▫️ نه ابزار، نه دژ
▫️ نظریهی پولانزاس دربارهی دولت و گفتگوی او با گرامشی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پاناگیوتیس سوتیرس
ترجمهی: داریوش راد
13 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️یک مواجههی بینتیجه: آلتوسر و گرامشی
▪️رویارویی پولانزاس با گرامشی
▪️گرامشی زیر ذرهبین آلتوسرگرایی انعطافناپذیر
▪️ از تحلیل فاشیسم تا بحران دولت
▪️ دولت، هژمونی و راه دموکراتیک به سوی سوسیالیسم
از متن مقاله:
🔸 پیتر توماس کتاب مهمی نوشته است تا اهمیت کامل مفاهیم استراتژیک گرامشی و رابطهی آنها را با بحثهای نظری و سیاسی جاری نشان دهد. این موضوع هم برای خوانش جدید پیتر توماس از صورتبندی مجدد ماتریالیسم تاریخی توسط گرامشی بهمثابه نظریهای ماتریالیستی دربارهی پراتیکهای اجتماعی در تاریخیت انضمامیشان صدق میکند، و هم دربارهی تأکید او بر اینکه میتوانیم در برداشت گرامشی از هژمونی، دستگاه هژمونیک و دولت یکپارچه، نظریهای بسیار بدیع دربارهی طرز کار قدرت سیاسی بهمثابه قدرت طبقاتی بهدست آوریم. در ادامه، از بازسازی مفاهیم گرامشی توسط پیتر توماس در خوانش انتقادیِ تحول نظریهی قدرت دولتی نیکوس پولانزاس و گفتگوی او با گرامشی استفاده خواهم کرد. اما قبل از آن لازم است که مواضع ضدونقیض خودِ آلتوسر را دربارهی گرامشی مرور کنیم.
🔸 کتاب پیتر توماس مواضع دوسویه و متناقض آلتوسر را دربارهی آثار گرامشی به بحث میگذارد. از یک سو، اظهارات مثبت آلتوسر را دربارهی گرامشی داریم که به او به عنوان یکی از معدود مارکسیستهایی اشاره میکند که سعی در ارائهی نظریهای دربارهی روبناها داشته است، و از او به عنوان عامل مؤثر مهمیدر توسعهی مفهوم دستگاههای ایدئولوژیک دولت یاد میکند. از سوی دیگر، آلتوسر پیش از این در بخش «مارکسیسمْ تاریخباوری نیست» در کتاب قرائت سرمایه به گرامشی حمله میکند و گرامشی را طرفدار برداشتی تاریخباور از فلسفه معرفی میکند. آلتوسر گرامشی را نظریهپرداز مهم روبناها و مسائل دستگاههای ایدئولوژیک دولت در نظر میگرفت، اما در عینحال، اظهارات او را فاقد دقت نظری لازم و در همان حال آلوده به عناصر ایدهآلیستی و تاریخباور دانست.
🔸 در نوشتههای پولانزاس هم دوگانگی آلتوسری نسبت به گرامشی و هم تأثیر شدید گرامشی بر آنها آشکار است. گرچه پولانزاس هرگز عضوی از حلقهی درونی پیروان آلتوسر نبود، لیکن او یکی از اولین هواداران آلتوسر بود که واقعاً روی نظریات گرامشی کار کرد. نظریات گرامشی همراه با آلتوسر یکی از جنبههای مهم دورشدن پولانزاس از نفوذ اولیهی ژان پل سارتر و لوسین گلدمن بر او بود. پولانزاس همچنین به مباحث مربوط به استراتژی سیاسی و نوسازی بالقوهی استراتژی کمونیستی علاقهمند بود، و بنابراین برای او علاقه به سیاست و نظریهی کمونیسم ایتالیایی اجتنابناپذیر بود. علاوه بر این، همانطور که در قرائت او از نقد عقل دیالکتیکی سارتر مشهود است، آنچه در ابتدا پولانزاس را به سمت سارتر کشاند، دقیقاً تلاش پیچیدهی سارتر برای هستیشناسی تاریخی ماتریالیستی و دیالکتیکی بود. شرح و نقد آرای آلتوسر در مقالهی 1966 پولانزاس پیرامون کتاب برای مارکس تنها بیان چرخش او به سمت آلتوسر نیست بلکه نشاندهنده تداوم دین نظریاش به سارتر نیز است.
🔸 کار نیکوس پولانزاس در کل مسیر تئوریک خود، از مواجهه با گرامشی و آلتوسر گرفته تا برداشت رابطهای بسیار بدیع او از قدرت دولتی و مادیبودن ساختارهای دولتی بهمثابه روابط اجتماعی متراکمشده، یکی از مهمترین افزودهها به یک نظریهی مارکسیستی احتمالی قدرت سیاسی و دولت بوده است. برخلاف دیگر نمایندگان سنت وسیعتر آلتوسری، پولانزاس هرگز از گفتگو با مفاهیم و پرسشهای گرامشی اجتناب نکرد. در عین حال، او هرگز بهطور کامل با مفاهیم نظری و فلسفی توضیحات تفصیلی گرامشی مقابله نکرد. خوانشهای جدید گرامشی توسط مارکسیستهایی مانند پیتر توماس، که مفهوم بسیار پیچیده و بدیع گرامشی از هژمونی و دولت یکپارچه و صورتبندی مجدد او از ماتریالیسم تاریخی به دور از ایدهآلیسم و ماتریالیسم طبیعتگرا را ارائه داده است، و این شروع گفتگو را از جایی امکانپذیر میکند که با مرگ پولانزاس متوقف شد. این نه تنها یک سوال نظری بلکه یک ضرورت سیاسی است. بحران هژمونی نئولیبرالی و گشودن یک چرخهی تاریخی جدید از منازعات فزاینده و تداوم بالقوه شورشی این شرایط، لزوم رویارویی با چنین پرسشهایی را بیش از پیش ضروری میسازد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Kv
#هژمونی #پاناگیوتیس_سوتیرس #داریوش_راد
#گرامشی #نیکوس_پولانزاس #آلتوسر #بحران_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ نظریهی پولانزاس دربارهی دولت و گفتگوی او با گرامشی
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پاناگیوتیس سوتیرس
ترجمهی: داریوش راد
13 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️یک مواجههی بینتیجه: آلتوسر و گرامشی
▪️رویارویی پولانزاس با گرامشی
▪️گرامشی زیر ذرهبین آلتوسرگرایی انعطافناپذیر
▪️ از تحلیل فاشیسم تا بحران دولت
▪️ دولت، هژمونی و راه دموکراتیک به سوی سوسیالیسم
از متن مقاله:
🔸 پیتر توماس کتاب مهمی نوشته است تا اهمیت کامل مفاهیم استراتژیک گرامشی و رابطهی آنها را با بحثهای نظری و سیاسی جاری نشان دهد. این موضوع هم برای خوانش جدید پیتر توماس از صورتبندی مجدد ماتریالیسم تاریخی توسط گرامشی بهمثابه نظریهای ماتریالیستی دربارهی پراتیکهای اجتماعی در تاریخیت انضمامیشان صدق میکند، و هم دربارهی تأکید او بر اینکه میتوانیم در برداشت گرامشی از هژمونی، دستگاه هژمونیک و دولت یکپارچه، نظریهای بسیار بدیع دربارهی طرز کار قدرت سیاسی بهمثابه قدرت طبقاتی بهدست آوریم. در ادامه، از بازسازی مفاهیم گرامشی توسط پیتر توماس در خوانش انتقادیِ تحول نظریهی قدرت دولتی نیکوس پولانزاس و گفتگوی او با گرامشی استفاده خواهم کرد. اما قبل از آن لازم است که مواضع ضدونقیض خودِ آلتوسر را دربارهی گرامشی مرور کنیم.
🔸 کتاب پیتر توماس مواضع دوسویه و متناقض آلتوسر را دربارهی آثار گرامشی به بحث میگذارد. از یک سو، اظهارات مثبت آلتوسر را دربارهی گرامشی داریم که به او به عنوان یکی از معدود مارکسیستهایی اشاره میکند که سعی در ارائهی نظریهای دربارهی روبناها داشته است، و از او به عنوان عامل مؤثر مهمیدر توسعهی مفهوم دستگاههای ایدئولوژیک دولت یاد میکند. از سوی دیگر، آلتوسر پیش از این در بخش «مارکسیسمْ تاریخباوری نیست» در کتاب قرائت سرمایه به گرامشی حمله میکند و گرامشی را طرفدار برداشتی تاریخباور از فلسفه معرفی میکند. آلتوسر گرامشی را نظریهپرداز مهم روبناها و مسائل دستگاههای ایدئولوژیک دولت در نظر میگرفت، اما در عینحال، اظهارات او را فاقد دقت نظری لازم و در همان حال آلوده به عناصر ایدهآلیستی و تاریخباور دانست.
🔸 در نوشتههای پولانزاس هم دوگانگی آلتوسری نسبت به گرامشی و هم تأثیر شدید گرامشی بر آنها آشکار است. گرچه پولانزاس هرگز عضوی از حلقهی درونی پیروان آلتوسر نبود، لیکن او یکی از اولین هواداران آلتوسر بود که واقعاً روی نظریات گرامشی کار کرد. نظریات گرامشی همراه با آلتوسر یکی از جنبههای مهم دورشدن پولانزاس از نفوذ اولیهی ژان پل سارتر و لوسین گلدمن بر او بود. پولانزاس همچنین به مباحث مربوط به استراتژی سیاسی و نوسازی بالقوهی استراتژی کمونیستی علاقهمند بود، و بنابراین برای او علاقه به سیاست و نظریهی کمونیسم ایتالیایی اجتنابناپذیر بود. علاوه بر این، همانطور که در قرائت او از نقد عقل دیالکتیکی سارتر مشهود است، آنچه در ابتدا پولانزاس را به سمت سارتر کشاند، دقیقاً تلاش پیچیدهی سارتر برای هستیشناسی تاریخی ماتریالیستی و دیالکتیکی بود. شرح و نقد آرای آلتوسر در مقالهی 1966 پولانزاس پیرامون کتاب برای مارکس تنها بیان چرخش او به سمت آلتوسر نیست بلکه نشاندهنده تداوم دین نظریاش به سارتر نیز است.
🔸 کار نیکوس پولانزاس در کل مسیر تئوریک خود، از مواجهه با گرامشی و آلتوسر گرفته تا برداشت رابطهای بسیار بدیع او از قدرت دولتی و مادیبودن ساختارهای دولتی بهمثابه روابط اجتماعی متراکمشده، یکی از مهمترین افزودهها به یک نظریهی مارکسیستی احتمالی قدرت سیاسی و دولت بوده است. برخلاف دیگر نمایندگان سنت وسیعتر آلتوسری، پولانزاس هرگز از گفتگو با مفاهیم و پرسشهای گرامشی اجتناب نکرد. در عین حال، او هرگز بهطور کامل با مفاهیم نظری و فلسفی توضیحات تفصیلی گرامشی مقابله نکرد. خوانشهای جدید گرامشی توسط مارکسیستهایی مانند پیتر توماس، که مفهوم بسیار پیچیده و بدیع گرامشی از هژمونی و دولت یکپارچه و صورتبندی مجدد او از ماتریالیسم تاریخی به دور از ایدهآلیسم و ماتریالیسم طبیعتگرا را ارائه داده است، و این شروع گفتگو را از جایی امکانپذیر میکند که با مرگ پولانزاس متوقف شد. این نه تنها یک سوال نظری بلکه یک ضرورت سیاسی است. بحران هژمونی نئولیبرالی و گشودن یک چرخهی تاریخی جدید از منازعات فزاینده و تداوم بالقوه شورشی این شرایط، لزوم رویارویی با چنین پرسشهایی را بیش از پیش ضروری میسازد.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Kv
#هژمونی #پاناگیوتیس_سوتیرس #داریوش_راد
#گرامشی #نیکوس_پولانزاس #آلتوسر #بحران_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نه ابزار، نه دژ
نظریهی پولانزاس دربارهی دولت و گفتگوی او با گرامشی نوشتهی: پاناگیوتیس سوتیرس ترجمهی: داریوش راد کار نیکوس پولانزاس در کل مسیر تئوریک خود، از مواجهه با گرامشی و آلتوسر گرفته تا برداشت رابطهای …
بهشادمانی سالگرد زادروز آنتونیو گرامشی (۲۲ ژانویه ۱۸۹۱)، انقلابی مبارز و نظریهپرداز روشنبین مارکسیست
«باید انسانهایی آفرید واقعبین و شکیبا که در برابر هولناکترین فاجعهها تردید به دل راه نمیدهند و از هر بلاهتی به وجد نمیآیند: بدبینیِ خرد، خوشبینیِ اراده.»
#گرامشی
«دفترهای زندان»، دفتر ۲۸
🖋@naghd_com
«باید انسانهایی آفرید واقعبین و شکیبا که در برابر هولناکترین فاجعهها تردید به دل راه نمیدهند و از هر بلاهتی به وجد نمیآیند: بدبینیِ خرد، خوشبینیِ اراده.»
#گرامشی
«دفترهای زندان»، دفتر ۲۸
🖋@naghd_com
▫️ اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: حسن مرتضوی
31 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ 1- مدل سوسیالیستی دیگر
▪️ 2- برداشتی رادیکال از دموکراسی
▪️ 3- با گرامشی، فراتر از گرامشی
از متن مقاله:
🔸 گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بیشماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او بهعنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی میتوان حوزهای را در اندیشهی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشهی او به همهی این زمینهها گسترش یافت و درونمایههای جدیدی را مطرح کرد، پاسخهای جدیدی به درونمایههای قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیستها تعیینکننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات آزادیبخش را بشناسد، میداند این روند مهم ــ که بهرغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحتتأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.
🔸 اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.» مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آنها میخواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی میتواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد میداند که بسیاری از بینشهای این کتابها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسندهی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی میشود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.
🔸 یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورتبندی به بحث دربارهی آنها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوششهای جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبشهایی که بهنحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایهداری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همانطور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهومسازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفتهی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایهداری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانهی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایشآمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان میکند: این جنبش کسانی است که نمیخواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصتطلبانه)، اما در عینحال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانهی ما ردصلاحیت کنند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2N2
#کارلوس_نلسون_کوتینو #حسن_مرتضوی #هژمونی #گرامشی
#هگل #پولانزاس #روسو #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: حسن مرتضوی
31 ژانویه 2022
در این مقاله میخوانیم:
▪️ 1- مدل سوسیالیستی دیگر
▪️ 2- برداشتی رادیکال از دموکراسی
▪️ 3- با گرامشی، فراتر از گرامشی
از متن مقاله:
🔸 گرامشی هفتاد سال پیش در 1937 در گذشت. بنابراین، منطقی است بپرسیم آیا او هنوز اهمیت و موضوعیت دارد، یا برعکس، او فقط متفکری است «کلاسیک» و از معضلات معاصر دور. من معتقدم دلایل بیشماری وجود دارد که بتوانیم اهمیت و موضوعیت فعلی گرامشی را بدون انکار جایگاه او بهعنوان متفکری «کلاسیک» تأیید کنیم. به سختی میتوان حوزهای را در اندیشهی اجتماعی ــ از علوم انسانی تا فلسفه و نقد ادبی ــ یافت که گرامشی در آن سهم زیادی نداشته باشد. اندیشهی او به همهی این زمینهها گسترش یافت و درونمایههای جدیدی را مطرح کرد، پاسخهای جدیدی به درونمایههای قدیمی داد و مسیرهای جدیدی را برای تحقیق و واکاوی نشان داد. سهم او برای مارکسیستها تعیینکننده بود، اما برای متفکران غیرمارکسیست نیز مهم بود. هر کسی که تاریخ الاهیات آزادیبخش را بشناسد، میداند این روند مهم ــ که بهرغم سرکوب واتیکان در آمریکای لاتین بسیار مهم بوده است ــ عمیقاً تحتتأثیر تأملات گرامشی بوده است. نمونه کم نیست.
🔸 اهمیتِ گرامشی صرفاً «اهمیتِ» هر متفکر کلاسیک نیست.» مسلماً، با توجه به هژمونی نئولیبرالی فعلی، حتی در جناج چپ هم کم نیستند افرادی که بخواهند گرامشی را مومیایی کنند. آنها میخواهند او را فقط به متفکری «کلاسیک» تقلیل دهند: گرامشی میتواند اهمیت داشته باشد، اما فقط تا جایی که هر متفکر کلاسیکی اهمیت دارد. یقیناً ماکیاولی و هابز نیز اهمیت دارند: هرکسی که شهریار یا لویاتان را خوانده باشد میداند که بسیاری از بینشهای این کتابها هنوز برای دنیای امروز مطرح است. اما اهمیت گرامشی از این قسم نیست: اگرچه او نقداً به معنای موردنظر جراتانا یک «کلاسیک» است، اهمیت فعلی نویسندهی دفترهای زندان ــ برخلاف ماکیاولی و هابز ــ از این واقعیت ناشی میشود که او مفسر جهانی است که امروز اساساً یکسان باقی مانده.
🔸 یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد کرد؛ معضلاتی که گرامشی در ارتباط با این صورتبندی به بحث دربارهی آنها پرداخت هنوز وجود دارند، حتی اگر در بسیاری موارد، تحت پوششهای جدیدی حضور داشته باشد. بررسی نخستین جنبشهایی که بهنحو مؤثری تلاش کردند بر جامعه سرمایهداری غلبه کنند، از علایق اصلی او بودند. همانطور که دیدیم، بخش بزرگی از کار او به تلاش برای مفهومسازی مسیرهای انقلاب سوسیالیستی در «غرب»، به گفتهی خودِ او، اختصاص دارد. به همین دلیل که سرمایهداری و تضادهایش هنوز وجود دارند، سوسیالیسم موضوع اصلی در دستور کار سیاسی معاصر باقی مانده است. به همین دلیل است که گرامشی مفسر زمانهی ماست: بنابراین، اهمیت و موضوعیت او با ماکیاولی یا هابز یکی نیست. جنبش ظاهراً ستایشآمیزی که هدفش تبدیل گرامشی به «کلاسیک» صرف است، فریبی را پنهان میکند: این جنبش کسانی است که نمیخواهند از گرامشی جدا شوند (معمولاً به دلایل فرصتطلبانه)، اما در عینحال قصد دارند او را به عنوان مخاطبی ممتاز در بحث سیاسی زمانهی ما ردصلاحیت کنند.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2N2
#کارلوس_نلسون_کوتینو #حسن_مرتضوی #هژمونی #گرامشی
#هگل #پولانزاس #روسو #سوسیالیسم
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
اهمیت کنونی گرامشی و جامعیت او
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: حسن مرتضوی یکی از درونمایههای اصلی گرامشی، سرمایهداری سدهی بیستم بود: بحرانها، تضادهایش و نیز ریختشناسی سیاسی و اجتماعیای که این صورتبندی اجتماعی ایجاد…
▫️ انقلابهای گرامشی
▫️ انقلاب منفعل و انقلاب مداوم
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پیتر دی. توماس
ترجمهی: تارا بهروزیان
6 فوریه 2022
🔸 در بخش نخست این مقاله به واکاوی شکلگیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر 1930 بهمثابهی سازماندهی مجدد پژوهشهای پیشین گرامشی میپردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آنچه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش میکنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او دربارهی انقلاب مداوم بین سالهای 1930 و 1933 در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال میکنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود دربارهی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» 1859 مارکس تاکید میکنم.
🔸 در بخش دوم، تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی میکنم، و نشان میدهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او دربارهی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه میشود و آن را تعیین میکند. من پیشنهاد میکنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورتبندی معروفتر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشهی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه میخواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریهپردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فراررویشده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربهی انقلاب 1848 نشأت گرفته است.
🔸 در نهایت، در نتیجهگیری، به این نکته میپردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل میگشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویشهای سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی بهمثابهی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیشتری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینهی تاریخیاش در نظر گرفته میشود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن بهمثابهی یک روایت، مفهوم یا نظریهی توسعهی دولت مدرن نیست. مهمتر از همهی این جنبهها، نقش انقلاب منفعل در روشنشدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحثهای اصلی استراتژیک و نظریهی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوهی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2NH
#هژمونی #گرامشی #پیتر_دی_توماس #تارا_بهروزیان
#انقلاب_منفعل #انقلاب_مداوم #ژاکوبینیسم،
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ انقلاب منفعل و انقلاب مداوم
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: پیتر دی. توماس
ترجمهی: تارا بهروزیان
6 فوریه 2022
🔸 در بخش نخست این مقاله به واکاوی شکلگیری فرمول انقلاب منفعل در اواخر 1930 بهمثابهی سازماندهی مجدد پژوهشهای پیشین گرامشی میپردازم که به ارزیابی متمایز از اهمیت تاریخی ژاکوبنیسم، یا آنچه برداشتی از «متاژاکوبنیسم» توصیفش میکنم، اختصاص داشت. سپس کاربرد انقلاب منفعل توسط گرامشی را در ارتباط با تأملات او دربارهی انقلاب مداوم بین سالهای 1930 و 1933 در سه فرازِ به هم مرتبط که بر سه شخصیت کروچه، ماکیاولی و مارکس متمرکز بود دنبال میکنم. به ویژه بر اهمیت تلفیق گرامشی میان پژوهش خود دربارهی انقلاب منفعل با ارزیابیِ درحال تغییرش از «پیشگفتار» 1859 مارکس تاکید میکنم.
🔸 در بخش دوم، تکوین درک متمایز گرامشی از انقلاب مداوم را واکاوی میکنم، و نشان میدهم به چه روشی مفهوم انقلاب مداوم با پژوهش او دربارهی انقلاب منفعل در هر مرحله همراه میشود و آن را تعیین میکند. من پیشنهاد میکنم که برداشت گرامشی از «انقلاب در تداوم» را باید از صورتبندی معروفتر تروتسکی متمایز کرد، و آن را در ارتباط با سنت تفسیری بدیل از اندیشهی مارکس و انگلس درک کرد. به ویژه میخواهم ارجاع تاریخی تلویحیِ پسِ پشت ادعای مکرر گرامشی را روشن سازم که نظریهپردازی و پراتیک لنین در خصوص هژمونیْ شکلی «بالفعل» و «فراررویشده» از مفهوم «انقلاب در تداوم» است که از تجربهی انقلاب 1848 نشأت گرفته است.
🔸 در نهایت، در نتیجهگیری، به این نکته میپردازم که این خوانش مسیرهای پژوهشی جدیدی را برای بحثهای معاصر دربارهی انقلاب منفعل میگشاید. گرچه زایندگیِ این فرمول برای مطالعات تاریخیِ دگرگونی دولت یا تحلیل پویشهای سیاسی جاری اینک شناخته شده است، لازم است به سرشت کاربست انقلاب منفعل توسط گرامشی بهمثابهی شکلی از تأمل سیاسی و استراتژیک توجه بیشتری شود. بر مبنای خوانش دیالکتیک بین انقلاب منفعل و انقلاب مداوم که در این مقاله بسط یافته است، اهمیت انقلاب منفعل که در زمینهی تاریخیاش در نظر گرفته میشود، صرفاً یا حتی اساساً عبارت از منزلت آن بهمثابهی یک روایت، مفهوم یا نظریهی توسعهی دولت مدرن نیست. مهمتر از همهی این جنبهها، نقش انقلاب منفعل در روشنشدن درک گرامشی از «انقلاب در تداوم»، و بنابراین سهم بدیع آن در بحثهای اصلی استراتژیک و نظریهی سیاسی سنت مارکسیستی زمان اوست. از این منظر است که معنای تاریخی انقلاب منفعل و اهمیت بالقوهی معاصر آن باید امروزه ارزیابی شود.
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2NH
#هژمونی #گرامشی #پیتر_دی_توماس #تارا_بهروزیان
#انقلاب_منفعل #انقلاب_مداوم #ژاکوبینیسم،
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
انقلابهای گرامشی
انقلاب منفعل و انقلاب مداوم نوشتهی: پیتر دی. توماس ترجمهی: تارا بهروزیان بحثهای معاصر دربارهی انقلابِ منفعل به معنای «انقلاب از بالا»، نظریههای شکلگیری دولت و مدرنیزاسیون، فنون دولتداری و حک…
🔹 نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ گفتمان بندگی داوطلبانه
▫️ نقد و بررسی نظریه اتین دولا بواتسی
جنبش موفق آزادیخواهی زنان ایران به ما چه میآموزد؛ نه گفتن به ستم، ستمگر، و ستمگری
نوشتهی: داریوش راد
9 فوریه 2022
🔸 اتین دولا بواتسی نظریهپرداز قرن شانزده فرانسه متعلق به جنبش اومانیسم (انسانیتگرایی – معتقد به پتانسیل و عاملیت فردی و اجتماعی انسانها) در دوره پیشاروشنگری اروپاست. نظریه «گفتمان بندگی داوطلبانه» بواتسی که در یک جزوه کوتاه بیست صفحهای نوشته شده است، بدلیل نوگرایی در طرح و پاسخ صریح به یکی از مهمترین معضلات فردی و اجتماعی انسان، بین روشنفکران عصر خود از محبوبیت خاصی برخوردار شد. علیرغم این حقیقت که این نظریه درواقع یک کیفرخواست رادیکال تمامعیار علیه قدرت مطلقه و سلطهگریِ اشراف و کلیسا در فرانسه بود، بواتسی معتقد است اگر انسانها تحت سلطه دیگری هستند تنها بدین دلیل است که آنها این سلطه بر خود را داوطلبانه میپذیرند. گفتمان اومانیستی بواتسی که بررسی دلایل «عملی و روانی و شبهروشنفکری» فرد برای پذیرش سلطه و ستمگری از سوی حاکمیت سیاسی است، پیشزمینه مناسبی برای شناخت و کاربرد اجتماعی – تاریخی نظریات پیچیدهتر در این حوزه، نظیر (از خود) «بیگانگی» کارل مارکس، و یا نظریه تفوق «هژمونیک» ایدئولوژی طبقه حاکم آنتونیو گرامشی، و حتی نظریه انسداد خودآگاهی «رضایت ساختگی» آنارشیستهای معاصر نظیر نوآم چامسکی خواهد بود.
🔸 اصطلاح بندگی داوطلبانه ترکیب دو کلمه با معانی متناقض است و برای فهم دقیق از منطق و دلایل بواتسی باید دقیقا نشان داد که این بندگی داوطلبانه چه چیزی است و چه چیزی نیست. مقوله بندگی داوطلبانه چیزی شبیه پدیده توابسازی نظام استبداد دینی – نظامی ایران در دهه شصت یعنی وضعیتی که در آن زندانی در حین بندگی با زندانبان خود رابطه روانی ایجاد میکند که خود ناشی از یکسری شرایط خاص، یعنی عدم توازنی که بین قدرت موجود بین کسیکه زندانی میگیرد و اسیر شده و رابطه همدلی آگاهانه یک زندانی با اصطلاحا دلبسته او یعنی بازجو – زندانبان برقرار میشود، نیست. آن بندگی داوطلبانه که بواتسی دربارهی آن صحبت میکند اشتیاق و تمایلداشتن به بندگی نیست بلکه آنچیزی که مورد نظر اوست پدیدهای پیچیدهتر و حتی وحشتناکتر است. بندگی داوطلبانه در اینجا ازدست دادن آزادی خود در قبال تبدیل آن با یک راحتی و آرامش مادی – روانی است. بندگی داوطلبانه همانا یافتن منفعتی برای بندهنمودن خود است، یعنی بدستآوردن منافع متعددی که در برابر آنها خود را زیر چکمه قدرت قرار میدهیم.
🔸 تئوری رهاییبخشی بواتسی برمبنای یک منطق ساده است، که معروف به رابطه ارباب و رعیت است، که نشان میدهد که ستمگر نیاز بیشتری به ستمدیده دارد تا ستمدیده به ستمگر؛ به بیانی دیگر، قدرت حاکمه نیاز بیشتری به انسانها دارد تا انسانها به حاکمیت. و این همان تناقضی است که بواتسی را به این اندیشه میرساند که آزادی انسان با عمل ستیزهجویی غیرعقلانی متحقق نمیشود، بلکه با توقف عمل به بندگی و خدمتگزاری برای قدرت حاکمه است که آزادی خردمندانه متحقق میشود... چیزیکه بواتسی به آن عمیقا معتقد است همانا بازپسگرفتن قدرت توسط انسان خردمند است، لیکن این قدرت خردمند شبیه خشونتورزی یا زورگویی نیست، این قدرت همانند راهی عقلانی – عملی برای حل مشکلات فردی و اجتماعی است. او معتقد است در ماهیت انسان قدرتی است همانند استحکام اندیشه و احساس خردمند انسانی؛ به بیانی دیگر، قدرت بمثابه یک توانایی که انسان بسادگی بتواند در مقابل استبداد و ستمگر نه بگوید. این نه گفتن همراه با عصبانیت یا فریاد یا خود و دیگران را به آب و آتش زدن نیست، فقط یک نه گفتنِ خردمند است، همانند آنچه امروز ما در جنبش زنان ایران میبینیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2O9
#اتین_دولا_بواتسی #داریوش_راد
#قدرت_سیاسی #هژمونی #گرامشی #ایدئولوژی
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ گفتمان بندگی داوطلبانه
▫️ نقد و بررسی نظریه اتین دولا بواتسی
جنبش موفق آزادیخواهی زنان ایران به ما چه میآموزد؛ نه گفتن به ستم، ستمگر، و ستمگری
نوشتهی: داریوش راد
9 فوریه 2022
🔸 اتین دولا بواتسی نظریهپرداز قرن شانزده فرانسه متعلق به جنبش اومانیسم (انسانیتگرایی – معتقد به پتانسیل و عاملیت فردی و اجتماعی انسانها) در دوره پیشاروشنگری اروپاست. نظریه «گفتمان بندگی داوطلبانه» بواتسی که در یک جزوه کوتاه بیست صفحهای نوشته شده است، بدلیل نوگرایی در طرح و پاسخ صریح به یکی از مهمترین معضلات فردی و اجتماعی انسان، بین روشنفکران عصر خود از محبوبیت خاصی برخوردار شد. علیرغم این حقیقت که این نظریه درواقع یک کیفرخواست رادیکال تمامعیار علیه قدرت مطلقه و سلطهگریِ اشراف و کلیسا در فرانسه بود، بواتسی معتقد است اگر انسانها تحت سلطه دیگری هستند تنها بدین دلیل است که آنها این سلطه بر خود را داوطلبانه میپذیرند. گفتمان اومانیستی بواتسی که بررسی دلایل «عملی و روانی و شبهروشنفکری» فرد برای پذیرش سلطه و ستمگری از سوی حاکمیت سیاسی است، پیشزمینه مناسبی برای شناخت و کاربرد اجتماعی – تاریخی نظریات پیچیدهتر در این حوزه، نظیر (از خود) «بیگانگی» کارل مارکس، و یا نظریه تفوق «هژمونیک» ایدئولوژی طبقه حاکم آنتونیو گرامشی، و حتی نظریه انسداد خودآگاهی «رضایت ساختگی» آنارشیستهای معاصر نظیر نوآم چامسکی خواهد بود.
🔸 اصطلاح بندگی داوطلبانه ترکیب دو کلمه با معانی متناقض است و برای فهم دقیق از منطق و دلایل بواتسی باید دقیقا نشان داد که این بندگی داوطلبانه چه چیزی است و چه چیزی نیست. مقوله بندگی داوطلبانه چیزی شبیه پدیده توابسازی نظام استبداد دینی – نظامی ایران در دهه شصت یعنی وضعیتی که در آن زندانی در حین بندگی با زندانبان خود رابطه روانی ایجاد میکند که خود ناشی از یکسری شرایط خاص، یعنی عدم توازنی که بین قدرت موجود بین کسیکه زندانی میگیرد و اسیر شده و رابطه همدلی آگاهانه یک زندانی با اصطلاحا دلبسته او یعنی بازجو – زندانبان برقرار میشود، نیست. آن بندگی داوطلبانه که بواتسی دربارهی آن صحبت میکند اشتیاق و تمایلداشتن به بندگی نیست بلکه آنچیزی که مورد نظر اوست پدیدهای پیچیدهتر و حتی وحشتناکتر است. بندگی داوطلبانه در اینجا ازدست دادن آزادی خود در قبال تبدیل آن با یک راحتی و آرامش مادی – روانی است. بندگی داوطلبانه همانا یافتن منفعتی برای بندهنمودن خود است، یعنی بدستآوردن منافع متعددی که در برابر آنها خود را زیر چکمه قدرت قرار میدهیم.
🔸 تئوری رهاییبخشی بواتسی برمبنای یک منطق ساده است، که معروف به رابطه ارباب و رعیت است، که نشان میدهد که ستمگر نیاز بیشتری به ستمدیده دارد تا ستمدیده به ستمگر؛ به بیانی دیگر، قدرت حاکمه نیاز بیشتری به انسانها دارد تا انسانها به حاکمیت. و این همان تناقضی است که بواتسی را به این اندیشه میرساند که آزادی انسان با عمل ستیزهجویی غیرعقلانی متحقق نمیشود، بلکه با توقف عمل به بندگی و خدمتگزاری برای قدرت حاکمه است که آزادی خردمندانه متحقق میشود... چیزیکه بواتسی به آن عمیقا معتقد است همانا بازپسگرفتن قدرت توسط انسان خردمند است، لیکن این قدرت خردمند شبیه خشونتورزی یا زورگویی نیست، این قدرت همانند راهی عقلانی – عملی برای حل مشکلات فردی و اجتماعی است. او معتقد است در ماهیت انسان قدرتی است همانند استحکام اندیشه و احساس خردمند انسانی؛ به بیانی دیگر، قدرت بمثابه یک توانایی که انسان بسادگی بتواند در مقابل استبداد و ستمگر نه بگوید. این نه گفتن همراه با عصبانیت یا فریاد یا خود و دیگران را به آب و آتش زدن نیست، فقط یک نه گفتنِ خردمند است، همانند آنچه امروز ما در جنبش زنان ایران میبینیم.
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2O9
#اتین_دولا_بواتسی #داریوش_راد
#قدرت_سیاسی #هژمونی #گرامشی #ایدئولوژی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
گفتمان بندگی داوطلبانه
نقد و بررسی نظریه اتین دولا بواتسی نوشتهی: داریوش راد اگرچه بهدرستی آنگونه که کارل مارکس میگوید تاریخ جوامع بشری تاریخ مبارزه طبقات است، در اینجا این سوال مطرح خواهد شد که چرا بخش وسیعی از طبق…
▫️ راهبرد سوسیالیستی در «غرب»
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 آوریل 2022
🔸 نظریهای بسط یافته دربارهی دولتْ شالودهی پاسخ نوآورانهی گرامشی به این پرسش است که چرا انقلاب در کشورهای «غربی» شکست خورد: به نظر او، علت این شکست در کمتوجهی نسبت به تفاوت ساختاری بین صورتبندیهای اجتماعی «شرق» (از جمله روسیهی تزاری)، با وجه تمایز ضعف جامعهی مدنی در برابر تفوق کمابیش مطلقِ دولت قهرآور، و صورتبندیهای اجتماعی در «غرب»، با وجه تمایز رابطهای متوازنتر میان جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی یعنی قسمی «گسترش» مشخص دولت، نهفته است. گرامشی با مبنا قرار دادن این پاسخ توانست پیشنهادِ راهبردی خود را برای کشورهای «غربی»، به شیوهای سازنده، تدوین کند: در صورتبندیهای «شرقی»، تفوق دولتهای قهرآورْ مبارزهی طبقاتی را ناگزیر میکند به راهبرد حملهی رودررو متوسل شود، قسمی «جنگ متحرک» یا «جنگ مانوری»، که مستقیماً بر تصرف و حفظ دولت در معنای محدود آن متمرکز است؛ در «غرب»، اما، پیکارها را بایستی پیشازهمه درون بافتار جامعهی مدنی پی گرفت، با هدف بهدست آوردن موضعها و فضاها («جنگ موضعی»)، رهبری سیاسیـ ایدئولوژیکی، و اجماعِ گروههای کلان جمعیت، بهعنوان شرط دستیابی به قدرت دولتی و سپس حفظ آن.
🔸 «بحران انداموار» اگر در سیمای اقتصادیاش، خود را همچون تجلیِ تضادهای ساختاریِ شیوهی تولید موجود بیان میکند، در سیمای سیاسی ــ ایدئولوژیکی، یعنی روبنایی خود، بهمثابهی بحران هژمونی ظاهر میشود. گرامشی آن را چنین تعریف میکند:
«چنانچه طبقهی حاکمْ اجماعِ پیرامون خود را از دست داده باشد، یعنی دیگر نه «رهبر» که فقط «فرمانروا» است و برای این منظور صرفاً نیروی قهری بهکار میبندد، مشخصاً به این معناست که تودههای بزرگ از ایدئولوژیهای سنتی خود گسستهاند و به چیزی که پیشترها به آن اعتقاد داشتند دیگر اعتقادی ندارند و از این دست. چنین بحرانی دقیقاً از این واقعیت ناشی میشود که کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده شدن؛ در این دوران فترت، انواع گوناگونی از علائم ناخوشی سر برمیآورد.»
🔸 در «جنگ موضعی» که در جریان یک بحران هژمونی رخ میدهد، چه با تدارک آن چه با فراهم آوردن آن از طریق راهحلی تدریجی، جایی برای انتظار نجاتباورانه برای «روز بزرگ» وجود ندارد، برای انفعالی نامعقول که روی وقوعِ قسمی انفجارِ فاجعهبار بهعنوان شرطِ «یورش به قدرت» حساب باز کرده است.
🔸 به نظر گرامشی، اینکه از جنبشهای تودهای گسترده، اعتصابها و حتی اعتصاب سراسری سخن بگوییم [همچون رهبری جدید حزب کمونیست ایتالیا در آن زمان] حاکی از بیشنیهگرایی توخالی است. پیش از آنکه واقعاً به موقعیتی انقلابی برسیم، باید مدتها پیگیرانه در میان تودهها کار کرد، از شعارهایی استفاده کرد که فهمشان ساده و آسان باشد، آن هم معطوف به اهدف میانجی: برای مثال میتوان مسئلهی قانون اساسی را برای کارگران، دهقانان و طبقاتی میانی پیش کشید. باید با هدف سرنگون کردن سلطنت و رژیم موسولینی با تکیه بر شعار نظام جمهوری کنشی مشترک را با تمامی گروههای ضدفاشیست خواستار شد. دست آخر، او گمان میکرد که نهفقط ممکن است بلکه ناگزیر یک دورهی کمابیش طولانیِ گذار، همراه با تشکیل مجلس مؤسسان، وجود داشته باشد که میتواند درآمدی بر جمهوری شورایی کارگران و دهقانان نیز باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Wo
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #سهراب_نیکزاد
#جنگ_موضعی
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 آوریل 2022
🔸 نظریهای بسط یافته دربارهی دولتْ شالودهی پاسخ نوآورانهی گرامشی به این پرسش است که چرا انقلاب در کشورهای «غربی» شکست خورد: به نظر او، علت این شکست در کمتوجهی نسبت به تفاوت ساختاری بین صورتبندیهای اجتماعی «شرق» (از جمله روسیهی تزاری)، با وجه تمایز ضعف جامعهی مدنی در برابر تفوق کمابیش مطلقِ دولت قهرآور، و صورتبندیهای اجتماعی در «غرب»، با وجه تمایز رابطهای متوازنتر میان جامعهی مدنی و جامعهی سیاسی یعنی قسمی «گسترش» مشخص دولت، نهفته است. گرامشی با مبنا قرار دادن این پاسخ توانست پیشنهادِ راهبردی خود را برای کشورهای «غربی»، به شیوهای سازنده، تدوین کند: در صورتبندیهای «شرقی»، تفوق دولتهای قهرآورْ مبارزهی طبقاتی را ناگزیر میکند به راهبرد حملهی رودررو متوسل شود، قسمی «جنگ متحرک» یا «جنگ مانوری»، که مستقیماً بر تصرف و حفظ دولت در معنای محدود آن متمرکز است؛ در «غرب»، اما، پیکارها را بایستی پیشازهمه درون بافتار جامعهی مدنی پی گرفت، با هدف بهدست آوردن موضعها و فضاها («جنگ موضعی»)، رهبری سیاسیـ ایدئولوژیکی، و اجماعِ گروههای کلان جمعیت، بهعنوان شرط دستیابی به قدرت دولتی و سپس حفظ آن.
🔸 «بحران انداموار» اگر در سیمای اقتصادیاش، خود را همچون تجلیِ تضادهای ساختاریِ شیوهی تولید موجود بیان میکند، در سیمای سیاسی ــ ایدئولوژیکی، یعنی روبنایی خود، بهمثابهی بحران هژمونی ظاهر میشود. گرامشی آن را چنین تعریف میکند:
«چنانچه طبقهی حاکمْ اجماعِ پیرامون خود را از دست داده باشد، یعنی دیگر نه «رهبر» که فقط «فرمانروا» است و برای این منظور صرفاً نیروی قهری بهکار میبندد، مشخصاً به این معناست که تودههای بزرگ از ایدئولوژیهای سنتی خود گسستهاند و به چیزی که پیشترها به آن اعتقاد داشتند دیگر اعتقادی ندارند و از این دست. چنین بحرانی دقیقاً از این واقعیت ناشی میشود که کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده شدن؛ در این دوران فترت، انواع گوناگونی از علائم ناخوشی سر برمیآورد.»
🔸 در «جنگ موضعی» که در جریان یک بحران هژمونی رخ میدهد، چه با تدارک آن چه با فراهم آوردن آن از طریق راهحلی تدریجی، جایی برای انتظار نجاتباورانه برای «روز بزرگ» وجود ندارد، برای انفعالی نامعقول که روی وقوعِ قسمی انفجارِ فاجعهبار بهعنوان شرطِ «یورش به قدرت» حساب باز کرده است.
🔸 به نظر گرامشی، اینکه از جنبشهای تودهای گسترده، اعتصابها و حتی اعتصاب سراسری سخن بگوییم [همچون رهبری جدید حزب کمونیست ایتالیا در آن زمان] حاکی از بیشنیهگرایی توخالی است. پیش از آنکه واقعاً به موقعیتی انقلابی برسیم، باید مدتها پیگیرانه در میان تودهها کار کرد، از شعارهایی استفاده کرد که فهمشان ساده و آسان باشد، آن هم معطوف به اهدف میانجی: برای مثال میتوان مسئلهی قانون اساسی را برای کارگران، دهقانان و طبقاتی میانی پیش کشید. باید با هدف سرنگون کردن سلطنت و رژیم موسولینی با تکیه بر شعار نظام جمهوری کنشی مشترک را با تمامی گروههای ضدفاشیست خواستار شد. دست آخر، او گمان میکرد که نهفقط ممکن است بلکه ناگزیر یک دورهی کمابیش طولانیِ گذار، همراه با تشکیل مجلس مؤسسان، وجود داشته باشد که میتواند درآمدی بر جمهوری شورایی کارگران و دهقانان نیز باشد...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-2Wo
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #سهراب_نیکزاد
#جنگ_موضعی
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
راهبرد سوسیالیستی در «غرب»
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: سهراب نیکزاد در پاسخ به کسانی که از ما میپرسند که خواهان چه نوع جمهوری هستیم بیمعطلی میگوییم: ما خواهانِ یک جمهوری دموکراتیک کارگری هستیم، ما خواهان جمهوری…
▫️نظریهی «بسطیافتهی» دولت
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
🔸 گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
🔸 اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
🔸 آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
نظریهی «بسطیافتهی» دولت
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان میتوان دید که مفهوم جامعهی مدنی نه فقط برای گرامشی ابزاری برای مشخص کردن نظریهی محو دولت، که بخشی از نقد مارکسیستی سیاست است، فراهم کرد، بلکه…
▫️ حزب بهمثابهی «روشنفکر جمعی»
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
📝 از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
10 اوت 2022
🔸 نظریهی حزب سیاسیِ طبقهی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطههای اصلی شکلگیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعهی ویژهای بدل کند که ویژگیهای متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد میکرد، نظاممند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل ارادهی جمعی دگرگونساز، دیگر نمیتواند به مثابهی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیشرفتهتر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت میداد میبایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخصترین عناصر در شبکهی سازمانهایی که جامعهی مدنی مدرن به وجود آورده است.
🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس میزند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا ارادهگرایانه از شکلگیری ارادهی جمعی دارد، گویی ارادهی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانهای» که میتواند طبقه را بسیج کند، بدون آنکه ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آنچه در افسانهی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این ارادهی جمعی را به مثابهی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک میکند، یعنی به مثابهی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگونساز بدل شده است. از آنجا که ارادهی جمعی تنها هنگامی میتواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب میبایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.
🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی دربارهی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بتوارهی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائهی رهبری آگاهانه به مبارزهی مداوم و روزانهی جنبشهای خودانگیخته ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رستهگرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف میکنند. با این حال، او معتقد نبود که ارادهی جمعی را میتوان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانهی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ تودهها»، برانگیخت. او مینویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن را نادیده گرفت.
🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریهاش دربارهی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیانهایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبههایی از نظریهی لنین دربارهی حزب طبقهی کارگر است... علاوه بر این، تاریخگراییِ خود گرامشی است که بهوضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، همگام با نوسازی خود واقعیت، سوق میدهد، نوسازیای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهلهی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «میتوان گفت که یک حزب هرگز کامل نمیشود و بهتمامی شکل نمیگیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد میکند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آنها فقط هنگامی کامل میشوند و بهتمامی شکل میگیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان بهلحاظ تاریخی زائد شده باشد.»
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-34S
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
حزب به مثابهی «روشنفکر جمعی»
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو ترجمهی: تارا بهروزیان با توجه به اینکه گرامشی (مانند لنین) حزب پیشتاز طبقهی کارگر را کلی ساختاریافته و منسجم میدید و نه مجموعهای بیشکل از منافع رستهای، و معتقد …
🔹نوشتههای دریافتی 🔹
▫️ مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی است
گفتوگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2022
📝 توضیح: تابستان امسال پالگریو مک میلان کتاب «هژمونی و مبارزه طبقاتی: تروتسکی، گرامشی و مارکسیسم» اثر مارکسیست آرژانتینی خوان دال ماسو را منتشر کرد. شیمنا ورگارا، عضو صدای چپ، با دال ماسو دربارهی کتابش به نام مفهوم هژمونی که از سوی دو تن از درخشانترین مارکسیستهای انقلابی قرن بیستم، آنتونیو گرامشی و لئون تروتسکی بیان شده، مصاحبه کرد.
🔸 موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پیش و پس از انقلاب، بهمثابهی یک مفهوم سودمند برای درک روابط بینا-دولتی در یک سطح بینالمللی، و اینکه چگونه دولت بورژوایی در پی ایجاد مجدد یک پایگاه تودهای است. این مفهوم به دلایل متعدد هنوز به نظریهی مارکسیستی مرتبط است. در این میان، میتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
1) توسعهی سرمایهداری گرایش دارد جامعه را بین بورژوازی و طبقهی کارگر قطبی کند، اما قطبی شدن روندی مطلق نیست. هنوز اقشار مختلف اجتماعی وجود دارند و از این رو مطالبات خاصی دارند که دقیقاً در خواستهای یکی از این دو طبقهی اساسی نمیگنجند. اگر میخواهیم اتحادی بر پا کنیم که بتواند با سرمایهداری مقابله کند و آن را به شکست کشاند، باید این خواستها برآورده شوند.
2) سرمایهداری بر استثمار کار مزدی استوار است، اما به نفع خود، اشکال خاصی از ستم خارج از اقتصاد، مانند ستم بر زنان و نژادپرستی را نیز مجدداً فرموله میکند.
3) در خلال چند دهه گذشته، در نتیجهی سقوط استالینیسم و ارتباط پر از خطای (و اغلب بدخواهانه) آن با کمونیسم، افکار مارکسیستی بیاعتبار شده است. در نتیجه، نظریههای جدید جایگاه خود را به دست آوردهاند، نظریههایی که بر جنبشهای اجتماعی یا موضوعات جدیدی متمرکزند و جایگزین طبقهی کارگر بهعنوان عامل تغییر شدهاند (دیدگاههایی که به انواع مختلف اتونومیسم نزدیکترند)، یا نظریههایی که هژمونی را بدون هیچ دخلی به طبقه ابتدا با هدف ایجاد گفتمانهای سیاسی مترقی و سپس گفتمانهای پوپولیستی (لاکلائو و موفه) بازتفسیر میکنند. در برخی از موارد، این دیدگاهها برای ترویج نوعی همکاری بین «جنبشهای اجتماعی» و دولت ترکیب شدهاند. همانگونه که بهویژه در آمریکای لاتین تحت حکومتهای «پسانئولیبرال» فرض شده است یا ــ بهرغم تفاوتهای آشکار ــ آنگونه که برخی از بخشهای جنبشهای اجتماعی امروز در ایالات متحده نیز، در رابطه با دولت بایدن پیشنهاد میکنند. با وارسی مجدد مسئلهی هژمونی در اصطلاح مارکسیستی، میتوان یک بار دیگر مرکزیت طبقهی کارگر را بهعنوان یک سوژهی انقلابی مطرح کرد. این به نوبهی خود به معنای آن است که خواستهای سایر بخشهای اجتماعی، که هم از حیث دگرگونیهای اقتصادی و هم از منظر حقوق مرتبط با موضوعات نژادی، قومیتی و جنسیتی تحتتأثیر سرمایهداریاند، نیز درنظر گرفته شود. من فکر میکنم این یک پرسش اساسی است، زیرا از زمان بحران 2008، مارکسیسم تا حد معینی اقتدار خود را بهعنوان نظریهای که میتواند بحرانهای اقتصادی را تبیین کند بازیافته است، اما هنوز نفوذ خود را بهعنوان یک استراتژی سیاسی به کار نبسته است. من بر این باورم این بحث بهویژه برای ایالات متحده مهم است، زیرا رویکرد مارکسیستی به مسئله هژمونی امکان فراتر رفتن از تضاد بین «سیاست هویت» و رویکرد اقتصادگرایانه به مسئلهی طبقه را (که برای مثال توسط بخشی از مجله ژاکوبن و همچنین توسط رهبران جنبشهای اجتماعی طرح شده است) فراهم میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3jq
#هژمونی
#خوان_دال_ماسو
#شیمنا_ورگارا
#بیژن_سپیدرودی
#گرامشی
👇🏼
🖋@naghd_com
▫️ مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی است
گفتوگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
13 دسامبر 2022
📝 توضیح: تابستان امسال پالگریو مک میلان کتاب «هژمونی و مبارزه طبقاتی: تروتسکی، گرامشی و مارکسیسم» اثر مارکسیست آرژانتینی خوان دال ماسو را منتشر کرد. شیمنا ورگارا، عضو صدای چپ، با دال ماسو دربارهی کتابش به نام مفهوم هژمونی که از سوی دو تن از درخشانترین مارکسیستهای انقلابی قرن بیستم، آنتونیو گرامشی و لئون تروتسکی بیان شده، مصاحبه کرد.
🔸 موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پیش و پس از انقلاب، بهمثابهی یک مفهوم سودمند برای درک روابط بینا-دولتی در یک سطح بینالمللی، و اینکه چگونه دولت بورژوایی در پی ایجاد مجدد یک پایگاه تودهای است. این مفهوم به دلایل متعدد هنوز به نظریهی مارکسیستی مرتبط است. در این میان، میتوان به مهمترین آنها اشاره کرد:
1) توسعهی سرمایهداری گرایش دارد جامعه را بین بورژوازی و طبقهی کارگر قطبی کند، اما قطبی شدن روندی مطلق نیست. هنوز اقشار مختلف اجتماعی وجود دارند و از این رو مطالبات خاصی دارند که دقیقاً در خواستهای یکی از این دو طبقهی اساسی نمیگنجند. اگر میخواهیم اتحادی بر پا کنیم که بتواند با سرمایهداری مقابله کند و آن را به شکست کشاند، باید این خواستها برآورده شوند.
2) سرمایهداری بر استثمار کار مزدی استوار است، اما به نفع خود، اشکال خاصی از ستم خارج از اقتصاد، مانند ستم بر زنان و نژادپرستی را نیز مجدداً فرموله میکند.
3) در خلال چند دهه گذشته، در نتیجهی سقوط استالینیسم و ارتباط پر از خطای (و اغلب بدخواهانه) آن با کمونیسم، افکار مارکسیستی بیاعتبار شده است. در نتیجه، نظریههای جدید جایگاه خود را به دست آوردهاند، نظریههایی که بر جنبشهای اجتماعی یا موضوعات جدیدی متمرکزند و جایگزین طبقهی کارگر بهعنوان عامل تغییر شدهاند (دیدگاههایی که به انواع مختلف اتونومیسم نزدیکترند)، یا نظریههایی که هژمونی را بدون هیچ دخلی به طبقه ابتدا با هدف ایجاد گفتمانهای سیاسی مترقی و سپس گفتمانهای پوپولیستی (لاکلائو و موفه) بازتفسیر میکنند. در برخی از موارد، این دیدگاهها برای ترویج نوعی همکاری بین «جنبشهای اجتماعی» و دولت ترکیب شدهاند. همانگونه که بهویژه در آمریکای لاتین تحت حکومتهای «پسانئولیبرال» فرض شده است یا ــ بهرغم تفاوتهای آشکار ــ آنگونه که برخی از بخشهای جنبشهای اجتماعی امروز در ایالات متحده نیز، در رابطه با دولت بایدن پیشنهاد میکنند. با وارسی مجدد مسئلهی هژمونی در اصطلاح مارکسیستی، میتوان یک بار دیگر مرکزیت طبقهی کارگر را بهعنوان یک سوژهی انقلابی مطرح کرد. این به نوبهی خود به معنای آن است که خواستهای سایر بخشهای اجتماعی، که هم از حیث دگرگونیهای اقتصادی و هم از منظر حقوق مرتبط با موضوعات نژادی، قومیتی و جنسیتی تحتتأثیر سرمایهداریاند، نیز درنظر گرفته شود. من فکر میکنم این یک پرسش اساسی است، زیرا از زمان بحران 2008، مارکسیسم تا حد معینی اقتدار خود را بهعنوان نظریهای که میتواند بحرانهای اقتصادی را تبیین کند بازیافته است، اما هنوز نفوذ خود را بهعنوان یک استراتژی سیاسی به کار نبسته است. من بر این باورم این بحث بهویژه برای ایالات متحده مهم است، زیرا رویکرد مارکسیستی به مسئله هژمونی امکان فراتر رفتن از تضاد بین «سیاست هویت» و رویکرد اقتصادگرایانه به مسئلهی طبقه را (که برای مثال توسط بخشی از مجله ژاکوبن و همچنین توسط رهبران جنبشهای اجتماعی طرح شده است) فراهم میکند...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3jq
#هژمونی
#خوان_دال_ماسو
#شیمنا_ورگارا
#بیژن_سپیدرودی
#گرامشی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
مفهوم هژمونی فراتر از سیاست هویت و اقتصادگرایی
گفتگوی شیمنا ورگارا با خوان دال ماسو ترجمهی:بیژن سپیدرودی موضوع کتاب را مسئلهی هژمونی در برخی از جنبههای اصلی آن تشکیل میدهد: بهعنوان رابطهی رهبری طبقهی کارگر در میان سایر بخشهای تحت ستم، پ…
▫️ هژمونی، انقلاب منفعل و شهریار جدید
نوشتهی: پیتر دی توماس
ترجمهی: حسن مرتضوی
28 دسامبر 2022
🔸 مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگان سنت مارکسیستی که همچنان مخاطبان بسیار گستردهتری را در مقایسه با مفاهیم مرتبطی مانند دیکتاتوری پرولتاریا یا الغای دولت سرمایهداری پیدا میکند. با این حال، اغلب به نظر میرسد که این واژه هنگامی که معانی کاملاً متناقضی به آن نسبت داده نمیشود، مضامین بسیار متفاوتی دارد و خوانندگان جدید و قدیمی را به یکسان در خصوص اهمیت نظری دقیق یا موضوعیت معاصر آن مردد میسازد.
🔸 مقالهی حاضر با تکیه بر پژوهشهای فلسفی جدی اخیر دربارهی دفترهای زندان، استدلال میکند که مفهوم هژمونی بهسان «زنجیرهای دیالکتیکی» متشکل از چهار «وجه وجودی» کاملاً مرتبط یعنی 1)-هژمونی به منزلهی رهبری اجتماعی و سیاسی، 2)-بهعنوان پروژهای سیاسی، 3)-بهسان دستگاهی هژمونیک و 4)-بهعنوان هژمونی اجتماعی و سیاسی جنبش کارگری بهتر درک میشود. این سنخشناسی بدیل از مفهوم هژمونیْ هم تحلیل پیچیدهای از ظهور قدرت دولتی مدرن و هم نظریهی سازماندهی سیاسی گروههای اجتماعی فرودست را نیز در اختیار میگذارد. این پروژه در انگارهی گرامشی پیرامون شکلگیری «شهریار جدید» گنجانده شده است، انگارهای که هم بهعنوان حزب سیاسی و هم فرآیند مدنیت تصور میشود و معرف بدیل رهاییبخش در مقابل شکلهای غالب مدرنیتهی سیاسی است.
🔸 شهریار جدید گرامشی را نباید صرفاً اسم رمزی برای یک حزب سیاسی از پیش موجود یا حتی شکل شناختهشدهای از حزب سیاسی کمونیستی درک کرد، حزبی که بیشازپیش با تثبیت استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی بینالمللی به طور فزایندهای منسوخ میشد، حتی زمانی که گرامشی در حال نگارش دفترهای خود بود. در عوض، دقیقاً همانطور که دربارهی شهریار هنوز ناموجود ماکیاولی صدق میکند، میانجیگریهای نهایی گرامشی رویه و شکل جدیدی از سیاست را پیشنهاد میکند که شامل درک جدیدی از حزب سیاسی بهعنوان «آزمایشگاه» جامعهی جدید است و به کاملترین گسترش خود میرسد، اما قابل تقلیل به آن نیست. شهریار جدید یک «فرد مشخص» یا یک هستندهی متمرکز واحد نیست، بلکه فرآیند جمعی پویایی است که هدفش یکسره بسطی تمامیتبخش در کل صورتبندی اجتماعی، به عنوان سازمانی جدید از روابط اجتماعی و سیاسی است. ... شهریار جدید در نهایت شکل اسطورهای را نشان میدهد که هدف آن فراخواندن ائتلافی از فرودستان شورشی است که درگیر اقدامات برای خودآزادی سیاست هژمونیک هستند ــ آزمایشگاهی آموزشی برای آموزشزدایی عادات فرودستی و کشف شکلهای جدید سرخوشی، دوسویگی و خودتعیّنی جمعی.
🔸 سالهای گذشته شاهد تحولی اساسی در فضای سیاسی بینالمللی بودهایم. پس از زمستان طولانی نئولیبرالیسم، مفاهیم جدید اما هنوز شکننده از جهان از تداوم انقلابهای عربی، تا جنبش اشغال، تا مبارزات ضد ریاضت اقتصادی در سراسر جهان اشاعه مییابند. برای اولین بار به تحقیق از دههی 1960، تجربیات تودهای پیوسته از بسیج مردمی یک نسل کامل، در عمق بحران سیاسی طبقات حاکم که قادر به تثبیت تضادهای ذاتی رژیم انباشت خود نیستند، وجود دارد. آنچه این جنبشهای جدید به آن نیاز دارند، نظریههایی است که به آنها کمک کند تا ظرفیت عمل خود را افزایش دهند، دیدگاههای سیاسی جدیدی را که در آنها نهفته است، در یک «وضعیت عملی» آشکار کنند. مهمتر از همه، این جنبشها نیاز به توسعهی شکلهای سازمانی دارند که آنها را در گذار از مقاومت در برابر نظم موجود، به سمت شالودهی نوع جدیدی از جامعه قادر به رشد و شکوفایی میکند، یعنی از نقد به برساختن. به نظر من توسعهی دیالکتیکی پژوهش گرامشی دربارهی ماهیت سیاست هژمونیک، واقعیت تاریخی انقلاب منفعل، و شکلگیری بالقوهی یک شهریار جدید را میتوان امروز به عنوان اصطلاحات پیشگمانهای برای درک و تقویت تنوع این موارد بسیج معاصر مقاومت و شورش درک کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lr
#هژمونی
#گرامشی
#پیتر_دی_توماس
#حسن_مرتضوی
👇🏼
🖋@naghd_com
نوشتهی: پیتر دی توماس
ترجمهی: حسن مرتضوی
28 دسامبر 2022
🔸 مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگان سنت مارکسیستی که همچنان مخاطبان بسیار گستردهتری را در مقایسه با مفاهیم مرتبطی مانند دیکتاتوری پرولتاریا یا الغای دولت سرمایهداری پیدا میکند. با این حال، اغلب به نظر میرسد که این واژه هنگامی که معانی کاملاً متناقضی به آن نسبت داده نمیشود، مضامین بسیار متفاوتی دارد و خوانندگان جدید و قدیمی را به یکسان در خصوص اهمیت نظری دقیق یا موضوعیت معاصر آن مردد میسازد.
🔸 مقالهی حاضر با تکیه بر پژوهشهای فلسفی جدی اخیر دربارهی دفترهای زندان، استدلال میکند که مفهوم هژمونی بهسان «زنجیرهای دیالکتیکی» متشکل از چهار «وجه وجودی» کاملاً مرتبط یعنی 1)-هژمونی به منزلهی رهبری اجتماعی و سیاسی، 2)-بهعنوان پروژهای سیاسی، 3)-بهسان دستگاهی هژمونیک و 4)-بهعنوان هژمونی اجتماعی و سیاسی جنبش کارگری بهتر درک میشود. این سنخشناسی بدیل از مفهوم هژمونیْ هم تحلیل پیچیدهای از ظهور قدرت دولتی مدرن و هم نظریهی سازماندهی سیاسی گروههای اجتماعی فرودست را نیز در اختیار میگذارد. این پروژه در انگارهی گرامشی پیرامون شکلگیری «شهریار جدید» گنجانده شده است، انگارهای که هم بهعنوان حزب سیاسی و هم فرآیند مدنیت تصور میشود و معرف بدیل رهاییبخش در مقابل شکلهای غالب مدرنیتهی سیاسی است.
🔸 شهریار جدید گرامشی را نباید صرفاً اسم رمزی برای یک حزب سیاسی از پیش موجود یا حتی شکل شناختهشدهای از حزب سیاسی کمونیستی درک کرد، حزبی که بیشازپیش با تثبیت استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی و جنبش کمونیستی بینالمللی به طور فزایندهای منسوخ میشد، حتی زمانی که گرامشی در حال نگارش دفترهای خود بود. در عوض، دقیقاً همانطور که دربارهی شهریار هنوز ناموجود ماکیاولی صدق میکند، میانجیگریهای نهایی گرامشی رویه و شکل جدیدی از سیاست را پیشنهاد میکند که شامل درک جدیدی از حزب سیاسی بهعنوان «آزمایشگاه» جامعهی جدید است و به کاملترین گسترش خود میرسد، اما قابل تقلیل به آن نیست. شهریار جدید یک «فرد مشخص» یا یک هستندهی متمرکز واحد نیست، بلکه فرآیند جمعی پویایی است که هدفش یکسره بسطی تمامیتبخش در کل صورتبندی اجتماعی، به عنوان سازمانی جدید از روابط اجتماعی و سیاسی است. ... شهریار جدید در نهایت شکل اسطورهای را نشان میدهد که هدف آن فراخواندن ائتلافی از فرودستان شورشی است که درگیر اقدامات برای خودآزادی سیاست هژمونیک هستند ــ آزمایشگاهی آموزشی برای آموزشزدایی عادات فرودستی و کشف شکلهای جدید سرخوشی، دوسویگی و خودتعیّنی جمعی.
🔸 سالهای گذشته شاهد تحولی اساسی در فضای سیاسی بینالمللی بودهایم. پس از زمستان طولانی نئولیبرالیسم، مفاهیم جدید اما هنوز شکننده از جهان از تداوم انقلابهای عربی، تا جنبش اشغال، تا مبارزات ضد ریاضت اقتصادی در سراسر جهان اشاعه مییابند. برای اولین بار به تحقیق از دههی 1960، تجربیات تودهای پیوسته از بسیج مردمی یک نسل کامل، در عمق بحران سیاسی طبقات حاکم که قادر به تثبیت تضادهای ذاتی رژیم انباشت خود نیستند، وجود دارد. آنچه این جنبشهای جدید به آن نیاز دارند، نظریههایی است که به آنها کمک کند تا ظرفیت عمل خود را افزایش دهند، دیدگاههای سیاسی جدیدی را که در آنها نهفته است، در یک «وضعیت عملی» آشکار کنند. مهمتر از همه، این جنبشها نیاز به توسعهی شکلهای سازمانی دارند که آنها را در گذار از مقاومت در برابر نظم موجود، به سمت شالودهی نوع جدیدی از جامعه قادر به رشد و شکوفایی میکند، یعنی از نقد به برساختن. به نظر من توسعهی دیالکتیکی پژوهش گرامشی دربارهی ماهیت سیاست هژمونیک، واقعیت تاریخی انقلاب منفعل، و شکلگیری بالقوهی یک شهریار جدید را میتوان امروز به عنوان اصطلاحات پیشگمانهای برای درک و تقویت تنوع این موارد بسیج معاصر مقاومت و شورش درک کرد...
🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3lr
#هژمونی
#گرامشی
#پیتر_دی_توماس
#حسن_مرتضوی
👇🏼
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
هژمونی، انقلاب منفعل و شهریار جدید
نوشتهی: پیتر دی توماس ترجمهی: حسن مرتضوی مفهوم هژمونی از منظر گرامشی در طیف وسیعی از دانشرشتههای علوم انسانی، اجتماعی- علمی و تاریخی تأثیرگذار شده است. این بیانگر «موفقیتی» است یکه برای واژگا…