🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم
▫️ ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
20 آوریل 2021
🔸 درک همهجانبه از ساختار شورایی منوط به چگونگی دگرگونی بنیادی در مناسبات تولید سرمایهداری و تلاش برای خودرهایی از سامانههای استثمار و ستم و ایجاد جامعه متکی بر قدرت تولیدکنندگان همبسته آزاد است. پیششرط رهایی اجتماعی اما دگرگونی ـ انقلاب ـ در ساختار سیاسی دولت سرمایهداری و ایجاد نوعی ساخت سیاسی بدیل است که سامانههای دولت بورژوایی را دگرگون کند و بجای آن، نهادهای خودسامان کارگران و زحمتکشان را قرار دهد. نهادهایی که از پایین شکل گرفته و دورنمای آن جامعهی تولیدکنندگان همبسته آزاد است.
🔸 از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و حکومت شوراها در روسیه تجربه دیگری بود که نه تنها ساخت سیاسی دولت سرمایهداری را دگرگون نمود، بلکه مناسبات مالکیت و استثمار کارگران را به چالش کشید و تلاشهایی را در این راستا دنبال کرد. متاسفانه هر دوی این انقلابها شکست خوردند. کمون پاریس با وجود اینکه تنها هفتاد و دو روز دوام آورد، با تهاجم ضد انقلاب شکست خورد اما دستآورد کمنظیری از شناخت تجربی ساخت سیاسی بدیل را نمایان ساخت. انقلاب اکتبر نیز که با درهم شکستن ساخت دولت بورژوایی و ایجاد شوراهای کارگران و زحمتکشان و نیز تلاش برای آماج قراردادن مناسبات مالکیت و استثمار آغاز شده بود، پس از چند سال از مسیر خود منحرف شد و در یک روند گسترشیابنده حزب بلشویک جانشین شوراها شد و ساخت سیاسی بدیل شورایی را به پدیده دولت/حزب بدل کرد و سپس در فرآیندی پر کشمکش در اواسط دهه بیست قرن گذشته به دولتی فراسر جامعه بدل شد و شکست افقهای انقلاب کارگری را رقم زد. دولتی که در روند صنعتیسازی اجباری استحکام یافته بود، مشخصهاش استثمار و سرکوب و نابودی شوراهای خودسامان کارگران و زحمتکشان بود. نگاهی به شناخت تجربی/تاریخی این انقلابها، زمینهساز اهدافشان در شرایط امروز است. برای واکاوی ساخت سیاسی بدیل نه تنها بررسی تجربه این انقلابها، بلکه کارکردهای رفرمیسم و نماد شناخته شدهاش، سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری نیز به درک ما از بدیل سرمایهداری کمک میکند. از منظر تاریخی دو گرایش برآمده از جنبش چپ یعنی «سوسیالیسم بوروکراتیک» (یا استالینیسم) و «سوسیال دموکراسی» که به سوسیالیسمهای از بالا مشهور هستند، نقش موثری در شکست سوسیالیسم بهعنوان بدیل سرمایهداری داشتهاند. اشاره به کارکردهای ایندو گرایش میتواند، به شناخت امروزین ما از ساخت بدیل سرمایهداری کمک کند.
🔸 دموکراسیهای لیبرالی متکی به قدرت احزاب هستند و اغلب، احزاب و یا ائتلافی از آنها که آرای بیشتری دارند برای یک دوره معین هدایت ساختار حکومتی را بهعهده میگیرند. در روسیه پس از شکست انقلاب اکتبر و همراه با کنارزدن شوراها از قدرت سیاسی، پدیده دولت-حزب و سیستم تک حزبی شکل گرفت و نهادینه شد و سپس بهعنوان الگوی قدرت سیاسی در بیشتر کشورهای «سوسیالیسم واقعا موجود» رواج یافت. حزبی که به اصطلاح مظهر پیشرفت آگاهی بوده و صلاح عموم کارگران و افراد جامعه را از نهادهای خودسامان آنها بهتر درک میکرد. مارکس در اساس بر ضد چنین دیدگاهی بود. او حتی دیدگاه جانشینگرایانه بلانکیستی را که بهترین انقلابیهای همعصر او بودند و ادعا داشتند که منافع پرولتاریا را بهتر از خود آنها درک میکنند را آماج نقدهای گزنده خود قرار داد. ساختار شورایی حکومت حزبی نیست بلکه متکی به نهادهای خودگردان کمونهای شهری و شوراهای کارگری در محیط زیست و کار و نهادهای اجتماعی است. احزاب میتوانند در این نهادها و در فضای سیاسی جامعه فعالیت آزادانه داشته باشند و افراد جامعه و یا نهادهای آنها را به پروژههای خود جلب نموده و به روایت گرامشی هژمونی کسب کنند اما نمیتوانند جانشین نهادهای خودگردان ساختار شورایی شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29c
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #دمکراسی #سوسیالیسم #شورا
🔹این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول که به نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام میپردازد را نیز میتوانید در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/naghd_com/529
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم
▫️ ساختار شورایی
نوشتهی: ناصر پیشرو
20 آوریل 2021
🔸 درک همهجانبه از ساختار شورایی منوط به چگونگی دگرگونی بنیادی در مناسبات تولید سرمایهداری و تلاش برای خودرهایی از سامانههای استثمار و ستم و ایجاد جامعه متکی بر قدرت تولیدکنندگان همبسته آزاد است. پیششرط رهایی اجتماعی اما دگرگونی ـ انقلاب ـ در ساختار سیاسی دولت سرمایهداری و ایجاد نوعی ساخت سیاسی بدیل است که سامانههای دولت بورژوایی را دگرگون کند و بجای آن، نهادهای خودسامان کارگران و زحمتکشان را قرار دهد. نهادهایی که از پایین شکل گرفته و دورنمای آن جامعهی تولیدکنندگان همبسته آزاد است.
🔸 از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و حکومت شوراها در روسیه تجربه دیگری بود که نه تنها ساخت سیاسی دولت سرمایهداری را دگرگون نمود، بلکه مناسبات مالکیت و استثمار کارگران را به چالش کشید و تلاشهایی را در این راستا دنبال کرد. متاسفانه هر دوی این انقلابها شکست خوردند. کمون پاریس با وجود اینکه تنها هفتاد و دو روز دوام آورد، با تهاجم ضد انقلاب شکست خورد اما دستآورد کمنظیری از شناخت تجربی ساخت سیاسی بدیل را نمایان ساخت. انقلاب اکتبر نیز که با درهم شکستن ساخت دولت بورژوایی و ایجاد شوراهای کارگران و زحمتکشان و نیز تلاش برای آماج قراردادن مناسبات مالکیت و استثمار آغاز شده بود، پس از چند سال از مسیر خود منحرف شد و در یک روند گسترشیابنده حزب بلشویک جانشین شوراها شد و ساخت سیاسی بدیل شورایی را به پدیده دولت/حزب بدل کرد و سپس در فرآیندی پر کشمکش در اواسط دهه بیست قرن گذشته به دولتی فراسر جامعه بدل شد و شکست افقهای انقلاب کارگری را رقم زد. دولتی که در روند صنعتیسازی اجباری استحکام یافته بود، مشخصهاش استثمار و سرکوب و نابودی شوراهای خودسامان کارگران و زحمتکشان بود. نگاهی به شناخت تجربی/تاریخی این انقلابها، زمینهساز اهدافشان در شرایط امروز است. برای واکاوی ساخت سیاسی بدیل نه تنها بررسی تجربه این انقلابها، بلکه کارکردهای رفرمیسم و نماد شناخته شدهاش، سوسیال دموکراسی در جنبش کارگری نیز به درک ما از بدیل سرمایهداری کمک میکند. از منظر تاریخی دو گرایش برآمده از جنبش چپ یعنی «سوسیالیسم بوروکراتیک» (یا استالینیسم) و «سوسیال دموکراسی» که به سوسیالیسمهای از بالا مشهور هستند، نقش موثری در شکست سوسیالیسم بهعنوان بدیل سرمایهداری داشتهاند. اشاره به کارکردهای ایندو گرایش میتواند، به شناخت امروزین ما از ساخت بدیل سرمایهداری کمک کند.
🔸 دموکراسیهای لیبرالی متکی به قدرت احزاب هستند و اغلب، احزاب و یا ائتلافی از آنها که آرای بیشتری دارند برای یک دوره معین هدایت ساختار حکومتی را بهعهده میگیرند. در روسیه پس از شکست انقلاب اکتبر و همراه با کنارزدن شوراها از قدرت سیاسی، پدیده دولت-حزب و سیستم تک حزبی شکل گرفت و نهادینه شد و سپس بهعنوان الگوی قدرت سیاسی در بیشتر کشورهای «سوسیالیسم واقعا موجود» رواج یافت. حزبی که به اصطلاح مظهر پیشرفت آگاهی بوده و صلاح عموم کارگران و افراد جامعه را از نهادهای خودسامان آنها بهتر درک میکرد. مارکس در اساس بر ضد چنین دیدگاهی بود. او حتی دیدگاه جانشینگرایانه بلانکیستی را که بهترین انقلابیهای همعصر او بودند و ادعا داشتند که منافع پرولتاریا را بهتر از خود آنها درک میکنند را آماج نقدهای گزنده خود قرار داد. ساختار شورایی حکومت حزبی نیست بلکه متکی به نهادهای خودگردان کمونهای شهری و شوراهای کارگری در محیط زیست و کار و نهادهای اجتماعی است. احزاب میتوانند در این نهادها و در فضای سیاسی جامعه فعالیت آزادانه داشته باشند و افراد جامعه و یا نهادهای آنها را به پروژههای خود جلب نموده و به روایت گرامشی هژمونی کسب کنند اما نمیتوانند جانشین نهادهای خودگردان ساختار شورایی شوند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-29c
#ناصر_پیشرو #جامعهی_بدیل #دمکراسی #سوسیالیسم #شورا
🔹این نوشتار در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول که به نقد دموکراسی لیبرال درسطح عام میپردازد را نیز میتوانید در لینک زیر بخوانید:
https://t.me/naghd_com/529
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ساختار شورایی
ساخت سیاسی بدیل – بخش دوم نوشتهی: ناصر پیشرو از منظر تجربه تاریخی کمون پاریس که مارکس آن را «شکل سیاسی رهایی اجتماعی» میدانست، نخستین نماد ساخت سیاسی بدیل دولت بورژوایی بود. انقلاب اکتبر و …
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ پیامبر و قدرت سیاه
▫️تروتسکی و مسئلهی نژاد در ایالات متحده
نوشتهی: کریستین هاگسبیرگ
ترجمهی: م. رضا ملکشا
9 ژوئن 2021
🔸 زندگی و کار لئون تروتسکی در حقیقت با ظهور و سقوط انقلاب روسیه درهمتنیده بود. نقش قهرمانانهی او در طی قیام اکتبر و جنگ داخلی همچون یک شمشیر از یکطرف، و سپس تلاش غمانگیزِ محکوم به شکست او بهعنوان سپری برای مارکسیسم انقلابی در برابر دیوانسالاری استالینیستیِ نوظهور است که جایگاه او در تاریخ جهان را تثبیت میکند. تروتسکی همچنین یک انترناسیونالیست برجسته بود و اگرچه دربارهی آوارگان آفریقایی بهطور کلی مطالب زیادی ننوشت، اما آنچه را که سوسیالیستهای انقلابی در آن زمان بهعنوان «مسئلهی سیاهپوستان» میشناختند ــ نژادپرستی سیستماتیکی که سیاهپوستان در ایالات متحده از آن رنج میبردند ــ مورد توجه قرار داد. متأسفانه، به تحلیل تروتسکی دربارهی مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا در مقایسه با بقیه کارهای زندگی او، کمتر توجه شده است. با این وجود ذات انسانی حتی از وجود کوچکترین خلاء نفرت دارد؛ سکوت نسبی دربارهی تحلیل تروتسکی از مبارزه برای آزادی سیاهپوستان از جمله در میان تروتسکیستها باعث شده است تا کسانیکه توافق کمتری با سیاستهای او دارند، موفق شوند نظرات وی را نادرست ارائه دهند. مثلاً با اینکه باروخ کنی ـ پاز نمیتوانست جلوی حیرت اولیهی خود از خواندن نظرات تروتسکی را در این مسئله بگیرد که به او «احساس خواندن سخنان یک طرفدار معاصر قدرت سیاهپوستان» را میداد، اما او این امر را به «فرصتطلبی سیاسی» لنینیستی تروتسکی ربط میداد که آشکارا از «ناسیونالیسم سیاهپوستان برای اهداف گستردهتر انقلابی» سوء استفاده کرده است.
🔸 در عینحال، منتقدان تندروتر تروتسکی نیز اغلب این ادعای کاملاً متضاد را طرح کردهاند که «تروتسکی از نیروی شوروشوق ناسیونالیستی در میان آمریکاییهای آفریقاییتبار بهعنوان یک نیروی محرکِ مبارزهی طبقاتی درک و شناختی نداشت.» در این مقاله بررسی نمیشود که آیا تروتسکی «برای مسئلهی سیاهپوستان پاسخی انقلابی» ارائه کرده است یا خیر. در اینجا تنها تلاش خواهد شد از او در برابر هر دو اتهامی که به او وارد شده است ــ فرصتطلبی سیاسی از یکسو، و بیدانشی و ناپختگی از سوی دیگر ــ از طریق بررسیهای تاریخی ِتحول و تکاملِ تحلیل او از مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا دفاع شود. در اینجا استدلال خواهد شد که بهرغم نوع محدودیتها و کاستیهای اجتنابناپذیر در بعضی ملاحظات، تروتسکی بهطور کلی احساس همدلی ذاتی و اشتیاق شدیدش را به درک عمیقتر مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا، همراه با خیالپردازی که مشخصهی یکی از بزرگترین انقلابیون در سنت کلاسیک مارکسیستی بود، نشان داد.
🔸 امروزه حوادثی مانند طوفان کاترینا موجب رشد روزافزون بنیادگرایی سیاسی در میان آمریکاییهای سیاهپوست و دیگر افراد در قلبِ هیولای سرمایهداری آمریکا شده و گواه آن بسیج تودهای بود که باراک اوباما را در رسیدن به قدرت یاری کرد. ساختار بیشتر بحثهای تروتسکی در مورد مسئلهی سیاهپوستان در چارچوب نسبتاً انتزاعی «حق تعیین سرنوشت» است. تروتسکی، از ملاقات خود با کلود مککی تا زمان دیدار با سی ال آر جیمز، همیشه در تلاش بود تا از طریق بحث در مورد نوع استراتژیهای سیاسی و سازمانی، مفاهیم انتزاعی مانند «تعیین سرنوشت» را به مبارزهای عینی علیه نژادپرستی در آمریکا ربط دهد. در این راستا، تروتسکی در پس بهترین سنتهای مارکسیسم انقلابی ایستاد. این امر به حمایت خود مارکس از آنهایی برمیگردد که تروتسکی آنها را «بردگان سیاهپوست سرمایهداری آمریکایی» در طول جنگ داخلی مینامید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2iE
#کریستین_هاگسبیرگ #م_رضا_ملکشا #تروتسکی
#نژادپرستی #انترناسیونالیسم #جنبش_سیاهان #سوسیالیسم_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ پیامبر و قدرت سیاه
▫️تروتسکی و مسئلهی نژاد در ایالات متحده
نوشتهی: کریستین هاگسبیرگ
ترجمهی: م. رضا ملکشا
9 ژوئن 2021
🔸 زندگی و کار لئون تروتسکی در حقیقت با ظهور و سقوط انقلاب روسیه درهمتنیده بود. نقش قهرمانانهی او در طی قیام اکتبر و جنگ داخلی همچون یک شمشیر از یکطرف، و سپس تلاش غمانگیزِ محکوم به شکست او بهعنوان سپری برای مارکسیسم انقلابی در برابر دیوانسالاری استالینیستیِ نوظهور است که جایگاه او در تاریخ جهان را تثبیت میکند. تروتسکی همچنین یک انترناسیونالیست برجسته بود و اگرچه دربارهی آوارگان آفریقایی بهطور کلی مطالب زیادی ننوشت، اما آنچه را که سوسیالیستهای انقلابی در آن زمان بهعنوان «مسئلهی سیاهپوستان» میشناختند ــ نژادپرستی سیستماتیکی که سیاهپوستان در ایالات متحده از آن رنج میبردند ــ مورد توجه قرار داد. متأسفانه، به تحلیل تروتسکی دربارهی مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا در مقایسه با بقیه کارهای زندگی او، کمتر توجه شده است. با این وجود ذات انسانی حتی از وجود کوچکترین خلاء نفرت دارد؛ سکوت نسبی دربارهی تحلیل تروتسکی از مبارزه برای آزادی سیاهپوستان از جمله در میان تروتسکیستها باعث شده است تا کسانیکه توافق کمتری با سیاستهای او دارند، موفق شوند نظرات وی را نادرست ارائه دهند. مثلاً با اینکه باروخ کنی ـ پاز نمیتوانست جلوی حیرت اولیهی خود از خواندن نظرات تروتسکی را در این مسئله بگیرد که به او «احساس خواندن سخنان یک طرفدار معاصر قدرت سیاهپوستان» را میداد، اما او این امر را به «فرصتطلبی سیاسی» لنینیستی تروتسکی ربط میداد که آشکارا از «ناسیونالیسم سیاهپوستان برای اهداف گستردهتر انقلابی» سوء استفاده کرده است.
🔸 در عینحال، منتقدان تندروتر تروتسکی نیز اغلب این ادعای کاملاً متضاد را طرح کردهاند که «تروتسکی از نیروی شوروشوق ناسیونالیستی در میان آمریکاییهای آفریقاییتبار بهعنوان یک نیروی محرکِ مبارزهی طبقاتی درک و شناختی نداشت.» در این مقاله بررسی نمیشود که آیا تروتسکی «برای مسئلهی سیاهپوستان پاسخی انقلابی» ارائه کرده است یا خیر. در اینجا تنها تلاش خواهد شد از او در برابر هر دو اتهامی که به او وارد شده است ــ فرصتطلبی سیاسی از یکسو، و بیدانشی و ناپختگی از سوی دیگر ــ از طریق بررسیهای تاریخی ِتحول و تکاملِ تحلیل او از مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا دفاع شود. در اینجا استدلال خواهد شد که بهرغم نوع محدودیتها و کاستیهای اجتنابناپذیر در بعضی ملاحظات، تروتسکی بهطور کلی احساس همدلی ذاتی و اشتیاق شدیدش را به درک عمیقتر مبارزه برای آزادی سیاهپوستان در آمریکا، همراه با خیالپردازی که مشخصهی یکی از بزرگترین انقلابیون در سنت کلاسیک مارکسیستی بود، نشان داد.
🔸 امروزه حوادثی مانند طوفان کاترینا موجب رشد روزافزون بنیادگرایی سیاسی در میان آمریکاییهای سیاهپوست و دیگر افراد در قلبِ هیولای سرمایهداری آمریکا شده و گواه آن بسیج تودهای بود که باراک اوباما را در رسیدن به قدرت یاری کرد. ساختار بیشتر بحثهای تروتسکی در مورد مسئلهی سیاهپوستان در چارچوب نسبتاً انتزاعی «حق تعیین سرنوشت» است. تروتسکی، از ملاقات خود با کلود مککی تا زمان دیدار با سی ال آر جیمز، همیشه در تلاش بود تا از طریق بحث در مورد نوع استراتژیهای سیاسی و سازمانی، مفاهیم انتزاعی مانند «تعیین سرنوشت» را به مبارزهای عینی علیه نژادپرستی در آمریکا ربط دهد. در این راستا، تروتسکی در پس بهترین سنتهای مارکسیسم انقلابی ایستاد. این امر به حمایت خود مارکس از آنهایی برمیگردد که تروتسکی آنها را «بردگان سیاهپوست سرمایهداری آمریکایی» در طول جنگ داخلی مینامید...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2iE
#کریستین_هاگسبیرگ #م_رضا_ملکشا #تروتسکی
#نژادپرستی #انترناسیونالیسم #جنبش_سیاهان #سوسیالیسم_انقلابی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
پیامبر و قدرت سیاه
تروتسکی و مسئلهی نژاد در ایالات متحده نوشتهی: کریستین هاگسبیرگ ترجمهی: م. رضا ملکشا تروتسکی پس از آنکه در 1898 مارکسیستی انقلابی و سرانجام همانطور که ایزاک دویچر او را توصیف کرده بود «…
▫️ ورای پارادایمهای فناورانه و اجتماعی
▫️ قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس
ترجمهی: دلشاد عبادی
29 اوت 2021
🔸 بهرغم تفاوتهای بسیار در میان نویسندگان مارکسیست، بهنظر میرسد که میان آنها توافقی بنیادین در رابطه با این موضوع وجود دارد که موضوعِ آثار مارکس مناسبات اجتماعی و بهطور مشخص، مناسبات اجتماعی درون سرمایهداری است. بااینحال، بهمحض اینکه مؤلفان متفاوت از شرح عمومی آثار مارکس به مطالعاتِ مشخص در رابطه با مقولات متفاوتِ او، مثل ارزش، بتوارگی کالا، نرخ سود و غیره، میرسند همین اجماع ضمنی نیز از بین میرود. در اغلب این مطالعات، مقولات بهکار رفته حیاتی از آن خویش مییابند و سرشت اجتماعی آنها، یعنی این امر که این مقولاتْ مناسباتی اجتماعی را بازنمایی میکنند، بهلحاظ اکتشافی صرفاً از اعتباری حاشیهای برخوردار میشوند.
🔸 من در این مقاله رویکردی را به مقولهی ارزش ارائه میدهم که مناسباتِ سرمایهـکار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد. بهطور مشخص، استدلال خواهم کرد که مقولهی کار مجرد، یعنی جوهر ارزش، چیزی نیست جز بازنمایی تحلیلیِ مناسبات طبقاتی ستیزهآمیزِ کار. تفسیری که اینجا ارائه میدهم، متفاوت است با تفسیری که برای سهولت ــ و با تأسی از دِوِروی ــ آن را پارادایمهای فناورانه و اجتماعی مینامم. هرچند این رویکردها متفاوت با یکدیگرند، هر دو از خطای ادراکی مشابهی رنج میبرند، به این معنا که هر دو مبارزهی طبقاتی را بیرون از کار مجرد بازنمایی میکنند، درحالیکه در صورتبندی من، کار مجردْ هستهی بنیادینی محسوب میشود که جامعهی سرمایهداری بر مبنای آن ساخته شده است. امیدوارم بتوانم با تثبیت مجددِ محوریتِ کار مجرد در گفتمانِ مارکس و با نمایش اینکه محوریت یادشده چگونه سرشت عمومی سلطهی سرمایهداری و مبارزه علیه آن را تعریف میکند، در زمینهی وارد کردن مجدد قرائتی سیاسی از مقولات مارکس در بحث ارزش مشارکت داشته باشم.
🔸 در بخش دوم، به دو نکتهی مربوط به هم میپردازم. نخست اینکه جوهر ارزش، یعنی کار مجرد، چیزی نیست جز کار در شکل سرمایهداری. دوم، کار مجرد، یعنی کار در شکل سرمایهداری، چیزی نیست جز رابطهای مبارزهمحور. یعنی، مقولهی ارزش که مارکس آن را بهکار میگیرد، مقولهای متعلق به مبارزهی طبقاتی است. در بخش سوم به بحث از رابطهی بین کار مجرد، و از همینرو ارزش، و شکل ارزش، ارزش مبادلهای و پول میپردازم و درعینحال، بهشکلی انتقادی به ارزیابی آنچه «پارادایم اجتماعی» مینامند میپردازم. مسئلهی رابطهی بین ارزش و شکل ارزش، آشکارا مسئلهی بتوارگی کالایی را به میان میکشد که در این مقاله نمیتوانم به آن بپردازم اما در جای دیگر به آن پرداختهام.. در بخش سوم، همچنین ارزیابیای انتقادی از پارادایم موسوم به «پارادایم فناورانه» نیز ارائه خواهم کرد.
🔸 نخست، مسئلهی ماهیت عامِ استبدادِ نظام اجتماعیای است که با عنوان سرمایهداری شناخته میشود. اگر بتوانیم این استبداد را به مثابهی تحمیل یک رابطهی کار تشخیص دهیم که خصلتهای آن در واکاویِ کار مجرد مشخص شدند، آنگاه میتوان با وضوحی تمامعیار دربارهی سرشت عامِ جامعهای پساسرمایهداری سخن گفت. پذیرش این واکاوی به معنای آن است که دیگر خبری از دوگانهی «برنامه» در مقابل «بازار» نیست که رادیکالیسم ما را تعدیل کند. دیگر شکل اجتماعی خاص و تازهای که صرفاً از تحمیلِ ماهیتی یکسان برخاسته باشد نمیتواند ما را مسحور کند. چرا که به قول مارکس جوان، اگر «رادیکال بودن به معنای درک ریشهای چیزها» باشد و «ریشهی انسانْ خودِ انسان» باشد، آنگاه تنها راه چاره برای رویارویی با جامعهای که از طریق فروکاستن کل زندگی به کار از زندگی انسانزدایی میکند فرارفتن رادیکال از آن است. دوم، نشان دادن این مسئله، دقیقاً ذیل مقولهی بنیادینی که ماهیتِ سرمایهداری را تعریف میکند، معادل است با بازنماییِ تلویحیِ نطفهی شورش...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2sD
#نقد_نگری #ماسیمو_دیآنجلیس #دلشاد_عبادی
#مبارزه_طبقاتی #نظریه_ارزش #سوسیالیسم #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس
ترجمهی: دلشاد عبادی
29 اوت 2021
🔸 بهرغم تفاوتهای بسیار در میان نویسندگان مارکسیست، بهنظر میرسد که میان آنها توافقی بنیادین در رابطه با این موضوع وجود دارد که موضوعِ آثار مارکس مناسبات اجتماعی و بهطور مشخص، مناسبات اجتماعی درون سرمایهداری است. بااینحال، بهمحض اینکه مؤلفان متفاوت از شرح عمومی آثار مارکس به مطالعاتِ مشخص در رابطه با مقولات متفاوتِ او، مثل ارزش، بتوارگی کالا، نرخ سود و غیره، میرسند همین اجماع ضمنی نیز از بین میرود. در اغلب این مطالعات، مقولات بهکار رفته حیاتی از آن خویش مییابند و سرشت اجتماعی آنها، یعنی این امر که این مقولاتْ مناسباتی اجتماعی را بازنمایی میکنند، بهلحاظ اکتشافی صرفاً از اعتباری حاشیهای برخوردار میشوند.
🔸 من در این مقاله رویکردی را به مقولهی ارزش ارائه میدهم که مناسباتِ سرمایهـکار را در مرکز مفاهیم مارکس قرار میدهد. بهطور مشخص، استدلال خواهم کرد که مقولهی کار مجرد، یعنی جوهر ارزش، چیزی نیست جز بازنمایی تحلیلیِ مناسبات طبقاتی ستیزهآمیزِ کار. تفسیری که اینجا ارائه میدهم، متفاوت است با تفسیری که برای سهولت ــ و با تأسی از دِوِروی ــ آن را پارادایمهای فناورانه و اجتماعی مینامم. هرچند این رویکردها متفاوت با یکدیگرند، هر دو از خطای ادراکی مشابهی رنج میبرند، به این معنا که هر دو مبارزهی طبقاتی را بیرون از کار مجرد بازنمایی میکنند، درحالیکه در صورتبندی من، کار مجردْ هستهی بنیادینی محسوب میشود که جامعهی سرمایهداری بر مبنای آن ساخته شده است. امیدوارم بتوانم با تثبیت مجددِ محوریتِ کار مجرد در گفتمانِ مارکس و با نمایش اینکه محوریت یادشده چگونه سرشت عمومی سلطهی سرمایهداری و مبارزه علیه آن را تعریف میکند، در زمینهی وارد کردن مجدد قرائتی سیاسی از مقولات مارکس در بحث ارزش مشارکت داشته باشم.
🔸 در بخش دوم، به دو نکتهی مربوط به هم میپردازم. نخست اینکه جوهر ارزش، یعنی کار مجرد، چیزی نیست جز کار در شکل سرمایهداری. دوم، کار مجرد، یعنی کار در شکل سرمایهداری، چیزی نیست جز رابطهای مبارزهمحور. یعنی، مقولهی ارزش که مارکس آن را بهکار میگیرد، مقولهای متعلق به مبارزهی طبقاتی است. در بخش سوم به بحث از رابطهی بین کار مجرد، و از همینرو ارزش، و شکل ارزش، ارزش مبادلهای و پول میپردازم و درعینحال، بهشکلی انتقادی به ارزیابی آنچه «پارادایم اجتماعی» مینامند میپردازم. مسئلهی رابطهی بین ارزش و شکل ارزش، آشکارا مسئلهی بتوارگی کالایی را به میان میکشد که در این مقاله نمیتوانم به آن بپردازم اما در جای دیگر به آن پرداختهام.. در بخش سوم، همچنین ارزیابیای انتقادی از پارادایم موسوم به «پارادایم فناورانه» نیز ارائه خواهم کرد.
🔸 نخست، مسئلهی ماهیت عامِ استبدادِ نظام اجتماعیای است که با عنوان سرمایهداری شناخته میشود. اگر بتوانیم این استبداد را به مثابهی تحمیل یک رابطهی کار تشخیص دهیم که خصلتهای آن در واکاویِ کار مجرد مشخص شدند، آنگاه میتوان با وضوحی تمامعیار دربارهی سرشت عامِ جامعهای پساسرمایهداری سخن گفت. پذیرش این واکاوی به معنای آن است که دیگر خبری از دوگانهی «برنامه» در مقابل «بازار» نیست که رادیکالیسم ما را تعدیل کند. دیگر شکل اجتماعی خاص و تازهای که صرفاً از تحمیلِ ماهیتی یکسان برخاسته باشد نمیتواند ما را مسحور کند. چرا که به قول مارکس جوان، اگر «رادیکال بودن به معنای درک ریشهای چیزها» باشد و «ریشهی انسانْ خودِ انسان» باشد، آنگاه تنها راه چاره برای رویارویی با جامعهای که از طریق فروکاستن کل زندگی به کار از زندگی انسانزدایی میکند فرارفتن رادیکال از آن است. دوم، نشان دادن این مسئله، دقیقاً ذیل مقولهی بنیادینی که ماهیتِ سرمایهداری را تعریف میکند، معادل است با بازنماییِ تلویحیِ نطفهی شورش...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2sD
#نقد_نگری #ماسیمو_دیآنجلیس #دلشاد_عبادی
#مبارزه_طبقاتی #نظریه_ارزش #سوسیالیسم #سرمایهداری
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ورای پارادایمهای فنآورانه و اجتماعی
قرائتی سیاسی از کار مجرد بهمثابهی جوهر ارزش نوشتهی: ماسیمو دیآنجلیس ترجمهی: دلشاد عبادی در این مقاله به بحث از تعریف جوهر ارزش بهمثابهی کار مجرد پرداخته و خصلت طبقاتی آن را نشان دادم. صورتب…
▫️ دولت، بازار و طبقه
▫️ مصر، سوریه و تونس
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ از سرمایهداری استعماری تا استقلال
▪️ استقلال، برنامهریزی دولتی، و «سوسیالیسم»
▪️ عقبگرد از توسعهگرایی، برنامهریزی و خطمشیِ صنعتیسازی مبتنی بر جایگزینی واردات
▪️ رونق نفتی، رکود نفتی، بحران بدهی
▪️ خیزش و پس از آن
از متن مقاله:
🔸 حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارهای طبقاتیای را که ریشه در دوران عثمانی داشتند تغییر داد و از نو شکل بخشید. اما خصوصیات معین سرمایهداری استعماریْ شکلدهندهی جایگاه این کشورها در بازار جهانیِ سرمایهداری، شکلها و ترکیبهای طبقاتی جنبشهای ملی، و ظرفیتهایشان برای برنامههای پسااستعماری و بازتوزیع بود. این جمهوریهای اقتدارگرای پوپولیستی که ذخایر نفت نسبتاً اندکی داشتند مثالهای خوبی از ظهور و سقوط توسعهگرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا هستند. شکست ارتشهای عربی از اسرائیل در جنگ 1967، که با چراغ سبز ایالات متحده (به عبارت بهتر، با چراغ زردی که رئیسجمهور آمریکا، لیندون بی. جانسون، نشان داد و خوب میدانست که اسرائیل آن را نادیده خواهد گرفت) رخ داد، به طرزی مهلک موجب بیثباتی پروژههای توسعهگرایانهی این کشورها شد. اما علت گذار این کشورها {از توسعهگرایی} به انباشت خصوصی به مدد دولت، که از دههی 1970 آغاز و در نهایت توسط سیاستهای نئولیبرال اجماع واشنگتن تنظیم شد، صرفاً فشارهای خارجی از سوی اسرائیل، موسسات مالی بینالمللی(IFIs)، واشنگتن و اروپا نبود. همچنین عامل تعیینکنندهی این گذار را نمیتوان اساساً تبعیت از یکی از جبهههای جنگ سرد دانست. تاریخ پیشین این کشورها و صورتبندیهای داخلی نیروهای طبقاتیْ بر خط سیر آنها تأثیر گذاشت. تنشها و تضادهای سرمایهداریِ ملایم و تحتِ مدیریتِ دولت دهههای 1950/1960 و محدودیتهای نسخههای گوناگون پروژهی انفتاح (درهای باز اقتصادی، یا لیبرالسازی) که در دههی 1970 ــ در مورد سوریه یک دهه بعدتر ــ اتخاذ شد، در ترکیب با شوکهای خارجی و مشروعیتزدایی، از جمله از دست رفتن اعتبار ایدئولوژیک سوسیالیسم و توسعهگرایی در عرصهی جهانی، به تغییر و تجدید آرایش این دولتها در رابطه با ساختارهای طبقاتیشان در دهههای 1980 و 1990 انجامید. این سیاستها بخشهای بزرگی از باقیماندهی سرمایهداریهای اجتماعاً تثبیتشده را مکید و تهی کرد، و نارضایتی گستردهای را بهوجود آورد که در خیزشهای مردمی 2010ـ 2011 بارز شد.
🔸 سوریه در قیاس با مصر با احتیاط بیشتری از سوسیالیسم عربی پا پس کشد، زیرا رژیم بیم آن داشت که ادغام تمامعیار در بازار جهانی ممکن است قدرتش را تهدید کند. همچنین رژیم نیاز داشت همچنانکه نقش منطقهای تهاجمیتر به خود میگرفت، نوعی حمایت تودهای را هم حفظ کند. به علاوه، لیبرالسازی سوریْ غیررسمی بود و از مزایا و محدودیتهای رایج و مفروض در ارتباط با موسسات مالی بینالمللی اجتناب میکرد تا اقداماتش الغاپذیر و آزادانه باشد. سوریه هم مانند مصر در پی نزدیک شدن دوباره به نیروهای اجتماعی محافظهکار داخلی و نیز دولتهای عربی بود که سابقاً آنها را مرتجع میدانست. حافظ اسد تا اواخر دههی 1980 رویکردی محدود، غیررسمی، و تدریجی برای لیبرالسازی در پیش گرفت، در حالیکه چپهای بعثی و کمونیستهای منتقد را به زندان میانداخت یا بازداشت میکرد.
🔸 خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس جرقهای بود که منطقه را در 2010-2011 به آتش کشید. قیامهایی که از حیث ابعاد، شتاب وقایع و میزان نفوذ و دخالت نیروهای خارجیْ گونهگون و متفاوت بودند، سرتاسر منطقه را درنوردید. در اغلب موارد، نارضایتی تا حدودی ناشی از نئولیبرالیسم بود. یارانههای کالاها کاهش یافتند، دستمزدها راکد شدند، و نرخ فقر در سراسر منطقه افزایش یافت. اگرچه خیزشها تقریباً همزمان نظم سیاسی در این سه کشور (مصر، تونس و سوریه) را روبید و زدود، رابطهی سرمایه و دولت در مصر دچار چرخش جدیدی شد که آن را از اقتصاد جنگی در سوریه یا نئولیبرالیسم امتدادیافته در تونس متمایز میکند.
🔹متن کامل سومین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2FE
#خاور_میانه #ماکس_عجل #بسام_حداد #زینب_ابوالمجد
#تارا_بهروزیان#مصر #سوریه #تونس
#برنامهریزی_دولتی #سوسیالیسم_عربی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مصر، سوریه و تونس
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ از سرمایهداری استعماری تا استقلال
▪️ استقلال، برنامهریزی دولتی، و «سوسیالیسم»
▪️ عقبگرد از توسعهگرایی، برنامهریزی و خطمشیِ صنعتیسازی مبتنی بر جایگزینی واردات
▪️ رونق نفتی، رکود نفتی، بحران بدهی
▪️ خیزش و پس از آن
از متن مقاله:
🔸 حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارهای طبقاتیای را که ریشه در دوران عثمانی داشتند تغییر داد و از نو شکل بخشید. اما خصوصیات معین سرمایهداری استعماریْ شکلدهندهی جایگاه این کشورها در بازار جهانیِ سرمایهداری، شکلها و ترکیبهای طبقاتی جنبشهای ملی، و ظرفیتهایشان برای برنامههای پسااستعماری و بازتوزیع بود. این جمهوریهای اقتدارگرای پوپولیستی که ذخایر نفت نسبتاً اندکی داشتند مثالهای خوبی از ظهور و سقوط توسعهگرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا هستند. شکست ارتشهای عربی از اسرائیل در جنگ 1967، که با چراغ سبز ایالات متحده (به عبارت بهتر، با چراغ زردی که رئیسجمهور آمریکا، لیندون بی. جانسون، نشان داد و خوب میدانست که اسرائیل آن را نادیده خواهد گرفت) رخ داد، به طرزی مهلک موجب بیثباتی پروژههای توسعهگرایانهی این کشورها شد. اما علت گذار این کشورها {از توسعهگرایی} به انباشت خصوصی به مدد دولت، که از دههی 1970 آغاز و در نهایت توسط سیاستهای نئولیبرال اجماع واشنگتن تنظیم شد، صرفاً فشارهای خارجی از سوی اسرائیل، موسسات مالی بینالمللی(IFIs)، واشنگتن و اروپا نبود. همچنین عامل تعیینکنندهی این گذار را نمیتوان اساساً تبعیت از یکی از جبهههای جنگ سرد دانست. تاریخ پیشین این کشورها و صورتبندیهای داخلی نیروهای طبقاتیْ بر خط سیر آنها تأثیر گذاشت. تنشها و تضادهای سرمایهداریِ ملایم و تحتِ مدیریتِ دولت دهههای 1950/1960 و محدودیتهای نسخههای گوناگون پروژهی انفتاح (درهای باز اقتصادی، یا لیبرالسازی) که در دههی 1970 ــ در مورد سوریه یک دهه بعدتر ــ اتخاذ شد، در ترکیب با شوکهای خارجی و مشروعیتزدایی، از جمله از دست رفتن اعتبار ایدئولوژیک سوسیالیسم و توسعهگرایی در عرصهی جهانی، به تغییر و تجدید آرایش این دولتها در رابطه با ساختارهای طبقاتیشان در دهههای 1980 و 1990 انجامید. این سیاستها بخشهای بزرگی از باقیماندهی سرمایهداریهای اجتماعاً تثبیتشده را مکید و تهی کرد، و نارضایتی گستردهای را بهوجود آورد که در خیزشهای مردمی 2010ـ 2011 بارز شد.
🔸 سوریه در قیاس با مصر با احتیاط بیشتری از سوسیالیسم عربی پا پس کشد، زیرا رژیم بیم آن داشت که ادغام تمامعیار در بازار جهانی ممکن است قدرتش را تهدید کند. همچنین رژیم نیاز داشت همچنانکه نقش منطقهای تهاجمیتر به خود میگرفت، نوعی حمایت تودهای را هم حفظ کند. به علاوه، لیبرالسازی سوریْ غیررسمی بود و از مزایا و محدودیتهای رایج و مفروض در ارتباط با موسسات مالی بینالمللی اجتناب میکرد تا اقداماتش الغاپذیر و آزادانه باشد. سوریه هم مانند مصر در پی نزدیک شدن دوباره به نیروهای اجتماعی محافظهکار داخلی و نیز دولتهای عربی بود که سابقاً آنها را مرتجع میدانست. حافظ اسد تا اواخر دههی 1980 رویکردی محدود، غیررسمی، و تدریجی برای لیبرالسازی در پیش گرفت، در حالیکه چپهای بعثی و کمونیستهای منتقد را به زندان میانداخت یا بازداشت میکرد.
🔸 خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس جرقهای بود که منطقه را در 2010-2011 به آتش کشید. قیامهایی که از حیث ابعاد، شتاب وقایع و میزان نفوذ و دخالت نیروهای خارجیْ گونهگون و متفاوت بودند، سرتاسر منطقه را درنوردید. در اغلب موارد، نارضایتی تا حدودی ناشی از نئولیبرالیسم بود. یارانههای کالاها کاهش یافتند، دستمزدها راکد شدند، و نرخ فقر در سراسر منطقه افزایش یافت. اگرچه خیزشها تقریباً همزمان نظم سیاسی در این سه کشور (مصر، تونس و سوریه) را روبید و زدود، رابطهی سرمایه و دولت در مصر دچار چرخش جدیدی شد که آن را از اقتصاد جنگی در سوریه یا نئولیبرالیسم امتدادیافته در تونس متمایز میکند.
🔹متن کامل سومین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2FE
#خاور_میانه #ماکس_عجل #بسام_حداد #زینب_ابوالمجد
#تارا_بهروزیان#مصر #سوریه #تونس
#برنامهریزی_دولتی #سوسیالیسم_عربی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دولت، بازار و طبقه
مصر، سوریه و تونس نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد ترجمهی: تارا بهروزیان حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارها…
▫️ نکاتی در حاشیهی مطالعهی گروندریسه
▫️ جلسهی دوم- ویژگی «پول» در گروندریسه
(به همراه پرسشها و پاسخها)
نوشتهی: کمال خسروی
۱۶ دسامبر ۲۰۲۱
📝 توضیح جمع مطالعهی گروندریسه: چندی پیش، پس از حدود یک سال خواندن گروهی گروندریسه در جمعی کوچک، از کمال خسروی درخواست کردیم تا برای پاسخ به برخی پرسشها و کمک به رفع برخی ابهاماتمان گفتوگویی با او داشته باشیم.
متن پیش رو بازنوشت بخش دوم گفتههای اوست که برای انتشار نوشتاری اندکی ویرایش شده است.
بخش نخست این درسگفتار پیشتر در سایت نقد منتشر شده است.
بخشهایی از متن:
🔸از نکاتی که مربوط به ویژگیهای گروندریسه و تفاوتهای بین گروندریسه و کاپیتال است، یک نکته از جلسهی گذشته باقی ماند.
اهمیت این نکته برای من بیشتر از زاویهی جاذبهی تفاوتِ روش استدلالی گروندریسه با کاپیتال است، در عینحال که احتمالاً میتواند برای شما هم جالب، یا به نوعی راهگشایی باشد در فهم بهتر گروندریسه. این نکته، استنتاجِ عامیت کار است از یک روش استدلالیِ متفاوت با کاپیتال.
🔸 ارزش این شیوه از استدلال در گروندریسه در این است که میتوانیم فهمی از سوسیالیسم بهدست بیاوریم که این فهم، متکی بر سپهر تولید و مهمتر از همه، متکی بر مقولات نقد اقتصاد سیاسی است. منظورم این است که در اینجا، رابطهی بین اقتصاد سیاسی، و جامعهی سرمایهداری، و تفاوت آن با جامعهی مابعد سرمایهداری از زاویهی مقولات نقد اقتصاد سیاسی بیان میشود. ببینیم در اینجا چه تقابلی داریم؟ از یکطرف تقابلِ بین تخصیص عناصر و عوامل تولید، براساس تصمیم آزادانه و آگاهانه، وسهمبری افراد جامعه از محصول اجتماعی، بازهم بر اساس تصمیم آگاهانه و آزادانه؛ در مقابل و در تقابل با مکانیزم و سازوکاری که استوار بر ارزش است. یعنی ما در اینجا تفاوت و تقابل بین دو جامعه را میتوانیم ببینیم؛ با این تفاوت که، در اینجا میتوانیم: اولا) ارزش، معادلِ عام، پول و بتوارگیِ کالایی را براساسِ مقولاتِ نقد اقتصاد سیاسی ارزیابی کنیم و راجعبه آن تصمیم بگیریم. ثانیا) براساس همین روش و نکتهی اول، میبینیم که مارکس معتقد است که تقسیم معینِ کار در جامعه سرمایهداری، ناشی از وجود ارزش مبادلهای و وجود پول است و شکلی از تخصیص منابع، که به مکانیزم و سازوکار ارزش واگذار میشود. درحالیکه مارکس در مقابلِ این نوع از تقسیم کار اجتماعی، سازمانیابی اجتماعی را قرار میدهد. مارکس میگوید: «بجای تقسیم کار که ضرورتاً از مبادلهی ارزشهای مبادلهای پدید میآید، کار بهنحوی سازمان مییابد که سهم فرد در مصرف مشترک، مستقیما نتیجهی آن سازمانیابی است.»
🔸 پس : در اینجا دو نتیجه از رویکرد مارکس میگیریم: 1) مقایسهی دو جامعه از زاویهی مقولاتِ نقد اقتصاد سیاسی از یکطرف، و 2) رودررو قراردادن سازمانیابی آزادانه و آگاهانهی جامعه در برابر تقسیم کاری که مبتنی بر ارزش مبادلهای است. نتیجهی مهم این است که، راههای بازیابیِ عامیت کار، از طریق نفی عامیتِ وساطتشده به واسطهی پول، بدست میآید. یعنی بازیابی عامیت کار، درواقع از طریق واژگونی مناسباتی بهدست خواهد آمد که مبتنی بر تولید ارزش است. این نکتهای است بسیار مهم، و میتوان از این امکانات استدلالی در گروندریسه مبتنی بر نقد اقتصاد سیاسی، در کنار یا به موازات منابع استدلالی دربارهی سوسیالیسم، استفاده کرد ــ اینکه باید به چه شکل و ترتیبی بین این منابع ارتباط برقرار کرد، موضوع صحبت من نیست ــ این نکته در گروندریسه، منشاء، انگیزه و موضوع الهامبخشِ مقالهی «کار مجرد و سوسیالیسم» من بود.
🔹متن کامل این مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Gt
#گروندریسه #مارکس #کمال_خسروی
#نظریه_پول #نظریه_ارزش #سوسیالیسم
#پول_و_نماد
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ جلسهی دوم- ویژگی «پول» در گروندریسه
(به همراه پرسشها و پاسخها)
نوشتهی: کمال خسروی
۱۶ دسامبر ۲۰۲۱
📝 توضیح جمع مطالعهی گروندریسه: چندی پیش، پس از حدود یک سال خواندن گروهی گروندریسه در جمعی کوچک، از کمال خسروی درخواست کردیم تا برای پاسخ به برخی پرسشها و کمک به رفع برخی ابهاماتمان گفتوگویی با او داشته باشیم.
متن پیش رو بازنوشت بخش دوم گفتههای اوست که برای انتشار نوشتاری اندکی ویرایش شده است.
بخش نخست این درسگفتار پیشتر در سایت نقد منتشر شده است.
بخشهایی از متن:
🔸از نکاتی که مربوط به ویژگیهای گروندریسه و تفاوتهای بین گروندریسه و کاپیتال است، یک نکته از جلسهی گذشته باقی ماند.
اهمیت این نکته برای من بیشتر از زاویهی جاذبهی تفاوتِ روش استدلالی گروندریسه با کاپیتال است، در عینحال که احتمالاً میتواند برای شما هم جالب، یا به نوعی راهگشایی باشد در فهم بهتر گروندریسه. این نکته، استنتاجِ عامیت کار است از یک روش استدلالیِ متفاوت با کاپیتال.
🔸 ارزش این شیوه از استدلال در گروندریسه در این است که میتوانیم فهمی از سوسیالیسم بهدست بیاوریم که این فهم، متکی بر سپهر تولید و مهمتر از همه، متکی بر مقولات نقد اقتصاد سیاسی است. منظورم این است که در اینجا، رابطهی بین اقتصاد سیاسی، و جامعهی سرمایهداری، و تفاوت آن با جامعهی مابعد سرمایهداری از زاویهی مقولات نقد اقتصاد سیاسی بیان میشود. ببینیم در اینجا چه تقابلی داریم؟ از یکطرف تقابلِ بین تخصیص عناصر و عوامل تولید، براساس تصمیم آزادانه و آگاهانه، وسهمبری افراد جامعه از محصول اجتماعی، بازهم بر اساس تصمیم آگاهانه و آزادانه؛ در مقابل و در تقابل با مکانیزم و سازوکاری که استوار بر ارزش است. یعنی ما در اینجا تفاوت و تقابل بین دو جامعه را میتوانیم ببینیم؛ با این تفاوت که، در اینجا میتوانیم: اولا) ارزش، معادلِ عام، پول و بتوارگیِ کالایی را براساسِ مقولاتِ نقد اقتصاد سیاسی ارزیابی کنیم و راجعبه آن تصمیم بگیریم. ثانیا) براساس همین روش و نکتهی اول، میبینیم که مارکس معتقد است که تقسیم معینِ کار در جامعه سرمایهداری، ناشی از وجود ارزش مبادلهای و وجود پول است و شکلی از تخصیص منابع، که به مکانیزم و سازوکار ارزش واگذار میشود. درحالیکه مارکس در مقابلِ این نوع از تقسیم کار اجتماعی، سازمانیابی اجتماعی را قرار میدهد. مارکس میگوید: «بجای تقسیم کار که ضرورتاً از مبادلهی ارزشهای مبادلهای پدید میآید، کار بهنحوی سازمان مییابد که سهم فرد در مصرف مشترک، مستقیما نتیجهی آن سازمانیابی است.»
🔸 پس : در اینجا دو نتیجه از رویکرد مارکس میگیریم: 1) مقایسهی دو جامعه از زاویهی مقولاتِ نقد اقتصاد سیاسی از یکطرف، و 2) رودررو قراردادن سازمانیابی آزادانه و آگاهانهی جامعه در برابر تقسیم کاری که مبتنی بر ارزش مبادلهای است. نتیجهی مهم این است که، راههای بازیابیِ عامیت کار، از طریق نفی عامیتِ وساطتشده به واسطهی پول، بدست میآید. یعنی بازیابی عامیت کار، درواقع از طریق واژگونی مناسباتی بهدست خواهد آمد که مبتنی بر تولید ارزش است. این نکتهای است بسیار مهم، و میتوان از این امکانات استدلالی در گروندریسه مبتنی بر نقد اقتصاد سیاسی، در کنار یا به موازات منابع استدلالی دربارهی سوسیالیسم، استفاده کرد ــ اینکه باید به چه شکل و ترتیبی بین این منابع ارتباط برقرار کرد، موضوع صحبت من نیست ــ این نکته در گروندریسه، منشاء، انگیزه و موضوع الهامبخشِ مقالهی «کار مجرد و سوسیالیسم» من بود.
🔹متن کامل این مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Gt
#گروندریسه #مارکس #کمال_خسروی
#نظریه_پول #نظریه_ارزش #سوسیالیسم
#پول_و_نماد
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ویژگی «پول» در گروندریسه
نکاتی در حاشیهی مطالعهی گروندریسه(2) نوشتهی: کمال خسروی ارزش این شیوه از استدلال در گروندریسه در این است که میتوانیم فهمی از سوسیالیسم بهدست بیاوریم که این فهم، متکی بر سپهر تولید و مهمتر از …
▫️ اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: حسن مرتضوی
31 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ 1- مدل سوسیالیستی دیگر
▪️ 2- برداشتی رادیکال از دموکراسی
▪️ 3- با گرامشی، فراتر از گرامشی
از متن مقاله:
🔸 گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بیشماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او بهعنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی میتوان حوزهای را در اندیشهی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشهی او به همهی این زمینهها گسترش یافت و درونمایههای جدیدی را مطرح کرد، پاسخهای جدیدی به درونمایههای قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیستها تعیینکننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات آزادیبخش را بشناسد، میداند این روند مهم ــ که بهرغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحتتأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.
🔸 اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.» مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آنها میخواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی میتواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد میداند که بسیاری از بینشهای این کتابها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسندهی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی میشود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.
🔸 یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورتبندی به بحث دربارهی آنها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوششهای جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبشهایی که بهنحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایهداری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همانطور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهومسازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفتهی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایهداری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانهی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایشآمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان میکند: این جنبش کسانی است که نمیخواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصتطلبانه)، اما در عینحال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانهی ما ردصلاحیت کنند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2N2
#کارلوس_نلسون_کوتینو #حسن_مرتضوی #هژمونی #گرامشی
#هگل #پولانزاس #روسو #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: حسن مرتضوی
31 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ 1- مدل سوسیالیستی دیگر
▪️ 2- برداشتی رادیکال از دموکراسی
▪️ 3- با گرامشی، فراتر از گرامشی
از متن مقاله:
🔸 گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بیشماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او بهعنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی میتوان حوزهای را در اندیشهی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشهی او به همهی این زمینهها گسترش یافت و درونمایههای جدیدی را مطرح کرد، پاسخهای جدیدی به درونمایههای قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیستها تعیینکننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات آزادیبخش را بشناسد، میداند این روند مهم ــ که بهرغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحتتأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.
🔸 اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.» مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آنها میخواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی میتواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد میداند که بسیاری از بینشهای این کتابها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسندهی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی میشود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.
🔸 یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورتبندی به بحث دربارهی آنها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوششهای جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبشهایی که بهنحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایهداری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همانطور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهومسازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفتهی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایهداری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانهی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایشآمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان میکند: این جنبش کسانی است که نمیخواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصتطلبانه)، اما در عینحال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانهی ما ردصلاحیت کنند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2N2
#کارلوس_نلسون_کوتینو #حسن_مرتضوی #هژمونی #گرامشی
#هگل #پولانزاس #روسو #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: حسن مرتضوی یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد…
▫️ مقدمهای در باب هژمونی
▫️ و الزامهای دستیابی به آن
نوشتهی: حشمت محسنی
14 فوریه 2022
🔸 بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم چگونه میتواند استقلال جنبشهای اجتماعی را در مبارزه با این یا آن شکل از ستم بهعنوان نمونه ستم جنسی، ستم طبقاتی، مذهبی… بهرسمیت بشناسد، در جهت توانمندسازی آنها بکوشد و همزمان با آنها، نه از فراز سر آنها، در راستای اهداف مشترک مبارزه کند و زمینه گذار به سوسیالیسم را فراهم سازد. مبارزه برای دموکراسی علیه استبداد سیاسی و مبارزه علیه استبداد سرمایه به طور موازی و همزمان اگرچه با ضربآهنگ کُند و بطئی، تا حد معینی امری پذیرفته شده است، اما معمای انقلاب ایران در نسبت و رابطه این دو سنخ مبارزه و تشریح الزامات نظری و عملی آن نهفته است کاری که جنبش چپ سخت به آن نیاز دارد و به یک معنا هویت مشخص آن را در جامعه ما روشن میسازد. به سخن دیگر، پرسش بنیادین در عرصهی سیاسی ما بهعنوان یک نیروی سوسیالیست این است که چگونه میتوانیم از یک سو، در مبارزات جنبشهای سیاسی مشخص مداخله کنیم بدون اینکه در کادر وضع موجود بیتوته کنیم و تسلیم هژمونی ایدئولوژی بورژوازی شویم؛ و از دیگر سو، به درک جزمی از اصول و فرقهگرایی در نغلطیم؟ و اسباب هژمونی جنبش کارگری را فراهم کنیم و گذار به سوسیالیسم را از متن پیکار برای دموکراسی سازمان دهیم؟ نوشتار حاضر میکوشد منطق و الزامات دستیابی به هژمونی را مورد تاکید قرار دهد، الزامهای دستیابی به آن را در شرایط مشخص ما برشمارد، و طرحی را برای نبرد هژمونیک با مخالفان سیاسی ما ارائه کند.
🔸 هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم از رهگذر دفاع از منافع جنبشهای اجتماعی دست یافتنی است، بدون دفاع از منافع واقعی این جنبشها سخنی از فرادستی گفتمان سوسیالیستی در بین نیروهای همسرنوشت با این بلوک، نمیتواند در میان باشد. هر جا ظلم و ستمی بر نیرویی روا میشود صرف نظر از این که نیروی مورد ستم بهاییها باشند و یا لیبرالها، ناسیونالیستها باشند یا جمهوریخواهان مدافع نظم مستقر، بلوک طبقاتی پرولتاریا باید در آنجا حاضر باشد و به آن اعتراض کند و علیه آن دست به نبرد زند. کسانی که این عرصه را وا مینهند و آن را بی اهمیت میپندارند و به کار «اصلی» خود مشغولاند، فراموش میکنند که آموزش سیاسی پرولتاریا و ارتقاء آن به مقام طبقه در قلمروی ملی از رهگذر مداخله و دفاع از تحول اجتماعی در کل و تامین منافع عمومی دستیافتنی است. کسانی که مشارکت بلوک طبقاتی در این قلمرو را انکار میکنند راه هژمونی آن را مفروش نمیکنند بلکه مسیر سلطهی پرولتاریا بر دیگران را فراهم میکنند که صد البته با مفهوم هژمونی فرق دارد.
🔸 هژمونی طبقه کارگر نمیتواند با درک رایج و مالوف همچون حلال همهی مشکلات و همچون نیرویی رهاییبخش سایر جنبشها تکوین یابد. امر رهایی نیروهای اجتماعی غیرپرولتری از باب نمونه جنبش زنان تنها بدست توانایی خود این جنبشها امکانپذیر است. تردیدی نیست که پرولتاریا یک نیروی رهاییبخش است و دارای این ظرفیت است که مساله استثمار را از ریشه و اساس حل کند. اما این انتظار و تصور که پرولتاریا میتواند به جای فعالیت مستقل این جنبشها پیشگام مبارزه علیه همهی اشکال ستم باشد در سطح نظری با مبارزه جنبشهای اجتماعی برای خودرهانی و حقوق خود آنها مباینت دارد، بلکه در سطح تجربه نیز تاکنون از بوته آزمون موفق در نیامده است.
🔸 برای این که استراتژی مفصلبندی جنبشهای تودهای و محاصره سیاسی رژیم اسلامی برای درهم شکستن ساختارهای استبداد سیاسی و نظام بهرهکشی مسلط موفق شود، چپ باید با استراتژیهای ضددموکراتیک نیروهای مخالف رژیم اسلامی همزمان مبارزه و مقابله کند. وظیفه اصلی در مبارزه با رژیم، وظیفه بنیادی برای خود چپ و وظیفه عمده در پیکار با دشمن هر کدام منطق و الزامات خاصی دارد که باید در جای خود با آن مواجه شد....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2OC
#حشمت_محسنی #هژمونی #بلوک_طبقاتی #جنبش_اجتماعی #سوسیالیسم #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ و الزامهای دستیابی به آن
نوشتهی: حشمت محسنی
14 فوریه 2022
🔸 بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم چگونه میتواند استقلال جنبشهای اجتماعی را در مبارزه با این یا آن شکل از ستم بهعنوان نمونه ستم جنسی، ستم طبقاتی، مذهبی… بهرسمیت بشناسد، در جهت توانمندسازی آنها بکوشد و همزمان با آنها، نه از فراز سر آنها، در راستای اهداف مشترک مبارزه کند و زمینه گذار به سوسیالیسم را فراهم سازد. مبارزه برای دموکراسی علیه استبداد سیاسی و مبارزه علیه استبداد سرمایه به طور موازی و همزمان اگرچه با ضربآهنگ کُند و بطئی، تا حد معینی امری پذیرفته شده است، اما معمای انقلاب ایران در نسبت و رابطه این دو سنخ مبارزه و تشریح الزامات نظری و عملی آن نهفته است کاری که جنبش چپ سخت به آن نیاز دارد و به یک معنا هویت مشخص آن را در جامعه ما روشن میسازد. به سخن دیگر، پرسش بنیادین در عرصهی سیاسی ما بهعنوان یک نیروی سوسیالیست این است که چگونه میتوانیم از یک سو، در مبارزات جنبشهای سیاسی مشخص مداخله کنیم بدون اینکه در کادر وضع موجود بیتوته کنیم و تسلیم هژمونی ایدئولوژی بورژوازی شویم؛ و از دیگر سو، به درک جزمی از اصول و فرقهگرایی در نغلطیم؟ و اسباب هژمونی جنبش کارگری را فراهم کنیم و گذار به سوسیالیسم را از متن پیکار برای دموکراسی سازمان دهیم؟ نوشتار حاضر میکوشد منطق و الزامات دستیابی به هژمونی را مورد تاکید قرار دهد، الزامهای دستیابی به آن را در شرایط مشخص ما برشمارد، و طرحی را برای نبرد هژمونیک با مخالفان سیاسی ما ارائه کند.
🔸 هژمونی بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم از رهگذر دفاع از منافع جنبشهای اجتماعی دست یافتنی است، بدون دفاع از منافع واقعی این جنبشها سخنی از فرادستی گفتمان سوسیالیستی در بین نیروهای همسرنوشت با این بلوک، نمیتواند در میان باشد. هر جا ظلم و ستمی بر نیرویی روا میشود صرف نظر از این که نیروی مورد ستم بهاییها باشند و یا لیبرالها، ناسیونالیستها باشند یا جمهوریخواهان مدافع نظم مستقر، بلوک طبقاتی پرولتاریا باید در آنجا حاضر باشد و به آن اعتراض کند و علیه آن دست به نبرد زند. کسانی که این عرصه را وا مینهند و آن را بی اهمیت میپندارند و به کار «اصلی» خود مشغولاند، فراموش میکنند که آموزش سیاسی پرولتاریا و ارتقاء آن به مقام طبقه در قلمروی ملی از رهگذر مداخله و دفاع از تحول اجتماعی در کل و تامین منافع عمومی دستیافتنی است. کسانی که مشارکت بلوک طبقاتی در این قلمرو را انکار میکنند راه هژمونی آن را مفروش نمیکنند بلکه مسیر سلطهی پرولتاریا بر دیگران را فراهم میکنند که صد البته با مفهوم هژمونی فرق دارد.
🔸 هژمونی طبقه کارگر نمیتواند با درک رایج و مالوف همچون حلال همهی مشکلات و همچون نیرویی رهاییبخش سایر جنبشها تکوین یابد. امر رهایی نیروهای اجتماعی غیرپرولتری از باب نمونه جنبش زنان تنها بدست توانایی خود این جنبشها امکانپذیر است. تردیدی نیست که پرولتاریا یک نیروی رهاییبخش است و دارای این ظرفیت است که مساله استثمار را از ریشه و اساس حل کند. اما این انتظار و تصور که پرولتاریا میتواند به جای فعالیت مستقل این جنبشها پیشگام مبارزه علیه همهی اشکال ستم باشد در سطح نظری با مبارزه جنبشهای اجتماعی برای خودرهانی و حقوق خود آنها مباینت دارد، بلکه در سطح تجربه نیز تاکنون از بوته آزمون موفق در نیامده است.
🔸 برای این که استراتژی مفصلبندی جنبشهای تودهای و محاصره سیاسی رژیم اسلامی برای درهم شکستن ساختارهای استبداد سیاسی و نظام بهرهکشی مسلط موفق شود، چپ باید با استراتژیهای ضددموکراتیک نیروهای مخالف رژیم اسلامی همزمان مبارزه و مقابله کند. وظیفه اصلی در مبارزه با رژیم، وظیفه بنیادی برای خود چپ و وظیفه عمده در پیکار با دشمن هر کدام منطق و الزامات خاصی دارد که باید در جای خود با آن مواجه شد....
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2OC
#حشمت_محسنی #هژمونی #بلوک_طبقاتی #جنبش_اجتماعی #سوسیالیسم #طبقه_کارگر
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مقدمهای در باب هژمونی
و الزامهای دستیابی به آن نوشتهی: حشمت محسنی عروج گفتمان سوسیالیستی و تامین الزامات هژمونی ابدا به صورت خطی و مستقیم پیش نمیرود. بدین معنا که نخست پرولتاریایی متشکل با افق روشن شکل میگیرد، آنگاه…
▫️ سوسیالیسم و جنبش کارگری در اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
21 مه 2022
🔸 آزادی تجمعات، بیان و مطبوعات در سال 1848 برای نخستینبار امکان تبادلنظر و ارتباط با یکدیگر را برای کارگران و شکلگیری خودآگاهیشان بهعنوان یک طبقه را فراهم کرد. برونر که کارگر بود در «حقوق بشر برای کارگران» نوشت: «ما را ارازل و اوباش مینامید، ما خود را شهروند مینامیم چرا که نه فقط اربابان بلکه کارگران نیز مشروطهگرا هستند.» بنایان نیز خواهان درخواست مشابهی برای احترامگذاشتن به آنها شدند، کفاشان بایستی «رفتار انساندوستانهای با آنان» داشته باشند، استادان بایستی «با احترام به شاگردان برخورد کنند و آنها را شما خطاب کنند». این درخواستهای بهظاهر کم اهمیت بهطور نمونه «با شما موردخطاب قرار گرفتن» نشاندهندهی این مسئله بود که برابری انسانها در جامعهی فئودالی حتی بهصورت ظاهری هم وجود نداشت. کارگران «با شما مخاطب قرار نمیگرفتند» زیرا آنها را کودک محسوب میکردند. نیروی محرکهی انقلاب نه فقط فلاکت بلکه همچنین تحقیر متداول بود.
🔸 حزب سوسیال دموکرات اتریش ائتلافی از انجمنهای آموزشی و اتحادیهها بود و فُرم حقوقی «حزب» در آن زمان وجود نداشت. با این وجود اتحادیهها «مالیات حزب» پرداخت میکردند و هر یک از اعضایشان بهطور خودبهخودی سوسیال دموکرات محسوب میشدند. «مالیات حزب» همچنین شامل پرداخت حق اشتراک برخی نشریات سوسیال دموکرات میشد که در قیمت اشتراک گنجانده شده بود. حزب در واقع از «سازمانهای محلی» تشکیل شده بود که دربرگیرندهی سازمانهای مختلف در یک منطقه بود. با این شکل سازمانیابی غیرمتمرکز اما پراگماتیستی بیشازپیش کارگران جلب حزب و بهویژه اتحادیهها شدند. در سال 1893 در نخستین کنگرهی سراسری اتریش انجمنهای محلی بر اساس رستهی شغلی در انجمنهای فرامنطقهای مربوط به آن رستهی شغلی سازمانیابی شدند. همهنگام کمیسیون فراگیر اتحادیهها انتخاب و مشغول بهکار شد، که منطبق بر مدل آلمانی آن یک ارگان مرکزی برای اتحادیهها و انجمنهای متمرکز منطقهای بود، مدلی که در امپراتوری چندملیتی هابسبورگ بهسرعت تنشآفرین شد.
🔸 زنان به سازماندهی خودشان دست زدند. «انجمن آموزشی کارگران زن در وین» تحت عنوان «سیاه گوش طلایی» در ژوئن 1890 تأسیس شد. این انجمن با اساسنامهای «غیرسیاسی» توانست قانون انجمنها در اتریش را دور بزند که برمبنای آن فعالیت زنان در انجمنهای سیاسی ممنوع بود. زنان به شدت با رئیس انجمن که یک مرد بود مخالفت کردند که باعث پشتیبانی مردان از این مخالفتها شد. این انجمن در تظاهرات اول ماه مه 1891 بلوک مستقل خود را تشکیل داد که مورد توجه زیادی قرار گرفت و تعداد اعضای این انجمن در مدت کوتاهی بالغ بر صدها نفر شد. سه نمایندهی زن و همچنین آدلهاید پوپ در کنگرهی دوم حزب سوسیال دموکرات اتریش در برون در سال 1891 بهعنوان مهمان شرکت کردند چرا که دیگر نمیتوانستند زنان کارگر را نادیده بگیرند. کنگرهی حزب مطالبهی حق رأی عمومی را تعمیم داد و خواستار حق رأی زنان شد و اتحادیهها را موظف به پذیرش و عضویت آنها کرد
🔸 1914 سال آغاز جنگ که در آن «نشریهی کارگران» نیز بیشازپیش لحن ناسیونالیستی داشت، نشان داد که برخی از سوسیالدموکراتها هرگز طرفداریشان را از ناسیونالیسم آلمانی کنار نگذاشتهاند. بهطور نمونه کارل رننر که حتی در سال 1938 با استقبال از الحاق اتریش به امپراتوری آلمان فقط از وضعیت پدیدهآمده ناشی از اشغال اتریش انتقاد میکرد. با اینحال فریدریش آدلر پسر بنیانگذار حزب در 21 اکتبر 1916 با نفرت از ناسیونالیسم جنگی دست به اسلحه برد و به کارل اشتروخه صدراعظم اتریش سؤقصد کرد که نشاندهندهی رادیکالیسم نهفته در حزب سوسیال دموکرات اتریش بود. این اقدام بازگشت به «تبلیغ از طریق عمل» سالهای دههی 1880 بود اما با توجه به میلیونها کشته در «میدانهای افتخارآمیز جنگ» در عینحال منجر به تهییج مخالفان جنگ شد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Z2
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی #جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
21 مه 2022
🔸 آزادی تجمعات، بیان و مطبوعات در سال 1848 برای نخستینبار امکان تبادلنظر و ارتباط با یکدیگر را برای کارگران و شکلگیری خودآگاهیشان بهعنوان یک طبقه را فراهم کرد. برونر که کارگر بود در «حقوق بشر برای کارگران» نوشت: «ما را ارازل و اوباش مینامید، ما خود را شهروند مینامیم چرا که نه فقط اربابان بلکه کارگران نیز مشروطهگرا هستند.» بنایان نیز خواهان درخواست مشابهی برای احترامگذاشتن به آنها شدند، کفاشان بایستی «رفتار انساندوستانهای با آنان» داشته باشند، استادان بایستی «با احترام به شاگردان برخورد کنند و آنها را شما خطاب کنند». این درخواستهای بهظاهر کم اهمیت بهطور نمونه «با شما موردخطاب قرار گرفتن» نشاندهندهی این مسئله بود که برابری انسانها در جامعهی فئودالی حتی بهصورت ظاهری هم وجود نداشت. کارگران «با شما مخاطب قرار نمیگرفتند» زیرا آنها را کودک محسوب میکردند. نیروی محرکهی انقلاب نه فقط فلاکت بلکه همچنین تحقیر متداول بود.
🔸 حزب سوسیال دموکرات اتریش ائتلافی از انجمنهای آموزشی و اتحادیهها بود و فُرم حقوقی «حزب» در آن زمان وجود نداشت. با این وجود اتحادیهها «مالیات حزب» پرداخت میکردند و هر یک از اعضایشان بهطور خودبهخودی سوسیال دموکرات محسوب میشدند. «مالیات حزب» همچنین شامل پرداخت حق اشتراک برخی نشریات سوسیال دموکرات میشد که در قیمت اشتراک گنجانده شده بود. حزب در واقع از «سازمانهای محلی» تشکیل شده بود که دربرگیرندهی سازمانهای مختلف در یک منطقه بود. با این شکل سازمانیابی غیرمتمرکز اما پراگماتیستی بیشازپیش کارگران جلب حزب و بهویژه اتحادیهها شدند. در سال 1893 در نخستین کنگرهی سراسری اتریش انجمنهای محلی بر اساس رستهی شغلی در انجمنهای فرامنطقهای مربوط به آن رستهی شغلی سازمانیابی شدند. همهنگام کمیسیون فراگیر اتحادیهها انتخاب و مشغول بهکار شد، که منطبق بر مدل آلمانی آن یک ارگان مرکزی برای اتحادیهها و انجمنهای متمرکز منطقهای بود، مدلی که در امپراتوری چندملیتی هابسبورگ بهسرعت تنشآفرین شد.
🔸 زنان به سازماندهی خودشان دست زدند. «انجمن آموزشی کارگران زن در وین» تحت عنوان «سیاه گوش طلایی» در ژوئن 1890 تأسیس شد. این انجمن با اساسنامهای «غیرسیاسی» توانست قانون انجمنها در اتریش را دور بزند که برمبنای آن فعالیت زنان در انجمنهای سیاسی ممنوع بود. زنان به شدت با رئیس انجمن که یک مرد بود مخالفت کردند که باعث پشتیبانی مردان از این مخالفتها شد. این انجمن در تظاهرات اول ماه مه 1891 بلوک مستقل خود را تشکیل داد که مورد توجه زیادی قرار گرفت و تعداد اعضای این انجمن در مدت کوتاهی بالغ بر صدها نفر شد. سه نمایندهی زن و همچنین آدلهاید پوپ در کنگرهی دوم حزب سوسیال دموکرات اتریش در برون در سال 1891 بهعنوان مهمان شرکت کردند چرا که دیگر نمیتوانستند زنان کارگر را نادیده بگیرند. کنگرهی حزب مطالبهی حق رأی عمومی را تعمیم داد و خواستار حق رأی زنان شد و اتحادیهها را موظف به پذیرش و عضویت آنها کرد
🔸 1914 سال آغاز جنگ که در آن «نشریهی کارگران» نیز بیشازپیش لحن ناسیونالیستی داشت، نشان داد که برخی از سوسیالدموکراتها هرگز طرفداریشان را از ناسیونالیسم آلمانی کنار نگذاشتهاند. بهطور نمونه کارل رننر که حتی در سال 1938 با استقبال از الحاق اتریش به امپراتوری آلمان فقط از وضعیت پدیدهآمده ناشی از اشغال اتریش انتقاد میکرد. با اینحال فریدریش آدلر پسر بنیانگذار حزب در 21 اکتبر 1916 با نفرت از ناسیونالیسم جنگی دست به اسلحه برد و به کارل اشتروخه صدراعظم اتریش سؤقصد کرد که نشاندهندهی رادیکالیسم نهفته در حزب سوسیال دموکرات اتریش بود. این اقدام بازگشت به «تبلیغ از طریق عمل» سالهای دههی 1880 بود اما با توجه به میلیونها کشته در «میدانهای افتخارآمیز جنگ» در عینحال منجر به تهییج مخالفان جنگ شد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Z2
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی #جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم و جنبش کارگری در اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر ترجمهی: کاووس بهزادی یهودیستیزی منحصر به وین ترکیبی از نفرت دیرینهی مسیحیت از یهودیان و نقد جدید ارتجاعی از سرمایهداری بود. جنبش کارگری دست به مبارزهی جدی برعلیه این ای…
▫️ سوسیالیسم و جنبش کارگری در آلمان و اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
4 ژوئیه 2022
🔸 به زعم بسیاری پرداختن به تاریخچهی سوسیالیسم و جنبش کارگری کاریست زائد و غیرضروری. اگرچه تا سالهای 1980 در رسانههای عمومی و دانشگاهها مباحث جدی پیرامون این تاریخچه وجود داشت اما متأسفانه روزبهروز از اهمیت این مباحث در علم و جامعه کاسته میشود.
🔸 بیتوجهی به تجربههای جنبش کارگری با توجه به مبرم بودن مسائل اجتماعی کنونی بیش از هر زمانی، معقول نیست. هرگونه گسست با یادآوردهای مبارزات اجتماعی گذشته بسیار زیانبار است، زیرا آگاهی طبقاتی فقط برگرفته از تجربههای خودی و دورهای نیست، بلکه یک فرآیند درازمدت تاریخی است. حافظهی تاریخیِ از پائین برای بسیج مقاومت و مبارزه علیه سلبمالکیتهای جدید طبقات حاکم از اهمیت ویژهای برخوردارند نهفقط دستگاه سرکوب که همچنین به کرسی نشاندن و پیشبرد سیاستِ عمومی نیز پیشینهای طولانی دارد که همواره از لحاظ تاریخی به آن مشروعیت داده میشود، برای نمونه با شکست جمهوری دموکراتیک آلمان، شاهد بیبدیلسازی اقتصاد آزاد و ظاهراً همسان دانستن ناسیونالسوسیالیسم با کمونیسم هستیم. یادآوری و اتکاء به مبارزات اجتماعی برای آغازگاه بدیل نظری و بسط شکلهای مقاومت و مبارزه از اهمیت ویژه و مهمی برخوردار است.
🔸 آغازگاه تشریح تاریخچهی جنبش کارگری آلمان اغلب بیرون آلمان است، آنهم به دو دلیل؛ از یکطرف دامنگستری صنعتیسازی و تضاد بین کارمزدی و سرمایه نخست در انگلستان بود. برعکس، در فرانسه از 1789 دموکراسی در فرایند طولانی انقلاب و ضدانقلاب شالودهریزی شد؛ بهقول مارکس: آغاز سلطهی سیاسی مستقیم طبقهی بورژازی. بدینرو انگلستان و فرانسه تا مدت الگوهایی برای توضیح تاریخ معاصر و همچنین پارادایمی برای تاریخ جنبش کارگری بودند. بنا بر این الگو، دولتهای کوچک آلمان در آغاز سدهی نوزدهم بهعنوان موردی ویژه ترازبندی شد: این دولتهای از لحاظ اقتصادی عقبمانده و از لحاظ سیاسی ازهمگسیخته «دیرتر»، یعنی با شکلگیری امپراتوری آلمان در سال 1871 به وحدت ملّی و اقتصادی دست یافتند.
🔸 دومین دلیل برای آغازگاه توضیح تاریخچهی این جنبش از خارج از آلمانْ خود تاریخچهی سازمانیابی جنبش کارگری است: تبعیدیان و شاگردان صنعتگران افزارمند مهاجر آلمانی در پاریس و سوئیس در اوان سالهای 1830 برای اولینبار در انجمنها و اتحادیههایی با سمتگیری سوسیالیستی بهویژه در «اتحادیه کمونیستها» متحد شدند. اتحادیهی کمونیستها، با بنیانگذاری مارکس و انگلس در بطن «اتحادیه دادگران» شکل گرفت که در سال 1836 در پاریس تأسیس شد که پیشگام تمام سازمانهای متأخر کارگری آلمان محسوب میشود. در آن دوره هنوز طبقهی کارگری همگن وجود نداشت، به همین دلیل نیز در برخی موارد شکلگیری نخستین سازمانهای کارگری در سال انقلاب 1848 را سرآغاز جنبش کارگری آلمان درنظر میگیرند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31Z
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی
#آلمان #اتریش #تاریخ_جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
4 ژوئیه 2022
🔸 به زعم بسیاری پرداختن به تاریخچهی سوسیالیسم و جنبش کارگری کاریست زائد و غیرضروری. اگرچه تا سالهای 1980 در رسانههای عمومی و دانشگاهها مباحث جدی پیرامون این تاریخچه وجود داشت اما متأسفانه روزبهروز از اهمیت این مباحث در علم و جامعه کاسته میشود.
🔸 بیتوجهی به تجربههای جنبش کارگری با توجه به مبرم بودن مسائل اجتماعی کنونی بیش از هر زمانی، معقول نیست. هرگونه گسست با یادآوردهای مبارزات اجتماعی گذشته بسیار زیانبار است، زیرا آگاهی طبقاتی فقط برگرفته از تجربههای خودی و دورهای نیست، بلکه یک فرآیند درازمدت تاریخی است. حافظهی تاریخیِ از پائین برای بسیج مقاومت و مبارزه علیه سلبمالکیتهای جدید طبقات حاکم از اهمیت ویژهای برخوردارند نهفقط دستگاه سرکوب که همچنین به کرسی نشاندن و پیشبرد سیاستِ عمومی نیز پیشینهای طولانی دارد که همواره از لحاظ تاریخی به آن مشروعیت داده میشود، برای نمونه با شکست جمهوری دموکراتیک آلمان، شاهد بیبدیلسازی اقتصاد آزاد و ظاهراً همسان دانستن ناسیونالسوسیالیسم با کمونیسم هستیم. یادآوری و اتکاء به مبارزات اجتماعی برای آغازگاه بدیل نظری و بسط شکلهای مقاومت و مبارزه از اهمیت ویژه و مهمی برخوردار است.
🔸 آغازگاه تشریح تاریخچهی جنبش کارگری آلمان اغلب بیرون آلمان است، آنهم به دو دلیل؛ از یکطرف دامنگستری صنعتیسازی و تضاد بین کارمزدی و سرمایه نخست در انگلستان بود. برعکس، در فرانسه از 1789 دموکراسی در فرایند طولانی انقلاب و ضدانقلاب شالودهریزی شد؛ بهقول مارکس: آغاز سلطهی سیاسی مستقیم طبقهی بورژازی. بدینرو انگلستان و فرانسه تا مدت الگوهایی برای توضیح تاریخ معاصر و همچنین پارادایمی برای تاریخ جنبش کارگری بودند. بنا بر این الگو، دولتهای کوچک آلمان در آغاز سدهی نوزدهم بهعنوان موردی ویژه ترازبندی شد: این دولتهای از لحاظ اقتصادی عقبمانده و از لحاظ سیاسی ازهمگسیخته «دیرتر»، یعنی با شکلگیری امپراتوری آلمان در سال 1871 به وحدت ملّی و اقتصادی دست یافتند.
🔸 دومین دلیل برای آغازگاه توضیح تاریخچهی این جنبش از خارج از آلمانْ خود تاریخچهی سازمانیابی جنبش کارگری است: تبعیدیان و شاگردان صنعتگران افزارمند مهاجر آلمانی در پاریس و سوئیس در اوان سالهای 1830 برای اولینبار در انجمنها و اتحادیههایی با سمتگیری سوسیالیستی بهویژه در «اتحادیه کمونیستها» متحد شدند. اتحادیهی کمونیستها، با بنیانگذاری مارکس و انگلس در بطن «اتحادیه دادگران» شکل گرفت که در سال 1836 در پاریس تأسیس شد که پیشگام تمام سازمانهای متأخر کارگری آلمان محسوب میشود. در آن دوره هنوز طبقهی کارگری همگن وجود نداشت، به همین دلیل نیز در برخی موارد شکلگیری نخستین سازمانهای کارگری در سال انقلاب 1848 را سرآغاز جنبش کارگری آلمان درنظر میگیرند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31Z
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی
#آلمان #اتریش #تاریخ_جنبش_کارگری #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
سوسیالیسم و جنبش کارگری در آلمان و اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر ترجمهی: کاووس بهزادی مبارزات برای مسائل اجتماعی و مبارزات طبقاتی مؤلفههای اساسی جنبش کارگری بودند اما به هیچوجه تنها مؤلفههای اعتراضی این جنبش نبودند. این جنبش بر خلاف آ…
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ دموکراسی شورایی
▫️ به سوی سیاست سوسیالیستی دموکراتیک
16 اوت 2023
نوشتهی: جیمز مولدون
ترجمهی: الهه ابراهیمی
🔸 در عصری که قدرت شرکتها روز به روز دموکراسی را فرسودهتر میکند، بازنگری در شرایط لازم برای رسیدن به حکومتی دموکراتیک ضروری است. از این قرار، محققانی که دلمشغول تقویت روالهای دموکراتیک و طراحی مجدد نهادهای دموکراتیک هستند باید به تهدید جدی مناسبات بازار سرمایهدارانه توجه کافی داشته باشند. مثلاً، تمرکز کامل قدرت خصوصی در دست بنگاههای سرمایهدارانه میتواند قابلیت حکومتهای دموکراتیک را برای تحقق اهداف دموکراتیک جمعی از میان ببرد، خاصه آنجا که ممکن است این اهداف با منافع شرکتی تضاد داشته باشد. بهعلاوه، ساختار قدرت در خود بنگاههای سرمایهدارانه نیز عمدتاً غیردموکراتیک است و کارگران مجبورند بخش اعظم وقت خود را در سازمانهایی بگذرانند که هیچ کنترلی بر آنها ندارند. با این حال، مسئلهی دموکراسی در محل کار و نهادهای اقتصادی گستردهتر عموماً از دلمشغولیهای حاشیهای نظریهی دموکراتیک بوده است. نزد آن دسته محققان دموکراسی رادیکال که به سیاستهای دگرگونیخواه متمایل بودهاند، نظریهپردازی هستیشناسانه غالباً بر تحلیل شرایط مادی جوامع دموکراتیک اولویت داشته است.
🔸 دموکراسی شورایی برنامهای ناظر به تعمیق دموکراسی است، از جمله به مدد تمرکززدایی از دولت، دموکراتیککردن اقتصاد، و همبستگی با پیکارهای بینالمللی مشابه در راه تحقق خودگردانی (self- government). در نظر مدافعان دموکراسی شورایی، مناسبات بازار سرمایهدارانه نه فقط باید مهار بلکه باید دگرگون شوند، طوری که رابطهی بنیادی سرمایه و کار تغییر کند و قدرت سرمایهداران برای کنترل کارگران و دولت از میان برود. هدف این کتاب این است که ایده دموکراسی شورایی را در گفتوگو با نظریهی دموکراتیک معاصر قرار دهد تا درسهایی را که میتوان آموخت و منابعی را که میتوان برای تقویت دموکراسی در برابر تهدید روابط بازار سرمایهداری به دست آورد، بررسی کرد. اگرچه مشارکتکنندگان در این مجلد در پیشنهادات خود برای اصول، استراتژیها و طراحی نهادهای دموکراتیک متفاوت هستند، اما همهی آنها به دنبال تعمیق اشکال دموکراتیک حکومت و گسترش آن به حوزههای وسیعتری از اقتصاد و جامعه هستند.
🔸 دموکراسی شورایی از اندیشه و عمل متفکرانی مایه میگیرد که مواضع سیاسی مختلفی داشتند، از مدافعان کمونیسم شورایی، سوسیال دموکراتها، سوسیالیستهای لیبرتارین و آنارکوسندیکالیستها گرفته تا لیبرالهای رادیکالی که به سلطه و استثمار موجود هم در سوسیالیسمهای دولتی از بالا به پایین و هم در دموکراسیهای لیبرال انتقاد دارند. برخی از این متفکران خود را منتقدان درونی کمونیسم میدانند و برخی درصددند سوسیال دموکراسی یا لیبرالیسم را به سوی افقهای رهاییبخش آن برانند.
🔸 دموکراسی شورایی در پی آشتی دادن دو اصل اساساً متمایز است: یکی کنترل کارگران بر تولید و دیگری برداشتی همهشمول از دموکراسی. هدف دموکراسی تحقق اهداف معینی برای همهی شهروندان است، اهدافی نظیر برابری در برابر قانون، حق رای برابر و حقوق برابر برای مشارکتکنندگان. جنبش شورایی در قالب سازمانهایی که نمایندهی منافع کارگران هستند تجسم مبارزهی طبقهی کارگر علیه سرکوب و ستم سرمایهداران است؛ ولی در مقام جنبشی که هدف آن پایان دادن به مناسبات سرمایهدارانهی استثمار و سلطه است، منتخبان شوراها در پی آفریدن نظامی آزاد و برابرند که در آن همهی افراد بتوانند در مقام عضوی از جامعهای خودمختار ببالند و شکوفا شوند. در فرمول مشهور مارکس، پرولتاریا طبقهای بود دارای «سرشتی همهشمول» که رهاییاش مهر پایانی بر نظامهای سرکوبگر طبقهمحور است و از همین رو همهی کسانی را که زندگیشان بر استثمار کار دیگران استوار نیست آزاد میسازد. با وجود این، جنبشهای شورایی در عمل ناگزیر بودند میان این دو اصلِ گهگاه رقیب تعادل برقرار کنند و همین امر موجب شد پاسخهای متفاوتی به مسئلهی شمول دموکراتیک، استراتژیهای سیاسی گذار و مسائل مربوط به عضویت در شوراها شکل بگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3C1
#جیمز_مولدون #الهه_ابراهیمی
#دموکراسی_شورایی
#سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ دموکراسی شورایی
▫️ به سوی سیاست سوسیالیستی دموکراتیک
16 اوت 2023
نوشتهی: جیمز مولدون
ترجمهی: الهه ابراهیمی
🔸 در عصری که قدرت شرکتها روز به روز دموکراسی را فرسودهتر میکند، بازنگری در شرایط لازم برای رسیدن به حکومتی دموکراتیک ضروری است. از این قرار، محققانی که دلمشغول تقویت روالهای دموکراتیک و طراحی مجدد نهادهای دموکراتیک هستند باید به تهدید جدی مناسبات بازار سرمایهدارانه توجه کافی داشته باشند. مثلاً، تمرکز کامل قدرت خصوصی در دست بنگاههای سرمایهدارانه میتواند قابلیت حکومتهای دموکراتیک را برای تحقق اهداف دموکراتیک جمعی از میان ببرد، خاصه آنجا که ممکن است این اهداف با منافع شرکتی تضاد داشته باشد. بهعلاوه، ساختار قدرت در خود بنگاههای سرمایهدارانه نیز عمدتاً غیردموکراتیک است و کارگران مجبورند بخش اعظم وقت خود را در سازمانهایی بگذرانند که هیچ کنترلی بر آنها ندارند. با این حال، مسئلهی دموکراسی در محل کار و نهادهای اقتصادی گستردهتر عموماً از دلمشغولیهای حاشیهای نظریهی دموکراتیک بوده است. نزد آن دسته محققان دموکراسی رادیکال که به سیاستهای دگرگونیخواه متمایل بودهاند، نظریهپردازی هستیشناسانه غالباً بر تحلیل شرایط مادی جوامع دموکراتیک اولویت داشته است.
🔸 دموکراسی شورایی برنامهای ناظر به تعمیق دموکراسی است، از جمله به مدد تمرکززدایی از دولت، دموکراتیککردن اقتصاد، و همبستگی با پیکارهای بینالمللی مشابه در راه تحقق خودگردانی (self- government). در نظر مدافعان دموکراسی شورایی، مناسبات بازار سرمایهدارانه نه فقط باید مهار بلکه باید دگرگون شوند، طوری که رابطهی بنیادی سرمایه و کار تغییر کند و قدرت سرمایهداران برای کنترل کارگران و دولت از میان برود. هدف این کتاب این است که ایده دموکراسی شورایی را در گفتوگو با نظریهی دموکراتیک معاصر قرار دهد تا درسهایی را که میتوان آموخت و منابعی را که میتوان برای تقویت دموکراسی در برابر تهدید روابط بازار سرمایهداری به دست آورد، بررسی کرد. اگرچه مشارکتکنندگان در این مجلد در پیشنهادات خود برای اصول، استراتژیها و طراحی نهادهای دموکراتیک متفاوت هستند، اما همهی آنها به دنبال تعمیق اشکال دموکراتیک حکومت و گسترش آن به حوزههای وسیعتری از اقتصاد و جامعه هستند.
🔸 دموکراسی شورایی از اندیشه و عمل متفکرانی مایه میگیرد که مواضع سیاسی مختلفی داشتند، از مدافعان کمونیسم شورایی، سوسیال دموکراتها، سوسیالیستهای لیبرتارین و آنارکوسندیکالیستها گرفته تا لیبرالهای رادیکالی که به سلطه و استثمار موجود هم در سوسیالیسمهای دولتی از بالا به پایین و هم در دموکراسیهای لیبرال انتقاد دارند. برخی از این متفکران خود را منتقدان درونی کمونیسم میدانند و برخی درصددند سوسیال دموکراسی یا لیبرالیسم را به سوی افقهای رهاییبخش آن برانند.
🔸 دموکراسی شورایی در پی آشتی دادن دو اصل اساساً متمایز است: یکی کنترل کارگران بر تولید و دیگری برداشتی همهشمول از دموکراسی. هدف دموکراسی تحقق اهداف معینی برای همهی شهروندان است، اهدافی نظیر برابری در برابر قانون، حق رای برابر و حقوق برابر برای مشارکتکنندگان. جنبش شورایی در قالب سازمانهایی که نمایندهی منافع کارگران هستند تجسم مبارزهی طبقهی کارگر علیه سرکوب و ستم سرمایهداران است؛ ولی در مقام جنبشی که هدف آن پایان دادن به مناسبات سرمایهدارانهی استثمار و سلطه است، منتخبان شوراها در پی آفریدن نظامی آزاد و برابرند که در آن همهی افراد بتوانند در مقام عضوی از جامعهای خودمختار ببالند و شکوفا شوند. در فرمول مشهور مارکس، پرولتاریا طبقهای بود دارای «سرشتی همهشمول» که رهاییاش مهر پایانی بر نظامهای سرکوبگر طبقهمحور است و از همین رو همهی کسانی را که زندگیشان بر استثمار کار دیگران استوار نیست آزاد میسازد. با وجود این، جنبشهای شورایی در عمل ناگزیر بودند میان این دو اصلِ گهگاه رقیب تعادل برقرار کنند و همین امر موجب شد پاسخهای متفاوتی به مسئلهی شمول دموکراتیک، استراتژیهای سیاسی گذار و مسائل مربوط به عضویت در شوراها شکل بگیرد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3C1
#جیمز_مولدون #الهه_ابراهیمی
#دموکراسی_شورایی
#سوسیالیسم #شورا
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دموکراسی شورایی
به سوی سیاست سوسیالیستی دموکراتیک نوشتهی: جیمز مولدون ترجمهی: الهه ابراهیمی تجربههای سیاسی جنبشهای شورایی تا حدی بهعلت عمر کوتاه و پرمنازعهای که داشتند، جایی مناسب در تاریخ اندیشه سیاسی پیدا …