاظ سیاسی مثبت در تاریخ مدرن، جلوهگر نشود. ناسیونالیسمْ ایدئولوژی کشورهای ضعیف و کمتر توسعهیافته در مبارزه برای آزادی خود از ستم بیگانه بوده است. به این معنا ناسیونالیسم از زمان جنگهای یونان و لاتینی- آمریکایی تا پیکار متأخر در هندوچینْ جنبهای از پیشرفت به نظر میرسد. اما از سوی دیگر به خوبی میدانیم که این اصطلاح به نحو نمونهواری به تاریخ فاشیسم ایتالیا و دولت نظامی ژاپن در دههی ۱۹۳۰، به فعالیتها و شخصیتهای ژنرال دوگل، ژنرال امین و شاه ایران نیز اطلاق میشود.
🔸 وظیفهی نظریهی ناسیونالیسم ــ متفاوت و متمایز از ترفندی برای زیستی تناقضمند ــ باید هر دو شاخهی این دوراهه را شامل شود. این نظریه باید پدیده را در کل ببیند، به نحوی که بر فراز این سویههای «ایجابی» و «سلبی» سربرفرازد. فقط به این طریق میتوان امیدوار بود که از چشماندازی غالباً اخلاقی دربارهی آن میگریزیم و دستکم به دیدگاه تاریخی بهتر و بیطرفانهتری از آن برسیم. نمیگویم نظریهای «علمی» چرا که این اصطلاح دستخوش سوءاستفادههای ایدئولوژیک فراوانی بوده است. بنابراین لازم است این پدیده را در چارچوب تبیینی بزرگتری قرار دهیم، چارچوبی که از این تناقضها سر درمیآورد.
🔹 در این مقاله میخوانیم:
▪️ ایدههای متداول ناسیونالیسم
▪️ بیماریهای توسعه
▪️ فانتزی مامشهری
▪️ توسل ضروری به پوپولیسم
▪️ نظریهی ضدامپریالیستی
▪️ ناسیونالیسم و امر خردستیز
▪️ ناآگاهی جمعی
▪️ پیروزیهای ملت بر طبقه
▪️ تضاد مسلط
▪️ ناسیونالیسم و فلسفه
▪️ فرشتهی تاریخ
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oA
#تام_نیرن #حسن_مرتضوی
#ناسیونالیسم
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: تام نیرن
ترجمهی: حسن مرتضوی
5 فوریه 2023
🔸 نظریهی ناسیونالیسم نشان از ناکامی تاریخی بزرگ مارکسیسم دارد. مارکسیسم ناکامیهای دیگری نیز داشته که برخی از آنها بیشتر بررسی شده است: کمبودهای مارکسیسم دربارهی امپریالیسم، دولت، گرایش نزولی نرخ سود و بینوایی فزایندهی تودهها بیگمان میدانهای نبردی قدیمی هستند. اما هیچیک از این کمبودها به اندازهی معضل ناسیونالیسم چه در نظریه و چه در پراتیک سیاسی مهم و بنیادی نبودهاند. در واقع، سایر سنتهای اندیشهی غربی نیز بهتر عمل نکردهاند. ایدهآلیسم، تاریخباوری آلمانی، لیبرالیسم، داروینیسم اجتماعی و جامعهشناسی مدرن نیز در این زمینه به همان اندازهی مارکسیسم به زانو در آمدهاند. اما این نمیتواند تسلای خاطری برای مارکسیستها باشد. ادعاهای علمی و اهمیت سیاسی ایدههای مارکسیستها بسیار بزرگتر از چنین رقبایی است و ناگزیر احساس میکنیم که آنها میبایست از پس این پدیدهی مرکزی و گریزناپذیر تاریخ مدرن برمیآمدند.
🔸 اگر باور داشته باشیم که این «ناکامی» اساساً ناکامی مفهومی و سوبژکتیو است، وسوسه میشویم که دست مساعدت گذشتهنگر را وام بگیریم. این رویه با قدرت تمام به وجه عبادی مارکسیستها متوسل میشود...اما احترام واقعی به پیشینیان ما این است که بیفایدهگی این مناسک و شعایر را به رسمیت بشناسیم. «ناکامی» آنها ابداً مفهومی یا سوبژکتیو نبود. هیچ میزان کپیکاری این ناکامی را جبران نمیکند. واقعیت این است که اگر آنان نتوانستند نظریهای نسبتاً خوب دربارهی ناسیونالیسم تدوین کنند، کس دیگری هم نمیتوانست یا نکرد. توسعهی تاریخی در آن زمان مصالح لازم را برای تدوین چنین «نظریهای» پدید نیاورده بود. زمان برای آن نظریه یا برای آنها مساعد نبود. زمان حتی برای دو نسل دیگرِ ترومای بعد از ۱۹۱۴ مساعد نبود. هرگز چیز رسواییآوری در این واقعیت برای ماتریالیسم تاریخی نیست، گرچه طبعاً برای «مارکسیسم» به معنای چشم خدا (God’s-eye) مهلک است.
🔸 از سویی، به زحمت میتوان مانع از آن شد که ناسیونالیسم همچون پدیدهای مطلوبی، بسان نیرویی اخلاقی و از لحاظ سیاسی مثبت در تاریخ مدرن، جلوهگر نشود. ناسیونالیسمْ ایدئولوژی کشورهای ضعیف و کمتر توسعهیافته در مبارزه برای آزادی خود از ستم بیگانه بوده است. به این معنا ناسیونالیسم از زمان جنگهای یونان و لاتینی- آمریکایی تا پیکار متأخر در هندوچینْ جنبهای از پیشرفت به نظر میرسد. اما از سوی دیگر به خوبی میدانیم که این اصطلاح به نحو نمونهواری به تاریخ فاشیسم ایتالیا و دولت نظامی ژاپن در دههی ۱۹۳۰، به فعالیتها و شخصیتهای ژنرال دوگل، ژنرال امین و شاه ایران نیز اطلاق میشود.
🔸 وظیفهی نظریهی ناسیونالیسم ــ متفاوت و متمایز از ترفندی برای زیستی تناقضمند ــ باید هر دو شاخهی این دوراهه را شامل شود. این نظریه باید پدیده را در کل ببیند، به نحوی که بر فراز این سویههای «ایجابی» و «سلبی» سربرفرازد. فقط به این طریق میتوان امیدوار بود که از چشماندازی غالباً اخلاقی دربارهی آن میگریزیم و دستکم به دیدگاه تاریخی بهتر و بیطرفانهتری از آن برسیم. نمیگویم نظریهای «علمی» چرا که این اصطلاح دستخوش سوءاستفادههای ایدئولوژیک فراوانی بوده است. بنابراین لازم است این پدیده را در چارچوب تبیینی بزرگتری قرار دهیم، چارچوبی که از این تناقضها سر درمیآورد.
🔹 در این مقاله میخوانیم:
▪️ ایدههای متداول ناسیونالیسم
▪️ بیماریهای توسعه
▪️ فانتزی مامشهری
▪️ توسل ضروری به پوپولیسم
▪️ نظریهی ضدامپریالیستی
▪️ ناسیونالیسم و امر خردستیز
▪️ ناآگاهی جمعی
▪️ پیروزیهای ملت بر طبقه
▪️ تضاد مسلط
▪️ ناسیونالیسم و فلسفه
▪️ فرشتهی تاریخ
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3oA
#تام_نیرن #حسن_مرتضوی
#ناسیونالیسم
#مارکسیسم
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ژانوس مدرن
نوشتهی: تام نیرن ترجمهی: حسن مرتضوی «ناکامیهای» مارکسیستی دربارهی ناسیونالیسم در وهلهی نخست همچون ناکامیهای فلسفی و مفهومی به نظر میرسد. نامهای بزرگ از خود مارکس تا گرامشی توجه کافی به ا…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ «نقد بیرحمانه»ی خیزش تودهای آری، اما چگونه؟
نوشتهی: شیرین کمانگر
23 مارس 2023
🔸 نقد به حسن مرتضوی، با توجه به سابقهی فعالیت نظری او در حوزهی مارکسیسم، کاریست بس دشوار و جسورانه. اما در عین حال، نادیده گرفتن یادداشت اخیر او در فیسبوک با عنوان «پس از توفان» در نقد جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز بیاعتنایی آشکاریست نسبت به اشکال مختلف مبارزاتی که در بطن قیام جان و اعتلا یافتند. نوشتهی حاضر که در پاسخ به نقد مرتضوی نگارش شده است در واقع نقدی به طیفی از جریان چپ روشنفکری است که بیتوجه به سازوکار تشکلات صنفی و بدون شناخت نزدیک از پراتیک سیاسی فعالان این حوزه، نه تنها به سازمانیابی از پایین تشکلات کارگری بیاعتنا هستند، بلکه با تکرار دوگانهی حاکمیت-ساختهی «سیاسی/صنفی»، به جای حمایت از مطالبات معیشتی از اهمیت آنها میکاهند.
🔸 متن حاضر در میانهی غوغای شورانگیز چهارشنبهسوری، که در بستر خیزش جاری، از کارکرد معمول خود فرا رفت و رنگ مقاومت به خود گرفت و همزمان به تقویت و تعمیق قیام انجامید، نوشته شده است. اگر در این متن خشمی علیه نقد یکسویهی مرتضوی (با داعیهی نقد بیرحمانه) هست، تماماً متأثر از شوری است که رزم مستمر تودهای و مبارزات خستگیناپذیر کارگری هر روز به انحا و اقسام مختلف خلق میکند. با این حال، امیدوارم این نقد به سهم خود به گفتوگوهای انتقادی میان نیروهای چپ دربارهی آسیبشناسی جنبش «زن، زندگی، آزادی» دامن بزند.
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3rF
#شیرین_کمانگر
#حسن_مرتضوی
#قیام_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
#نقد
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ «نقد بیرحمانه»ی خیزش تودهای آری، اما چگونه؟
نوشتهی: شیرین کمانگر
23 مارس 2023
🔸 نقد به حسن مرتضوی، با توجه به سابقهی فعالیت نظری او در حوزهی مارکسیسم، کاریست بس دشوار و جسورانه. اما در عین حال، نادیده گرفتن یادداشت اخیر او در فیسبوک با عنوان «پس از توفان» در نقد جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز بیاعتنایی آشکاریست نسبت به اشکال مختلف مبارزاتی که در بطن قیام جان و اعتلا یافتند. نوشتهی حاضر که در پاسخ به نقد مرتضوی نگارش شده است در واقع نقدی به طیفی از جریان چپ روشنفکری است که بیتوجه به سازوکار تشکلات صنفی و بدون شناخت نزدیک از پراتیک سیاسی فعالان این حوزه، نه تنها به سازمانیابی از پایین تشکلات کارگری بیاعتنا هستند، بلکه با تکرار دوگانهی حاکمیت-ساختهی «سیاسی/صنفی»، به جای حمایت از مطالبات معیشتی از اهمیت آنها میکاهند.
🔸 متن حاضر در میانهی غوغای شورانگیز چهارشنبهسوری، که در بستر خیزش جاری، از کارکرد معمول خود فرا رفت و رنگ مقاومت به خود گرفت و همزمان به تقویت و تعمیق قیام انجامید، نوشته شده است. اگر در این متن خشمی علیه نقد یکسویهی مرتضوی (با داعیهی نقد بیرحمانه) هست، تماماً متأثر از شوری است که رزم مستمر تودهای و مبارزات خستگیناپذیر کارگری هر روز به انحا و اقسام مختلف خلق میکند. با این حال، امیدوارم این نقد به سهم خود به گفتوگوهای انتقادی میان نیروهای چپ دربارهی آسیبشناسی جنبش «زن، زندگی، آزادی» دامن بزند.
🔹 متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3rF
#شیرین_کمانگر
#حسن_مرتضوی
#قیام_ژینا
#زن_زندگی_آزادی
#نقد
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
«نقد بیرحمانه»ی خیزش تودهای آری، اما چگونه؟
نوشتهی: شیرین کمانگر متن حاضر در میانهی غوغای شورانگیز چهارشنبهسوری، که در بستر خیزش جاری، از کارکرد معمول خود فرا رفت و رنگ مقاومت به خود گرفت و همزمان به تقویت و تعمیق قیام انجامید، نوشته شده…
▫️ رد یا پذیرش ناسیونالیسم
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
رد یا پذیرش ناسیونالیسم
بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم نوشتهی: میخال کاسپرژاک ترجمهی: حسن مرتضوی رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را ه…
▫️ چهار سطح انتزاعِ مفهوم سرمایه نزد مارکس
▫️ یا آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟
23 آوریل 2023
نوشتهی: روبرتو فینچی
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 مارکس مطالعات اقتصادیاش را در پاریس در 1844 آغاز کرد. اما تازه در اواخر دههی 1850 نخستین پیشنویس یکپارچهی نظریهاش را دربارهی سرمایه نوشت: دستنوشتههای 1858-1857 (که عموماً به نام گروندریسه معروف است)... مارکس در این دستنوشتهها به تدریج ساختار کل «سرمایه» را تعریف کرد؛ بنابراین دستنوشتههای یادشده نقطهعطفی به شمار میآیند و بر موضوعیتشان باید تأکید کرد. با این همه، این فرایند با گروندریسه پایان نیافت: بخشهای مرتبط نظریه هم در دستنوشتههای 1863-1861 (به ویژه با ارجاع به مفاهیم ارزشهای بازار و قیمتهای تولید)،و هم در دستنوشتههای 1865-1863 که ما در آن یگانه شرح گستردهی اعتبار و سرمایهی مجازی را در اختیار داریم، تغییر کرد و بهبود یافت. علاوه بر این، تمایز واژگانی و مفهومی مناسبی میان ارزش، ارزش مصرفی و شکل ارزش بهعنوان بخشی از نظریهی «کالا» («شکل سلولی اقتصادی») فقط در ویراست دوم آلمانی مجلد اول سرمایه (در 1873-1872، ولو اینکه بالقوه از زمان دستنوشتههای 1858-1857 در نظر گرفته میشد) ساخته و بافته شد.
🔸 با این همه، بهرغم تلاشهای مارکس، کل نظریهاش، به ویژههای پارههای مرتبط با مجلدهای دوم و سوم، موضوعی نیمهتمام باقی ماند. متنشناسها نشان دادهاند که ویراستاری انگلس در بهترین حالت تلاشی خوب برای به پایان رساندن پیشنویسهای مارکس بود، پیشنویسهایی که به نظر مولف مطلقاً نمیتوانست منتشر شود چرا که لازم بود پرورانده شوند. به مدد ویراست انتقادی جدید میدانیم که نظریهی مارکس دربارهی سرمایه را فقط هنگامی میتوان بفهمیم که این انبوه مطالب ناتمام را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم و بهطور خاص به مرحلههای متفاوت تکوین و بسط آن دقت کنیم.
🔸 برخی از پژوهشگران در مجادلات سنتی خاطرنشان کردهاند که گروندریسه باید جایگاه برجستهای در تفسیر اندیشهی مارکس داشته باشد، زیرا او در آن برخی نکات نظری را که بعدها کنار گذاشت مطرح کرد. در آلمان بهاصطلاح جریان خوانش جدید (neue Lektüre) و بهویژه مولفانی مانند بکهاوس و رایشلت ادعا کردند که میتوان شرح دیالکتیکی مناسب از مقولات را فقط در آن متن یافت، چرا که انسجام منطقی در نوشتههای بعدی سست شد. به دلایلی دیگر و با اهدافی دیگر، دیدگاه «کارگرگرایی» در این نظر سهیم است که گروندریسه بهویژه با توجه به مبارزهی طبقاتی و سوژههای آنتاگونیست مطالب «بیشتری» از سرمایه دارد.
🔸 من در این مقاله میکوشم نشان دهم که مارکس چگونه به نحو موفقیتآمیزی نظریهی خود را پس از گروندریسه بهبود بخشید تا دقیقاً بر برخی مشکلاتی که ناشی از بسط دیالکتیکی ناکافی مقولات در دستنوشتههای 1858-1857 بود چیره شود. این مقاله اساساً به مجادلات آلمانی میپردازد (مجادلاتی که من به رغم برخی مخالفتها با آن همدلی دارم)، اما فکر میکنم که به دلایل ضمنی، مواضع کارگرگرایی نیز باید بررسی شوند (مواضعی که به نظر من در ارتباط با برخی تعریفهای پایهای خطا هستند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3t5
#گروندریسه #حسن_مرتضوی #روبرتو_فینچی
#روش_مارکس #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ یا آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟
23 آوریل 2023
نوشتهی: روبرتو فینچی
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 مارکس مطالعات اقتصادیاش را در پاریس در 1844 آغاز کرد. اما تازه در اواخر دههی 1850 نخستین پیشنویس یکپارچهی نظریهاش را دربارهی سرمایه نوشت: دستنوشتههای 1858-1857 (که عموماً به نام گروندریسه معروف است)... مارکس در این دستنوشتهها به تدریج ساختار کل «سرمایه» را تعریف کرد؛ بنابراین دستنوشتههای یادشده نقطهعطفی به شمار میآیند و بر موضوعیتشان باید تأکید کرد. با این همه، این فرایند با گروندریسه پایان نیافت: بخشهای مرتبط نظریه هم در دستنوشتههای 1863-1861 (به ویژه با ارجاع به مفاهیم ارزشهای بازار و قیمتهای تولید)،و هم در دستنوشتههای 1865-1863 که ما در آن یگانه شرح گستردهی اعتبار و سرمایهی مجازی را در اختیار داریم، تغییر کرد و بهبود یافت. علاوه بر این، تمایز واژگانی و مفهومی مناسبی میان ارزش، ارزش مصرفی و شکل ارزش بهعنوان بخشی از نظریهی «کالا» («شکل سلولی اقتصادی») فقط در ویراست دوم آلمانی مجلد اول سرمایه (در 1873-1872، ولو اینکه بالقوه از زمان دستنوشتههای 1858-1857 در نظر گرفته میشد) ساخته و بافته شد.
🔸 با این همه، بهرغم تلاشهای مارکس، کل نظریهاش، به ویژههای پارههای مرتبط با مجلدهای دوم و سوم، موضوعی نیمهتمام باقی ماند. متنشناسها نشان دادهاند که ویراستاری انگلس در بهترین حالت تلاشی خوب برای به پایان رساندن پیشنویسهای مارکس بود، پیشنویسهایی که به نظر مولف مطلقاً نمیتوانست منتشر شود چرا که لازم بود پرورانده شوند. به مدد ویراست انتقادی جدید میدانیم که نظریهی مارکس دربارهی سرمایه را فقط هنگامی میتوان بفهمیم که این انبوه مطالب ناتمام را بهعنوان یک کل در نظر بگیریم و بهطور خاص به مرحلههای متفاوت تکوین و بسط آن دقت کنیم.
🔸 برخی از پژوهشگران در مجادلات سنتی خاطرنشان کردهاند که گروندریسه باید جایگاه برجستهای در تفسیر اندیشهی مارکس داشته باشد، زیرا او در آن برخی نکات نظری را که بعدها کنار گذاشت مطرح کرد. در آلمان بهاصطلاح جریان خوانش جدید (neue Lektüre) و بهویژه مولفانی مانند بکهاوس و رایشلت ادعا کردند که میتوان شرح دیالکتیکی مناسب از مقولات را فقط در آن متن یافت، چرا که انسجام منطقی در نوشتههای بعدی سست شد. به دلایلی دیگر و با اهدافی دیگر، دیدگاه «کارگرگرایی» در این نظر سهیم است که گروندریسه بهویژه با توجه به مبارزهی طبقاتی و سوژههای آنتاگونیست مطالب «بیشتری» از سرمایه دارد.
🔸 من در این مقاله میکوشم نشان دهم که مارکس چگونه به نحو موفقیتآمیزی نظریهی خود را پس از گروندریسه بهبود بخشید تا دقیقاً بر برخی مشکلاتی که ناشی از بسط دیالکتیکی ناکافی مقولات در دستنوشتههای 1858-1857 بود چیره شود. این مقاله اساساً به مجادلات آلمانی میپردازد (مجادلاتی که من به رغم برخی مخالفتها با آن همدلی دارم)، اما فکر میکنم که به دلایل ضمنی، مواضع کارگرگرایی نیز باید بررسی شوند (مواضعی که به نظر من در ارتباط با برخی تعریفهای پایهای خطا هستند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3t5
#گروندریسه #حسن_مرتضوی #روبرتو_فینچی
#روش_مارکس #سرمایه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
چهار سطح انتزاعِ مفهوم سرمایه نزد مارکس
آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟ نوشتهی: روبرتو فینچی ترجمهی: حسن مرتضوی اگر در آغاز، مارکس کوشید تا طرح هگل را در موردی خاص به کار گیرد، بعدها …
▫️ پیش به سوی نظریهی دولت امپراتوری سرمایهداری
14 می 2023
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح «نقد»: نقد اقتصاد سیاسی از همان نخستین گامهای خود با مسئلهی تحولات ناگزیر شیوهی تولید سرمایهداری و شکلهای گوناگون آن دست و پنجه نرم میکرد و میکند. چیستی سرمایه، تضادهای ناگزیر حرکت و دگردیسیهای آن آماج واکاوی متفکران مارکسیست و غیرمارکسیست بودهاست. روند تغییرات سرمایهداری به قدری چشمگیر و شتابان بوده که از 1902 و انتشار کتاب معروف هابسون زیر عنوان «امپریالیسم: یک بررسی» و سپس «سرمایهی مالی» هلیفردینگ و آثار مهم و تاثیرگذاری مانند «امپریالیسم به مثابهی بالاترین مرحلهی سرمایهداری» لنین و «انباشت سرمایه» رزا لوکزامبورگ، چنان حجم انبوهی از آثار به بررسی این تغییرات اختصاص یافته که حتی ذکر آنها فهرست بلندبالایی خواهد شد. ما در پروژهی حاضر تلاش خواهیم کرد که عمده تغییرات نظری مرتبط با این تحولات را در اختیار خوانندگان بگذاریم. مبحث «امپریالیسم» فضایی برای پرداختن به این پرسشها، تدقیق آنها و واکاوی و نقد پاسخهاست. با انتشار نخستین مقاله در این زمینه، این مجموعهی تازه را با شناسهی #امپریالیسم در «نقد» آغاز میکنیم.
👇🏼
🔸 اگر بخواهیم امروزه درک خود را از امپریالیسم ارتقا بخشیم، باید توجه بسیار بیشتری به توسعهی تاریخی شکلهای دولتیِ متناسب با گرایش سرمایه به گسترش جهانی معطوف کنیم. سؤال اساسی این است: گسترش روابط اجتماعی سرمایهداری، بازارها و حقوق مالکیت خصوصی از طریق چه روابط و سازوکارهای بیندولتی در میان صورتبندیهای اجتماعی تسهیل، سازماندهی و تضمین شده است؟ پاسخ به این سوال فقط از طریق یک نظریهی بسطیافتهی دولت یافته میشود.
🔸 امروزه برای ایجاد چارچوب مفهومی مناسب در درک امپریالیسم و جهانی شدن، باید با نظریهپردازی دربارهی دولتهای سرمایهداری در سه بُعد آغاز کنیم. بُعد اول رابطهی آنها را با انباشت در بر میگیرد. جدایی امر سیاسی از امر اقتصادی در سرمایهداری مستلزم فاصله گرفتن دولتها از دخالت مستقیم در سازماندهی تولید، تصاحب مازاد و کارکرد سرمایهگذاری است. اما همهنگام، علاوه بر حفظ چارچوب حقوقی، نظارتی، نهادی و زیرساختی برای روابط رقابتی، کالایی و اعتباری که از طریق آن همهی موارد فوق عمل میکنند، دولتها مستقیماً در نظارت بر روابط سرمایه-کار، مدیریت اقتصاد کلان و به عنوان آخرین مرجع وامدهی دخالت دارند. اگر دولتها این کارها را انجام نمیدادند، سرمایهداری نمیتوانست وجود داشته باشد؛ و دولتها به دلیل وابستگیشان به انباشت خصوصی برای منابعِ مالیاتی خود و شالودههای مادی مشروعیتشان مجبور به انجام آن اقدامات هستند.
🔸 چنین تحقیقی بدون توجه به بُعد دوم دولت سرمایهداری یعنی شکل حکومت سیاسی ناممکن است. در اینجا جدایی دولتها از جامعه در سرمایهداری مستلزم فاصله گرفتن نهادی حکومت سیاسی از ساختار طبقاتی است. این جدایی همچنین امکان سازماندهی منافع طبقاتی و بیان و نمایندگی آنها در برابر طبقات مخالف و دولت را فراهم میکند...
🔸 سومین بُعد، که در بحث ما دربارهی دو بُعد اول تلویحاً حضور دارد، شکل سرزمینی و ملی دولت سرمایهداری است. سرمایهداری از طریق تعمیق پیوندهای اقتصادیْ درون فضاهای سرزمینی خاصی تکامل یافت و در واقع، توسعهی آن از همان فرایندی که از طریق آن دولتهای مختلف مرزهای خود را میساختند و هویتهای ملی مدرن را در آنها تعریف میکردند، جداییناپذیر بود. با این حال، اگر متراکمترین پیوندها ملی بودند، پیوندهای بینالمللی هرگز غایب نبودند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uf
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #سام_گیندین #حسن_مرتضوی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
14 می 2023
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح «نقد»: نقد اقتصاد سیاسی از همان نخستین گامهای خود با مسئلهی تحولات ناگزیر شیوهی تولید سرمایهداری و شکلهای گوناگون آن دست و پنجه نرم میکرد و میکند. چیستی سرمایه، تضادهای ناگزیر حرکت و دگردیسیهای آن آماج واکاوی متفکران مارکسیست و غیرمارکسیست بودهاست. روند تغییرات سرمایهداری به قدری چشمگیر و شتابان بوده که از 1902 و انتشار کتاب معروف هابسون زیر عنوان «امپریالیسم: یک بررسی» و سپس «سرمایهی مالی» هلیفردینگ و آثار مهم و تاثیرگذاری مانند «امپریالیسم به مثابهی بالاترین مرحلهی سرمایهداری» لنین و «انباشت سرمایه» رزا لوکزامبورگ، چنان حجم انبوهی از آثار به بررسی این تغییرات اختصاص یافته که حتی ذکر آنها فهرست بلندبالایی خواهد شد. ما در پروژهی حاضر تلاش خواهیم کرد که عمده تغییرات نظری مرتبط با این تحولات را در اختیار خوانندگان بگذاریم. مبحث «امپریالیسم» فضایی برای پرداختن به این پرسشها، تدقیق آنها و واکاوی و نقد پاسخهاست. با انتشار نخستین مقاله در این زمینه، این مجموعهی تازه را با شناسهی #امپریالیسم در «نقد» آغاز میکنیم.
👇🏼
🔸 اگر بخواهیم امروزه درک خود را از امپریالیسم ارتقا بخشیم، باید توجه بسیار بیشتری به توسعهی تاریخی شکلهای دولتیِ متناسب با گرایش سرمایه به گسترش جهانی معطوف کنیم. سؤال اساسی این است: گسترش روابط اجتماعی سرمایهداری، بازارها و حقوق مالکیت خصوصی از طریق چه روابط و سازوکارهای بیندولتی در میان صورتبندیهای اجتماعی تسهیل، سازماندهی و تضمین شده است؟ پاسخ به این سوال فقط از طریق یک نظریهی بسطیافتهی دولت یافته میشود.
🔸 امروزه برای ایجاد چارچوب مفهومی مناسب در درک امپریالیسم و جهانی شدن، باید با نظریهپردازی دربارهی دولتهای سرمایهداری در سه بُعد آغاز کنیم. بُعد اول رابطهی آنها را با انباشت در بر میگیرد. جدایی امر سیاسی از امر اقتصادی در سرمایهداری مستلزم فاصله گرفتن دولتها از دخالت مستقیم در سازماندهی تولید، تصاحب مازاد و کارکرد سرمایهگذاری است. اما همهنگام، علاوه بر حفظ چارچوب حقوقی، نظارتی، نهادی و زیرساختی برای روابط رقابتی، کالایی و اعتباری که از طریق آن همهی موارد فوق عمل میکنند، دولتها مستقیماً در نظارت بر روابط سرمایه-کار، مدیریت اقتصاد کلان و به عنوان آخرین مرجع وامدهی دخالت دارند. اگر دولتها این کارها را انجام نمیدادند، سرمایهداری نمیتوانست وجود داشته باشد؛ و دولتها به دلیل وابستگیشان به انباشت خصوصی برای منابعِ مالیاتی خود و شالودههای مادی مشروعیتشان مجبور به انجام آن اقدامات هستند.
🔸 چنین تحقیقی بدون توجه به بُعد دوم دولت سرمایهداری یعنی شکل حکومت سیاسی ناممکن است. در اینجا جدایی دولتها از جامعه در سرمایهداری مستلزم فاصله گرفتن نهادی حکومت سیاسی از ساختار طبقاتی است. این جدایی همچنین امکان سازماندهی منافع طبقاتی و بیان و نمایندگی آنها در برابر طبقات مخالف و دولت را فراهم میکند...
🔸 سومین بُعد، که در بحث ما دربارهی دو بُعد اول تلویحاً حضور دارد، شکل سرزمینی و ملی دولت سرمایهداری است. سرمایهداری از طریق تعمیق پیوندهای اقتصادیْ درون فضاهای سرزمینی خاصی تکامل یافت و در واقع، توسعهی آن از همان فرایندی که از طریق آن دولتهای مختلف مرزهای خود را میساختند و هویتهای ملی مدرن را در آنها تعریف میکردند، جداییناپذیر بود. با این حال، اگر متراکمترین پیوندها ملی بودند، پیوندهای بینالمللی هرگز غایب نبودند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3uf
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #سام_گیندین #حسن_مرتضوی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پیش به سوی نظریهی دولت امپراتوری سرمایهداری
نوشتهی: لئو پانیچ و سام گیندین ترجمهی: حسن مرتضوی اگر بخواهیم امروزه درک خود را از امپریالیسم ارتقا بخشیم، باید توجه بسیار بیشتری به توسعهی تاریخی شکلهای دولتیِ متناسب با گرایش سرمایه به گسترش…
▫️ امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی
11 ژوئن 2023
نوشتهی: آلکس کالینیکوس
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق بهویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیستها با توجه به اهمیتی که سنتشان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریهی مارکسیستی امپریالیسم بهویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطهی سیاسی تلقی نمیکند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم بهعنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعهای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعهی تاریخی شیوهی تولید سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق و با پشتوانهی تجربی از نظریهی کلاسیک مارکسیستی در سالهای اخیر مطرح کردهاند. از آنجا که این نقد بخشی است از تلاشی گستردهتر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهتگیری چپ رادیکال، به نظر میرسد توجه به آن ارزشمند است. مقالهی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که میکوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.
🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالیکه ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش بهطور گسترده بهعنوان رد نظریهی هارت و نگری لحاظ میشود (نظریهای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام میکند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف میغلتند و استدلال میکنند که دوران جهانی شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. همهنگام، آنها با فرضهایی متفاوت از فرضهای هارت و نگری به همان نتیجه میرسند: اینکه سرمایهداری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.
🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریهی بیش از حد سیاسیشدهی بحران اشتباه میکنند و هم در این ادعا که سرمایهداری جهانی بهطور کلی، و ایالات متحد بهطور خاص، بر بحران سودآوری که در دههی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسیدانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه میدهند. اگر این استدلالها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آنها از سرمایهداری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را میدهد که میتواند جهان را بهعنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولتها و طبقات سرمایهدار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایشها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیتهای ساختاری باشند ــ بهویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایهها ــ که بهراحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری نیستند، آنگاه این دولتها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vW
#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
11 ژوئن 2023
نوشتهی: آلکس کالینیکوس
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جهانی ایالات متحد و خودستایی دولت بوشْ در به رخ کشیدن این تفوق بهویژه در قلمرو نظامی است. مارکسیستها با توجه به اهمیتی که سنتشان برای مفهوم امپریالیسم قائل بوده است، باید برای پاسخ به این تحول آماده باشند. نظریهی مارکسیستی امپریالیسم بهویژه از این جهت متمایز است که امپراتوری را صرفاً شکلی فراتاریخی از سلطهی سیاسی تلقی نمیکند ــ مانند تعریف موجز مایکل دویل از امپریالیسم بهعنوان «کنترل مؤثرِ، صوری یا غیرصوری یک جامعه، تحت انقیاد جامعهای امپراتوری» ــ بلکه امپریالیسم مدرن را در بافتار توسعهی تاریخی شیوهی تولید سرمایهداری قرار میدهد.
🔸 لئو پانیچ و سام گیندین نقدی بسیار دقیق و با پشتوانهی تجربی از نظریهی کلاسیک مارکسیستی در سالهای اخیر مطرح کردهاند. از آنجا که این نقد بخشی است از تلاشی گستردهتر برای دگرگونی درک ما از امپریالیسم آمریکایی و بازجهتگیری چپ رادیکال، به نظر میرسد توجه به آن ارزشمند است. مقالهی حاضر بر این اساس به ارزیابی این نقد و تحلیل بدیلی که میکوشد از آن حمایت کند اختصاص یافته است.
🔸 موضوع خاص بحث یادشده در این واقعیت نهفته است که درحالیکه ادعای قدرت جهانی ایالات متحد توسط دولت بوش بهطور گسترده بهعنوان رد نظریهی هارت و نگری لحاظ میشود (نظریهای که فراروی از تضادهای ملی را تحت امپراتوری اعلام میکند)، پانیچ و گیندین به افراط مخالف میغلتند و استدلال میکنند که دوران جهانی شدن شاهد استحکام «امپراتوری غیررسمی» آمریکا بود. همهنگام، آنها با فرضهایی متفاوت از فرضهای هارت و نگری به همان نتیجه میرسند: اینکه سرمایهداری معاصر تا حد زیادی از رقابت ژئوپلیتیکی فراتر رفته است.
🔸 به نظر من، پانیچ و گیندین هم در دفاع از نظریهی بیش از حد سیاسیشدهی بحران اشتباه میکنند و هم در این ادعا که سرمایهداری جهانی بهطور کلی، و ایالات متحد بهطور خاص، بر بحران سودآوری که در دههی 1970 شکل گرفت، غلبه کرده است... کار برنر، هاروی و دیگر اقتصادسیاسیدانان مارکسیست مانند جرار دومنیل و فرد موزلی شواهد فراوانی برای رد ادعاهای پانیچ و گیندین ارائه میدهند. اگر این استدلالها درست باشد، پیامدهای آن برای پانیچ و گیندین بسیار جدی است. روایت آنها از سرمایهداری پس از جنگ، به یک بازیگر واحد ــ دولت آمریکا ــ این برتری را میدهد که میتواند جهان را بهعنوان امپراتوری غیررسمی نسبتاً نامحدودش شکل و دوباره شکل دهد: هم به دلیل قدرتش نسبت به بازیگران دیگر و هم به دلیل قدرت مجموع دولتها و طبقات سرمایهدار در تعیین سرنوشت اقتصاد جهانی. اما اگر گرایشها به رونق و بحرانْ پیامد واقعیتهای ساختاری باشند ــ بهویژه رقابت نسبتاً غیرمتمرکز و آنارشیک میان سرمایهها ــ که بهراحتی پذیرای مداخلات جمعی حتی قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری نیستند، آنگاه این دولتها، از جمله ایالات متحد، در اقدامات خود بسیار محدودتر از آن چیزی هستند که پانیچ و گیندین تصدیق میکنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3vW
#امپریالیسم #آلکس_کالینیکوس #حسن_مرتضوی
#ژئوپلیتیک #امپراتوری #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم و اقتصاد سیاسی جهانی
نوشتهی: آلکس کالینیکوس ترجمهی: حسن مرتضوی این سخن که مفاهیم امپراتوری و امپریالیسم در سالهای نخست سدهی بیستویکم از نوزایی برخوردار شدهاند، سخنی است کلیشهای. دلایل اصلی این امر البته تفوق جها…
▫️ نقدی بر نظریهی امپراتوری آمریکای پانیچ و گیندین
28 ژوئن 2023
نوشتهی: جی. زد. جرود
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشاندهندهی جدیدترین تلاش لئو پانیچ و سام گیندین برای پیشبرد این تزشان است که جهانی شدن را باید بهسان امپراتوری غیررسمی آمریکا درک کرد. با این حال، سه موضوع کلی که ناشی از بیتوجهیشان به بسیاری از احکام ماتریالیسم تاریخی است، سد راه تحلیل آنها میشود. یکم، به رغم شواهد قاطع و مخالف، سرمایه را عمدتاً ملّی میدانند. دوم، دولت-ملت را کنشگر تلقی میکنند. و سوم، از مسئلهی فضای سیاسی و گسترهای غفلت میکنند که روابط اجتماعی باید ضرورتاً ساختار و شکل نهادهای سیاسی موجود را نیز دگرگون کند، روابط اجتماعیای که جهانی شدن بر آن استوار است. به این ترتیب، پانیچ و گیندین به اشتباه جهانی شدن را شکلی از امپریالیسم آمریکا میخوانند، بدون اینکه پیرامون مفاهیمی که استفاده میکنند و چارچوب خاص دولت-ملتمدار که از طریق آن چنین مفاهیمی عمل میکنند، تأمل انتقادی داشته باشند.
🔸 مشکل این است که صرفاً با برچسبزدن به شرکتها بهعنوان چندملیّتی در مقابل شرکتهای فراملیّتی نمیتوان در وهلهی نخست به موضوع یکپارچگی جهانی پرداخت. همانطور که رابینسون خاطرنشان میکند: «توانایی شرکتهای فراملیّتی برای برنامهریزی، سازماندهی، هماهنگی و کنترل فعالیتها در سراسر کشورها، آنها را به عامل اصلی جهانیسازی و فرایندهای فراملّیتی تبدیل میکند. آنها شکل نهادیاند که انباشت سرمایهی جهانی در آن سازماندهی شده است، تجسم سرمایهی فراملّیتی.» در واقع، با توجه به اینکه انباشت سرمایه بهطور فزایندهای در و از طریق حوزههای حقوقی متعدد ملّی صورت میگیرد، به نظر میرسد این پرسش مهم باشد که تا چه حد منافع ملّی به بازی گرفته میشود... با توجه به مقیاس فعالیتهای کنونی شرکتهای فراملیّتی مشخص نیست که آیا شبکههای بیشازپیش گیجکنندهی سرمایهگذاری فراملیّتی را میتوان شکلی از امپریالیسم ریشهدار ملی درک کرد. در نتیجه، فکر میکنم منصفانه باشد این سوال را مطرح کنیم که آیا میتوان نقش دولت ایالات متحد را در ساخت و بازتولید سرمایهداری جهانی بهسان شکلی از امپریالیسم توضیح داد. اگر سرمایه دیگر ملّی نیست، به این معنا که مدارهای تولید و توزیع دیگر اساساً در صورتبندیهای اجتماعی ملّی رخ نمیدهند، بلکه در سراسر، و در نتیجه این مدارها در عمل و از طریق این صورتبندیها تغییر میکنند، این مسئله مطرح میشود که با توجه به شبکههای همپوشان سرمایهگذاری و هماهنگی فراملّی و روابط مالکیتی ذاتی در ایجاد آنها، آیا منافع دولت-ملتْ تحت سلطهی سرمایهی «امپریالیستی» ریشهدار «داخلی» یا ملی است. و از این گذشته، این سؤال مطرح میشود که آیا شکلِ معاصرِ «دولتْ» صرفاً دولت-ملت است یا یک دستگاه بزرگتر، پیچیدهتر و نهادینه؟
🔸 تلقی دولت-ملت بهمثابه مانعی که نه تنها «پیوسته بر آن غلبه میشود»، بلکه پیوسته «برپا میشود»، به معنای نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی واقعی بازقلمروزایی در مقیاسی چندگانه است. در واقع، همانطور که دمیروویچ اشاره میکند: «هیچ دلیلی برای ایجاد پیوند مفهومی ضروری بین دولت سرمایهداری و فضایی سازمانیافته و همگن بهعنوان دولت ملی وجود ندارد.» این که پانیچ و گیندین این موضوع را درک نمیکنند، با توجه به پایبندی آنها به درک پولانزاسی از دولت سرمایهداریْ کاملاً شگفتانگیز است... تبیین مفهومی پانیچ و گیندین از امپراتوری آمریکا در ارائهی دیدگاه دیالکتیکی از تاریخ درمیماند. این امر بهویژه با توجه به این که پانیچ پیشتر نوشته بود که از طریق موافقتنامههای تجاری مختلف مانند نفتا، دولت-ملتها اساساً «رژیمی را ایجاد کردهاند که از طریق معاهدات بینالمللی با تاثیری بهسان قانون اساسی، حقوق جهانی و داخلی سرمایه را تعریف و تضمین میکنند»، شگفتانگیز است. اگر «دولت» صرفاً آن مجموعه نهادی است که حقوق طبقات مسلط را تضمین میکند، پس آیا این جنبش نشاندهندهی دگرگونی آینده نظم جهانی و بنابراین، یک تغییر تجربی نیست که مفاهیم کنونی ما به آن پایبند نیستند؟ درحالیکه قطعاً دولت-ملت باقی میماند، پرسشم این است که آیا نحوهی کارکرد یا عملکرد آن در پاسخ به شرایط متغیر تغییر کرده است؟ اگر چنین است، چه پیامدهایی دارد؟ و اگر نه، چرا نه؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xu
#امپریالیسم #جی_زد_جرود #حسن_مرتضوی
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
28 ژوئن 2023
نوشتهی: جی. زد. جرود
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب «ساختن سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکا» نشاندهندهی جدیدترین تلاش لئو پانیچ و سام گیندین برای پیشبرد این تزشان است که جهانی شدن را باید بهسان امپراتوری غیررسمی آمریکا درک کرد. با این حال، سه موضوع کلی که ناشی از بیتوجهیشان به بسیاری از احکام ماتریالیسم تاریخی است، سد راه تحلیل آنها میشود. یکم، به رغم شواهد قاطع و مخالف، سرمایه را عمدتاً ملّی میدانند. دوم، دولت-ملت را کنشگر تلقی میکنند. و سوم، از مسئلهی فضای سیاسی و گسترهای غفلت میکنند که روابط اجتماعی باید ضرورتاً ساختار و شکل نهادهای سیاسی موجود را نیز دگرگون کند، روابط اجتماعیای که جهانی شدن بر آن استوار است. به این ترتیب، پانیچ و گیندین به اشتباه جهانی شدن را شکلی از امپریالیسم آمریکا میخوانند، بدون اینکه پیرامون مفاهیمی که استفاده میکنند و چارچوب خاص دولت-ملتمدار که از طریق آن چنین مفاهیمی عمل میکنند، تأمل انتقادی داشته باشند.
🔸 مشکل این است که صرفاً با برچسبزدن به شرکتها بهعنوان چندملیّتی در مقابل شرکتهای فراملیّتی نمیتوان در وهلهی نخست به موضوع یکپارچگی جهانی پرداخت. همانطور که رابینسون خاطرنشان میکند: «توانایی شرکتهای فراملیّتی برای برنامهریزی، سازماندهی، هماهنگی و کنترل فعالیتها در سراسر کشورها، آنها را به عامل اصلی جهانیسازی و فرایندهای فراملّیتی تبدیل میکند. آنها شکل نهادیاند که انباشت سرمایهی جهانی در آن سازماندهی شده است، تجسم سرمایهی فراملّیتی.» در واقع، با توجه به اینکه انباشت سرمایه بهطور فزایندهای در و از طریق حوزههای حقوقی متعدد ملّی صورت میگیرد، به نظر میرسد این پرسش مهم باشد که تا چه حد منافع ملّی به بازی گرفته میشود... با توجه به مقیاس فعالیتهای کنونی شرکتهای فراملیّتی مشخص نیست که آیا شبکههای بیشازپیش گیجکنندهی سرمایهگذاری فراملیّتی را میتوان شکلی از امپریالیسم ریشهدار ملی درک کرد. در نتیجه، فکر میکنم منصفانه باشد این سوال را مطرح کنیم که آیا میتوان نقش دولت ایالات متحد را در ساخت و بازتولید سرمایهداری جهانی بهسان شکلی از امپریالیسم توضیح داد. اگر سرمایه دیگر ملّی نیست، به این معنا که مدارهای تولید و توزیع دیگر اساساً در صورتبندیهای اجتماعی ملّی رخ نمیدهند، بلکه در سراسر، و در نتیجه این مدارها در عمل و از طریق این صورتبندیها تغییر میکنند، این مسئله مطرح میشود که با توجه به شبکههای همپوشان سرمایهگذاری و هماهنگی فراملّی و روابط مالکیتی ذاتی در ایجاد آنها، آیا منافع دولت-ملتْ تحت سلطهی سرمایهی «امپریالیستی» ریشهدار «داخلی» یا ملی است. و از این گذشته، این سؤال مطرح میشود که آیا شکلِ معاصرِ «دولتْ» صرفاً دولت-ملت است یا یک دستگاه بزرگتر، پیچیدهتر و نهادینه؟
🔸 تلقی دولت-ملت بهمثابه مانعی که نه تنها «پیوسته بر آن غلبه میشود»، بلکه پیوسته «برپا میشود»، به معنای نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی واقعی بازقلمروزایی در مقیاسی چندگانه است. در واقع، همانطور که دمیروویچ اشاره میکند: «هیچ دلیلی برای ایجاد پیوند مفهومی ضروری بین دولت سرمایهداری و فضایی سازمانیافته و همگن بهعنوان دولت ملی وجود ندارد.» این که پانیچ و گیندین این موضوع را درک نمیکنند، با توجه به پایبندی آنها به درک پولانزاسی از دولت سرمایهداریْ کاملاً شگفتانگیز است... تبیین مفهومی پانیچ و گیندین از امپراتوری آمریکا در ارائهی دیدگاه دیالکتیکی از تاریخ درمیماند. این امر بهویژه با توجه به این که پانیچ پیشتر نوشته بود که از طریق موافقتنامههای تجاری مختلف مانند نفتا، دولت-ملتها اساساً «رژیمی را ایجاد کردهاند که از طریق معاهدات بینالمللی با تاثیری بهسان قانون اساسی، حقوق جهانی و داخلی سرمایه را تعریف و تضمین میکنند»، شگفتانگیز است. اگر «دولت» صرفاً آن مجموعه نهادی است که حقوق طبقات مسلط را تضمین میکند، پس آیا این جنبش نشاندهندهی دگرگونی آینده نظم جهانی و بنابراین، یک تغییر تجربی نیست که مفاهیم کنونی ما به آن پایبند نیستند؟ درحالیکه قطعاً دولت-ملت باقی میماند، پرسشم این است که آیا نحوهی کارکرد یا عملکرد آن در پاسخ به شرایط متغیر تغییر کرده است؟ اگر چنین است، چه پیامدهایی دارد؟ و اگر نه، چرا نه؟...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3xu
#امپریالیسم #جی_زد_جرود #حسن_مرتضوی
#لئو_پانیچ #سام_گیندین
#امپراتوری_آمریکا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نقدی بر نظریهی امپراتوری آمریکای پانیچ و گیندین
نوشتهی: جی. زد. جرود ترجمهی: حسن مرتضوی نظریهی پانیچ و گیندین پیرامون امپراتوری غیررسمی آمریکا از حد قابلقبولی برخوردار نیست. دلیل اصلی، که امیدوارم اکنون روشن شده باشد، این است که محتوای تجربی…
▫️ جووانی آریگی در پکن: بدیل سرمایهداری
10 سپتامبر 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 جووانی آریگی در طی پنج دهه سهم بسیار گسترده و اصیلی در اقتصاد سیاسی تطبیقی و جامعهشناسی تاریخی داشت. آخرین کتاب او واجد این ویژگیهاست. اما متأسفانه کتاب آدام اسمیت در پکن اساساً دربارهی خاستگاهها و پویشهای سرمایهداری چین در سه دههی گذشته نیست. این کتابْ آدام اسمیت را نه بهعنوان رسول سرمایهداری بازار آزاد، بلکه بهعنوان پیامبر «جامعهی بازار غیرسرمایهداری» معرفی و از آن برای اثبات این موضوع استفاده میکند که از آنجا که توسعهی اقتصادی چین خارج از «هسته»ی سرمایهدارانهی اروپا/آمریکای شمالی صورت میگیرد، تقریباً بنا به تعریف، چین نباید سرمایهداری باشد. در اینجا بازارها همچون ابزار دولتها در نظر گرفته میشوند، اما آن نظریهی دولت که در این کتاب مطرح میشود به شدت عقبمانده است. استدلال آریگی مبنی بر اینکه توسعهی اقتصادی چین جزیی از افول پروژهی ایالات متحد برای تثبیت خود بهعنوان «دولت جهانی» است، از ماهیت امپراتوری ایالات متحد تفسیر نادرستی میکند و همچنین گسترهی ادغام چین در جهانیشدن سرمایهدارانه به رهبری ایالات متحد را نادیده میگیرد.
🔸 مهم است که از همان آغاز روشن شود که آدام اسمیت در عنوان کتاب، رسول سرمایهداری بازار آزاد تلقی نمیشود، بلکه پیامبر «جامعهی بازار غیرسرمایهداری» شناخته میشود. استدلال اصلی آریگی این است که آنچه اکنون در چین اتفاق میافتد باید روندی غیرسرمایهداری تلقی کنیم (یا، چنانکه گاهی این بحث را مشروط میکند، «لزوماً» سرمایهداری نیست). این بحث که ریشه در نظریهی نظامهای جهانی دارد و نظریهی وابستگی خویشاوند نزدیک آن است (بهویژه که کتاب به آندره گوندر فرانک تقدیم شده است)، بر برداشتی جغرافیایی از استثمار سرمایهداری استوار است و خود این برداشت مبتنی بر مقولههای کانون-پیرامون است. از آنجا که سرمایهداری بر حسب «توسعهی توسعهنیافتگی» درک میشود و این روند با توسعهطلبی کانون (اروپا و آمریکای شمالی) در مقابل «پیرامون» (بقیهی جهان) از سدهی شانزدهم آغاز شد، به نظر میرسد که هر زمان که توسعهی اقتصادی بیرون از این «کانون» اتفاق میافتد، تقریباً بنا به تعریف، نباید سرمایهداری باش
🔸 آریگی استدلال میکند که اسمیت چین را یکی از مصداقهای مسیر ثروت ملی میدید که با هدایت سرمایه، ابتدا به کشاورزی و فقط بعدها به سمت تولید صنعتی و تجارت خارجی (در مقابل مسیر توسعهی «غیرطبیعی و واپسگرا»ی هلند)، «مسیر طبیعی امور» را طی کرد. و این پایهای است برای اینکه آریگی فکر میکند دیدگاه اسمیت به ما کمک می کند تا بفهمیم چرا چین، در پایان، پیشتاز راهی است که در زمان ما سرانجام شالودهی پنج قرنی کانون-پیرامون اقتصاد سیاسی جهانی را برمیاندازد. در حالی که این اظهارنظر اسمیت را نادیده نمیگیریم که بیزاری چین از تجارت خارجی در زمانهی او منجر به درس نگرفتن از «پیشرفتهای هنر و صنعت در بخشهای مختلف جهان» شد (که میتوان آن را پیشگویی اسمیت خواند که حتی چین نیز با صنعتی شدن سرمایهداری اروپایی تحتالشعاع قرار میگیرد)، آریگی خود تبیین براساس گرایش غرب به تجارت خارجی را ترجیح میدهد که منجر به توسعهی نیروی قهرآمیز خردکنندهی امپریالیستی میشود.
🔸 آریگی با تصدیق اینکه رابطهی تولیدکنندگان مستقیم با وسایل تولید معیاری است حیاتی که در چارچوب اسمیتی وجود ندارد، بهطور ضمنی تعریف جایگزین سرمایهداری را که از اسمیت برگرفته و مبتنی است بر رابطهی بین دولت و سرمایهداران تضعیف میکند. آریگی در فصل پایانی کتابش، با دادن عنوان «انباشت بدون سلبمالکیت» به بخش مرتبط با «بنگاههای شهر و روستا» در چرخش به اقتصاد بازار، به نظر میرسد ناخواسته اذعان میکند که سلبمالکیت ابزار تولید از تولیدکنندگان مستقیم نشاندهندهی خصیصهی اساسی است که معرف جامعهی سرمایهداری به شمار میآید. با این حال، این بخش نه تنها مناسبات طبقاتی نابرابری را که به سرعت درون بنگاههای شهر و روستا ایجاد شد نادیده میگیرد، بلکه به این نکته نیز توجه نمیکند که بنگاههای شهر و روستا اینک بهعنوان شالودهی توسعهی اقتصادی چین به حاشیه رانده شدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3EP
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #جووانی_آریگی #حسن_مرتضوی
#مناسبات_اجتماعی #بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
10 سپتامبر 2023
نوشتهی: لئو پانیچ
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 جووانی آریگی در طی پنج دهه سهم بسیار گسترده و اصیلی در اقتصاد سیاسی تطبیقی و جامعهشناسی تاریخی داشت. آخرین کتاب او واجد این ویژگیهاست. اما متأسفانه کتاب آدام اسمیت در پکن اساساً دربارهی خاستگاهها و پویشهای سرمایهداری چین در سه دههی گذشته نیست. این کتابْ آدام اسمیت را نه بهعنوان رسول سرمایهداری بازار آزاد، بلکه بهعنوان پیامبر «جامعهی بازار غیرسرمایهداری» معرفی و از آن برای اثبات این موضوع استفاده میکند که از آنجا که توسعهی اقتصادی چین خارج از «هسته»ی سرمایهدارانهی اروپا/آمریکای شمالی صورت میگیرد، تقریباً بنا به تعریف، چین نباید سرمایهداری باشد. در اینجا بازارها همچون ابزار دولتها در نظر گرفته میشوند، اما آن نظریهی دولت که در این کتاب مطرح میشود به شدت عقبمانده است. استدلال آریگی مبنی بر اینکه توسعهی اقتصادی چین جزیی از افول پروژهی ایالات متحد برای تثبیت خود بهعنوان «دولت جهانی» است، از ماهیت امپراتوری ایالات متحد تفسیر نادرستی میکند و همچنین گسترهی ادغام چین در جهانیشدن سرمایهدارانه به رهبری ایالات متحد را نادیده میگیرد.
🔸 مهم است که از همان آغاز روشن شود که آدام اسمیت در عنوان کتاب، رسول سرمایهداری بازار آزاد تلقی نمیشود، بلکه پیامبر «جامعهی بازار غیرسرمایهداری» شناخته میشود. استدلال اصلی آریگی این است که آنچه اکنون در چین اتفاق میافتد باید روندی غیرسرمایهداری تلقی کنیم (یا، چنانکه گاهی این بحث را مشروط میکند، «لزوماً» سرمایهداری نیست). این بحث که ریشه در نظریهی نظامهای جهانی دارد و نظریهی وابستگی خویشاوند نزدیک آن است (بهویژه که کتاب به آندره گوندر فرانک تقدیم شده است)، بر برداشتی جغرافیایی از استثمار سرمایهداری استوار است و خود این برداشت مبتنی بر مقولههای کانون-پیرامون است. از آنجا که سرمایهداری بر حسب «توسعهی توسعهنیافتگی» درک میشود و این روند با توسعهطلبی کانون (اروپا و آمریکای شمالی) در مقابل «پیرامون» (بقیهی جهان) از سدهی شانزدهم آغاز شد، به نظر میرسد که هر زمان که توسعهی اقتصادی بیرون از این «کانون» اتفاق میافتد، تقریباً بنا به تعریف، نباید سرمایهداری باش
🔸 آریگی استدلال میکند که اسمیت چین را یکی از مصداقهای مسیر ثروت ملی میدید که با هدایت سرمایه، ابتدا به کشاورزی و فقط بعدها به سمت تولید صنعتی و تجارت خارجی (در مقابل مسیر توسعهی «غیرطبیعی و واپسگرا»ی هلند)، «مسیر طبیعی امور» را طی کرد. و این پایهای است برای اینکه آریگی فکر میکند دیدگاه اسمیت به ما کمک می کند تا بفهمیم چرا چین، در پایان، پیشتاز راهی است که در زمان ما سرانجام شالودهی پنج قرنی کانون-پیرامون اقتصاد سیاسی جهانی را برمیاندازد. در حالی که این اظهارنظر اسمیت را نادیده نمیگیریم که بیزاری چین از تجارت خارجی در زمانهی او منجر به درس نگرفتن از «پیشرفتهای هنر و صنعت در بخشهای مختلف جهان» شد (که میتوان آن را پیشگویی اسمیت خواند که حتی چین نیز با صنعتی شدن سرمایهداری اروپایی تحتالشعاع قرار میگیرد)، آریگی خود تبیین براساس گرایش غرب به تجارت خارجی را ترجیح میدهد که منجر به توسعهی نیروی قهرآمیز خردکنندهی امپریالیستی میشود.
🔸 آریگی با تصدیق اینکه رابطهی تولیدکنندگان مستقیم با وسایل تولید معیاری است حیاتی که در چارچوب اسمیتی وجود ندارد، بهطور ضمنی تعریف جایگزین سرمایهداری را که از اسمیت برگرفته و مبتنی است بر رابطهی بین دولت و سرمایهداران تضعیف میکند. آریگی در فصل پایانی کتابش، با دادن عنوان «انباشت بدون سلبمالکیت» به بخش مرتبط با «بنگاههای شهر و روستا» در چرخش به اقتصاد بازار، به نظر میرسد ناخواسته اذعان میکند که سلبمالکیت ابزار تولید از تولیدکنندگان مستقیم نشاندهندهی خصیصهی اساسی است که معرف جامعهی سرمایهداری به شمار میآید. با این حال، این بخش نه تنها مناسبات طبقاتی نابرابری را که به سرعت درون بنگاههای شهر و روستا ایجاد شد نادیده میگیرد، بلکه به این نکته نیز توجه نمیکند که بنگاههای شهر و روستا اینک بهعنوان شالودهی توسعهی اقتصادی چین به حاشیه رانده شدهاند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3EP
#امپریالیسم #لئو_پانیچ #جووانی_آریگی #حسن_مرتضوی
#مناسبات_اجتماعی #بدیل
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جووانی آریگی در پکن: بدیل سرمایهداری
نوشتهی: لئو پانیچ ترجمهی: حسن مرتضوی به نظر میرسد آریگی سه دهه منتظر بوده است تا به نقد معروف رابرت برنر از «مارکسیسم نواسمیتی» با این ادعای جسورانه پاسخ دهد که او در واقع یک «اسمیتی» است و به آ…
▫️ پکن بین اسمیت و مارکس
8 نوامبر 2023
نوشتهی: لوچا پرادلا
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، دومین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات جووانی آریگی، بهویژه کتابش «آدام اسمیت در پکن» و منتقدان آن بود. در مقالات بخش بعدی آرا و نظرات دیوید هاروی، به ویژه کتابش «امپریالیسم نوین» و منتقدان آن بررسی میشود.
▪️گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 جاذبهی اصلی کتاب «آدام اسمیت در پکن» جووانی آریگی در موضوعهای معاصری نهفته است که این کتاب در مرکز تحلیل خود قرار میدهد، و نیز موضع تأییدآمیزش در قبال نیاز به اتخاذ دیدگاهی جهانی برای درک تحولات اجتماعی جاری و انتقال احتمالی هژمونی از ایالات متحد آمریکا به چین، کشوری که بعد از بیش از یک سده افول، بار دیگر در مرکز اقتصاد جهانی قرار گرفته است. به گفتهی آریگی، بحران عراق ناشی از مقاومت مردم عراقْ احتمالاً بحران پایانی هژمونی ایالات متحد را آغاز کرده و اولین و تنها قرن آمریکایی ــ «قرن طولانی بیستم» ــ را به پایان خواهد رساند. چنین دگرگونیهای دورانسازیْ رویکرد اروپاییمحور علوم اجتماعی را تضعیف میکنند و پرسشهایی اساسی دربارهی آیندهی بشریت پیش میکشند. نتیجه چه خواهد بود؟ تشدید رقابت بینالمللی و جنگ یا رشد مسالمتآمیز و همیارانه؟ آریگی به سمت فرضیهی دوم گرایش دارد: تز زیربنایی کتابش این است که «شکست پروژهی قرن آمریکایی جدید و موفقیت توسعهی اقتصادی چینْ تحقق دیدگاه اسمیت دربارهی جامعه بازار جهانی مبتنی بر برابری بیشتر در میان تمدنهای جهان را بیش از هر زمان دیگری در دو سده و نیم پس از انتشار ثروت ملل محتمل ساخته است.»
🔸 در حالی که آریگی تمایل دارد انزوای چین را به «عوامل داخلی» و ماهیت «نظام دولتی» آن نسبت دهد و این را یکی از عواملی میداند که راه را برای توسعهطلبی اروپایی گشود، سایر نویسندگان (از جمله مارکس) آن را یک ویژگی ذاتی جامعهی چین تلقی نکردهاند بلکه واکنشی از سوی سلسله چینگ (مانچو) به خصلت تهاجمی شرکتهای تجاری اروپایی دانستهاند. این سلسله بیش از هر چیز نگران این احتمال بود که خارجیها به نارضایتی اجتماعی داخلی که زمینهساز شورشهای مزمن دهقانی بود، دامن بزنند، شورشهایی که خصیصهی تاریخ چین بودهاند. آریگی علاوه بر جداسازی سیاستهای امپراتوری از بافتار بینالمللیشان، ماهیت روابط اجتماعی داخلی کشور را نیز بررسی نمیکند و صرفاً به تحلیل چین آنگونه که در صفحات کتاب ثروت ملل آمده است اشاره میکند.
🔸 پیش فرض جهانشمولشدن کامل شیوهی تولید سرمایهداری به این معنا نیست که این روند اجتنابناپذیر دانسته میشود. اما این دقیقاً همان انتقادی است که آریگی مطرح میکند؛ او میگوید مارکس پیوسته از مانیفست کمونیست تا سرمایه استدلال میکرد که مقدر بود جوامع آسیایی در برابر حملهی خشونتآمیز بورژوازی تسلیم شوند. این دیدگاه ویژگی اساسی تحلیل انتقادی مارکس را نادیده میگیرد که بر اساس آن سرمایهداری یک شیوهی تولید تاریخاً متعیّن و قابلجایگزینی است که، دقیقاً به همین دلیل، میتواند بهعنوان یک کلیت در نظر گرفته شود ــ و در نتیجه از دوگانگی تاریخ و نظریه که مشخصهی اقتصاد سیاسی کلاسیک است فراتر میرود. از نظر مارکس، توسعهی سرمایهداری همانا توسعهی تضادهای آن است و بنیادی را برای ایجاد بدیل تاریخیاش در سطح جهانی یعنی سوسیالیسم فراهم میآورد. سرمایه اساساً تحلیلی از تضاد دو نظام اجتماعی متفاوت است که مارکس آنها را موثر در واقعیت میدید و در این واقعیت با شرح و توضیح «ابزار» لازم برای جنبش انقلابیْ فعالانه مداخله میکرد. به نظر میرسد این واقعیت که مارکس مواضع زیادی اتخاذ کرد و در سالهای آخر زندگیاش، علاقهای پرشور به شکلهای اجتماعی زمینداری در آسیا و روسیه داشت، انتقاد آریگی را بیشتر تضعیف میکند.
🔹 متن کامل این متن را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ln
#لوچا_پرادلا #حسن_مرتضوی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #جهانیشدن_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
8 نوامبر 2023
نوشتهی: لوچا پرادلا
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، دومین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات جووانی آریگی، بهویژه کتابش «آدام اسمیت در پکن» و منتقدان آن بود. در مقالات بخش بعدی آرا و نظرات دیوید هاروی، به ویژه کتابش «امپریالیسم نوین» و منتقدان آن بررسی میشود.
▪️گزیدههایی از متن مقاله:
🔸 جاذبهی اصلی کتاب «آدام اسمیت در پکن» جووانی آریگی در موضوعهای معاصری نهفته است که این کتاب در مرکز تحلیل خود قرار میدهد، و نیز موضع تأییدآمیزش در قبال نیاز به اتخاذ دیدگاهی جهانی برای درک تحولات اجتماعی جاری و انتقال احتمالی هژمونی از ایالات متحد آمریکا به چین، کشوری که بعد از بیش از یک سده افول، بار دیگر در مرکز اقتصاد جهانی قرار گرفته است. به گفتهی آریگی، بحران عراق ناشی از مقاومت مردم عراقْ احتمالاً بحران پایانی هژمونی ایالات متحد را آغاز کرده و اولین و تنها قرن آمریکایی ــ «قرن طولانی بیستم» ــ را به پایان خواهد رساند. چنین دگرگونیهای دورانسازیْ رویکرد اروپاییمحور علوم اجتماعی را تضعیف میکنند و پرسشهایی اساسی دربارهی آیندهی بشریت پیش میکشند. نتیجه چه خواهد بود؟ تشدید رقابت بینالمللی و جنگ یا رشد مسالمتآمیز و همیارانه؟ آریگی به سمت فرضیهی دوم گرایش دارد: تز زیربنایی کتابش این است که «شکست پروژهی قرن آمریکایی جدید و موفقیت توسعهی اقتصادی چینْ تحقق دیدگاه اسمیت دربارهی جامعه بازار جهانی مبتنی بر برابری بیشتر در میان تمدنهای جهان را بیش از هر زمان دیگری در دو سده و نیم پس از انتشار ثروت ملل محتمل ساخته است.»
🔸 در حالی که آریگی تمایل دارد انزوای چین را به «عوامل داخلی» و ماهیت «نظام دولتی» آن نسبت دهد و این را یکی از عواملی میداند که راه را برای توسعهطلبی اروپایی گشود، سایر نویسندگان (از جمله مارکس) آن را یک ویژگی ذاتی جامعهی چین تلقی نکردهاند بلکه واکنشی از سوی سلسله چینگ (مانچو) به خصلت تهاجمی شرکتهای تجاری اروپایی دانستهاند. این سلسله بیش از هر چیز نگران این احتمال بود که خارجیها به نارضایتی اجتماعی داخلی که زمینهساز شورشهای مزمن دهقانی بود، دامن بزنند، شورشهایی که خصیصهی تاریخ چین بودهاند. آریگی علاوه بر جداسازی سیاستهای امپراتوری از بافتار بینالمللیشان، ماهیت روابط اجتماعی داخلی کشور را نیز بررسی نمیکند و صرفاً به تحلیل چین آنگونه که در صفحات کتاب ثروت ملل آمده است اشاره میکند.
🔸 پیش فرض جهانشمولشدن کامل شیوهی تولید سرمایهداری به این معنا نیست که این روند اجتنابناپذیر دانسته میشود. اما این دقیقاً همان انتقادی است که آریگی مطرح میکند؛ او میگوید مارکس پیوسته از مانیفست کمونیست تا سرمایه استدلال میکرد که مقدر بود جوامع آسیایی در برابر حملهی خشونتآمیز بورژوازی تسلیم شوند. این دیدگاه ویژگی اساسی تحلیل انتقادی مارکس را نادیده میگیرد که بر اساس آن سرمایهداری یک شیوهی تولید تاریخاً متعیّن و قابلجایگزینی است که، دقیقاً به همین دلیل، میتواند بهعنوان یک کلیت در نظر گرفته شود ــ و در نتیجه از دوگانگی تاریخ و نظریه که مشخصهی اقتصاد سیاسی کلاسیک است فراتر میرود. از نظر مارکس، توسعهی سرمایهداری همانا توسعهی تضادهای آن است و بنیادی را برای ایجاد بدیل تاریخیاش در سطح جهانی یعنی سوسیالیسم فراهم میآورد. سرمایه اساساً تحلیلی از تضاد دو نظام اجتماعی متفاوت است که مارکس آنها را موثر در واقعیت میدید و در این واقعیت با شرح و توضیح «ابزار» لازم برای جنبش انقلابیْ فعالانه مداخله میکرد. به نظر میرسد این واقعیت که مارکس مواضع زیادی اتخاذ کرد و در سالهای آخر زندگیاش، علاقهای پرشور به شکلهای اجتماعی زمینداری در آسیا و روسیه داشت، انتقاد آریگی را بیشتر تضعیف میکند.
🔹 متن کامل این متن را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Ln
#لوچا_پرادلا #حسن_مرتضوی #جووانی_آریگی
#امپریالیسم #جهانیشدن_سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پکن بین اسمیت و مارکس
نوشتهی: لوچا پرادلا ترجمهی: حسن مرتضوی تحلیل آریگی با تلاش برای فراتررفتن از مارکس از طریق بازگشت به اسمیت، به عدمتعیّن میانجامد. و بههمین دلیل است که بهجای اینکه یک نقد واقعی باشد، اغلب چیز…
▫️ بحث دربارهی امپریالیسم «جدید»
31 ژانویه 2024
نوشتهی: بن فاین
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 دیوید هاروی یکی از برجستهترین مارکسیستها با دو ویژگی نادر دیگر است. اولاً، او سهم عمدهای در اقتصاد سیاسی مارکسیستی داشته و بهخوبی با آن آشناست، برخلاف بسیاری دیگر که فقط ردای مارکسیسم را میپوشند. ثانیاً، او شخصیت برجستهای در دانشرشتهی جغرافیا بوده و هنوز هم است و بسیار فراتر از محدودههای یک گروه مارکسیستی از نفوذ و احترام برخوردار است. با توجه به کمبود مطالعات عمده در مارکسیسم (آکادمیک) که به ماهیت سیستمی سرمایهداری معاصر بپردازد، سهم اخیر او در کتاب امپریالیسم جدید رویدادی است بزرگ. هدف از ارزیابی در اینجا این است که این اثر را در بافتاری گستردهتر از موضوع بیواسطهی آن به دو طریق بررسی کند، اگرچه بسیاری از موضوعهای تحتپوشش آن را خود هاروی بهصراحت مطرح کرده است. ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش میپردازیم. روابط بین قوانین درونی سرمایهداری و بازنمایی ظاهری آنها چگونه قابل بررسی و تشریح است؟ دوم، تعیین سهم هاروی در تحولات عمومیتر در سراسر علوم اجتماعی است. هاروی در آغاز هزاره به چه طریقی هم محیط روشنفکری را بازتاب میدهد و هم به آن کمک میکند؟
🔸 درحالیکه چرخش به امپریالیسم بدیع است، اما همچنان به طرز شگفتانگیزی مغشوش و نگرانکننده است. دلایل خوبی برای این امر وجود دارد. حتی گزیدهای از موضوعات مطرح شده شامل موارد زیر است: اقتصاد سیاسی مناسب برای سرمایهداری معاصر چیست؛ آیا امپریالیسم را باید مرحلهای از سرمایهداری بدانیم و/یا به لحاظ تاریخی و/یا به لحاظ سیاسی امری خاص تلقی کنیم. رابطهی بین سرمایهداری/امپریالیسم معاصر و دورههای پیشین چیست؛ چه رابطهای بین قدرت اقتصادی و سایر شکلهای قدرت بهویژه سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و نظامی وجود دارد؛ آیا قدرت ایالات متحد رو به افول است. اهمیت ظهور چین بهطور خاص و تغییر موازنهی فعالیت اقتصادی بهطور عام چیست؟
🔸 چنین پرسشهایی، گاه بهصورت فردی و قطعاً جمعی، شامل موضوعهای روششناختی، نظری، تجربی، تطبیقی و تاریخی است. خطر متناظر با این روند همانا ارائهی راهحلهای تحلیلی سریع، داوریهای بیش از حد جاهطلبانه، زودرس و/یا ساده است. برای مثال، وجوه ماهیت هژمونی (ایالات متحد) چند بعدی است و اگرچه این وجوه مستقل از یکدیگر نیستند، عناصر جداگانهی آن لزوماً با یکدیگر مطابقت ندارند. آیا تشدید تهاجم نظامی نشاندهندهی تضعیف یا جبران کاهش وزن اقتصادی است؟ در هر صورت، مقیاس زمانی دخیل در تغییر الگوهای قدرت ــ الگوهای چشمگیری مانند فروپاشی بلوک شوروی، یا خفیفتر ــ چیست؟ و آیا ما در موقعیتی هستیم که الگوهای آتی انباشت سرمایه را غیر از تخمین روندهای نسبتاً مختصر فعلی، بهویژه با در نظر گرفتن موارد پیشبینینشده و پیشبینیناپذیر، پیشبینی کنیم؟ برای قرار دادن چین در چشمانداز، یادآوری پیشبینیهای مرتبط با چالشهای اقتصادی که قبلاً از سرمایهی آلمان (یا اتحادیهی اروپا)، ژاپن و آسیای شرقی ناشی میشد، چه رسد به چالش شوروی، ارزشمند است. احتمالاً باید پذیرفت که برخی از موضوعات مطرح شده در گذشته و برخی دیگر با پاسخهای قطعی و آسان رفع و رجوع نمیشوند، بهویژه موضوعاتی که با توازن و اهمیت قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا مرتبط است.
🔸 با چنین مقدماتی است که کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی را ارزیابی میکنم. شاید بتوان به مدد استعارهای بگوییم که این کتاب تمرینی است در قایقرانی در تندآبها. هاروی ما را از میان این موجهای پرشتاب هدایت میکند. نکتهی مهم این است که اگرچه آبهای جوشان و ناشناخته همچنان پیش روی ماست، ما تا حدودی پیشرفت کردهایم. حتی اگر موانع آینده بهطور کامل تکرار نشوند، میتوان از این تجربه درس گرفت. علاوه بر این، هاروی از گنجینهی ژرف آثار دیگری بهره میگیرد که حضور و اهمیتشان همیشه آشکار نیست. دنبالکردن سفر کنونی او نه تنها منطقی است، بلکه فهم اینکه او به چه ترتیبی آن را انجام میدهد نیز منطقی است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Uj
#امپریالیسم #بن_فاین #حسن_مرتضوی
#اقتصاد_سیاسی #دیوید_هاروی
👇🏽
🖋@naghd_com
31 ژانویه 2024
نوشتهی: بن فاین
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 دیوید هاروی یکی از برجستهترین مارکسیستها با دو ویژگی نادر دیگر است. اولاً، او سهم عمدهای در اقتصاد سیاسی مارکسیستی داشته و بهخوبی با آن آشناست، برخلاف بسیاری دیگر که فقط ردای مارکسیسم را میپوشند. ثانیاً، او شخصیت برجستهای در دانشرشتهی جغرافیا بوده و هنوز هم است و بسیار فراتر از محدودههای یک گروه مارکسیستی از نفوذ و احترام برخوردار است. با توجه به کمبود مطالعات عمده در مارکسیسم (آکادمیک) که به ماهیت سیستمی سرمایهداری معاصر بپردازد، سهم اخیر او در کتاب امپریالیسم جدید رویدادی است بزرگ. هدف از ارزیابی در اینجا این است که این اثر را در بافتاری گستردهتر از موضوع بیواسطهی آن به دو طریق بررسی کند، اگرچه بسیاری از موضوعهای تحتپوشش آن را خود هاروی بهصراحت مطرح کرده است. ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش میپردازیم. روابط بین قوانین درونی سرمایهداری و بازنمایی ظاهری آنها چگونه قابل بررسی و تشریح است؟ دوم، تعیین سهم هاروی در تحولات عمومیتر در سراسر علوم اجتماعی است. هاروی در آغاز هزاره به چه طریقی هم محیط روشنفکری را بازتاب میدهد و هم به آن کمک میکند؟
🔸 درحالیکه چرخش به امپریالیسم بدیع است، اما همچنان به طرز شگفتانگیزی مغشوش و نگرانکننده است. دلایل خوبی برای این امر وجود دارد. حتی گزیدهای از موضوعات مطرح شده شامل موارد زیر است: اقتصاد سیاسی مناسب برای سرمایهداری معاصر چیست؛ آیا امپریالیسم را باید مرحلهای از سرمایهداری بدانیم و/یا به لحاظ تاریخی و/یا به لحاظ سیاسی امری خاص تلقی کنیم. رابطهی بین سرمایهداری/امپریالیسم معاصر و دورههای پیشین چیست؛ چه رابطهای بین قدرت اقتصادی و سایر شکلهای قدرت بهویژه سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و نظامی وجود دارد؛ آیا قدرت ایالات متحد رو به افول است. اهمیت ظهور چین بهطور خاص و تغییر موازنهی فعالیت اقتصادی بهطور عام چیست؟
🔸 چنین پرسشهایی، گاه بهصورت فردی و قطعاً جمعی، شامل موضوعهای روششناختی، نظری، تجربی، تطبیقی و تاریخی است. خطر متناظر با این روند همانا ارائهی راهحلهای تحلیلی سریع، داوریهای بیش از حد جاهطلبانه، زودرس و/یا ساده است. برای مثال، وجوه ماهیت هژمونی (ایالات متحد) چند بعدی است و اگرچه این وجوه مستقل از یکدیگر نیستند، عناصر جداگانهی آن لزوماً با یکدیگر مطابقت ندارند. آیا تشدید تهاجم نظامی نشاندهندهی تضعیف یا جبران کاهش وزن اقتصادی است؟ در هر صورت، مقیاس زمانی دخیل در تغییر الگوهای قدرت ــ الگوهای چشمگیری مانند فروپاشی بلوک شوروی، یا خفیفتر ــ چیست؟ و آیا ما در موقعیتی هستیم که الگوهای آتی انباشت سرمایه را غیر از تخمین روندهای نسبتاً مختصر فعلی، بهویژه با در نظر گرفتن موارد پیشبینینشده و پیشبینیناپذیر، پیشبینی کنیم؟ برای قرار دادن چین در چشمانداز، یادآوری پیشبینیهای مرتبط با چالشهای اقتصادی که قبلاً از سرمایهی آلمان (یا اتحادیهی اروپا)، ژاپن و آسیای شرقی ناشی میشد، چه رسد به چالش شوروی، ارزشمند است. احتمالاً باید پذیرفت که برخی از موضوعات مطرح شده در گذشته و برخی دیگر با پاسخهای قطعی و آسان رفع و رجوع نمیشوند، بهویژه موضوعاتی که با توازن و اهمیت قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا مرتبط است.
🔸 با چنین مقدماتی است که کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی را ارزیابی میکنم. شاید بتوان به مدد استعارهای بگوییم که این کتاب تمرینی است در قایقرانی در تندآبها. هاروی ما را از میان این موجهای پرشتاب هدایت میکند. نکتهی مهم این است که اگرچه آبهای جوشان و ناشناخته همچنان پیش روی ماست، ما تا حدودی پیشرفت کردهایم. حتی اگر موانع آینده بهطور کامل تکرار نشوند، میتوان از این تجربه درس گرفت. علاوه بر این، هاروی از گنجینهی ژرف آثار دیگری بهره میگیرد که حضور و اهمیتشان همیشه آشکار نیست. دنبالکردن سفر کنونی او نه تنها منطقی است، بلکه فهم اینکه او به چه ترتیبی آن را انجام میدهد نیز منطقی است...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Uj
#امپریالیسم #بن_فاین #حسن_مرتضوی
#اقتصاد_سیاسی #دیوید_هاروی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بحث دربارهی امپریالیسم «جدید»
نوشتهی: بن فاین ترجمهی: حسن مرتضوی هدف در اینجا این است که کتاب امپریالیسم جدید در بافتاری گستردهتر از موضوعِ بیواسطهی آن، از دو طریق بررسی شود، ابتدا به مسائل روششناسی، روش و نظریهی ارزش م…
▫️ امپریالیسم چه هست و چه نیست؟
21 فوریه 2024
نوشتهی: رابرت برنر
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی که در ابتدا به شکل مجموعهای سخنرانی در آکسفورد در فوریهی 2003 و همزمان با تدارک ایالات متحد برای حمله به عراق ارائه شد، شرحی است غنی، تحریکآمیز و فوقالعاده گسترده از امپریالیسم سرمایهداری در جدیدترین شکلهای آن. نویسنده برای چیدن صحنهْ تفسیری از امپریالیسم در مرحلهی کلاسیک آن بین سالهای 1884 و 1945 ارائه میکند، با این قصد که شالودهی نظری-تاریخی بحث خود را پی افکند. هاروی با این پسزمینه صعودِ ایالات متحد را به جایگاه قدرت جهانی بیسابقه در دوران پس از جنگ جهانی دوم توضیح میدهد و ماهیت هژمونیاش را ترسیم میکند. این نقطه عزیمت شرح هاروی از خود امپریالیسم جدید است که آن را پاسخی به سقوط سودآوری و مشکلات متعاقب انباشت سرمایه در کانون سرمایهداری از اواخر دههی 1960 تاکنون میداند. هدف نهایی هاروی درک رابطهی بین این امپریالیسم نئولیبرالی جدید، که در دوران بوش اول و کلینتون به اوج خود رسید، و پروژهی توسعهطلبانهی نظامی فوق امپریالیستی دولت بوش دوم است.
🔸 هاروی میکوشد درک خود را از امپریالیسم بر اساس دو منطق مفهومی متمایز، هرچند تاریخاً پیوسته و گسلناپذیر، استوار سازد. آنچه هاروی «منطق سرزمینی قدرت» مینامد، همان منطق دولتها است، «هستومندهایی دیرپا» که بهعنوان یک قاعدهی حکمرانی به « مرزهای ثابت سرزمینی محصورند». این منطق را کارگزاران دولتی، دولتمردان و سیاستمدارانی دنبال میکنند که «قدرتشان مبتنی بر کنترل یک قلمرو و ظرفیت بسیج منابع انسانی و طبیعی آن است». آنچه هاروی «منطق سرمایهدارانهی قدرت» مینامد، همانی است که در «فرایندهای نامرئی انباشت سرمایه» تجلی مییابد و از طریق شیوههای روزانهی تولید، تجارت، جریان سرمایه و غیره «در فضایی به هم پیوسته جاری میشود و در راستای هستومندهای سرزمینی، یا گریز از آنها، جریان مییابد.» این روند را شرکتهای سرمایهداری دنبال میکنند که «میآیند و میروند، تغییر مکان میدهند، ادغام میشوند یا از کسبوکار خارج میشوند»، آن هم در فرآیندی که به صورت فردی، اتموار، به دنبال سود هستند. هاروی میگوید برای درک امپریالیسم، «نکتهی اساسی این است که منطقهای سرزمینی و سرمایهدارانهی قدرت را متمایز از هم در نظر بگیریم.» اما حتی با فرض پذیرش این تمایز بهطور عام، چگونه باید آن را عملاً درک کنیم و دلالتهای آن دقیقاً چیستند؟
🔸 هاروی هشدار میدهد که آثار مرتبط با امپریالیسم اغلب بهطور مکانیکی استراتژیهای دولت و امپراتوری را بر حسب الزامات سرمایهدارانه درک میکنند. او ادعا میکند که دو منطق قدرت «مرتباً و گاهی تا مرز تضاد آشکار با یکدیگر درگیر میشوند.» اما هاروی هرگز به ما نمیگوید که چرا او انتظار دارد که منطق سرزمینی قدرت و منطق سرمایهدارانهی قدرت با هم تضاد پیدا کنند و مثالهای روشنگرانهی او حقانیت بحثش را اثبات نمیکنند.
🔸 مسئلهی اصلی این نیست که منافع دولت در تضاد با منافع سرمایه است. معمولاً حتی میتوان گروههایی با منافع قدرتمند ضدسرمایهداری را در نظر گرفت که هنگامی که حاکم میشوند، استراتژیهای بینالمللی را تا حدامکان همراستا با نیازهای سرمایه اجرا میکنند. شاهد آن تداوم سیاست خارجیِ، در واقع استراتژی امپریالیستیِ، احزاب کارگری یا سوسیالیستیای است که قدرت را در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در دوران استعمار، به دست میگرفتند. اما نکته این است که، حتی زمانی که همهی دولتها به طور منظم به دنبال منافع ناشی از انباشت سرمایهاند، ممکن است نتیجهی معکوس بهبار آورند. نیازی به ذکر این نکته نیست که دولتها با پیگیری سیاسی منافع سرمایههای ملی خود به رقابت و جنگ سوق داده میشوند... با این حال، به همان اندازه بدیهی است که در بسیاری از موارد، نتیجه به طرز فاجعهباری علیه منافع آنها بوده است. به بیان کلی، معضل این است که کنش هر دولتی بهراحتی میتواند واکنشهای سایر دولتها را به همراه داشته باشد که یک واکنش زنجیرهای را به راه میاندازد که هیچ یک از آنها قادر به کنترل آن نیست. این نوع واکنشهای زنجیرهای موضوع تاریخ بینالمللی است و اگرچه در تضاد با مقدمات استاندارد تاریخی-ماتریالیستی نیست ــ زیرا در اغلب موارد، دولتها تمام تلاش خود را برای اتخاذ استراتژیهایی مطابق با الزامات انباشت سرمایه انجام میدهند زیرا خلاف این امر معمولاً زیانبخش است ــ آنها به طور کامل توسط آن مقدمات توضیح داده نمیشوند، اما نیاز به تجزیه و تحلیل در شرایط خاص خود دارند....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3WC
#امپریالیسم #هاروی #رابرت_برنر #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
21 فوریه 2024
نوشتهی: رابرت برنر
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 کتاب امپریالیسم جدید دیوید هاروی که در ابتدا به شکل مجموعهای سخنرانی در آکسفورد در فوریهی 2003 و همزمان با تدارک ایالات متحد برای حمله به عراق ارائه شد، شرحی است غنی، تحریکآمیز و فوقالعاده گسترده از امپریالیسم سرمایهداری در جدیدترین شکلهای آن. نویسنده برای چیدن صحنهْ تفسیری از امپریالیسم در مرحلهی کلاسیک آن بین سالهای 1884 و 1945 ارائه میکند، با این قصد که شالودهی نظری-تاریخی بحث خود را پی افکند. هاروی با این پسزمینه صعودِ ایالات متحد را به جایگاه قدرت جهانی بیسابقه در دوران پس از جنگ جهانی دوم توضیح میدهد و ماهیت هژمونیاش را ترسیم میکند. این نقطه عزیمت شرح هاروی از خود امپریالیسم جدید است که آن را پاسخی به سقوط سودآوری و مشکلات متعاقب انباشت سرمایه در کانون سرمایهداری از اواخر دههی 1960 تاکنون میداند. هدف نهایی هاروی درک رابطهی بین این امپریالیسم نئولیبرالی جدید، که در دوران بوش اول و کلینتون به اوج خود رسید، و پروژهی توسعهطلبانهی نظامی فوق امپریالیستی دولت بوش دوم است.
🔸 هاروی میکوشد درک خود را از امپریالیسم بر اساس دو منطق مفهومی متمایز، هرچند تاریخاً پیوسته و گسلناپذیر، استوار سازد. آنچه هاروی «منطق سرزمینی قدرت» مینامد، همان منطق دولتها است، «هستومندهایی دیرپا» که بهعنوان یک قاعدهی حکمرانی به « مرزهای ثابت سرزمینی محصورند». این منطق را کارگزاران دولتی، دولتمردان و سیاستمدارانی دنبال میکنند که «قدرتشان مبتنی بر کنترل یک قلمرو و ظرفیت بسیج منابع انسانی و طبیعی آن است». آنچه هاروی «منطق سرمایهدارانهی قدرت» مینامد، همانی است که در «فرایندهای نامرئی انباشت سرمایه» تجلی مییابد و از طریق شیوههای روزانهی تولید، تجارت، جریان سرمایه و غیره «در فضایی به هم پیوسته جاری میشود و در راستای هستومندهای سرزمینی، یا گریز از آنها، جریان مییابد.» این روند را شرکتهای سرمایهداری دنبال میکنند که «میآیند و میروند، تغییر مکان میدهند، ادغام میشوند یا از کسبوکار خارج میشوند»، آن هم در فرآیندی که به صورت فردی، اتموار، به دنبال سود هستند. هاروی میگوید برای درک امپریالیسم، «نکتهی اساسی این است که منطقهای سرزمینی و سرمایهدارانهی قدرت را متمایز از هم در نظر بگیریم.» اما حتی با فرض پذیرش این تمایز بهطور عام، چگونه باید آن را عملاً درک کنیم و دلالتهای آن دقیقاً چیستند؟
🔸 هاروی هشدار میدهد که آثار مرتبط با امپریالیسم اغلب بهطور مکانیکی استراتژیهای دولت و امپراتوری را بر حسب الزامات سرمایهدارانه درک میکنند. او ادعا میکند که دو منطق قدرت «مرتباً و گاهی تا مرز تضاد آشکار با یکدیگر درگیر میشوند.» اما هاروی هرگز به ما نمیگوید که چرا او انتظار دارد که منطق سرزمینی قدرت و منطق سرمایهدارانهی قدرت با هم تضاد پیدا کنند و مثالهای روشنگرانهی او حقانیت بحثش را اثبات نمیکنند.
🔸 مسئلهی اصلی این نیست که منافع دولت در تضاد با منافع سرمایه است. معمولاً حتی میتوان گروههایی با منافع قدرتمند ضدسرمایهداری را در نظر گرفت که هنگامی که حاکم میشوند، استراتژیهای بینالمللی را تا حدامکان همراستا با نیازهای سرمایه اجرا میکنند. شاهد آن تداوم سیاست خارجیِ، در واقع استراتژی امپریالیستیِ، احزاب کارگری یا سوسیالیستیای است که قدرت را در کشورهای سرمایهداری پیشرفته، بهویژه در دوران استعمار، به دست میگرفتند. اما نکته این است که، حتی زمانی که همهی دولتها به طور منظم به دنبال منافع ناشی از انباشت سرمایهاند، ممکن است نتیجهی معکوس بهبار آورند. نیازی به ذکر این نکته نیست که دولتها با پیگیری سیاسی منافع سرمایههای ملی خود به رقابت و جنگ سوق داده میشوند... با این حال، به همان اندازه بدیهی است که در بسیاری از موارد، نتیجه به طرز فاجعهباری علیه منافع آنها بوده است. به بیان کلی، معضل این است که کنش هر دولتی بهراحتی میتواند واکنشهای سایر دولتها را به همراه داشته باشد که یک واکنش زنجیرهای را به راه میاندازد که هیچ یک از آنها قادر به کنترل آن نیست. این نوع واکنشهای زنجیرهای موضوع تاریخ بینالمللی است و اگرچه در تضاد با مقدمات استاندارد تاریخی-ماتریالیستی نیست ــ زیرا در اغلب موارد، دولتها تمام تلاش خود را برای اتخاذ استراتژیهایی مطابق با الزامات انباشت سرمایه انجام میدهند زیرا خلاف این امر معمولاً زیانبخش است ــ آنها به طور کامل توسط آن مقدمات توضیح داده نمیشوند، اما نیاز به تجزیه و تحلیل در شرایط خاص خود دارند....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3WC
#امپریالیسم #هاروی #رابرت_برنر #حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
امپریالیسم چه هست و چه نیست؟
نوشتهی: رابرت برنر ترجمهی: حسن مرتضوی اقتصاد جهانی در سپتامبرـاکتبر 1998 به اندازه یک مو با فروپاشی سراسری سیستم فاصله داشت، اما هاروی با مفهوم انباشتْ به مدد سلبمالکیت، راه را عملاً میگشاید ت…
▫️ فراتر از نظریهی امپریالیسم
▫️ سرمایهداری جهانی و دولت فراملی
31 مارس 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 سرمایهداری جهانیِ سدهی بیستویکم در نظریههای «امپریالیسم جدید» هنوز از «سرمایههای بومی» تشکیل میشود و آن اقتصادهای ملیِ متمایز و پویشهای سیاسی جهان را تلاشهای ایالات متحد برای خنثی کردن کاهش هژمونی در میان رقابت تشدیدیافتهی امپریالیستها هدایت میکنند. این نظریهها شواهد تجربی دربارهی فراملی شدن سرمایه و نقش برجستهی فزایندهی دستگاههای دولتی فراملی را در تحمیل سلطهی سرمایهداری فراتر از منطق نظام میاندولتی نادیده میگیرند. در این مقاله استدلال میکنم که مداخلهگرایی ایالات متحد انحراف از جهانی شدن سرمایهداری نیست، بلکه پاسخی است به بحران آن. مناسبات طبقاتی سرمایهداری جهانی اکنون چنان عمیقاً درون هر دولت-ملتی نقش بسته است که تصویر کلاسیک امپریالیسم به منزلهی رابطهی سلطهی خارجی منسوخ شده است. پایان بسط گستردهی سرمایهداری پایان دوران امپریالیستی سرمایهداری جهانی است. منطق سرسخت انباشت جهانی اکنون عمدتاً درون مجموعه نهادهای سیاسی کنترلناپذیری است که از طریق آن گروههای حاکم میکوشند آن را مدیریت کنند. ما به یک نظریهی گسترش سرمایهداری دربارهی فرآیندها و نهادهای سیاسی که از طریق آنها چنین گسترشی رخ میدهد، مناسبات طبقاتی و پویشهای فضایی این گسترش نیاز داریم.
🔸 ویژگی بارز نظریههای «امپریالیسم جدید» این فرض است که سرمایهداری جهانی در سدهی بیستویکم از «سرمایههای بومی» و اقتصادهای ملی متمایزی تشکیل شده که با یکدیگر در تعامل هستند، و همزمان این تحلیل «رئالیستی» از سیاست جهانی که دولتها با پیگیری «منافع ملی» خود عامل به جریان انداختن این سیاست هستند. مثلاً، گوان در مطالعهی بارها نقلشدهاش به نام قمار جهانی: تلاش واشنگتن برای تسلط بر جهان، پیوسته به «سرمایهداری آمریکایی»، «سرمایهداری آلمانی»، «سرمایهداری ایتالیایی»، «سرمایهداری فرانسوی» و از این قبیل ارجاع میدهد؛ هر یک از آنها نظام اقتصادی قابلتشخیص و متمایزی است که طبقات سرمایهدار ملی سازمانیافتهای را که درگیر مجموعهای از روابط رقابتی ملیاند بهنحو متمایزی برجسته میکند. الن میکسینز وود در رسالهی مهم دیگری دربارهی «امپریالیسم جدید»، امپراتوری سرمایه، تصدیق میکند که «سازمان ملی اقتصادهای سرمایهداری سرسختانه باقی ماندهاند.»
🔸 آیا همانطور که وود، گوان و دیگران مطرح میکنند، اگرچه ذرهای شواهد تجربی ارائه نمیدهند، باید فرض کنیم که همانند مرحلههای قبلی نظام سرمایهداری جهانیْ سرمایه در راستای خطوط ملی سازمان مییابد و توسعهی سرمایه در شکل دولت-ملت متوقف شده است؟ چارچوب بین دولتی/دولت-ملت پژوهشگران «امپریالیسم جدید» را موظف میکند که با مفهوم بدون معضلِ «منافع ملی» پویشهای سیاسی جهانی را تبیین کنند. «منافع ملی» به چه معناست؟ مارکسیستها تاریخاً مفهوم «منافع ملی» را به عنوان ترفندی ایدئولوژیک به نفع منافع طبقاتی و گروههای اجتماعی رد کردهاند. «اقتصاد ملی» چیست؟ آیا کشوری است با بازار بسته؟ مدارهای تولید متکی بر قلمرو حفاظتشده؟ سیطرهی سرمایههای ملی؟ یک نظام مالی ملی مجزا و منفرد؟ هیچ کشور سرمایهداری در جهان با این توصیف منطبق نیست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-41j
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #حسن_مرتضوی #سرمایهداری_فراملی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ سرمایهداری جهانی و دولت فراملی
31 مارس 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 سرمایهداری جهانیِ سدهی بیستویکم در نظریههای «امپریالیسم جدید» هنوز از «سرمایههای بومی» تشکیل میشود و آن اقتصادهای ملیِ متمایز و پویشهای سیاسی جهان را تلاشهای ایالات متحد برای خنثی کردن کاهش هژمونی در میان رقابت تشدیدیافتهی امپریالیستها هدایت میکنند. این نظریهها شواهد تجربی دربارهی فراملی شدن سرمایه و نقش برجستهی فزایندهی دستگاههای دولتی فراملی را در تحمیل سلطهی سرمایهداری فراتر از منطق نظام میاندولتی نادیده میگیرند. در این مقاله استدلال میکنم که مداخلهگرایی ایالات متحد انحراف از جهانی شدن سرمایهداری نیست، بلکه پاسخی است به بحران آن. مناسبات طبقاتی سرمایهداری جهانی اکنون چنان عمیقاً درون هر دولت-ملتی نقش بسته است که تصویر کلاسیک امپریالیسم به منزلهی رابطهی سلطهی خارجی منسوخ شده است. پایان بسط گستردهی سرمایهداری پایان دوران امپریالیستی سرمایهداری جهانی است. منطق سرسخت انباشت جهانی اکنون عمدتاً درون مجموعه نهادهای سیاسی کنترلناپذیری است که از طریق آن گروههای حاکم میکوشند آن را مدیریت کنند. ما به یک نظریهی گسترش سرمایهداری دربارهی فرآیندها و نهادهای سیاسی که از طریق آنها چنین گسترشی رخ میدهد، مناسبات طبقاتی و پویشهای فضایی این گسترش نیاز داریم.
🔸 ویژگی بارز نظریههای «امپریالیسم جدید» این فرض است که سرمایهداری جهانی در سدهی بیستویکم از «سرمایههای بومی» و اقتصادهای ملی متمایزی تشکیل شده که با یکدیگر در تعامل هستند، و همزمان این تحلیل «رئالیستی» از سیاست جهانی که دولتها با پیگیری «منافع ملی» خود عامل به جریان انداختن این سیاست هستند. مثلاً، گوان در مطالعهی بارها نقلشدهاش به نام قمار جهانی: تلاش واشنگتن برای تسلط بر جهان، پیوسته به «سرمایهداری آمریکایی»، «سرمایهداری آلمانی»، «سرمایهداری ایتالیایی»، «سرمایهداری فرانسوی» و از این قبیل ارجاع میدهد؛ هر یک از آنها نظام اقتصادی قابلتشخیص و متمایزی است که طبقات سرمایهدار ملی سازمانیافتهای را که درگیر مجموعهای از روابط رقابتی ملیاند بهنحو متمایزی برجسته میکند. الن میکسینز وود در رسالهی مهم دیگری دربارهی «امپریالیسم جدید»، امپراتوری سرمایه، تصدیق میکند که «سازمان ملی اقتصادهای سرمایهداری سرسختانه باقی ماندهاند.»
🔸 آیا همانطور که وود، گوان و دیگران مطرح میکنند، اگرچه ذرهای شواهد تجربی ارائه نمیدهند، باید فرض کنیم که همانند مرحلههای قبلی نظام سرمایهداری جهانیْ سرمایه در راستای خطوط ملی سازمان مییابد و توسعهی سرمایه در شکل دولت-ملت متوقف شده است؟ چارچوب بین دولتی/دولت-ملت پژوهشگران «امپریالیسم جدید» را موظف میکند که با مفهوم بدون معضلِ «منافع ملی» پویشهای سیاسی جهانی را تبیین کنند. «منافع ملی» به چه معناست؟ مارکسیستها تاریخاً مفهوم «منافع ملی» را به عنوان ترفندی ایدئولوژیک به نفع منافع طبقاتی و گروههای اجتماعی رد کردهاند. «اقتصاد ملی» چیست؟ آیا کشوری است با بازار بسته؟ مدارهای تولید متکی بر قلمرو حفاظتشده؟ سیطرهی سرمایههای ملی؟ یک نظام مالی ملی مجزا و منفرد؟ هیچ کشور سرمایهداری در جهان با این توصیف منطبق نیست...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-41j
#امپریالیسم #ویلیام_آی_رابینسون #حسن_مرتضوی #سرمایهداری_فراملی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
فراتر از نظریهی امپریالیسم
سرمایهداری جهانی و دولت فراملی نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: حسن مرتضوی ما به مرحلهی فراملی کیفیتاً جدیدی در تکامل مستمر سرمایهداری جهانی وارد شدهایم که مشخصهی آنْ شماری تغییرهای بنیا…
▫️ دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی:
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود
19 ژوئن 2024
نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 پویشهای مرحلهی نوظهور فراملی در سرمایهداری جهانی را نمیتوان از طریق دیدگاههای محدود تفکر دولت-ملتمحور درک کرد. الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه شیءوارگی و تفکر دولت- ملتمحورِ منسوخی را به نمایش میگذارد که بسیاری از آثار اخیر دربارهی سرمایهداری جهانی و مداخله آمریکا دستخوش آن هستند و در مفهوم گیجکنندهی «امپریالیسم جدید» بیان میشود. مشکلات اساسی بررسی وود ــ و توسعاً، در بسیاری از آثار «امپریالیسم جدید» ــ عبارت است از مفهوم شیءوارهی امپریالیسم، امتناع از استخراج پیامدهای تحلیلی، نظری، روششناختی و معرفتشناختی برآمده از جهانی شدن سرمایهداری و شیءوارگی بیوقفهی دولت. دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکامل جاری سرمایهداری جهانی دانست که بهویژه با ظهور سرمایهی به واقع فراملی، مدارهای جهانیشدهی انباشت و دستگاههای دولتی فراملی توصیف میشود. «امپریالیسم آمریکا» به استفادهی نخبگان ملی از دستگاه دولتی آمریکا برای تداوم تلاش برای گسترش، دفاع و تثبیت نظام سرمایهداری جهانی اشاره دارد. نظامیسازی و مداخلهی آمریکا به بهترین شکلیْ پاسخی است به تضادهای لاینحل سرمایهداری جهانی.
🔸 هدف اصلی وود این است که «ویژگی امپریالیسم سرمایهدارانه» را در تمایز با شکلهای پیشین «برجسته کند». از نظر وود، آنچه امپریالیسم سرمایهدارانه را بهطور خاص سرمایهداری میکند، «سلطهی اجبار اقتصادی در تمایز با ”اجبار فرااقتصادی“ ــ سیاسی، نظامی، قضایی ــ است.» این گزاره بهخودیخود منطقاً منسجم است، چرا که هنگامی که انباشت بدویْ تولیدکنندگان را از وسایل تولید جدا میکند، اجبار بازار از طریق کارکرد «متعارفشْ» مناسبات طبقاتی مبتنی بر استثمار اقتصادی را بازتولید میکند. مشکل این است که عملکرد «متعارفِ» بازار برای سرمایهداری عملاً نامتعارف است. اجبار مستقیم در نهایت تمامی مناسبات طبقاتی استثمار را تقویت میکند و هر گونه تصوری از امپریالیسم نمیتواند از اجبار بهعنوان امر ذاتی خود این مفهوم چشمپوشی کند. وود از این موضوع آگاه است: او اشاره میکند که «امپریالیسم سرمایهدارانه حتی در بالیدهترین شکل خود مستلزم حمایت فرااقتصادی است. نیروی فرااقتصادی به وضوح برای حفظ خود اجبار اقتصادی ضروری است.»
🔸 اما، با بررسی دقیقتر، این استدلال که «امپریالیسم سرمایهدارانه»ی سدهی بیستویکم با اجبار اقتصادیاش تعریف میشود، هدف تحقیقاتی وود را ــ «امپریالیسم جدید» و «جنگ بیپایان» به رهبری آمریکا ــ به چالش میگیرد. آیا وود استدلال میکند که اعمال قهری امپریالیسم سرمایهدارانهی اخیر به قصد تقویت سازوکارهای اجباری مشخصاً اقتصادی در نظر گرفته شده، در حالی که در دورههای قبلی تاریخ جهان مدرن، امپریالیسم شامل تصاحب برهنه و قهری ثروت یا سازماندهی اجباری فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی بود؟ اگر برای بازتولید مناسبات بازار مستمراً به زور نیاز باشد، آنگاه واضح است که زور برای سرمایهداری امری فرعی نیست. آنگاه دربارهی برساختی نظری چه میتوان گفت که در آن تقابل و دوپارهنمایی اجبار اقتصادی و فرااقتصادی مبنایی میشود که بر اساس آن بناست تمایزی میان تعریفهای امپریالیسم غیرسرمایهدارانه و امپریالیسم سرمایهدارانه قائل شویم؟ اگر اجبار بازار بر زوری مستقیم استوار است، چنانکه هست، آنگاه پایههای تحلیلی مرزبندی وود بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه مشکوکتر میشود.
🔸 مفهوم امپریالیسم سرمایهدارانه بهعنوان مرحلهای که فقط در اواخر سدهی بیستم ظاهر میشود مسئلهساز است. از سویی، وود خاطرنشان میکند که امپریالیسم در منطق عامتر نظام سرمایهداری و «مجموعهی مناسبات متضاد آن بین قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی/نظامی» ریشه دارد؛ از سوی دیگر، مدعی است که «این امپریالیسم [”امپریالیسم جدید“]، که فقط در سدهی بیستم، یا حتی فقط پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد، به یک جهان سرمایهداری تعلق دارد.» وود برای حفظ گزارهی مرزبندی بین امپریالیسم سرمایهدارانه و امپریالیسم غیرسرمایهدارانه در دوران مدرن و برای تعریف این دو بر اساس اجبار فرااقتصادی و اقتصادی، باید مرزبندی سفت و سختی بین نهادهای سرمایهداری و غیرسرمایهداری ترسیم کند که من باور ندارم در تاریخ مدرن جهان عملاً وجود داشته باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-48R
#امپریالیسم
#الن_میکسینز_وود
#ویلیام_آی_رابینسون
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دامچالههای واکاوی رئالیستی سرمایهداری جهانی
نقدی بر امپراتوری سرمایه الن میکسینز وود نوشتهی: ویلیام آی. رابینسون ترجمهی: حسن مرتضوی دوران کنونی را به جای «امپراتوری جدید آمریکا» میتوان به بهترین وجه بهمنزلهی یک مرحله فراملی جدید در تکا…
▫️ شالودههای اقتصادی امپریالیسم معاصر
28 ژوئن 2024
نوشتهی: فرانسوا شنه
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که امپریالیسم امروزی قویاً با سلطهی شکل معینی از سرمایه یعنی سرمایهی پولی بهشدت متراکمِ بهرهدار و سود سهامدار مرتبط است که در بازارهای مالی عمل میکند، بتوارهپرستی فراگیر و امروزی پول را ایجاد میکند، اما کاملاً به ارزش اضافی و تولید متکی است. دو سازوکارْ تصاحب و/یا تولید مازاد محصول و تمرکز آن را در مرکزهای مالی نظام جهانی تضمین میکنند. بدهی خارجی در دههی 1980 غالب بود. تولید خارجی و بازگرداندن سود توسط شرکتهای فراملی اکنون کانال اصلی را نشان میدهد. موضوع موردنظر آمریکا در روابطش با بقیهی جهانْ پس از انتقال بخشی از تولیداتش به خارج از کشور توسط شرکتهای فراملی آمریکایی، تجاریسازی مازاد از طریق صادرات نیست، بلکه وابستگی به واردات و مهمتر از آن، به جریانهای عظیم سرمایهی پولی برای حمایت از بازار سهام، خرید اوراق بهاداری خزانهداری (T-bonds) و تامین مالی مجدد برای وثیقهگذاری است. این وابستگی جدید به توضیح «تناقضی» کمک میکند که امپریالیسم آمریکا را بهطور فزایندهای مجبور میکند تا با قهر فرااقتصادی و حتی نظامی در جایی که میتواند این وضعیت را متعادل کند.
🔸 الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه دو هدف را دنبال میکند. یکی کمک به پر کردن شکاف نظری یعنی فقدان «نظریهای نظامیافتهی امپریالیسم که برای جهانی طراحی شده که در آن همهی مناسبات بینالمللی سرمایهدارانه است و الزامات سرمایهداری آن را تنظیم میکنند.» هدف دوم، مرتبط با هدف اول اما مشخصتر، ارائهی تفسیری از اصل «جنگ بیپایان»، «عامدانه یا سر بزنگاه»، است که آمریکا از همان آغاز به کار دولت جرج دبلیو. بوش اعلام کرد و در پی حملات 11 سپتامبر به بوتهی عمل گذاشت. وود در اینجا استدلال میکند که ایدئولوژی جدید «جنگ بیپایان» به نیازهای خاص آنچه او «امپریالیسم جدید» مینامد پاسخ میدهد.
🔸 من از وود برای سهمی که در هر دو موضوع دارد سپاسگزارم. بخشهایی از کتابش که به مناسبات بین امپریالیسم و نظریهی مالکیت سرمایهداری (لاک) و مناسبات بینالملل (گروتیوس) اختصاص یافته، هم برای پژوهشهای فکری و هم برای روشن شدن موضوعها و هدفهای سیاسی مهم و برانگیزاننده است. بهویژه با نظر او در خصوص بهرسمیت شناختن نقش قدرت دولتی در سلطهی امپریالیستی و توصیهی اکید او به جنبش ضد جهانی شدن برای مبارزه با نهادهایی که تعیینکنندهاند، موافقم.
🔸 نکتههایی که در ادامهی بحث مطرح میشوند، عمدتاً موضوعهایی را در برمیگیرند که به شالودههای امپریالیسم معاصر و نیازهای اقتصادیای مرتبطند که این امپریالیسم به آنها پاسخ میدهد. این موضوعها بهطور کلی ناظر به مواردیاند که آنها را شکافها و/یا ابهامهای نظری میدانم، شکافها و ابهامهایی که استدلال را بیجهت تضعیف میکنند و به راحتی میشود اصلاحشان کرد. در موارد دیگر، همانند توسل وود به مفهوم «امپریالیسم مازاد»، نکتههای مدنظرم انتقادیترند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4d0
#امپریالیسم
#فرانسوا_شنه #حسن_مرتضوی
#سرمایه_پولی
#الن_میکسینز_وود
👇🏽
🖋@naghd_com
28 ژوئن 2024
نوشتهی: فرانسوا شنه
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 در این مقاله استدلال میشود که امپریالیسم امروزی قویاً با سلطهی شکل معینی از سرمایه یعنی سرمایهی پولی بهشدت متراکمِ بهرهدار و سود سهامدار مرتبط است که در بازارهای مالی عمل میکند، بتوارهپرستی فراگیر و امروزی پول را ایجاد میکند، اما کاملاً به ارزش اضافی و تولید متکی است. دو سازوکارْ تصاحب و/یا تولید مازاد محصول و تمرکز آن را در مرکزهای مالی نظام جهانی تضمین میکنند. بدهی خارجی در دههی 1980 غالب بود. تولید خارجی و بازگرداندن سود توسط شرکتهای فراملی اکنون کانال اصلی را نشان میدهد. موضوع موردنظر آمریکا در روابطش با بقیهی جهانْ پس از انتقال بخشی از تولیداتش به خارج از کشور توسط شرکتهای فراملی آمریکایی، تجاریسازی مازاد از طریق صادرات نیست، بلکه وابستگی به واردات و مهمتر از آن، به جریانهای عظیم سرمایهی پولی برای حمایت از بازار سهام، خرید اوراق بهاداری خزانهداری (T-bonds) و تامین مالی مجدد برای وثیقهگذاری است. این وابستگی جدید به توضیح «تناقضی» کمک میکند که امپریالیسم آمریکا را بهطور فزایندهای مجبور میکند تا با قهر فرااقتصادی و حتی نظامی در جایی که میتواند این وضعیت را متعادل کند.
🔸 الن میکسینز وود در امپراتوری سرمایه دو هدف را دنبال میکند. یکی کمک به پر کردن شکاف نظری یعنی فقدان «نظریهای نظامیافتهی امپریالیسم که برای جهانی طراحی شده که در آن همهی مناسبات بینالمللی سرمایهدارانه است و الزامات سرمایهداری آن را تنظیم میکنند.» هدف دوم، مرتبط با هدف اول اما مشخصتر، ارائهی تفسیری از اصل «جنگ بیپایان»، «عامدانه یا سر بزنگاه»، است که آمریکا از همان آغاز به کار دولت جرج دبلیو. بوش اعلام کرد و در پی حملات 11 سپتامبر به بوتهی عمل گذاشت. وود در اینجا استدلال میکند که ایدئولوژی جدید «جنگ بیپایان» به نیازهای خاص آنچه او «امپریالیسم جدید» مینامد پاسخ میدهد.
🔸 من از وود برای سهمی که در هر دو موضوع دارد سپاسگزارم. بخشهایی از کتابش که به مناسبات بین امپریالیسم و نظریهی مالکیت سرمایهداری (لاک) و مناسبات بینالملل (گروتیوس) اختصاص یافته، هم برای پژوهشهای فکری و هم برای روشن شدن موضوعها و هدفهای سیاسی مهم و برانگیزاننده است. بهویژه با نظر او در خصوص بهرسمیت شناختن نقش قدرت دولتی در سلطهی امپریالیستی و توصیهی اکید او به جنبش ضد جهانی شدن برای مبارزه با نهادهایی که تعیینکنندهاند، موافقم.
🔸 نکتههایی که در ادامهی بحث مطرح میشوند، عمدتاً موضوعهایی را در برمیگیرند که به شالودههای امپریالیسم معاصر و نیازهای اقتصادیای مرتبطند که این امپریالیسم به آنها پاسخ میدهد. این موضوعها بهطور کلی ناظر به مواردیاند که آنها را شکافها و/یا ابهامهای نظری میدانم، شکافها و ابهامهایی که استدلال را بیجهت تضعیف میکنند و به راحتی میشود اصلاحشان کرد. در موارد دیگر، همانند توسل وود به مفهوم «امپریالیسم مازاد»، نکتههای مدنظرم انتقادیترند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4d0
#امپریالیسم
#فرانسوا_شنه #حسن_مرتضوی
#سرمایه_پولی
#الن_میکسینز_وود
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
شالودههای اقتصادی امپریالیسم معاصر
نوشتهی: فرانسوا شنه ترجمهی: حسن مرتضوی آموزهی جنگِ بیپایانْ پاسخی است به تضادهای درهمگرهخوردهای که با بازسازی کل اقتصاد آمریکا برای پاسخگویی به نیازهای سرمایهی مالی تحت سیطرهی انواع صندوق…
▫️ پاسخی به منتقدان
3 نوامبر 2024
نوشتهی الن میکسینزوود
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، چهارمین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات اِلن میکسینزوود، بهویژه کتابش امپراتوری سرمایه و منتقدان آن بود. در مقالههای بخش بعدیْ آرا و نظرات مایکل هارت و آنتونیو نگری، بهویژه کتابشان امپراتوری و منتقدان آن بررسی میشود.
📝 الن وود در این مقاله به سمپوزیوم کتاب خود، امپراتوری سرمایه، با طرح دیدگاههایش دربارهی خاصبودگی سرمایهداری و امپریالیسم سرمایهدارانه، رابطهی بین سرمایهی جهانی و دولتهای سرزمینی، مفاهیم بغرنج «جهانیسازی» و «مالیگرایی» پاسخ میدهد. و اینکه درک ما از سرمایهداری چگونه بر برداشتمان از مبارزهی اپوزیسیون تأثیر میگذارد:
🔸 زمانی که منتقدان به شما مواضعی نسبت میدهند که مخالف آن چیزی است که باور دارید و بارها گفتهاید، همیشه گیجکننده است، نه ناراحتکننده. نمونههای برجستهای در این سمپوزیوم به چشم میخورد که با توجه به اینکه در چارچوب نقدهای جدی و نسبتاً دلسوزانه، هر چند شدید، مطرح میشوند، نظرگیرتر است.
🔸 اگر از من خواسته شود تا کارم را توصیف کنم، چه در امپراتوری سرمایه و چه تقریباً در همهی آثار دیگرم، در درجهی نخست باید بگویم که هدف آن جایگزین کردن رویکرد سنخشناختی با تأکید بر فرآیند تاریخی است؛ بهویژه تلاش برای شناسایی خاصبودگیهای سرمایهداری و دگرگونیهای اجتماعی، که آن را ایجاد کرد، و به پویش بسیار منحصربهفرد آن در مقایسه با همهی شکلها و فرآیندهای اجتماعی دیگر انجامید و شکلهای جدیدی از امپریالیسم را به وجود آورد که دقیقاً بر اساس «فرآیندهای اقتصادی کاملاً متفاوتی» هدایت میشوند.
🔸 مشکل این است که این منتقدان با عدسی خاصی به استدلالهای من نگاه میکنند. من این تحریف را اساساً ناشی از عدمدرک خاصبودگی سرمایهداری میدانم... مشکل این استدلالها این است که هیچ مفهوم خاصی از سرمایهداری در آنها وجود ندارد، هیچ نشانهای دیده نمیشود که سرمایهداری شکل اجتماعی تاریخی خاصی است و منطق نظاممند خود را دارد که آن را اساساً از سایر شکلهای اجتماعی متمایز میکند. همچنین بدان معناست که مسئلهی خاستگاهها بهسادگی نادیده گرفته میشوند، همانطور که بارها از سوی کسانی نادیده گرفته شده که سرمایهداری را صرفاً افزایش کمی فعالیتهای تجاری قدیمی میدانند. من صراحتاً اذعان میکنم که هیچ توافق کلی دربارهی معنای سرمایهداری یا پویشهای اساسی آن وجود ندارد. اما اگر هیچ توضیحی دربارهی خاصبودگی سرمایهداری ارائه ندهیم، نمیتوانیم دربارهی خاستگاه سرمایهداری سخن بگوییم؛ اگر ندانیم چه چیزی سرمایهداری را از غیرسرمایهداری متمایز میکند، چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که از منطق نظاممند غیرسرمایهداری به مجموعهی جدیدی از «قواعد بازتولید» سرمایهداری گذر کردهایم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4ny
#امپریالیسم #الن_میکسینزوود
#امپراتوری_سرمایه
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
3 نوامبر 2024
نوشتهی الن میکسینزوود
ترجمهی: حسن مرتضوی
📝 توضیح نقد: با انتشار این مقاله، چهارمین بخش از پروژهی امپریالیسم به پایان میرسد که معطوف به بررسی نظرات اِلن میکسینزوود، بهویژه کتابش امپراتوری سرمایه و منتقدان آن بود. در مقالههای بخش بعدیْ آرا و نظرات مایکل هارت و آنتونیو نگری، بهویژه کتابشان امپراتوری و منتقدان آن بررسی میشود.
📝 الن وود در این مقاله به سمپوزیوم کتاب خود، امپراتوری سرمایه، با طرح دیدگاههایش دربارهی خاصبودگی سرمایهداری و امپریالیسم سرمایهدارانه، رابطهی بین سرمایهی جهانی و دولتهای سرزمینی، مفاهیم بغرنج «جهانیسازی» و «مالیگرایی» پاسخ میدهد. و اینکه درک ما از سرمایهداری چگونه بر برداشتمان از مبارزهی اپوزیسیون تأثیر میگذارد:
🔸 زمانی که منتقدان به شما مواضعی نسبت میدهند که مخالف آن چیزی است که باور دارید و بارها گفتهاید، همیشه گیجکننده است، نه ناراحتکننده. نمونههای برجستهای در این سمپوزیوم به چشم میخورد که با توجه به اینکه در چارچوب نقدهای جدی و نسبتاً دلسوزانه، هر چند شدید، مطرح میشوند، نظرگیرتر است.
🔸 اگر از من خواسته شود تا کارم را توصیف کنم، چه در امپراتوری سرمایه و چه تقریباً در همهی آثار دیگرم، در درجهی نخست باید بگویم که هدف آن جایگزین کردن رویکرد سنخشناختی با تأکید بر فرآیند تاریخی است؛ بهویژه تلاش برای شناسایی خاصبودگیهای سرمایهداری و دگرگونیهای اجتماعی، که آن را ایجاد کرد، و به پویش بسیار منحصربهفرد آن در مقایسه با همهی شکلها و فرآیندهای اجتماعی دیگر انجامید و شکلهای جدیدی از امپریالیسم را به وجود آورد که دقیقاً بر اساس «فرآیندهای اقتصادی کاملاً متفاوتی» هدایت میشوند.
🔸 مشکل این است که این منتقدان با عدسی خاصی به استدلالهای من نگاه میکنند. من این تحریف را اساساً ناشی از عدمدرک خاصبودگی سرمایهداری میدانم... مشکل این استدلالها این است که هیچ مفهوم خاصی از سرمایهداری در آنها وجود ندارد، هیچ نشانهای دیده نمیشود که سرمایهداری شکل اجتماعی تاریخی خاصی است و منطق نظاممند خود را دارد که آن را اساساً از سایر شکلهای اجتماعی متمایز میکند. همچنین بدان معناست که مسئلهی خاستگاهها بهسادگی نادیده گرفته میشوند، همانطور که بارها از سوی کسانی نادیده گرفته شده که سرمایهداری را صرفاً افزایش کمی فعالیتهای تجاری قدیمی میدانند. من صراحتاً اذعان میکنم که هیچ توافق کلی دربارهی معنای سرمایهداری یا پویشهای اساسی آن وجود ندارد. اما اگر هیچ توضیحی دربارهی خاصبودگی سرمایهداری ارائه ندهیم، نمیتوانیم دربارهی خاستگاه سرمایهداری سخن بگوییم؛ اگر ندانیم چه چیزی سرمایهداری را از غیرسرمایهداری متمایز میکند، چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که از منطق نظاممند غیرسرمایهداری به مجموعهی جدیدی از «قواعد بازتولید» سرمایهداری گذر کردهایم...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-4ny
#امپریالیسم #الن_میکسینزوود
#امپراتوری_سرمایه
#حسن_مرتضوی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پاسخی به منتقدان
نوشتهی: الن میکسینزوود ترجمهی: حسن مرتضوی الن وود در این مقاله به سمپوزیوم کتاب خود، امپراتوری سرمایه، با طرح دیدگاههایش دربارهی خاصبودگی سرمایهداری و امپریالیسم سرمایهدارانه، رابطهی بین س…