نقد
3.35K subscribers
200 photos
17 files
792 links
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی

بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.

www.naghd.com

Naghd.site@gmail.com
Download Telegram
▫️ گرامشی و نظريه‌ی سياسی

7 مارس 2018
نوشته‌ی: اریک جی. هابسبام
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

گرامشی سياست را هسته‌ی نه‌تنها استراتژی سوسياليسم پيروزمند بلكه استراتژی خود سوسياليسم می‌دانست. چنانكه هواره و نول اسميت به درستی خاطرنشان می‌كنند، سياست برای گرامشی «فعاليت اساسی انسانی است، ابزاری كه به مدد آن آگاهی تكين در تماس با جهان اجتماعی و طبيعی در همه‌ی شكل‌های خود قرار می‌گيرد»...

اين برداشت تلويحاً در مفهومِ خود پراكسيس نهفته است: اينكه درك جهان و تغييردادن آن يك چيز و همان است. و پراكسيس، تاريخی كه انسان‌ها در آن خودشان را می‌سازند، ولو در شرايط معلوم و در حال تكوين تاريخی، همان كاری است كه انجام می‌دهند و نه فقط شكل‌های ايدئولوژيكی كه انسان‌ها در قالب‌شان از تضادهای جامعه آگاه می‌شوند: به گفته‌ی ماركس چگونگی «تا پايان كار جنگيدن» است: به طور خلاصه، اين همان چيزی است كه می‌توان كُنش سياسی ناميد. اما همچنين تا حدی بازشناسی اين واقعيت است كه خودِ كُنش سياسی فعاليتی است مستقل، ولو اينكه «در قلمرو «دائمی» و «ارگانيك» حيات اقتصادی تاثير بگذارد.»...
https://wp.me/p9vUft-B

#گرامشی #حسن_مرتضوی #هابسبام
#نظریه‌_سیاسی #هژمونی #طبقه #روشنفکران

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ روشنفکران و کارگران
🔹 دیالکتیک اندیشه و کردار

نوشته‌ی: کمال خسروی

21 اکتبر 2019

«عنوان توصیفیِ «روشنفکران و کارگران»، بیش و پیش از آنچه ضرورت دارد بر متن پیش‌دستی می‌کند و پیش‌پنداشت‌هایی را برمی‌انگیزاند که شاید متن در تحلیل نهایی نتواند ــ حتی اگر بخواهد ــ از عهده‌ی دگرگون‌ساختن‌شان برآید؛ هیچ که نه، همین «واو» بین واژه‌های «روشنفکران» و «کارگران» که به‌ناگزیر دال بر تمایز و تشخص دو گروه اجتماعی است، خواه‌ناخواه بر گُسست و جدایی دلالت دارد تا یگانگی و پیوند. اما مهم‌تر از همه، با جمع و جورکردن دست و پای بحث پیرامون «روشنفکران» و محدودکردن آن به‌بحثی پیرامون روشنفکران و کارگران، در نگاه نخست، از آن سنجه‌ی مشترک و داعیه‌ی بحث پیرامون روشنفکران و همه‌ی گروه‌ها و نهادهای دیگرِ اجتماعی فاصله می‌گیرد. با این رویکرد، جستار حاضر باید گناه برانگیختن دست‌کم دو پیش‌داوری را به‌گردن بگیرد: نخست، تبعیدشدن به قلمروی ــ اگر نه «فرقه»گرا، بلکه دست‌کم ــ محدود؛ به حوزه‌ی گفتمان ایدئولوژیکِ مشاجرات مارکسیستی و مارکسیست‌ها؛ به دعوایی «درونی» پیرامون کلیشه‌های ملال‌آور و تکراری «حزب» و «نقش عنصر آگاه» و «جنبش خودبه‌خودی» و «اکونومیسم» و عینیت و ذهنیتِ «چه باید کرد؟»ی؛ به دنیای گرد و غبارگرفته‌ی غافل از گستره‌ی بسیار گسترده‌ی گفتمان مدرن و پسامدرن «روشنفکری»، یا دست‌کم متجاهل نسبت به آن. این، بهایی است که باید پرداخت. دوم، از آنجاکه عنوان «فرعیِ» این جستار «دیالکتیک اندیشه و کردار» است، بدگمانی به پرمدعایی و بلندپروازیِ رویکردی که گفتمانی چنان گسترده را به حوزه‌ای چنین کوچک محدود می‌کند یا دست‌کم با عزیمت از این حوزه‌ی کوچک، داعیه‌ی ادای سهمی در تبیین و نقد آن حوزه‌ی بسیار گسترده را دارد. در روزگاری که «کَلانْ روایت‌ها» نشان «فرقه‌گرایی»اند و محبوبیت چندانی میان روشنفکران مدرن و پسامدرن ندارند، پیوند این دو پیش‌داوری، پیش‌داوران را پیشاپیش مجاب می‌کند. این نیز بهایی است که باید پرداخت.»

🔸 در این مقاله می‌خوانید:

1 ـ دو رویکرد
2 ـ یک گام به پس
3 ـ دیالکتیک گُسست و پیوستگی
4 ـ مفصل‌بندیِ ایدئولوژی در سپهر کردار
5 ـ بازنمایی


🔸 از متن مقاله:

نسخه‌ی وارونه‌ی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری، ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری است. این ایدئولوژی هرچند در تلاش «فروتنانه» برای اندک جلوه‌دادنِ نقش روشنفکرانه‌ی خود است و هرگز نقش عظیم و تاریخی و سرنوشت‌سازِ جنبش کارگری و طبقه‌ی کارگر را انکار نمی‌کند، بلکه به وارونه، هر کلام و پیام و کشف تازه‌ی خود را نه از آنِ خود، بلکه کلام و پیام طبقه‌ی کارگر می‌نامد، در تعیین جایگاه کارگران بیش‌تر به منظر ایدئولوژیِ بورژوایی نزدیک است و از جنبش «خودبه‌خودیِ» کارگری ظرفیتی بیش از آگاهی غریزی و اقتصادی انتظار ندارد. در تعیین جایگاه روشنفکران نیز، شکل وارونه‌ی ایدئولوژیِ چپِ ضدِ روشنفکری است؛ البته با همان مبانی استدلالی و همان خطاهای نظری: «سپهر اندیشه» به «تئوری» ــ که در اینجا «ایدئولوژی» نامیده می‌شود ــ تقلیل می‌یابد، جای نسبی‌گراییِ ایدئولوژیک را مطلق‌گراییِ حقانیت نظری و نمایندگیِ بی‌چون و چرایِ رسالتِ تاریخیِ پرولتاریا می‌گیرد و هرگونه تخطیِ کردار پرولتاریای واقعی و مبارزه‌ی واقعی از احکام ایدئولوژیک، هم‌چون انحراف و خیانت ارزیابی می‌شود. احکام ایدئولوژیک فرمان‌هایی هستند که ایدئولوژیِ چپِ روشنفکری مورد به مورد و بنا به مصالح ملی (مثلاً دفاع از وطن سوسیالیستی)، بین‌المللی (دفاع از منافع طبقه‌ی کارگر جهانی یا محورهای مقاومت)، مقتضیاتِ ضدِامپریالیستی (به سرکردگیِ این یا آن) و با اتکا به روایت فراگیر و همه‌سو نگرِ این روشنفکران ــ که کارگران به دلیل درگیری در مسائل روزمره‌ی اقتصادی و غریزی‌شان از آن بی‌بهره‌اند ــ صورت‌بندی می‌کند و سرپیچی از آن‌ها، اگر نشانه‌ی مزدوری و جاسوسی برای دشمن و دست‌نشاندگی نباشد، دست‌کم نشانه‌ی ساده‌لوحی، بلاهت یا حماقت و نادانی است. شکلِ وارونه‌ی پارانویای ایدئولوژیِ چپِ ضدِروشنفکری، اینجا به‌خودشیفتگیِ روان‌پریشانه‌ی رسولانِ بی‌اُمت و شگفت‌آورترین «تئوری‌های توطئه» بدل می‌شود. همه‌ی ادعاهای این ایدئولوژی در مورد پیوند با طبقه‌ی کارگر، چیزی جز تلاش (و آرزوی) پیروی کارگران از فرمان‌های آن‌ها (با نام‌های متواضعانه‌ترِ «ایدئولوژی»، «تئوری انقلابی»، «برنامه‌ی حزبی»، «استراتژی»، «تاکتیک» و از این دست) در کاربست این فرمان‌هاست.

🔹 متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-14r

#کمال_خسروی #کارگران #روشنفکران
#حزب #دیالکتیک #شورا
👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته های دریافتی 🔹

▫️ پیچش راست سوژه‌های چپ!
▫️نکاتی در باب سوژه‌های سیاست، رهایی، حقیقت و الباقی

نوشته‌ی: آساره آسا

23 نوامبر 2019

🔸 شاید اگر به انتشار حجم چشمگیر متونی نظر بیافکنیم که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به مسأله‌ی سوژه و سوژگی پرداخته‌اند، انتشار یک مطلب دیگر در این مورد، هر چند کسالت‌آور، اما چندان غریب و غیرمنتظره نباشد. این نوشته از سوژه و سوژگی می‌گوید اما به قصد نقد آن. از نظر نگارنده ضرورت بررسی عمیق مفهوم «سوژه» دوچندان است؛ «سوژه» در چند سال اخیر چنان گرد و غباری به پا کرده که دیگر نمی‌توان به سادگی و به‌طور شفاف چپ و راست را از هم تشخیص داد. ضمن آنکه مباحثی که حول یا با استناد به سوژه طرح می‌شوند چون سرابی تشنگان «حقیقت» فراوانی را به سمت خود کشیده‌اند. بر کسی که با پای سر به امید آبی زلال تا این سراب دویده اما ناامید و تشنه‌لب برگشته، لازم است که دیگران را اگر نه قانع به بازگشت، لااقل از دروغین بودن وعده‌ی آب آگاه کند.

🔸 سوژۀ فلسفی شناخت بنا به تعریف نه محصول شرایط و زادۀ روابط مشخص که عنصری بیرون از دنیای واقعی است. روشنفکران چپ وفادار به ماتریالیسم اما باهوش‌تر از آن هستند که تناقض عیان سوژۀ خارج از واقعیات را درنیابند. سوژه‌ای که ایشان سنگش را به سینه می‌زنند، سوژه‌ای است که در همین اوضاع و احوال زندگی می‌کند، نه سوژۀ استعلایی است و نه فاعل شناسا. بلکه کسی است که از دل واقعیت بیرون می‌آید و دست به عمل می‌زند، و با عمل خود جهان پیرامونش را تغییر می‌دهد. فلسفۀ معاصرْ او را به نام «سوژۀ سیاست» می‌خواند. آیا اینجا صبحت از دگردیسی «سوژه» است؟ اگر آری، این دگردیسی از کی رخ داده؟ اگر نه و ما با یک پدیدۀ کاملاً جدید روبه‌رو هستیم، پس اصرار بر کاربرد اصطلاحاتی از قبیل «سوژه»، «فرایند سوژگی» «سوژه شدن» در چیست؟ از آنجا که ما ملانقطی‌ها این تشابهات را صرفاً نشانۀ سهل‌انگاری نمی‌دانیم، کمی جسارت می‌کنیم و پاورچین پاورچین به سمت این سوژۀ جدید می‌رویم تا ناغافل پرده از رویش برداریم و مطمئن شویم پشت این سوژه همانی نیست که ادعای شناخت جهان را داشت و خود را منفک از دنیای واقعی می‌پنداشت.

🔸 از آنجا که این دست سوژه‌های بی‌ادعا، در آشپزخانۀ روشنفکران چپ به فراوانی پخته شده، و ما و شما هم وقت و اشتهای چشیدن همه را نداریم، بی‌توضیح بیشتر به سراغ نظریه‌پردازانی می‌رویم که در سال‌های اخیر دست‌پخت‌شان بیش از سایرین باب طبع چپ ما افتاده و خوراک نظری-عملی لذیذی برای «فعالین چپ و کمونیست» تهیه کرده‌اند. ابتدا مختصری در مورد سوژۀ طبخ‌شده توسط رانسیر می‌گوییم و سپس سری به مطبخ بدیو می‌زنیم، بعد پایه‌هایی که سوژه‌های آنان روی آن ایستاده‌اند را می‌یابیم. مختصری از دلایل ظهور سوژه در این برهه از تاریخ خواهیم گفت، و دست آخر نشان خواهیم داد که راه «رهایی»ای که سوژه چپ می‌پیماید به سمت راست است و هرگز نمی‌تواند به محو جامعۀ طبقاتی و روابط مبتنی بر استثمار منتهی شود!
امید ما این است که بتوانیم نشان دهیم چطور سوژۀ شناختِ متفکرانِ ایده‌آلیست خود را تحت نام «سوژۀ سیاست» در تئوری‌های اندیشمندان چپ بازمی‌یابد، و در نهایت بفهمیم چرا تاریخ هیچ سوژه‌ای ندارد، و تنها در صورتی می‌توان برای تاریخ سوژه قائل شد که پیشتر، نگاه‌مان را با بینش ایده‌آلیستی تطبیق داده باشیم.

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-17e

#آساره_آسا #اکتیویسم #روشنفکران #سوژه_سیاست #ژاک_رانسیر #بدیو

👇🏽

🖋@naghd_com
🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ ایدئولوژی «باید و نبایدهای» سنتی چپ

نوشته‌ی: فرنگیس بختیاری

10 مارس 2021

🔸 ۴ دهه قبل، چپِ رفرمیسم در مناظره‌‌ها با مقامات جمهوری اسلامی، نمایندگانِ جدید هژمون را تطهیر و بنا به‌سرشت دموکراسی پارلمانی، با سازش در بستری از خون، زیر سایه مبارزهِ «ضدامپریالیستی»، بقایش را در کنار و نه مقابل حاکمان سلطه تضمین کرد. سپس، در پروسه سلبِ مشروعیت از حاکم، به‌تبارش به نام حزبِ باد وفادار ماند و با جداکردن سیاست داخلی و خارجی ضد انقلاب، همراهی با باورهای مردم را به‌مدد مبارزه «عدالت‌خواهی»، زینت‌بخش«انقلابی‌گری» خود کرد. در مقابل چپ نجات‌یافته از گرداب خون دهه ۶۰، اکثراً در انزوایی محفل‌گونه (داخل و خارج کشور) و ضدیت با غاصبان انقلاب و حامیان شرقیش، به نفی مدام (و نه نقد) باورهای مردم پرداخت و از قلمرو پراتیک نه فقط فیزیکی که ذهنی هم دور شد. لذا وقتی در دهه ۹۰ با تکیه به ریزش آن باورها به میدان عمل (بیشتر رسانه‌ای) پا گذارد، هنوز در اسارت باورهای خود، قادر به هضم و درک فعالان سیاسی جدید نبود. در جزر و مد پراتیک این دهه، برخی باورهای آنها ترک برداشت و برخی الزاماتی که برای سنجش یک فعال سیاسی برای خود ساخته بودند تغییرکرد. اما همچنان یک باور به‌زیست خود ادامه داد اینکه آنها «روشنفکر آگاه» هستند و می‌توانند با «تئوری انقلابی» به «روشنفکر ناآگاه» به کارگران و به همه فرمان دهند!! یا جهت کاربست فرمان‌های خود در پراتیک، هسته مخفی، محفل یا گروه بسازند و بیانیه و رهنمود صادر کنند. تلاش صادقانه و ایثارگرانه فعالان سیاسی دیروز، حتی انتقال تجربه بازماندگان آنها، هر چند با هدف و نیت پیوند تئوری و عمل بوده است، اما ناخواسته بر مبانی ایدئولوژیک جدایی تئوری و عمل به زیست خود ادامه داده‌است، زیرا به جای نقد انتزاعات عینیت‌یافته بین مردم (نقد ایدئولوژی‌های مفصل‌بندی‌شده در پراتیک) با ‌صدور فرامین چه‌بایدکرد و چه نباید کرد، داس خشم طرد و نفی دشمن طبقاتی و سازشکاران را تیز کرده است. امری که در حضور ۱۰۰ ساله تفکر چپ در ایران و در الاکلنگ چپ رفرمیست و انقلابی، پیوسته بازتولیدکننده شور انقلاب در مقابل رفرم بوده است. بدون آنکه به نهادین‌شدن آکاهی انتقادی بیانجامد.

🔸 مقوله مخفی‌کاری و علنی‌کاری چپ در ۱۰۰ سال گذشته، ریشه در نگرش وی به رابطه‌ی روشنفکران و کارگران یا رابطه‌ی تئوری و پراتیک قرار دارد. سنگ محک آن: «دیالکتیکِ انتقادیِ نهادین‌شده‌ی تئوری و پراتیک است که پیکریافتگیِ سیاسی و سازمانیِ دیالکتیکِ گُسست و پیوستگیِ سپهر اندیشه و سپهر کردار است». ایدئولوژی‌هایی که این دیالکتیک را نادیده می‌گیرند در دو بعد افراط و تفریط بر تناسب فعالیت سیاسی به صورت مخفی یا علنی اثر گذاشته و ایدئولوژی بایدها و نباید‌های مخفی‌کاری را بازتولید می‌کند.

🔸 در جنبش کنونی ما ظرفیت‌های عظیمِ عینی و پراتیکی وجود دارد که به عنصر روشنفکر این امکان را می‌دهد، از نقش و ماهیت روشنفکرانه خود حرکت کند و در جایگاه اجتماعی خود، راهبری آزادانه، آگاهانه و دمکراتیک در یکی از فرآیندهای زندگی اجتماعی را تجربه کند. این راهبری که از جدایی تئوری و پراتیک حرکت می‌کند برای حفاظت خود از وابسته‌شدن ایدئولوژیک‌ به بورژوازی فقط با تمرکز بر «نقد ایدئولوژی به‌طور اعم و نقد ایدئولوژیِ بورژوایی و بتوارگیِ کالایی به‌طور اخص» قادر به پیش‌برد پروسه بازیافت یگانگیِ کارگران و روشنفکران و آغازی برای نهادین‌شدن آگاهی انتقادی یا سازمان‌های چپ خواهد بود. نقش راهبُردی روشنفکر به‌طور اعم در فرآیندهای زندگی اجتماعی امری گریزناپذیر و ضروری است. اما اگر این نقش آگاهانه با نظریه‌ی نقاد بطور اخص همراه نباشد، خود مفصل‌بند رابطه سلطه‌ و تابع حضور همه‌گیر و گسترده ایدئولوژی بورژوایی و نهادهای سیاسی آن خواهد شد و مثل صد سال گذشته در الاکلنگ انقلاب و رفرم یا شکست خونین می‌خورد، و یا با جذب‌شدنِ بطئی و خزنده در درون ایدئولوژی بورژوایی و گفتمانی آکادمیک و رسانه‌ای آن، سازشکاری و رفرمیست را بازتولید خواهد کرد.

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-23N

#فرنگیس_بختیاری #مارکسیسم
#نقد_ایدئولوژی #چپ_انقلابی #روشنفکران

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ روش گرامشی
▫️ به مناسبت انتشار ترجمه‌ی فارسی «دفترهای زندان»‏

نوشته‌ی: ژوزف بودجج‏
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

‏2 سپتامبر 2021‏

📝 توضیح «نقد»: به مناسبت انتشار ترجمه‌ی فارسی جلد نخست «دفترهای زندان»، اثر آنتونیو گرامشی، با ترجمه‌ی حسن ‏مرتضوی، که دربرگیرنده‌ی دفترهای اول و دوم یادداشت‌های اوست، بخشی از مقدمه‌ی مترجم انگلیسی این اثر را منتشر می‌کنیم. ‏به‌گفته‌ی مترجم فارسی، این مقدمه شرح بسیار جالبی از روش گرامشی به‌دست می‌دهد و رویکردی را به این روش برجسته ‏می‌کند که تاکنون کم‌تر دیده شده است؛ هم‌چنین دربردارنده‌ی گفتاوردهایی مهم، شاخص و خواندنی از دفترهاست.‏

🔸 سوالی كه هنوز باید پاسخ داده شود، صرف‌نظر از مجادلات سیاسی و متن‌شناختی، این است: چه چیزی قرار است از ‏قرائت دفترهای زندان گرامشی در ویراستی به‌دست آید كه تا حد امكان دقیقاً محتوای دست‌نوشته‌های اصلی را بازتولید می‌كند؟ ‏در بخش باقیمانده‌ی این جستارِ مقدماتی به این سوال پاسخ می‌دهم. هدف من روشن‌كردن اهمیت توجه دقیق به آهنگ اندیشه‌ی ‏گرامشی، به رویه‌ها و روش‌های واكاوی و تركیب‌بندی، تغییرات و چرخش‌هایی كه پروژه‌اش از سر گذراند، به جزییاتی كه ‏معرفی می‌كند، به موشكافی و به همان‌اندازه به تجدیدنظرهایی كه اعمال می‌كند، به نظم و ترتیب‌ها و بازتنظیم مطالب، و ‏حتی به بخش‌بخش‌بودن كل تلاش او است. من می‌كوشم این كار را با تمركز بر مسیر مجموعه‌ای از ایده‌ها انجام دهم كه برای ‏نخستین‌بار بدون جلب‌توجه در گروه كوچكی از یادداشت‌های به‌ظاهر بی‌اهمیت در همان ابتدای دفتر اول پدیدار شدند.‏

🔸 روش‌های متن‌شناسی و نقد در همه‌ جای دفترهای زندان گرامشی عمل می‌كنند. واكاوی نقادانه‌ی مستمر و دقیق كروچه كه ‏بخش چشمگیری از دفترهای زندان را اشغال می‌كند، بسیار معروف است و اهمیت آن‌ها را تعداد بیشماری از منتقدان ‏خاطرنشان کرده‌اند. آنچه كم‌تر معروف اما به همان اندازه برجسته است، نقد مفصل گرامشی از بوخارین است. به همین ‏منوال، دقیقاً می‌دانیم شمار زیادی از یادداشت‌ها به واكاوی انتقادی فرهنگ ایتالیا و به ویژه ادبیات اختصاص داده شده است. ‏اما آنچه به نحو نامكفی ارزیابی و عمدتاً نادیده گرفته شده، حجم عظیم اطلاعات واقعی مفصلی است كه در دفترها ضبط شده ‏است ــ به دلایلی روش «متن‌شناختی» كه در دفترها جریان دارد، توجه زیادی را به خود جلب نكرده است. خیلی دشوار نیست ‏كه درك‌كنیم چرا چنین است. عملاً هر توصیف و بحث درباره‌ی متن گرامشی متضمن ملاحظاتی درباره تكه تكه بودنش و ‏خصلت ناكامل آن است. چنین ملاحظاتی غالباً ملازم این فرضیه است كه وظیفه‌ی پژوهشگر گرامشی است كه از این قطعات ‏پراكنده، كل منسجمی را بسازد. تلویحاً یا صراحتاً، سرشت تكه‌تكه‌‌ی دفترها معمولاً به شرایط وحشیانه‌ای نسبت داده می‌شود ‏كه در آن تألیف شدند. تكه‌تكه‌بودن، به بیان دیگر، مانعی نامیمون پنداشته می‌شود در مقابل فهم این‌كه گرامشی قصد داشته چه ‏چیزی بگوید یا چه می‌گفت اگر فقط وقت و وسایل تهیه‌ی كتابی «متعارف» یا مجموعه‌ای از كتاب‌ها را می‌داشت. از این‌رو ‏برای «انتظام‌بخشیدن» به دفترها، جمع‌آوری قطعات مرتبط با درونمایه‌هایی معین یا مباحثی معین، تلاش‌هایی صورت گرفته ‏است. ‏

🔸 اغلب این درونمایه‌ها یا مباحث از عنوان‌هایی گرفته‌ شده‌اند كه بر خود بسیاری از دفترها نقش بسته است: «فلسفه‌ی بنه‌دِتو ‏كروچه»، «نیكولو ماكیاولی»، «یادداشت‌ها و قطعاتی برای مجموعه‌ای از جستارها درباره‌ی تاریخ روشنفكران»، ‌‏«روشنفكران و فوردیسم»، «نقد ادبی» و غیره. تا حدودی این امر با توجه به حجم خود دفترها، نیاز به ارائه‌ی آن‌ها در شكلی ‌‏«خواندنی» و عدم اهمیت یا عدم‌مناسبت نسبی ظاهری بسیاری از یادداشت‌‌ها برای بسط درونمایه‌های عمده‌ای كه در دفترها ‏به آن پرداخته شده منطقی است. سپس ویراستار، پژوهشگر یا مفسر گرامشی احساس اجبار می‌كند كه این قطعات را گرد آورد ‏و مانند كوویه‌ی آن روزگار آن‌ها را به هم بدوزد. گاهی این عملیات بازسازی مسئولانه، یعنی با آگاهی انتقادی از ‏محدودیت‌هایش، انجام می‌شود. اما زمانی دیگر، این عملیات با این باور گمراه‌كننده انجام می‌شود كه می‌توان به واقع نه فقط ‏اندیشه گرامشی بلكه خود گرامشی را بازسازی كنیم. ‏



🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2t3


#گرامشی #ژوزف_بودجج #حسن_مرتضوی
#چپ_ایتالیا #هژمونی #پوزیتیویسم #روشنفکران


🖋@naghd_com
▫️ هژمونی: نظریه‌ی سیاست‌ طبقاتی ملی ـ مردمی

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی هژمونی

نوشته‌ی: مارک مک‌نالی
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

‏9 اکتبر 2021‏

📝 توضیح «نقد»: چگونه می‌توان پیش از به‌دست گرفتن اهرم‌های قدرت سیاسی، بر دل‌ها و ذهن‌ها و نهادها غالب شد و پس ‏از دراختیارگرفتن دستگاه قدرت، بر دشمنان شکست‌خورده غالب ماند؟ چگونه می‌توان پیش از دگرگون‌ساختن ساخت‌وبافت ‏معینی از جامعه و افکندن طرحی نو، امکان‌پذیری چنین تغییروتحولی را پذیرفتنی کرد و به گفتمانی غالب بدل ساخت؟ ‏مشروعیت‌زدایی از قدرت حاکم و مشروعیت‌بخشی به فکر و چشم‌انداز تغییر چه جایگاهی در مقوله و سامانه‌ی قدرت، در ‏گستره‌ترین معنای آن، دارد؟ این‌جا ایدئولوژی‌ها چه نقشی ایفا می‌کنند؟ آیا نیروهای مدعی رهایی و خواهان سازوکار اجتماعی ‏رها از سلطه و استثمار مجازند به گفتمانی ایدئولوژیک تن در دهند، یا بسا ناگزیر از آن‌اند؟ جایگاه رویکرد نقادانه چیست و ‏کجاست؟
مبحث «هژمونی» فضایی برای پرداختن به این پرسش‌ها، تدقیق آن‌ها و واکاوی و نقد پاسخ‌هاست. با انتشار مقالاتی در این ‏زمینه، مجموعه‌ی تازه‌ای را با شناسه‌ی
#هژمونی در «نقد» آغاز می‌کنیم.‏

🔸 نظریه‌های مارکسیستی معدودی وجود دارند که از نفوذ فراگیر و پایداری همانند نظریه‌ی هژمونی آنتونیو گرامشی ‏برخوردار شده‌اند. ایده‌ی هژمونی، که در دفترهای زندان گرامشی (1929ـ1935) مطرح شده، نه تنها هنوز بر بخش ‌اعظم ‏دانش‌پژوهی مارکسیستی معاصر در نظریه و عمل تاثیر می‌گذارد، بلکه پژوهش‌گران آن را در طیف وسیعی از دانش‌رشته‌ها ‏به نحو گسترده‌ای به کار گرفته و بسط داده‌اند. به‌رغم این محبوبیت، هنوز بحث زیادی درباره‌ی منظور دقیق گرامشی از ‏هژمونی وجود دارد. بیش‌تر این سردرگمی ناشی از بی‌توجهی به نص صریح نوشته‌های گرامشی است و پیش‌تر کسی مانند ‏میشل فوکو در 1984 از این واقعیت گلایه می‌کرد كه گرامشی مؤلفی است كه «بیش از آن‌چه واقعاً شناخته شده باشد، از او ‏نقل‌قول شده است». اما مناقشات تفسیری را نمی‌توان صرفاً به قرائت‌های غیردقیقِ آثار گرامشی نسبت داد، زیرا ‌‏«ناهمسازی‌ها»ی آشکار هژمونی نیز ریشه در اظهارات پراکنده و گاه متناقض خودِ گرامشی در دفترهای زندان دارد. پیش از ‏آن‌که شرحی از نظریه‌ی هژمونی گرامشی بدهیم و بکوشیم به این مشکلات بپردازیم و آن‌ها را بررسی کنیم، تشخیص مقیاس ‏این معضلِ تفسیری مهم است.‏

🔸 از نظر گرامشی شرایطی که در آن مبارزه‌ی سیاسی بین نیروهای طبقاتی رخ می‌دهد، حوزه‌ای پویا از «مناسبات قدرت» ‏است. گرامشی از طریق مطالعه‌ی جامع روابط زیربنا/روبنا در مارکسیسم به این مفهوم رسید، و استدلال می‌کرد «اگر قرار ‏است نیروهای فعال در تاریخ در یک دوره‌ی خاص به‌ درستی تجزیه‌وتحلیل شوند و رابطه‌ی بین آن‌ها تعیین شود، باید به نحو ‏دقیقی مطرح و حل شوند». «مناسبات قدرت» در واقع شیوه‌ای نوآورانه برای تجزیه‌وتحلیل جهان سیاسی ـ ‌اجتماعی ارائه ‏می‌دهد که در مبارزه‌ی بین طبقات، اهمیت تازه‌ای برای نیروهای سیاسی و ایدئولوژیک قائل است، در حالی که همه‌ی آن‌ها ‏را در کلیتی قرار می‌دهد که تاریخاً مشروط شده است. بخش حاضر به تجزیه‌وتحلیل شرح گرامشی از «مناسبات قدرت» ‏می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه این تجزیه‌‌وتحلیل مهر تأییدی است بر تفسیر هژمونی به منزله‌ی نظریه‌ای درباره‌ی ‏سیاست طبقاتی ملی ـ مردمی. این بخش به طور خاص نشان می‌دهد که چگونه این مفهوم برای مبارزه با رویکردهای غلط ‏مبارزه سیاسی و ایدئولوژیکی بسط یافت، رویکردهایی که گرامشی آن‌ها را با گرایش‌های «اکونومیستی» و «ولونتاریستی» ‏در مارکسیسم مقایسه می‌کند که شرایطی را که در آن سیاست و مبارزه برای هژمونی رخ می‌دهد ارزیابی نمی‌کنند. ‏

🔸 تازگی نظریه‌ی هژمونی گرامشی را نیز باید با توجه به رویکردش به مسئله‌ی سازمان و برداشت‌های منحصربه‌فردش از ‏حزب، دولت، جامعه‌ی مدنی و روشنفکران در نظر گرفت. او برخلاف رویکرد بسیار متمرکز و نخبه‌گرایانه‌ی لنین به ‏سازمان سیاسی که بر پیشاهنگان معطوف بود، شرح گرامشی درباره‌ی سازمان هژمونی بسیار بیش‌تر همانند نظم یک دستگاه ‏یا شبکه است که سراسر کشور و جامعه‌ی مدنی را با گنجاندن گروه‌ها و روشنفکران هم‌سوی طبقاتی و غیرطبقاتی در ‏برمی‌گیرد. این بخش به کندوکاو در شکل‌ها و عوامل مختلف سازمانی هژمونی می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه سیاست ‏وسیع و تصور گسترده‌ی گرامشی با وظیفه‌ی دشوار ایجاد یک دستگاه طبقه‌محور و ملی ـ مردمی هژمونی با ظرفیت بسیج و ‏جلب توده‌ها آغاز می‌شود...‏

🔹متن کامل نخستین مقاله از سلسله مقالات نقد درباره‌ی هژمونی را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-2Bu

#هژمونی #مارک_مک‌نالی #حسن_مرتضوی
#گرامشی #پوپولیسم #جامعه‌_مدنی #روشنفکران

👇🏽

🖋@naghd_com
▫️ حزب به‌مثابه‌ی «روشنفکر جمعی»

📝 از سلسله مقالات «نقد» درباره‌ی هژمونی

‌نوشته‌ی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان

10 اوت 2022

🔸 نظریه‌ی حزب سیاسیِ طبقه‌ی کارگر ــ که درک و هضم آن یکی از نقطه‌های اصلی شکل‌گیری دیدگاه گرامشی در دوران پیش از زندان او بود ــ جایگاه مهم مشابهی در دفترهای زندان دارد. در حقیقت گرامشی قصد داشت این نظریه را، با الهام از شهریار ماکیاولی، به موضوع مطالعه‌ی ویژه‌ای بدل کند که ویژگی‌های متمایز حزب انقلابی مدرن، یعنی حزب کمونیست، را که گرامشی از آن با عنوان «شهریار مدرن» یاد می‌کرد، نظام‌مند سازد. نخستین نوآوری گرامشی در قیاس با اثر ماکیاولی این بود که «شهریار مدرن»، عامل اراده‌ی جمعی دگرگون‌ساز، دیگر نمی‌تواند به مثابه‌ی فرد تشخص یابد. در جوامع مدرن پیش‌رفته‌تر، نقشی که ماکیاولی به یک شخص منفرد نسبت می‌داد می‌بایست توسط یک ارگانیسم جمعی ایفا شود. گرامشی به عنوان یک ماتریالیست، قصد «اختراع» چنین ارگانیسمی را نداشت، چرا که «تاریخ خود اینک چنین ارگانیسمی را برای ما فراهم کرده است که همانا حزب سیاسی است»، یعنی یکی از شاخص‌ترین عناصر در شبکه‌ی سازمان‌هایی که جامعه‌ی مدنی مدرن به وجود آورده است.

🔸 گرچه گرامشی در لحظات معینی با ترمینولوژی ژرژ سورل «لاس می‌زند»، اما نباید تصور کرد که او برداشتی سوبژکتیو یا اراده‌گرایانه از شکل‌گیری اراده‌ی جمعی دارد، گویی اراده‌ی جمعی چیزی نیست مگر ساختن «ایده- نیرو» یا «افسانه‌ای» که می‌تواند طبقه را بسیج کند، بدون آن‌که ربطی به واقعیت عینی مشخص [concrete] داشته باشد (نظیر آن‌چه در افسانه‌ی «اعتصاب عمومی» سورل شاهدش هستیم). گرامشی این اراده‌ی جمعی را به مثابه‌ی «آگاهی عملی از ضرورت تاریخی» درک می‌کند، یعنی به مثابه‌ی ضرورتی که به آگاهی اعتلا یافته و به پراکسیسِ دگرگون‌ساز بدل شده است. از آن‌جا ‌که اراده‌ی جمعی تنها هنگامی ‌می‌تواند برانگیخته شود و توسعه یابد که شرایط ضروری ابژکتیو وجود داشته باشد، حزب می‌بایست «تحلیلی تاریخی از ساختار اجتماعی کشور مفروض داشته باشد» تا بتواند خط سیاسی را معین کند، یعنی قادر باشد تأثیری واقعی بر واقعیت بگذارد.

🔸 اظهارنظرهای پراهمیت گرامشی درباره‌ی «خودانگیختگی و رهبری آگاهانه» را باید از این منظر نگریست. گرامشی در این اظهارات، موضعی صریح در برابر بت‌واره‌ی خودانگیختگی اتخاذ کرد و به انتقاد از کسانی پرداخت که از ارائه‌ی رهبری آگاهانه به مبارزه‌ی مداوم و روزانه‌ی جنبش‌های خودانگیخته‌ ــ یعنی سنتزی سیاسی- روشنفکرانه که بتواند بر عناصر رسته‌گرایی غلبه و این حرکات را به امری هژمونیک، عام، و توانا به کنش مؤثر و پایدار بدل کند ــ امتناع یا این رهبری را تضعیف می‌کنند. با این حال، او معتقد نبود که اراده‌ی جمعی را می‌توان تنها «از بالا»، با یک عمل خودسرانه‌ی حزب، بدون در نظر گرفتن «احساسات ”خودجوش“ توده‌ها»، برانگیخت. او می‌نویسد: این احساسات را باید «آموزش داد، هدایت کرد و پالود» اما هرگز نباید آن‌ را نادیده گرفت.

🔸 برداشت گرامشی ــ در نظریه‌‌اش درباره‌ی پایان دولت، در انتقادش از «دولت گرایی»، در امتناعش از یکی گرفتن حزب و دولت در سوسیالیسم، در دفاعش از تقویت جامعه مدنی پس از به دست گرفتن قدرت، و غیره ــ به طور خلاصه حاوی بنیان‌هایی برای غلبه دیالکتیکی بر جنبه‌هایی از نظریه‌ی لنین درباره‌ی حزب طبقه‌ی کارگر است... علاوه بر این، تاریخ‌گراییِ خود گرامشی است که به‌وضوح او را به تصدیق و تاکید بر ضرورت نوسازی دائمی نظریه و عمل حزب کارگر، هم‌گام با نوسازی خود واقعیت، سوق می‌دهد، نوسازی‌ای که شرط ایفای درست کارکردی است که حزب در وهله‌ی اول برای آن به وجود آمده بود. به قول گرامشی: «می‌توان گفت که یک حزب هرگز کامل نمی‌شود و به‌تمامی شکل ‌نمی‌گیرد، به این معنا که هر تحولی وظایف و کارکردهای جدیدی را ایجاد می‌کند، و به این معنا که برای احزاب معینی این پارادوکس همواره صادق است که آن‌ها فقط هنگامی کامل می‌شوند و به‌تمامی شکل ‌می‌گیرند که دیگر وجود نداشته باشند ــ یعنی زمانی که وجودشان به‌لحاظ تاریخی زائد شده باشد.»

🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:‏

https://wp.me/p9vUft-34S

#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#حزب #روشنفکران
👇🏽

🖋@naghd_com