▫️ جنبشها یا رخدادها؟
▫️ مقایسهی دیدگاههای آنتونیو نگری و آلن بدیو دربارهی سیاست
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: کریستین لاتس
ترجمهی: تارا بهروزیان
15 اکتبر 2021
🔸 دیدگاههای پسامارکسیستی معاصر، از فوکو تا لاکلائو/ موفه تا باتلر و ژیژک تا حد زیادی ریشه در تجربههای اجتماعی و سیاسی پس از 1945 و 1968 در اروپا، مانند شکست احزاب کمونیست ایتالیا و فرانسه، زوال پروژهی سوسیالیستی اروپای شرقی، سقوط اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی، توسعهی دولتهای رفاه، تثبیت دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی در اروپا، شکلگیری اتحادیه اروپا و نیز رویدادهای مجارستان، پراگ و می 1968 پاریس دارد. بهعلاوه، اندیشهی چپ معاصر در تحولات عصر نئولیبرال نیز ریشه دارد که با دولتهای تاچر و ریگان در بریتانیای کبیر و ایالات متحده آغاز شد و سپس با دولتهای سوسیال دموکرات تحت مدیریت تونی بلر، گرهارد شرودر، و بیل کلینتون ادامه یافت. اینها به نوبهی خود منجر به نابودی تشکلهای سنتی کارگری از طریق جذب در سرمایهی جهانی، و تسریع ورود به ساختارهای اجتماعی پساصنعتی در اروپا و ایالات متحده شدند. در مواجهه با این شکستها و در تطابق با چرخش کلی به میانهروی و لیبرال دموکراسی در بیشتر کشورهای غربی، پسامارکسیستهایی، مانند اکسل هونت و شانتل موفه، تسلیم این ایده شدند که جامعهی کاملاً آزاد هرگز نمیتواند وجود داشته باشد. در نتیجه برای بسیاری از پسامارکسیستها اندیشیدن دربارهی جنبشهای اجتماعی در بافتاری پلورالیستی و «ستیزآمیز»، اهمیت بیشتری از اندیشیدن دربارهی ممکنبودنِ ایجادِ جهانی متفاوت پیدا کرد.
🔸 اما دو استثنا در این وضعیت فکری عمومی وجود دارد، یعنی آنتونیو نگری و آلن بدیو: حتی اگر اندیشههای آنان نشاندهندهی دو موضع متضاد در طیف سیاسی چپ باشد، هیچیک از این دو، ایدهی کمونیسم و رویای نیرومند جامعهی پساسرمایهداری را کنار نگذاشتند. از یکسو، اندیشههای مائوئیستی معاصر بدیو را داریم و از سوی دیگر نسخهی «پسامدرن» هارت و نگری را که موضوعات مربوط به سرمایهداری شناختی، زیستسیاست و امپراطوری را به هم پیوند میدهند.
🔸 گرچه معمولاً هارت و نگری را ارائهدهندهی نسخهای «غیردگماتیک» از پسامارکسیسم میدانند، مواضع آنان را میتوان تلاش برای عرضهی دیدگاهی معاصر از اندیشهی مارکسیستی دانست که دستکم تا حدی به هستهی خود، یعنی پیوند میان نظریهی اجتماعی مارکسیستی و فلسفهی سیاسی، وفادار مانده است. بر این اساس، از نظر هارت و نگری اندیشهی سیاسی را فقط میتوان در پیوند با نظریهی سوبژکتیویته و کار مرتبط با تحولات اخیر در سرمایهداری جهانی تعریف کرد
🔸 بدیو در نقطهی مقابل این دیدگاه و در ارتباط با مسئلهی چگونگی درآمیختن نظریهی اجتماعی، اقتصاد سیاسی، و اندیشهی سیاسی، کاملاً از بنیان مارکسی (در معنای وسیع آن) فاصله میگیرد تا آنجا که یکی از ادعاهای اصلی او این است که سیاست را باید در مقام سیاست «راستین» مورد بازاندیشی قرار داد، که به گمان او مستقل از مسئلهی شکل سیاسی و ساختار اقتصادی ـ اجتماعی است. از این منظر، بدیو نمایندهی آن اندیشهی سیاسی است که در برابر مارکس قرار میگیرد زیرا هرگونه رابطهی دیالکتیکی میان امر اجتماعی ـ اقتصادی و امر سیاسی را رد میکند. برعکس، اندیشهی نگری در خوانشی دقیقتر یکی از معدود استثناها در اندیشهی پسامارکسیستی معاصر است، چرا که او، بهرغم آنکه ممکن است این حرف برای برخی خوانندگان مایهی تعجب باشد، همچنان سخت در تلاش است که امر اجتماعی و امر سیاسی را به مثابهی موضوعاتی با بنیان مشترک درک کند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2z2
#نقد_نگری #کریستین_لاتس #تارا_بهروزیان
#آنتونیو_نگری #الن_بدیو #جنبش #رخداد
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مقایسهی دیدگاههای آنتونیو نگری و آلن بدیو دربارهی سیاست
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی واکاوی انتقادی اندیشههای آنتونی نگری
نوشتهی: کریستین لاتس
ترجمهی: تارا بهروزیان
15 اکتبر 2021
🔸 دیدگاههای پسامارکسیستی معاصر، از فوکو تا لاکلائو/ موفه تا باتلر و ژیژک تا حد زیادی ریشه در تجربههای اجتماعی و سیاسی پس از 1945 و 1968 در اروپا، مانند شکست احزاب کمونیست ایتالیا و فرانسه، زوال پروژهی سوسیالیستی اروپای شرقی، سقوط اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی، توسعهی دولتهای رفاه، تثبیت دموکراسیهای مبتنی بر نمایندگی در اروپا، شکلگیری اتحادیه اروپا و نیز رویدادهای مجارستان، پراگ و می 1968 پاریس دارد. بهعلاوه، اندیشهی چپ معاصر در تحولات عصر نئولیبرال نیز ریشه دارد که با دولتهای تاچر و ریگان در بریتانیای کبیر و ایالات متحده آغاز شد و سپس با دولتهای سوسیال دموکرات تحت مدیریت تونی بلر، گرهارد شرودر، و بیل کلینتون ادامه یافت. اینها به نوبهی خود منجر به نابودی تشکلهای سنتی کارگری از طریق جذب در سرمایهی جهانی، و تسریع ورود به ساختارهای اجتماعی پساصنعتی در اروپا و ایالات متحده شدند. در مواجهه با این شکستها و در تطابق با چرخش کلی به میانهروی و لیبرال دموکراسی در بیشتر کشورهای غربی، پسامارکسیستهایی، مانند اکسل هونت و شانتل موفه، تسلیم این ایده شدند که جامعهی کاملاً آزاد هرگز نمیتواند وجود داشته باشد. در نتیجه برای بسیاری از پسامارکسیستها اندیشیدن دربارهی جنبشهای اجتماعی در بافتاری پلورالیستی و «ستیزآمیز»، اهمیت بیشتری از اندیشیدن دربارهی ممکنبودنِ ایجادِ جهانی متفاوت پیدا کرد.
🔸 اما دو استثنا در این وضعیت فکری عمومی وجود دارد، یعنی آنتونیو نگری و آلن بدیو: حتی اگر اندیشههای آنان نشاندهندهی دو موضع متضاد در طیف سیاسی چپ باشد، هیچیک از این دو، ایدهی کمونیسم و رویای نیرومند جامعهی پساسرمایهداری را کنار نگذاشتند. از یکسو، اندیشههای مائوئیستی معاصر بدیو را داریم و از سوی دیگر نسخهی «پسامدرن» هارت و نگری را که موضوعات مربوط به سرمایهداری شناختی، زیستسیاست و امپراطوری را به هم پیوند میدهند.
🔸 گرچه معمولاً هارت و نگری را ارائهدهندهی نسخهای «غیردگماتیک» از پسامارکسیسم میدانند، مواضع آنان را میتوان تلاش برای عرضهی دیدگاهی معاصر از اندیشهی مارکسیستی دانست که دستکم تا حدی به هستهی خود، یعنی پیوند میان نظریهی اجتماعی مارکسیستی و فلسفهی سیاسی، وفادار مانده است. بر این اساس، از نظر هارت و نگری اندیشهی سیاسی را فقط میتوان در پیوند با نظریهی سوبژکتیویته و کار مرتبط با تحولات اخیر در سرمایهداری جهانی تعریف کرد
🔸 بدیو در نقطهی مقابل این دیدگاه و در ارتباط با مسئلهی چگونگی درآمیختن نظریهی اجتماعی، اقتصاد سیاسی، و اندیشهی سیاسی، کاملاً از بنیان مارکسی (در معنای وسیع آن) فاصله میگیرد تا آنجا که یکی از ادعاهای اصلی او این است که سیاست را باید در مقام سیاست «راستین» مورد بازاندیشی قرار داد، که به گمان او مستقل از مسئلهی شکل سیاسی و ساختار اقتصادی ـ اجتماعی است. از این منظر، بدیو نمایندهی آن اندیشهی سیاسی است که در برابر مارکس قرار میگیرد زیرا هرگونه رابطهی دیالکتیکی میان امر اجتماعی ـ اقتصادی و امر سیاسی را رد میکند. برعکس، اندیشهی نگری در خوانشی دقیقتر یکی از معدود استثناها در اندیشهی پسامارکسیستی معاصر است، چرا که او، بهرغم آنکه ممکن است این حرف برای برخی خوانندگان مایهی تعجب باشد، همچنان سخت در تلاش است که امر اجتماعی و امر سیاسی را به مثابهی موضوعاتی با بنیان مشترک درک کند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2z2
#نقد_نگری #کریستین_لاتس #تارا_بهروزیان
#آنتونیو_نگری #الن_بدیو #جنبش #رخداد
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
جنبشها یا رخدادها؟
مقایسهی دیدگاههای آنتونیو نگری و آلن بدیو دربارهی سیاست نوشتهی: کریستین لاتس ترجمهی: تارا بهروزیان فلسفهی نگری به ما اجازه میدهد که بالقوهگیهای مثبت، نو و خلاقانهی اعتراضات به نشست جی20 …
▫️ دولت، بازار و طبقه
▫️ مصر، سوریه و تونس
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ از سرمایهداری استعماری تا استقلال
▪️ استقلال، برنامهریزی دولتی، و «سوسیالیسم»
▪️ عقبگرد از توسعهگرایی، برنامهریزی و خطمشیِ صنعتیسازی مبتنی بر جایگزینی واردات
▪️ رونق نفتی، رکود نفتی، بحران بدهی
▪️ خیزش و پس از آن
از متن مقاله:
🔸 حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارهای طبقاتیای را که ریشه در دوران عثمانی داشتند تغییر داد و از نو شکل بخشید. اما خصوصیات معین سرمایهداری استعماریْ شکلدهندهی جایگاه این کشورها در بازار جهانیِ سرمایهداری، شکلها و ترکیبهای طبقاتی جنبشهای ملی، و ظرفیتهایشان برای برنامههای پسااستعماری و بازتوزیع بود. این جمهوریهای اقتدارگرای پوپولیستی که ذخایر نفت نسبتاً اندکی داشتند مثالهای خوبی از ظهور و سقوط توسعهگرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا هستند. شکست ارتشهای عربی از اسرائیل در جنگ 1967، که با چراغ سبز ایالات متحده (به عبارت بهتر، با چراغ زردی که رئیسجمهور آمریکا، لیندون بی. جانسون، نشان داد و خوب میدانست که اسرائیل آن را نادیده خواهد گرفت) رخ داد، به طرزی مهلک موجب بیثباتی پروژههای توسعهگرایانهی این کشورها شد. اما علت گذار این کشورها {از توسعهگرایی} به انباشت خصوصی به مدد دولت، که از دههی 1970 آغاز و در نهایت توسط سیاستهای نئولیبرال اجماع واشنگتن تنظیم شد، صرفاً فشارهای خارجی از سوی اسرائیل، موسسات مالی بینالمللی(IFIs)، واشنگتن و اروپا نبود. همچنین عامل تعیینکنندهی این گذار را نمیتوان اساساً تبعیت از یکی از جبهههای جنگ سرد دانست. تاریخ پیشین این کشورها و صورتبندیهای داخلی نیروهای طبقاتیْ بر خط سیر آنها تأثیر گذاشت. تنشها و تضادهای سرمایهداریِ ملایم و تحتِ مدیریتِ دولت دهههای 1950/1960 و محدودیتهای نسخههای گوناگون پروژهی انفتاح (درهای باز اقتصادی، یا لیبرالسازی) که در دههی 1970 ــ در مورد سوریه یک دهه بعدتر ــ اتخاذ شد، در ترکیب با شوکهای خارجی و مشروعیتزدایی، از جمله از دست رفتن اعتبار ایدئولوژیک سوسیالیسم و توسعهگرایی در عرصهی جهانی، به تغییر و تجدید آرایش این دولتها در رابطه با ساختارهای طبقاتیشان در دهههای 1980 و 1990 انجامید. این سیاستها بخشهای بزرگی از باقیماندهی سرمایهداریهای اجتماعاً تثبیتشده را مکید و تهی کرد، و نارضایتی گستردهای را بهوجود آورد که در خیزشهای مردمی 2010ـ 2011 بارز شد.
🔸 سوریه در قیاس با مصر با احتیاط بیشتری از سوسیالیسم عربی پا پس کشد، زیرا رژیم بیم آن داشت که ادغام تمامعیار در بازار جهانی ممکن است قدرتش را تهدید کند. همچنین رژیم نیاز داشت همچنانکه نقش منطقهای تهاجمیتر به خود میگرفت، نوعی حمایت تودهای را هم حفظ کند. به علاوه، لیبرالسازی سوریْ غیررسمی بود و از مزایا و محدودیتهای رایج و مفروض در ارتباط با موسسات مالی بینالمللی اجتناب میکرد تا اقداماتش الغاپذیر و آزادانه باشد. سوریه هم مانند مصر در پی نزدیک شدن دوباره به نیروهای اجتماعی محافظهکار داخلی و نیز دولتهای عربی بود که سابقاً آنها را مرتجع میدانست. حافظ اسد تا اواخر دههی 1980 رویکردی محدود، غیررسمی، و تدریجی برای لیبرالسازی در پیش گرفت، در حالیکه چپهای بعثی و کمونیستهای منتقد را به زندان میانداخت یا بازداشت میکرد.
🔸 خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس جرقهای بود که منطقه را در 2010-2011 به آتش کشید. قیامهایی که از حیث ابعاد، شتاب وقایع و میزان نفوذ و دخالت نیروهای خارجیْ گونهگون و متفاوت بودند، سرتاسر منطقه را درنوردید. در اغلب موارد، نارضایتی تا حدودی ناشی از نئولیبرالیسم بود. یارانههای کالاها کاهش یافتند، دستمزدها راکد شدند، و نرخ فقر در سراسر منطقه افزایش یافت. اگرچه خیزشها تقریباً همزمان نظم سیاسی در این سه کشور (مصر، تونس و سوریه) را روبید و زدود، رابطهی سرمایه و دولت در مصر دچار چرخش جدیدی شد که آن را از اقتصاد جنگی در سوریه یا نئولیبرالیسم امتدادیافته در تونس متمایز میکند.
🔹متن کامل سومین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2FE
#خاور_میانه #ماکس_عجل #بسام_حداد #زینب_ابوالمجد
#تارا_بهروزیان#مصر #سوریه #تونس
#برنامهریزی_دولتی #سوسیالیسم_عربی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ مصر، سوریه و تونس
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد
ترجمهی: تارا بهروزیان
9 دسامبر 2021
در این مقاله میخوانیم:
▪️ از سرمایهداری استعماری تا استقلال
▪️ استقلال، برنامهریزی دولتی، و «سوسیالیسم»
▪️ عقبگرد از توسعهگرایی، برنامهریزی و خطمشیِ صنعتیسازی مبتنی بر جایگزینی واردات
▪️ رونق نفتی، رکود نفتی، بحران بدهی
▪️ خیزش و پس از آن
از متن مقاله:
🔸 حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارهای طبقاتیای را که ریشه در دوران عثمانی داشتند تغییر داد و از نو شکل بخشید. اما خصوصیات معین سرمایهداری استعماریْ شکلدهندهی جایگاه این کشورها در بازار جهانیِ سرمایهداری، شکلها و ترکیبهای طبقاتی جنبشهای ملی، و ظرفیتهایشان برای برنامههای پسااستعماری و بازتوزیع بود. این جمهوریهای اقتدارگرای پوپولیستی که ذخایر نفت نسبتاً اندکی داشتند مثالهای خوبی از ظهور و سقوط توسعهگرایی در خاورمیانه و شمال آفریقا هستند. شکست ارتشهای عربی از اسرائیل در جنگ 1967، که با چراغ سبز ایالات متحده (به عبارت بهتر، با چراغ زردی که رئیسجمهور آمریکا، لیندون بی. جانسون، نشان داد و خوب میدانست که اسرائیل آن را نادیده خواهد گرفت) رخ داد، به طرزی مهلک موجب بیثباتی پروژههای توسعهگرایانهی این کشورها شد. اما علت گذار این کشورها {از توسعهگرایی} به انباشت خصوصی به مدد دولت، که از دههی 1970 آغاز و در نهایت توسط سیاستهای نئولیبرال اجماع واشنگتن تنظیم شد، صرفاً فشارهای خارجی از سوی اسرائیل، موسسات مالی بینالمللی(IFIs)، واشنگتن و اروپا نبود. همچنین عامل تعیینکنندهی این گذار را نمیتوان اساساً تبعیت از یکی از جبهههای جنگ سرد دانست. تاریخ پیشین این کشورها و صورتبندیهای داخلی نیروهای طبقاتیْ بر خط سیر آنها تأثیر گذاشت. تنشها و تضادهای سرمایهداریِ ملایم و تحتِ مدیریتِ دولت دهههای 1950/1960 و محدودیتهای نسخههای گوناگون پروژهی انفتاح (درهای باز اقتصادی، یا لیبرالسازی) که در دههی 1970 ــ در مورد سوریه یک دهه بعدتر ــ اتخاذ شد، در ترکیب با شوکهای خارجی و مشروعیتزدایی، از جمله از دست رفتن اعتبار ایدئولوژیک سوسیالیسم و توسعهگرایی در عرصهی جهانی، به تغییر و تجدید آرایش این دولتها در رابطه با ساختارهای طبقاتیشان در دهههای 1980 و 1990 انجامید. این سیاستها بخشهای بزرگی از باقیماندهی سرمایهداریهای اجتماعاً تثبیتشده را مکید و تهی کرد، و نارضایتی گستردهای را بهوجود آورد که در خیزشهای مردمی 2010ـ 2011 بارز شد.
🔸 سوریه در قیاس با مصر با احتیاط بیشتری از سوسیالیسم عربی پا پس کشد، زیرا رژیم بیم آن داشت که ادغام تمامعیار در بازار جهانی ممکن است قدرتش را تهدید کند. همچنین رژیم نیاز داشت همچنانکه نقش منطقهای تهاجمیتر به خود میگرفت، نوعی حمایت تودهای را هم حفظ کند. به علاوه، لیبرالسازی سوریْ غیررسمی بود و از مزایا و محدودیتهای رایج و مفروض در ارتباط با موسسات مالی بینالمللی اجتناب میکرد تا اقداماتش الغاپذیر و آزادانه باشد. سوریه هم مانند مصر در پی نزدیک شدن دوباره به نیروهای اجتماعی محافظهکار داخلی و نیز دولتهای عربی بود که سابقاً آنها را مرتجع میدانست. حافظ اسد تا اواخر دههی 1980 رویکردی محدود، غیررسمی، و تدریجی برای لیبرالسازی در پیش گرفت، در حالیکه چپهای بعثی و کمونیستهای منتقد را به زندان میانداخت یا بازداشت میکرد.
🔸 خودسوزی محمد بوعزیزی در تونس جرقهای بود که منطقه را در 2010-2011 به آتش کشید. قیامهایی که از حیث ابعاد، شتاب وقایع و میزان نفوذ و دخالت نیروهای خارجیْ گونهگون و متفاوت بودند، سرتاسر منطقه را درنوردید. در اغلب موارد، نارضایتی تا حدودی ناشی از نئولیبرالیسم بود. یارانههای کالاها کاهش یافتند، دستمزدها راکد شدند، و نرخ فقر در سراسر منطقه افزایش یافت. اگرچه خیزشها تقریباً همزمان نظم سیاسی در این سه کشور (مصر، تونس و سوریه) را روبید و زدود، رابطهی سرمایه و دولت در مصر دچار چرخش جدیدی شد که آن را از اقتصاد جنگی در سوریه یا نئولیبرالیسم امتدادیافته در تونس متمایز میکند.
🔹متن کامل سومین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2FE
#خاور_میانه #ماکس_عجل #بسام_حداد #زینب_ابوالمجد
#تارا_بهروزیان#مصر #سوریه #تونس
#برنامهریزی_دولتی #سوسیالیسم_عربی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دولت، بازار و طبقه
مصر، سوریه و تونس نوشتهی: ماکس عجل، بسام حداد، زینب ابوالمجد ترجمهی: تارا بهروزیان حاکمیت استعمار و نفوذ سرمایهداری در مصر، سوریه و تونس موجب (باز)شکلگیری دولت در این کشورها شد، و نیز، ساختارها…
▫️ انقلابهای گرامشی
▫️ انقلاب منفعل و انقلاب مداوم
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پیتر دی. توماس
ترجمهی: تارا بهروزیان
6 فوریه 2022
🔸 در بخش نخست این مقاله به واکاوی شکلگیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر 1930 بهمثابهی سازماندهی مجدد پژوهشهای پیشین گرامشی میپردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آنچه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش میکنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او دربارهی انقلاب مداوم بین سالهای 1930 و 1933 در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال میکنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود دربارهی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» 1859 مارکس تاکید میکنم.
🔸 در بخش دوم، تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی میکنم، و نشان میدهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او دربارهی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه میشود و آن را تعیین میکند. من پیشنهاد میکنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورتبندی معروفتر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشهی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه میخواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریهپردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فراررویشده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربهی انقلاب 1848 نشأت گرفته است.
🔸 در نهایت، در نتیجهگیری، به این نکته میپردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل میگشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویشهای سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی بهمثابهی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیشتری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینهی تاریخیاش در نظر گرفته میشود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن بهمثابهی یک روایت، مفهوم یا نظریهی توسعهی دولت مدرن نیست. مهمتر از همهی این جنبهها، نقش انقلاب منفعل در روشنشدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحثهای اصلی استراتژیک و نظریهی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوهی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2NH
#هژمونی #گرامشی #پیتر_دی_توماس #تارا_بهروزیان
#انقلاب_منفعل #انقلاب_مداوم #ژاکوبینیسم،
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ انقلاب منفعل و انقلاب مداوم
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پیتر دی. توماس
ترجمهی: تارا بهروزیان
6 فوریه 2022
🔸 در بخش نخست این مقاله به واکاوی شکلگیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر 1930 بهمثابهی سازماندهی مجدد پژوهشهای پیشین گرامشی میپردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آنچه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش میکنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او دربارهی انقلاب مداوم بین سالهای 1930 و 1933 در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال میکنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود دربارهی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» 1859 مارکس تاکید میکنم.
🔸 در بخش دوم، تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی میکنم، و نشان میدهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او دربارهی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه میشود و آن را تعیین میکند. من پیشنهاد میکنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورتبندی معروفتر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشهی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه میخواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریهپردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فراررویشده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربهی انقلاب 1848 نشأت گرفته است.
🔸 در نهایت، در نتیجهگیری، به این نکته میپردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل میگشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویشهای سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی بهمثابهی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیشتری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینهی تاریخیاش در نظر گرفته میشود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن بهمثابهی یک روایت، مفهوم یا نظریهی توسعهی دولت مدرن نیست. مهمتر از همهی این جنبهها، نقش انقلاب منفعل در روشنشدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحثهای اصلی استراتژیک و نظریهی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوهی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2NH
#هژمونی #گرامشی #پیتر_دی_توماس #تارا_بهروزیان
#انقلاب_منفعل #انقلاب_مداوم #ژاکوبینیسم،
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلابهای گرامشی
انقلاب منفعل و انقلاب مداوم نوشتهی: پیتر دی. توماس ترجمهی: تارا بهروزیان بحثهای معاصر دربارهی انقلابِ منفعل به معنای «انقلاب از بالا»، نظریههای شکلگیری دولت و مدرنیزاسیون، فنون دولتداری و حک…
▫️ اتحاد آمریکا و اسرائیل
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: جوئل بنین
ترجمهی: تارا بهروزیان
25 فوریه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ آغاز روابط استراتژیک
▪️ کمک نظامی هدیه به اسرائیل نیست؛ ثروتی بادآورده برای صنایع نظامی آمریکا است
▪️ اسرائیل به مثابهی یک دارایی ارزشمند در جنگ سرد
▪️ دولت، سرمایه، و سیاست
▪️ اسرائیل به مثابهی تاجر جهانی تسلیحات
▪️ توسعهی مشترک تسلیحات
▪️ ضد تروریسم و امنیت داخلی در دوران پس از 11 سپتامبر
▪️ سیلیکونولی و فراتر از آن
▪️ اسرائیل در سیاست ایالات متحده
▪️ نتیجهگیری: این امپراطوری است، احمقجان!
از متن مقاله:
🔸 جریانهای مسلط در جنبش صهیونیستی از زمان مقدم بر تاسیس کشور اسرائیل تاکنون با فرهنگ، سیاستهای انتخاباتی و اقتصاد سیاسی ایالات متحده آمریکا هماهنگی نزدیکی یافتهاند. شیوهی اسرائیلی انباشت سرمایه از یک شیوهی توسعهی سوسیال دموکراتیک دولتمحور با مولفهی نیرومند جمعی به سرمایهداری نئولیبرال فردگرا تغییر جهت داده است. اما رابطهی همزیستی با ایالات متحده بهرغم تنشهای دورهای مهم ثابت مانده است.
🔸 یهودیان آمریکایی به جماعتی ثروتمند و پرنفوذ به لحاظ سیاسی تبدیل شدهاند که به وضوح در میان متخصصان، والاستریت، رسانهها، هالیوود و قشر روشنفکر حضوری چشمگیر دارند. یهودیان غیرصهیونیست و منتقد اسرائیل همواره غالب بودهاند. اما حامیان اسرائیل از سازماندهی و بودجهی بهتری برخوردارند و در فرهنگ عمومی و عرصهی سیاسی تاثیرگذارترند. رئیسجمهور ترامپ عمدتاً به سبب فشار از سوی لابیگران صهیونیست و با توجه به تامین مالی تضمینشدهی یهودیان از سوی حزب دموکرات و رای بالای یهودیان در نیویورک و دیگر شهرهای کلیدی، دولت اسرائیلِ تشکیلشده در 14 مه 1948 را به رسمیت شناخت.
🔸 پیوندهای فرهنگی و نفوذ انتخاباتی و مالی لابی اسرائیل عناصری اساسی در مناسبات ایالات متحده و اسرائیل هستند. اما تاکید بیش از حد بر این عوامل به تنهایی مولفههای مادی و استراتژیک در این اتحاد و کارکرد آن را به مثابهی ستون امپراطوری آمریکا در خاورمیانه پنهان و مبهم میکند...
🔹متن کامل ششمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2PW
#خاور_میانه #جوئل_بنین #تارا_بهروزیان
#اسرائیل #تروریسم #صنایع_تسلیحاتی #صهیونیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: جوئل بنین
ترجمهی: تارا بهروزیان
25 فوریه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ آغاز روابط استراتژیک
▪️ کمک نظامی هدیه به اسرائیل نیست؛ ثروتی بادآورده برای صنایع نظامی آمریکا است
▪️ اسرائیل به مثابهی یک دارایی ارزشمند در جنگ سرد
▪️ دولت، سرمایه، و سیاست
▪️ اسرائیل به مثابهی تاجر جهانی تسلیحات
▪️ توسعهی مشترک تسلیحات
▪️ ضد تروریسم و امنیت داخلی در دوران پس از 11 سپتامبر
▪️ سیلیکونولی و فراتر از آن
▪️ اسرائیل در سیاست ایالات متحده
▪️ نتیجهگیری: این امپراطوری است، احمقجان!
از متن مقاله:
🔸 جریانهای مسلط در جنبش صهیونیستی از زمان مقدم بر تاسیس کشور اسرائیل تاکنون با فرهنگ، سیاستهای انتخاباتی و اقتصاد سیاسی ایالات متحده آمریکا هماهنگی نزدیکی یافتهاند. شیوهی اسرائیلی انباشت سرمایه از یک شیوهی توسعهی سوسیال دموکراتیک دولتمحور با مولفهی نیرومند جمعی به سرمایهداری نئولیبرال فردگرا تغییر جهت داده است. اما رابطهی همزیستی با ایالات متحده بهرغم تنشهای دورهای مهم ثابت مانده است.
🔸 یهودیان آمریکایی به جماعتی ثروتمند و پرنفوذ به لحاظ سیاسی تبدیل شدهاند که به وضوح در میان متخصصان، والاستریت، رسانهها، هالیوود و قشر روشنفکر حضوری چشمگیر دارند. یهودیان غیرصهیونیست و منتقد اسرائیل همواره غالب بودهاند. اما حامیان اسرائیل از سازماندهی و بودجهی بهتری برخوردارند و در فرهنگ عمومی و عرصهی سیاسی تاثیرگذارترند. رئیسجمهور ترامپ عمدتاً به سبب فشار از سوی لابیگران صهیونیست و با توجه به تامین مالی تضمینشدهی یهودیان از سوی حزب دموکرات و رای بالای یهودیان در نیویورک و دیگر شهرهای کلیدی، دولت اسرائیلِ تشکیلشده در 14 مه 1948 را به رسمیت شناخت.
🔸 پیوندهای فرهنگی و نفوذ انتخاباتی و مالی لابی اسرائیل عناصری اساسی در مناسبات ایالات متحده و اسرائیل هستند. اما تاکید بیش از حد بر این عوامل به تنهایی مولفههای مادی و استراتژیک در این اتحاد و کارکرد آن را به مثابهی ستون امپراطوری آمریکا در خاورمیانه پنهان و مبهم میکند...
🔹متن کامل ششمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2PW
#خاور_میانه #جوئل_بنین #تارا_بهروزیان
#اسرائیل #تروریسم #صنایع_تسلیحاتی #صهیونیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اتحاد آمریکا و اسرائیل
نوشتهی: جوئل بنین ترجمهی: تارا بهروزیان گامهای نخستین نهادینهسازی روابط استراتژیک اسرائیل و ایالات متحده توسط رئیس سازمان ضدجاسوسی سیا، جیمز جیزس آنگلتون برداشته شد. او از 1951 مسئولیت روابط با…
▫️ بازاندیشی طبقه و دولت در شورای همکاری خلیج
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آدام هنیه
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 مه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ چارچوب طبقه و دولت
▪️ شکلگیری طبقهی سرمایهدار در منطقهی خلیج
▪️ بینالمللی شدن سرمایهی خلیج
▪️ کار و شهروندی در منطقهی خلیج
از متن مقاله:
🔸 در آثاری که دربارهی منطقهی خلیج نوشته میشوند مسائل اقتصاد سیاسی کمتر مورد توجه هستند: مسائلی مانند روابط میان طبقات، انباشت سرمایه، و ماهیت قدرت دولتی. بهرغم آنکه اغلب از «سرمایهداری» در منطقهی خلیج نام برده میشود، اما این سرمایهداری همچنان نظریهپردازی نشده است، و دانشپژوهی دربارهی منطقهی خلیج همچنان گرایش به تاکید بر جغرافیا و تاریخِ خاص منطقهای دارد، و از بحثهای اقتصاد سیاسی کمتر سخن به میان میآید. بهویژه مفهوم طبقه، اغلب نادیده گرفته میشود، یا ولنگارانه با برچسبهای نادقیق و نابجا مانند «تجار» و «نخبگان» ادغام و حذف میشود.
🔸 حفرهی خالی حول موضوع طبقه و سرمایهداری شاید میراث ادامهدار مدل استاندارد اقتصاد سیاسی منطقهی خلیج، یعنی نظریهی دولت رانتی باشد. نظریهی دولت رانتی، همانگونه که از نامش پیداست، بر نقش رانتهایی که از صادرات سوختهای هیدورکربنی و دیگر مواد معدنی استخراج میشود تمرکز دارد و روابطی علّی میان «این موهبت رایگان طبیعت» و ساختارهای سیاسی و اقتصادی موجود در مناطقی مانند منطقهی خلیج ترسیم میکند. این نظریه بهعنوان یکی از «رهاورهای مهمی که مطالعات منطقهای خاورمیانه برای علوم سیاسی به ارمغان آورده است» توصیف میشود و از زمان تدوین اولیهاش توسط حسین مهدوی، اقتصاددان ایرانی، در 1970 موضوع شرح و تقسیرهای متعددی قرار گرفته که در بیرون از خاورمیانه نیز بازتاب گستردهای داشته است. گرچه نقدهایی هم به نظریهی دولت رانتی وجود داشته است، اما این نظریه همچنان چارچوب مسلط برای درک منطقهی خلیج است. مفروضات اصلی این نظریه، همچنان برداشت بسیاری از محققان را از قدرت سیاسی و اقتصادی در منطقهی خلیج شکل میدهد، حتی اگر به صراحت بیان نشود.
🔸 هدف من در این مقاله درگیری انتقادی با این دیدگاههاست. در بخش نخست، خوانشی جایگزین از مناسبات طبقه- دولت ارائه میدهم. من در اینجا بر رویکردهای مارکسی و نقد اقتصاد سیاسی تکیه میکنم که فرایندهای شکلگیری طبقات و انباشت سرمایه را به مثابهی فرایندهای «از درون مرتبط» به قدرت دولتی برجسته میسازند... لازم است هرگونه تفسیر دوگانهانگار از دولت و طبقه در منطقهی خلیج را رد کنیم. راز قدرت دولتی در منطقهی خلیج در قدرتِ طبقات سرمایهدار آن نهفته است و نه آنگونه ادعا میشود در ضعف آنها.
🔸 بخش دوم این مقاله این مشاهدات نظری را از طریق ترسیم نقشهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج نشان میدهد... خطوطی کلی از چگونگی سازمانیابی طبقهی سرمایهدار و کنترل سرمایه را در منطقهی خلیج معاصر؛ مکانهای اصلی انباشت این طبقه؛ روابط میان خانوادههای حاکم، سرمایهی خصوصی، و دولت؛ و دستآخر تمایل فزایندهی سرمایهی منطقهی خلیج به گسترش در بیرون از مرزهای خود ارائه میدهم.
🔸 در بخش سوم به روی دیگر سکهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج، مسئلهی کار، باز میگردم. روایتهای استاندارد از اقتصاد سیاسی خلیج اغلب نیروی کار را حذف میکنند یا به حاشیه میبرند. با این حال، هر دریافتی از چگونگی تشکیل سرمایه و دولت در منطقهی خلیج باید اتکای شدید آن به نیروی کار ناشهروند و مهاجر را در نظر بگیرد. سرانجام، برخی از نتایج را دربارهی اینکه همهی اینها برای آیندهی منطقهی خلیج چه معنایی میتواند داشته باشد مطرح میکنم.
🔹متن کامل نهمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Y2
#خاور_میانه #آدام_هنیه #تارا_بهروزیان
#نظریه_دولت_رانتی #شورای_همکاری_خلیج #دولت #طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آدام هنیه
ترجمهی: تارا بهروزیان
7 مه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ چارچوب طبقه و دولت
▪️ شکلگیری طبقهی سرمایهدار در منطقهی خلیج
▪️ بینالمللی شدن سرمایهی خلیج
▪️ کار و شهروندی در منطقهی خلیج
از متن مقاله:
🔸 در آثاری که دربارهی منطقهی خلیج نوشته میشوند مسائل اقتصاد سیاسی کمتر مورد توجه هستند: مسائلی مانند روابط میان طبقات، انباشت سرمایه، و ماهیت قدرت دولتی. بهرغم آنکه اغلب از «سرمایهداری» در منطقهی خلیج نام برده میشود، اما این سرمایهداری همچنان نظریهپردازی نشده است، و دانشپژوهی دربارهی منطقهی خلیج همچنان گرایش به تاکید بر جغرافیا و تاریخِ خاص منطقهای دارد، و از بحثهای اقتصاد سیاسی کمتر سخن به میان میآید. بهویژه مفهوم طبقه، اغلب نادیده گرفته میشود، یا ولنگارانه با برچسبهای نادقیق و نابجا مانند «تجار» و «نخبگان» ادغام و حذف میشود.
🔸 حفرهی خالی حول موضوع طبقه و سرمایهداری شاید میراث ادامهدار مدل استاندارد اقتصاد سیاسی منطقهی خلیج، یعنی نظریهی دولت رانتی باشد. نظریهی دولت رانتی، همانگونه که از نامش پیداست، بر نقش رانتهایی که از صادرات سوختهای هیدورکربنی و دیگر مواد معدنی استخراج میشود تمرکز دارد و روابطی علّی میان «این موهبت رایگان طبیعت» و ساختارهای سیاسی و اقتصادی موجود در مناطقی مانند منطقهی خلیج ترسیم میکند. این نظریه بهعنوان یکی از «رهاورهای مهمی که مطالعات منطقهای خاورمیانه برای علوم سیاسی به ارمغان آورده است» توصیف میشود و از زمان تدوین اولیهاش توسط حسین مهدوی، اقتصاددان ایرانی، در 1970 موضوع شرح و تقسیرهای متعددی قرار گرفته که در بیرون از خاورمیانه نیز بازتاب گستردهای داشته است. گرچه نقدهایی هم به نظریهی دولت رانتی وجود داشته است، اما این نظریه همچنان چارچوب مسلط برای درک منطقهی خلیج است. مفروضات اصلی این نظریه، همچنان برداشت بسیاری از محققان را از قدرت سیاسی و اقتصادی در منطقهی خلیج شکل میدهد، حتی اگر به صراحت بیان نشود.
🔸 هدف من در این مقاله درگیری انتقادی با این دیدگاههاست. در بخش نخست، خوانشی جایگزین از مناسبات طبقه- دولت ارائه میدهم. من در اینجا بر رویکردهای مارکسی و نقد اقتصاد سیاسی تکیه میکنم که فرایندهای شکلگیری طبقات و انباشت سرمایه را به مثابهی فرایندهای «از درون مرتبط» به قدرت دولتی برجسته میسازند... لازم است هرگونه تفسیر دوگانهانگار از دولت و طبقه در منطقهی خلیج را رد کنیم. راز قدرت دولتی در منطقهی خلیج در قدرتِ طبقات سرمایهدار آن نهفته است و نه آنگونه ادعا میشود در ضعف آنها.
🔸 بخش دوم این مقاله این مشاهدات نظری را از طریق ترسیم نقشهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج نشان میدهد... خطوطی کلی از چگونگی سازمانیابی طبقهی سرمایهدار و کنترل سرمایه را در منطقهی خلیج معاصر؛ مکانهای اصلی انباشت این طبقه؛ روابط میان خانوادههای حاکم، سرمایهی خصوصی، و دولت؛ و دستآخر تمایل فزایندهی سرمایهی منطقهی خلیج به گسترش در بیرون از مرزهای خود ارائه میدهم.
🔸 در بخش سوم به روی دیگر سکهی ساختار طبقاتی منطقهی خلیج، مسئلهی کار، باز میگردم. روایتهای استاندارد از اقتصاد سیاسی خلیج اغلب نیروی کار را حذف میکنند یا به حاشیه میبرند. با این حال، هر دریافتی از چگونگی تشکیل سرمایه و دولت در منطقهی خلیج باید اتکای شدید آن به نیروی کار ناشهروند و مهاجر را در نظر بگیرد. سرانجام، برخی از نتایج را دربارهی اینکه همهی اینها برای آیندهی منطقهی خلیج چه معنایی میتواند داشته باشد مطرح میکنم.
🔹متن کامل نهمین مقاله از سلسله مقالات نقد دربارهی خاورمیانه را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Y2
#خاور_میانه #آدام_هنیه #تارا_بهروزیان
#نظریه_دولت_رانتی #شورای_همکاری_خلیج #دولت #طبقه
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
بازاندیشی طبقه و دولت در شورای همکاری خلیج
نوشتهی: آدام هنیه ترجمهی: تارا بهروزیان برخلاف روایتهای استاندارد اقتصاد سیاسیِ منطقهی خلیج که از روابط سلطه و استثمار منتزع شدهاند، شکلهای کار اهمیت کمیتری از وجود مازادهای دلارهای نفتی در…
▫️نظریهی «بسطیافتهی» دولت
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهی «بسطیافتهی» دولت
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان میتوان دید که مفهوم جامعهی مدنی نه فقط برای گرامشی ابزاری برای مشخص کردن نظریهی محو دولت، که بخشی از نقد مارکسیستی سیاست است، فراهم کرد، بلکه…
▫️ دینامیسم معاصر امپریالیسم در خاورمیانه
▫️ واکاوی مقدماتی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آن الکساندر
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله به پیروی از آثار نویسندگان سنت این مجله {سوسیالیسم بینالملل}، مانند کریس هارمن و الکس کالینیکوس، و نسلهای پیشین متفکران مارکسیست، از جمله لنین و بوخارین، ریشهی انگیزهی حرکت به سوی جنگ را در دینامیسم خود انباشت سرمایه میداند. رقابت میان سرمایهها و در نتیجه میان دولتهایی که از نظر ساختاری به سرمایهها وابسته هستند، منجر به آمیزش فرآیندهای رقابت نظامی و اقتصادی بین قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری میشود. این سخن نه فقط به معنای در نظر گرفتن برهمکنشهای قدرتهای بزرگ خارج از منطقه است (در درجهی نخست ایالات متحده، قدرتهای اروپایی، مانند فرانسه و بریتانیا، و روسیه)، بلکه دولتهای منطقهای را باید به حساب آورد که در چارچوب نظامی خردهامپریالیستی (sub-imperial system) قرار گرفتهاند که «نسخهای از همان دینامیسمی را که در بدو امر منجر به ظهور امپریالیسم سرمایهداری شد بازتولید میکنند.» امپریالیسم صرفاً برچسبی برای رفتار غارتگرانه قدرتمندترین دولتها نیست. این فقط امتیاز ویژهی ایالات متحده و متحدانش نیست. بهعلاوه، منطق انباشت سرمایه به این معناست که «مقاومت» طبقات حاکم دولتهای سرمایهداریِ ضعیفتر در برابر غارتهای قدرتهای سرمایهداریِ جهانی، ناگزیر فرآیندهای امپریالیسم را در سطوح پایینتر نظام بازتولید میکند. این بدان معنا نیست که سوسیالیستها میتوانند موضع ندانمگویی در رابطه با اینگونه کشمکشها اتخاذ کنند. در عوض، آنچه اغلب ضرورت دارد اعتلای ظرفیت دفاع اصولی از ضعیفان در برابر حملات اقویاست، و در عین حال مفصلبندی استراتژی چگونگی ایجاد مقاومت واقعی در برابر امپریالیسم، که باید از پایین توسعه یابد و در نهایت مستلزم کوتاه کردن دست محفل ژنرالها و بازرگانان (خواه خود را جمهوریخواه یا طرفدار سلطنت بخوانند) از قدرت است، آنان که ایادیشان منطقه را به سمت جنگهای بیشتر هدایت میکنند.
🔸 توسعهی یک نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه را پیش و بیش از هر چیز باید از دریچهی نابرابری میان سرمایههای رقیب و دولتهای «آنها» درک کرد. ساختار این نابرابری توسط طیفی از عوامل، از جمله روشی که در آن سرمایهداری ابتدا در یک بخش از جهان (و نه همه جا به طور همزمان) ظهور کرد، و نیز به واسطهی موقعیتهای همیشه در حالِ تغییر بازیگران مختلف در این بازی، شکل گرفته است. نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه هم به واسطهی دینامیسم رقابت میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری شکل گرفته است ــ مانند افول قدرتهای استعماری «قدیمی»، بریتانیا و فرانسه در اوایل قرن بیستم و در پی آن ظهور قدرتهای امپریالیستی جهانی «جدید» ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، و افول و در نهایت فروپاشی قدرت شوروی در اواخر قرن بیستم ــ و هم با دینامیسمی مشابه میان دولتهای سرمایهداری نوظهور منطقه. توسعهی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور، و در نتیجه ظرفیت نظامی آنها، همواره اساساً به واسطهی محدودیتهای عمل در سیستمی شکل میگیرد که در آن داوران نهاییْ قدرتهای اصلی امپریالیستی هستند. با این حال، این بدان معنا نیست که آن قدرتها همیشه قادر به اعمال نفوذ مداوم در سطوح پایینتر این نظام هستند.
🔸 دلایل زیادی وجود دارد که چرا جنگی که اسد علیه خیزش مردمی سال 2011 آغاز کرد، به طرزی مارپیچوار به درگیریای تبدیل شد که نه تنها سوریه را از هم پاشاند، بلکه شوکهایی را به نظامهای امپریالیستی منطقهای و جهانی وارد کرد. در اینجا فرصت بررسی کامل این پویهها وجود ندارد، اما دستکم میتوانیم طرح کلی سه مسئله را مطرح کنیم که در این فرآیندهای درهمتنیدهْ برجسته هستند. یکی از آنها تأثیر فاجعهای است که عراق، کشور همسایه سوریه، را فرا گرفت. چرخههای متوالی جنگ، محاصره، تهاجم، اشغال، شورش و درگیریهای فرقهای در عراق، به روشهای متعدد سوریه را تحت تأثیر قرار داده است، از جمله تکهتکه شدن اقتدار دولتی در مرز مشترک، جابهجایی گستردهی پناهندگان از عراق به سوریه، مداخلهی سازمانهای شبهنظامی عراقی در درگیریهای سوریه (شامل نه تنها گروههای سنی مانند داعش، بلکه شبهنظامیان فرقهای شیعه که توسط رژیم اسد استخدام شدهاند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32W
#خاور_میانه #امپریالیسم #آن_الکساندر #تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ واکاوی مقدماتی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آن الکساندر
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 ژوئیه 2022
🔸 این مقاله به پیروی از آثار نویسندگان سنت این مجله {سوسیالیسم بینالملل}، مانند کریس هارمن و الکس کالینیکوس، و نسلهای پیشین متفکران مارکسیست، از جمله لنین و بوخارین، ریشهی انگیزهی حرکت به سوی جنگ را در دینامیسم خود انباشت سرمایه میداند. رقابت میان سرمایهها و در نتیجه میان دولتهایی که از نظر ساختاری به سرمایهها وابسته هستند، منجر به آمیزش فرآیندهای رقابت نظامی و اقتصادی بین قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری میشود. این سخن نه فقط به معنای در نظر گرفتن برهمکنشهای قدرتهای بزرگ خارج از منطقه است (در درجهی نخست ایالات متحده، قدرتهای اروپایی، مانند فرانسه و بریتانیا، و روسیه)، بلکه دولتهای منطقهای را باید به حساب آورد که در چارچوب نظامی خردهامپریالیستی (sub-imperial system) قرار گرفتهاند که «نسخهای از همان دینامیسمی را که در بدو امر منجر به ظهور امپریالیسم سرمایهداری شد بازتولید میکنند.» امپریالیسم صرفاً برچسبی برای رفتار غارتگرانه قدرتمندترین دولتها نیست. این فقط امتیاز ویژهی ایالات متحده و متحدانش نیست. بهعلاوه، منطق انباشت سرمایه به این معناست که «مقاومت» طبقات حاکم دولتهای سرمایهداریِ ضعیفتر در برابر غارتهای قدرتهای سرمایهداریِ جهانی، ناگزیر فرآیندهای امپریالیسم را در سطوح پایینتر نظام بازتولید میکند. این بدان معنا نیست که سوسیالیستها میتوانند موضع ندانمگویی در رابطه با اینگونه کشمکشها اتخاذ کنند. در عوض، آنچه اغلب ضرورت دارد اعتلای ظرفیت دفاع اصولی از ضعیفان در برابر حملات اقویاست، و در عین حال مفصلبندی استراتژی چگونگی ایجاد مقاومت واقعی در برابر امپریالیسم، که باید از پایین توسعه یابد و در نهایت مستلزم کوتاه کردن دست محفل ژنرالها و بازرگانان (خواه خود را جمهوریخواه یا طرفدار سلطنت بخوانند) از قدرت است، آنان که ایادیشان منطقه را به سمت جنگهای بیشتر هدایت میکنند.
🔸 توسعهی یک نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه را پیش و بیش از هر چیز باید از دریچهی نابرابری میان سرمایههای رقیب و دولتهای «آنها» درک کرد. ساختار این نابرابری توسط طیفی از عوامل، از جمله روشی که در آن سرمایهداری ابتدا در یک بخش از جهان (و نه همه جا به طور همزمان) ظهور کرد، و نیز به واسطهی موقعیتهای همیشه در حالِ تغییر بازیگران مختلف در این بازی، شکل گرفته است. نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه هم به واسطهی دینامیسم رقابت میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری شکل گرفته است ــ مانند افول قدرتهای استعماری «قدیمی»، بریتانیا و فرانسه در اوایل قرن بیستم و در پی آن ظهور قدرتهای امپریالیستی جهانی «جدید» ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، و افول و در نهایت فروپاشی قدرت شوروی در اواخر قرن بیستم ــ و هم با دینامیسمی مشابه میان دولتهای سرمایهداری نوظهور منطقه. توسعهی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور، و در نتیجه ظرفیت نظامی آنها، همواره اساساً به واسطهی محدودیتهای عمل در سیستمی شکل میگیرد که در آن داوران نهاییْ قدرتهای اصلی امپریالیستی هستند. با این حال، این بدان معنا نیست که آن قدرتها همیشه قادر به اعمال نفوذ مداوم در سطوح پایینتر این نظام هستند.
🔸 دلایل زیادی وجود دارد که چرا جنگی که اسد علیه خیزش مردمی سال 2011 آغاز کرد، به طرزی مارپیچوار به درگیریای تبدیل شد که نه تنها سوریه را از هم پاشاند، بلکه شوکهایی را به نظامهای امپریالیستی منطقهای و جهانی وارد کرد. در اینجا فرصت بررسی کامل این پویهها وجود ندارد، اما دستکم میتوانیم طرح کلی سه مسئله را مطرح کنیم که در این فرآیندهای درهمتنیدهْ برجسته هستند. یکی از آنها تأثیر فاجعهای است که عراق، کشور همسایه سوریه، را فرا گرفت. چرخههای متوالی جنگ، محاصره، تهاجم، اشغال، شورش و درگیریهای فرقهای در عراق، به روشهای متعدد سوریه را تحت تأثیر قرار داده است، از جمله تکهتکه شدن اقتدار دولتی در مرز مشترک، جابهجایی گستردهی پناهندگان از عراق به سوریه، مداخلهی سازمانهای شبهنظامی عراقی در درگیریهای سوریه (شامل نه تنها گروههای سنی مانند داعش، بلکه شبهنظامیان فرقهای شیعه که توسط رژیم اسد استخدام شدهاند)...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32W
#خاور_میانه #امپریالیسم #آن_الکساندر #تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
دینامیسم معاصر امپریالیسم در خاورمیانه:
واکاوی مقدماتی نوشتهی: آن الکساندر ترجمهی: تارا بهروزیان سوریه عرصهای است که در حال حاضر دینامیسم رقابت بین قدرتهای جهانی و منطقهای به ترسناکترین شکل در آن تلاقی میکنند. نیروهای نظامی متخاص…
▫️ حزب بهمثابهی «روشنفکر جمعی»
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
حزب به مثابهی «روشنفکر جمعی»
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان با توجه به اینکه گرامشی (مانند لنین) حزب پیشتاز طبقهی کارگر را کلی ساختاریافته و منسجم میدید و نه مجموعهای بیشکل از منافع رستهای، و معتقد …
▫️ ده گزاره دربارهی نفت
از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: تیموتی میچل
ترجمهی: تارا بهروزیان
5 نوامبر 2022
📝 توضیح مترجم: برانداختن نظامهای کهنه و ساختن سازوکارهایی نو در حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که تضمینکنندهی زندگی آزاد و برابر باشند، افزون بر تلاش برای واژگون ساختن نظامهای مسلط، مستلزم اندیشیدن به بدیلهای وضعیت موجود است. بدون ترسیم خطوط کلی بدیل در مسیر و فرایند دگرگونی در بطن امروز، خطر بازتولید مکانیسمهای پیشین انقیاد و سلطه در آینده وجود دارد. اما فرارفتن از وضعیت موجود و ترسیم طرحی از بدیلهای احتمالی، در گام نخست مستلزم شناخت وضعیت کنونی و سازوکارهای حاکم بر آن است. مقالهی پیشرو به اقتصاد سیاسی نفت و جایگاه آن در شکلگیری و دوام دولتهای منطقهی خاورمیانه و مناسبات جهانی میپردازد و گزارههای مرسوم دربارهی مسئلهی نفت بهویژه «نظریهی دولت رانتی» را که بسیاری برای توصیف و تحلیل حکومتهای کشورهای نفتخیر از جمله جمهوری اسلامی ایران به آن تکیه میکنند به نقد میکشد.
🔸 به نظر میرسد که اهمیت نفت در شیوهی زندگی ما تعیینکنندهی شرایط اندیشیدنمان دربارهی آن است. به نظر میرسد نفت بهعنوان امری حیاتی برای جامعهی صنعتی و تجارت جهانی، و منبع ثروت فوقالعادهی دولتی، شرکتی و خصوصی، تلاشهای ما را برای درک آن اغلب تحت الشعاع قرار میدهد. از آنجا که سازماندهی زندگی صنعتی به عرضهی نفت بستگی دارد، فرضمان بر این است که امنیت عرضهی آن میبایست پیوسته تأمین باشد. این آسیبپذیری عرضه، خطرات مکرر درگیری و جنگ را به همراه دارد، بهویژه در خاورمیانه، منطقهای که بزرگترین ذخایر هیدروکربنی جهان را داراست. نفت بخش اعظم اقتصاد سیاسی خاورمیانه را تعیین کرده است، اقتصاد سیاسی منطقه از این طرز تفکر ناشی میشود و شکلهای دولتهای خاورمیانه را ایجاد کرده است.
🔸 این جبرگرایی انرژی مفید نیست. از یک سو، قدرتی بیش از حد به نفت اعطا میکند: چنین قدرتی ناگزیر باید ساخته میشد و شکل میگرفت، مسیرهای معینی را میبایست طی میکرد و مسیرهای دیگر را نه. از سوی دیگر، این جبرگرایی دربارهی خود نفت چیز چندانی به ما نمیگوید ــ اینکه چگونه استخراج، پالایش، حمل و فروخته میشود، چگونه استفاده میشود، و توسط چه کسانی. این نگاه برای جهانِ ساختهشده بر پایهی انرژی نفت، هیچ بدیلی قائل نیست، بدیلهایی که اگر میخواهیم جهان برای شکوفایی انسانها همچنان مساعد بماند، باید به سرعت در دستور کار قرار بگیرند. به نظر میرسد چیزی که برای شیوهی زندگی ما «حیاتی» تلقی میشود، تهدیدی برای ادامهی زندگی است.
🔸 این مقاله ده گزاره برای مطالعهی موضوع نفت در خاورمیانه ارائه میکند که با مثالهایی از رویدادهای مختلفی از تاریخ و سیاست منطقه شرح داده خواهند شد. این ده نکته را نباید روایتی همهجانبه و جامع تلقی کرد؛ هدف از این گزارهها برجسته ساختن موضوعات بحث، یا نقاطی است که درک متعارف میتواند مورد پرسش یا بازنگری قرار گیرد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3fd
#خاور_میانه #نفت #نظریه_دولت_رانتی
#تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: تیموتی میچل
ترجمهی: تارا بهروزیان
5 نوامبر 2022
📝 توضیح مترجم: برانداختن نظامهای کهنه و ساختن سازوکارهایی نو در حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که تضمینکنندهی زندگی آزاد و برابر باشند، افزون بر تلاش برای واژگون ساختن نظامهای مسلط، مستلزم اندیشیدن به بدیلهای وضعیت موجود است. بدون ترسیم خطوط کلی بدیل در مسیر و فرایند دگرگونی در بطن امروز، خطر بازتولید مکانیسمهای پیشین انقیاد و سلطه در آینده وجود دارد. اما فرارفتن از وضعیت موجود و ترسیم طرحی از بدیلهای احتمالی، در گام نخست مستلزم شناخت وضعیت کنونی و سازوکارهای حاکم بر آن است. مقالهی پیشرو به اقتصاد سیاسی نفت و جایگاه آن در شکلگیری و دوام دولتهای منطقهی خاورمیانه و مناسبات جهانی میپردازد و گزارههای مرسوم دربارهی مسئلهی نفت بهویژه «نظریهی دولت رانتی» را که بسیاری برای توصیف و تحلیل حکومتهای کشورهای نفتخیر از جمله جمهوری اسلامی ایران به آن تکیه میکنند به نقد میکشد.
🔸 به نظر میرسد که اهمیت نفت در شیوهی زندگی ما تعیینکنندهی شرایط اندیشیدنمان دربارهی آن است. به نظر میرسد نفت بهعنوان امری حیاتی برای جامعهی صنعتی و تجارت جهانی، و منبع ثروت فوقالعادهی دولتی، شرکتی و خصوصی، تلاشهای ما را برای درک آن اغلب تحت الشعاع قرار میدهد. از آنجا که سازماندهی زندگی صنعتی به عرضهی نفت بستگی دارد، فرضمان بر این است که امنیت عرضهی آن میبایست پیوسته تأمین باشد. این آسیبپذیری عرضه، خطرات مکرر درگیری و جنگ را به همراه دارد، بهویژه در خاورمیانه، منطقهای که بزرگترین ذخایر هیدروکربنی جهان را داراست. نفت بخش اعظم اقتصاد سیاسی خاورمیانه را تعیین کرده است، اقتصاد سیاسی منطقه از این طرز تفکر ناشی میشود و شکلهای دولتهای خاورمیانه را ایجاد کرده است.
🔸 این جبرگرایی انرژی مفید نیست. از یک سو، قدرتی بیش از حد به نفت اعطا میکند: چنین قدرتی ناگزیر باید ساخته میشد و شکل میگرفت، مسیرهای معینی را میبایست طی میکرد و مسیرهای دیگر را نه. از سوی دیگر، این جبرگرایی دربارهی خود نفت چیز چندانی به ما نمیگوید ــ اینکه چگونه استخراج، پالایش، حمل و فروخته میشود، چگونه استفاده میشود، و توسط چه کسانی. این نگاه برای جهانِ ساختهشده بر پایهی انرژی نفت، هیچ بدیلی قائل نیست، بدیلهایی که اگر میخواهیم جهان برای شکوفایی انسانها همچنان مساعد بماند، باید به سرعت در دستور کار قرار بگیرند. به نظر میرسد چیزی که برای شیوهی زندگی ما «حیاتی» تلقی میشود، تهدیدی برای ادامهی زندگی است.
🔸 این مقاله ده گزاره برای مطالعهی موضوع نفت در خاورمیانه ارائه میکند که با مثالهایی از رویدادهای مختلفی از تاریخ و سیاست منطقه شرح داده خواهند شد. این ده نکته را نباید روایتی همهجانبه و جامع تلقی کرد؛ هدف از این گزارهها برجسته ساختن موضوعات بحث، یا نقاطی است که درک متعارف میتواند مورد پرسش یا بازنگری قرار گیرد.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3fd
#خاور_میانه #نفت #نظریه_دولت_رانتی
#تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
ده گزاره دربارهی نفت
نوشتهی: تیموتی میچل ترجمهی: تارا بهروزیان مسئله این نیست که چگونه تاریخْ درک ما از نفت را شکل میدهد، بلکه این است که چگونه نفت درک ما از تاریخ را شکل داده است. ما در یک شیوهی هستی تاریخی به سر…
▫️ کمیتهی محله، کمیتهی اعتصاب
▫️ بازیابی مفاهیم مبارزاتی ازیادرفته در خیزش انقلابی ژینا
نوشتهی: تارا بهروزیان
یک ژانویه 2023
🔸 خیزش انقلابی عرصهی فراخوانی مفاهیم و کنشهای بهمحاقرفته و فراموششده است. مفاهیمی که بهرغم سالها سرکوب، فراموشی و انکار، از خاکستر حافظهی جمعی سربرمیآورند و بار دیگر نه فقط ذهنها بلکه سپهر کنشگری جامعه را اشغال میکنند. قرار گرفتن در موقعیت خیزش انقلابی، شگفتی لحظههای تاریخی است آنگاه که تصور اموری را ممکن میسازند که پیش از این ناممکن و حتی در گفتمان مسلطْ مذموم به نظر میرسیدند. موقعیت خیزش انقلابی میدان ممکن شدن ناممکنهاست. همبستگی خیابانی، اعتصاب، دفاع مشروع، کمیتههای محلات، شورا و غیره، و بالاتر از همه خود «انقلاب» که جایگزین مفهوم ابتری چون «براندازی» میشود، فضایی فراتر از دنیای واژگان اشغال میکنند و ضرورت و مشروعیت خود را به کرسی مینشانند.
🔸 با این حال فراخوانی مفاهیم و کنشهای انقلابی و رادیکال ضرورتاً به معنای بازیابیِ تماموکمال و بلوغیافتهی آنها نیست. سالها سرکوب، گفتمانسازی و برساختن تعاریف ایدئولوژیک و جعلی برای بهحاشیهراندن رویکردهای پیشرو و مترقی باعث شده که این مفاهیم در ذهنیت آحاد جامعه گنگ، نامشخص و کژدیسه شوند. به عبارت دیگر، از آنجا که این مفاهیم و کنشها به دلیل سرکوب سیستماتیکْ بخشی از زندگی و تجربهی زیستهی بخش وسیعی از سوژههای حاضر در خیزش کنونی نبودهاند، بازیابی این مفاهیمِ بیگانهشده و مادیت یافتن آنها در قالب کنشهای جمعی با موانعی ذهنی و عملی واقعی روبهروست. بهویژه هنگامی که بستر این بازیابی، «خودانگیختگی» است. پرسش این است که در شرایطی که جامعه فاقد گسترهی وسیعی از انواع تشکلیابیهای محلی و فراگیر پیشینی است تا گروهها و لایههای گوناگون اجتماعی بتوانند از مجرای آنها بسیج شوند و به این مفاهیمِ ازمحاقبرخاسته در شکل بلوغیافتهاش مادیت ببخشند، بازیابی این مفاهیم و شکل دادن به سازماندهیهای نوین، بر بستر خودجوشی و خودپویی، چگونه و از طریق چه روشهایی ممکن است؟ آیا خودانگیختگی فینفسه مانع این بازیابی است یا در شرایطی معین، خودْ میتواند به کاتالیزوری برای بازیابی مترقی این مفاهیم و کنشها بدل شود؟ و بهطور مشخص، آیا جلوههایی از این «سازمانیابی خودانگیخته» در خیزش انقلابی ژینا وجود دارد؟ بالقوگیها، نقاط قوت و چالشهای پیشروی این سازمانیابیهای نو کدامند؟
🔸 مسیرهای سازمانیابی خودانگیخته در خیزش انقلابی ژینا در جهاتی که به سامانبخشی مردمپایهی سازوکارهای اجتماعی منجر شود نه تنها مسدود نیست بلکه از گشایش ظرفیتها و چشماندازهای متنوع حکایت دارد. با این حال نگاه خوشباورانه و غیرانتقادی به این مسیرها که ضعفها و مخاطرات پیشِ روی آنها را نادیده میگیرد، نه تنها کمکی به اعتلای فرایند انقلابی نمیکند، بلکه خود میتواند به مانعی برای حرکت مترقی و آگاهانهی آن بدل شود. در موقعیت کنونی، بررسی و واکاوی نمودهایی از این سازماندهیهای خودانگیخته و مسیرهایی که میتواند هدفمندی این سازماندهیها را به سمت اهداف مردمی و منافع طبقات و گروههای اجتماعی تحت ستم تقویت کنند، چه در عرصهی نظریه و مهمتر از آن در عرصهی پراتیک و تاکتیکهای میدانی، ضرورتی اجتناب ناپذیر و حیاتی است.
در این مقاله به دو عرصهی مشخص ممکن از این سازماندهیهای خودانگیخته در خیزش انقلابی ژینا پرداخته میشود:
کمیتهی محله و کمیتهی اعتصاب...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lO
#قیام_ژینا
#ژن_ژیان_ئازادی
#کمیتهی_محله #کمیتهی_اعتصاب
#تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ بازیابی مفاهیم مبارزاتی ازیادرفته در خیزش انقلابی ژینا
نوشتهی: تارا بهروزیان
یک ژانویه 2023
🔸 خیزش انقلابی عرصهی فراخوانی مفاهیم و کنشهای بهمحاقرفته و فراموششده است. مفاهیمی که بهرغم سالها سرکوب، فراموشی و انکار، از خاکستر حافظهی جمعی سربرمیآورند و بار دیگر نه فقط ذهنها بلکه سپهر کنشگری جامعه را اشغال میکنند. قرار گرفتن در موقعیت خیزش انقلابی، شگفتی لحظههای تاریخی است آنگاه که تصور اموری را ممکن میسازند که پیش از این ناممکن و حتی در گفتمان مسلطْ مذموم به نظر میرسیدند. موقعیت خیزش انقلابی میدان ممکن شدن ناممکنهاست. همبستگی خیابانی، اعتصاب، دفاع مشروع، کمیتههای محلات، شورا و غیره، و بالاتر از همه خود «انقلاب» که جایگزین مفهوم ابتری چون «براندازی» میشود، فضایی فراتر از دنیای واژگان اشغال میکنند و ضرورت و مشروعیت خود را به کرسی مینشانند.
🔸 با این حال فراخوانی مفاهیم و کنشهای انقلابی و رادیکال ضرورتاً به معنای بازیابیِ تماموکمال و بلوغیافتهی آنها نیست. سالها سرکوب، گفتمانسازی و برساختن تعاریف ایدئولوژیک و جعلی برای بهحاشیهراندن رویکردهای پیشرو و مترقی باعث شده که این مفاهیم در ذهنیت آحاد جامعه گنگ، نامشخص و کژدیسه شوند. به عبارت دیگر، از آنجا که این مفاهیم و کنشها به دلیل سرکوب سیستماتیکْ بخشی از زندگی و تجربهی زیستهی بخش وسیعی از سوژههای حاضر در خیزش کنونی نبودهاند، بازیابی این مفاهیمِ بیگانهشده و مادیت یافتن آنها در قالب کنشهای جمعی با موانعی ذهنی و عملی واقعی روبهروست. بهویژه هنگامی که بستر این بازیابی، «خودانگیختگی» است. پرسش این است که در شرایطی که جامعه فاقد گسترهی وسیعی از انواع تشکلیابیهای محلی و فراگیر پیشینی است تا گروهها و لایههای گوناگون اجتماعی بتوانند از مجرای آنها بسیج شوند و به این مفاهیمِ ازمحاقبرخاسته در شکل بلوغیافتهاش مادیت ببخشند، بازیابی این مفاهیم و شکل دادن به سازماندهیهای نوین، بر بستر خودجوشی و خودپویی، چگونه و از طریق چه روشهایی ممکن است؟ آیا خودانگیختگی فینفسه مانع این بازیابی است یا در شرایطی معین، خودْ میتواند به کاتالیزوری برای بازیابی مترقی این مفاهیم و کنشها بدل شود؟ و بهطور مشخص، آیا جلوههایی از این «سازمانیابی خودانگیخته» در خیزش انقلابی ژینا وجود دارد؟ بالقوگیها، نقاط قوت و چالشهای پیشروی این سازمانیابیهای نو کدامند؟
🔸 مسیرهای سازمانیابی خودانگیخته در خیزش انقلابی ژینا در جهاتی که به سامانبخشی مردمپایهی سازوکارهای اجتماعی منجر شود نه تنها مسدود نیست بلکه از گشایش ظرفیتها و چشماندازهای متنوع حکایت دارد. با این حال نگاه خوشباورانه و غیرانتقادی به این مسیرها که ضعفها و مخاطرات پیشِ روی آنها را نادیده میگیرد، نه تنها کمکی به اعتلای فرایند انقلابی نمیکند، بلکه خود میتواند به مانعی برای حرکت مترقی و آگاهانهی آن بدل شود. در موقعیت کنونی، بررسی و واکاوی نمودهایی از این سازماندهیهای خودانگیخته و مسیرهایی که میتواند هدفمندی این سازماندهیها را به سمت اهداف مردمی و منافع طبقات و گروههای اجتماعی تحت ستم تقویت کنند، چه در عرصهی نظریه و مهمتر از آن در عرصهی پراتیک و تاکتیکهای میدانی، ضرورتی اجتناب ناپذیر و حیاتی است.
در این مقاله به دو عرصهی مشخص ممکن از این سازماندهیهای خودانگیخته در خیزش انقلابی ژینا پرداخته میشود:
کمیتهی محله و کمیتهی اعتصاب...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lO
#قیام_ژینا
#ژن_ژیان_ئازادی
#کمیتهی_محله #کمیتهی_اعتصاب
#تارا_بهروزیان
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
کمیتهی محله، کمیتهی اعتصاب
بازیابی مفاهیم مبارزاتی ازیادرفته در خیزش انقلابی ژینا نوشتهی: تارا بهروزیان تاثیر پیوند میان سازمانیابیهای نوپای خیزش کنونی و شبکههای ریشهدار ازپیشموجود را در مناطق پیشتازی چون کردستان میتو…
▫️ درسهایی تازه از غزه
31 دسامبر 2023
نوشتهی: ریما صالحه فضه
ترجمهی: تارا بهروزیان
📝 یادداشت پیش رو متن سخنرانی ریما صالحه فضه در شب اختتامیهی نمایشگاه هنری «بر این زمین» است. در این نمایشگاه که با هدف بزرگداشت فرهنگ هنری فلسطین از 19 تا 26 نوامبر 2023 در دبی برگزار شد آثار شُماری از هنرمندان فلسطینی به نمایش درآمد. عنوان این نمایشگاه برگرفته از شعر معروف محمود درویش شاعر بزرگ فلسطینی است.
🔸 پانزده سال است دربارهی سیاست فرهنگی فلسطین کار میکنم و مینویسم. و با این حال در 50 روز گذشته، کلمات در برابر نسلکشی اسرائیل پوچ و قاصرند. نزدیک به دو ماه است که تصاویر غزه پیوسته بهطور زنده بر صفحهی تلویزیونهایمان نقش بسته است؛ گویی غزه به نمایشگاهی از تصاویر ویرانشهری بدل شده که وحشت سیاست الحاقگرایانه و نابودگرایانهی اسرائیل در قبال فلسطینیها، نهادها و سرزمینشان را عریان پیش چشم میگذارد. و البته این امر ما را دربارهی آیندهی فلسطین بسیار نگران میکند. امروز، در این مداخلهی کوچک، قصد دارم از یک لنز فرهنگی به بحران کنونی، به ویژه روند خشونتبار فرهنگزدایی اسرائیل بنگرم، به این امید که شاید از این طریق تاحدی بتوانم به کابوس بیپایانی بپردازم که همگی شاهدش هستیم.
🔸 همهی ما تصاویر بینهایت هولناک این عدمانسانیت غیرقابل توصیف را که بر ستمدیدگان تحمیل شده و غزه را غیرقابل زندگی کرده دیدهایم: مکانی در حال زوال به واسطهی ویرانی، مرگ و بیماری. این تصاویر نسلکشی درمجموع آرشیوی از فرهنگ خشونت و ظلم پنهان اسرائیل ارائه میدهد که خواهان نامرئی شدن فلسطین است. کاملاً برعکس، تصاویری که در این نمایشگاه ما را احاطه کردهاند، آرشیوی از پایندگی در برابر آوارگی، پاکسازی قومی و محوسازی استعماری را به نمایش میگذارند. این نمایشگاه بیش از آنکه صرفاً تجلیلی از هنرمندان فلسطینی باشد، عشق، مراقبت و امید جمعی مشترکمان برای فلسطین و پایندگی آن را به ما یادآوری میکند. نمایان ساختن تاریخ فرهنگیِ استوار ما، فراتر از تصاویر مورد انتظار ویرانی و ناامیدی، نمایشی نیرومند از همبستگی و یادآور اهمیت کنش جمعی است.
🔸 اسرائیل و متحدانش با دستکاری زبانی و آنچه نمایندهی سازمان ملل در فلسطین، نادا طربوش، اخیراً آن را «دروغرسانی دولتی» نامید، از طریق تغییر نام نسلکشی به مبارزهی اخلاقی علیه «حیوانات انسانی»، به دنبال تضعیف مقاومت مشروع فلسطینیان در برابر اشغالگری هستند... هنرمندان، متصدیان و مدیران فرهنگی به خاطر ایستادگی در کنار فلسطین مجازات میشوند. امید این است که منتقدان اسرائیل را به سکوت وادار کنند. تحریف موجود اخیراً باعث شد که آن بویر، سردبیر بخش شعر نیویورک تایمز، این بیانیهی قدرتمند را در پاسخ به «جنگ دولت اسرائیل با حمایت آمریکا علیه مردم غزه» منتشر کند: «از آنجا که وضعیت موجود ما ابراز وجود است، گاهی اوقات مؤثرترین شیوهی اعتراض برای هنرمند، امتناع است. من نمیتوانم در میانهی لحن ”معقول“ کسانی که قصد دارند ما را با این رنج نامعقول سازگار کنند، دربارهی شعر بنویسم. دیگر تعبیرهای احمقانه بس است. دیگر بس است این دوزخهای ضدعفونیشده با کلام. دیگر دروغهای جنگطلبانه بس است. اگر این استعفا حفرهای به اندازهی شعر در اخبار ایجاد کند، شکل اصیل بیان است.»
کنش امتناعی بویر در گفتوگوی مستقیم با همان چیزی است که شاعر فقید فلسطینی، مريد البرغوثي، آن را اثر فرسایندهی واژهکشی مینامید؛ تحریف عامدانه و از روی قصد زبان برای تغییر بازنماییِ راستین. برغوثی در مقالهی خود در سال 2003 با عنوان واژهکشی استدلال میکند که دستکاریهای کلامی و زبانی اسرائیل میتواند به ما کمک کند تا بفهمیم نسلکشیها چگونه اتفاق میافتند، اما بهطور مشخصتر، کمک میکند درک کنیم که چگونه چنین تحریفهاییْ نقشی حیاتی در امکان بازنگاشت استعماری اسرائیل از فلسطین تاریخی ایفا میکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Qo
#ریما_صالحه_فضه #تارا_بهروزیان
#مقاومت_فلسطین #غزه #استعمار #نسلکشی
👇🏽
🖋@naghd_com
31 دسامبر 2023
نوشتهی: ریما صالحه فضه
ترجمهی: تارا بهروزیان
📝 یادداشت پیش رو متن سخنرانی ریما صالحه فضه در شب اختتامیهی نمایشگاه هنری «بر این زمین» است. در این نمایشگاه که با هدف بزرگداشت فرهنگ هنری فلسطین از 19 تا 26 نوامبر 2023 در دبی برگزار شد آثار شُماری از هنرمندان فلسطینی به نمایش درآمد. عنوان این نمایشگاه برگرفته از شعر معروف محمود درویش شاعر بزرگ فلسطینی است.
🔸 پانزده سال است دربارهی سیاست فرهنگی فلسطین کار میکنم و مینویسم. و با این حال در 50 روز گذشته، کلمات در برابر نسلکشی اسرائیل پوچ و قاصرند. نزدیک به دو ماه است که تصاویر غزه پیوسته بهطور زنده بر صفحهی تلویزیونهایمان نقش بسته است؛ گویی غزه به نمایشگاهی از تصاویر ویرانشهری بدل شده که وحشت سیاست الحاقگرایانه و نابودگرایانهی اسرائیل در قبال فلسطینیها، نهادها و سرزمینشان را عریان پیش چشم میگذارد. و البته این امر ما را دربارهی آیندهی فلسطین بسیار نگران میکند. امروز، در این مداخلهی کوچک، قصد دارم از یک لنز فرهنگی به بحران کنونی، به ویژه روند خشونتبار فرهنگزدایی اسرائیل بنگرم، به این امید که شاید از این طریق تاحدی بتوانم به کابوس بیپایانی بپردازم که همگی شاهدش هستیم.
🔸 همهی ما تصاویر بینهایت هولناک این عدمانسانیت غیرقابل توصیف را که بر ستمدیدگان تحمیل شده و غزه را غیرقابل زندگی کرده دیدهایم: مکانی در حال زوال به واسطهی ویرانی، مرگ و بیماری. این تصاویر نسلکشی درمجموع آرشیوی از فرهنگ خشونت و ظلم پنهان اسرائیل ارائه میدهد که خواهان نامرئی شدن فلسطین است. کاملاً برعکس، تصاویری که در این نمایشگاه ما را احاطه کردهاند، آرشیوی از پایندگی در برابر آوارگی، پاکسازی قومی و محوسازی استعماری را به نمایش میگذارند. این نمایشگاه بیش از آنکه صرفاً تجلیلی از هنرمندان فلسطینی باشد، عشق، مراقبت و امید جمعی مشترکمان برای فلسطین و پایندگی آن را به ما یادآوری میکند. نمایان ساختن تاریخ فرهنگیِ استوار ما، فراتر از تصاویر مورد انتظار ویرانی و ناامیدی، نمایشی نیرومند از همبستگی و یادآور اهمیت کنش جمعی است.
🔸 اسرائیل و متحدانش با دستکاری زبانی و آنچه نمایندهی سازمان ملل در فلسطین، نادا طربوش، اخیراً آن را «دروغرسانی دولتی» نامید، از طریق تغییر نام نسلکشی به مبارزهی اخلاقی علیه «حیوانات انسانی»، به دنبال تضعیف مقاومت مشروع فلسطینیان در برابر اشغالگری هستند... هنرمندان، متصدیان و مدیران فرهنگی به خاطر ایستادگی در کنار فلسطین مجازات میشوند. امید این است که منتقدان اسرائیل را به سکوت وادار کنند. تحریف موجود اخیراً باعث شد که آن بویر، سردبیر بخش شعر نیویورک تایمز، این بیانیهی قدرتمند را در پاسخ به «جنگ دولت اسرائیل با حمایت آمریکا علیه مردم غزه» منتشر کند: «از آنجا که وضعیت موجود ما ابراز وجود است، گاهی اوقات مؤثرترین شیوهی اعتراض برای هنرمند، امتناع است. من نمیتوانم در میانهی لحن ”معقول“ کسانی که قصد دارند ما را با این رنج نامعقول سازگار کنند، دربارهی شعر بنویسم. دیگر تعبیرهای احمقانه بس است. دیگر بس است این دوزخهای ضدعفونیشده با کلام. دیگر دروغهای جنگطلبانه بس است. اگر این استعفا حفرهای به اندازهی شعر در اخبار ایجاد کند، شکل اصیل بیان است.»
کنش امتناعی بویر در گفتوگوی مستقیم با همان چیزی است که شاعر فقید فلسطینی، مريد البرغوثي، آن را اثر فرسایندهی واژهکشی مینامید؛ تحریف عامدانه و از روی قصد زبان برای تغییر بازنماییِ راستین. برغوثی در مقالهی خود در سال 2003 با عنوان واژهکشی استدلال میکند که دستکاریهای کلامی و زبانی اسرائیل میتواند به ما کمک کند تا بفهمیم نسلکشیها چگونه اتفاق میافتند، اما بهطور مشخصتر، کمک میکند درک کنیم که چگونه چنین تحریفهاییْ نقشی حیاتی در امکان بازنگاشت استعماری اسرائیل از فلسطین تاریخی ایفا میکنند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3Qo
#ریما_صالحه_فضه #تارا_بهروزیان
#مقاومت_فلسطین #غزه #استعمار #نسلکشی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
درسهایی تازه از غزه
نوشتهی: ریما صالحه فضه ترجمهی: تارا بهروزیان امروز، در این مداخلهی کوچک، قصد دارم از یک لنز فرهنگی به بحران کنونی، بهویژه روند خشونتبار فرهنگزدایی اسرائیل بنگرم، به این امید که شاید از اینطر…