نشرموج
441 subscribers
531 photos
34 videos
39 files
150 links
📚رمان هاي فانتزي و تخيلي 📚

وبسایت :
WWW.MOWJBOOK.COM
تلفن :
02188980374
09124126731
خ انقلاب خ ۱۲ فروردین خ نظری غربی کوچه جاوید ۱ پلاک ۶ واحد ۱
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
پدرام بانگ زد:
-فرمان بده به آنان بتازند. ما را دیگر توان نبرد و جان جنگ نیست. آنان را به دوزخ برگردان فرخ همایون.
و شاه شمشیرش را برکشید. به سورنا و مهرآذر و کاوه که با او بودند نگاه کرد. با برآوردن شمشیرش هزاران سرباز، یکی از پس دیگری شمشیرش را برمی‌آورد.
شاه فرمان داد: به نام ایزد و برای میهن و از برای پیروزی، یک تن را باز نگذارید و به گوردخمه‌های گورسان بازگردانید.
اما پیش از آن که بخواهد فرمان تاختن بدهد، دیوان اهریمن پرست بودند که به‌سویشان تازش گرفتند. هریک، بلندای دو مرد را داشتند. تیغ‌هایی بزرگ و سنگین در دستانشان بود. نیمی از تنشان در زره بود. اما خود چنان پوستی بر تن داشتند که از پولاد سخت تر می‌نمود.
هزاران مرد و دیو به‌سوی هم می‌تاختند. از کوبش پایشان، گرد و خاکستر آسمان را باردیگر تیره می‌کرد. انگار دل همة جهان در آن دشت و زیر پای آن مردان می‌تپید...
ده‌ها هزار جنگجو درهم گره خوردند. تیغ‌ها در سینه‌ها فرو رفت. سرها از گردن‌ها فرو افتاد. پهلوها شکافته شد. چکاچک شمشیرها، هزاران شمشیر، پایان هستی می‌ساخت. لشکریان اهریمن، درنده و زورمند بودند.‌ اندیشه‌ای جز کشتار نداشتند. اما دلیری پهلوانان شاهنشاهی را هم‌آوردی نبود. به شمارگان ستارگان آسمان، مردان بر هم می‌کوفتند. شمشیرها هوا را می‌شکافت و بر سینه‌ها می‌نشست. زمین زیر پای آن مردان زیر و زبر می‌شد. لشکریان پرشمار شاهنشاهی چنان پرتوان می‌جنگیدند که درهم شکستن لشکریان اهریمن آسان می‌نمود... گیو که دیوان را نابودگرِ یارانِ در رزمش می‌دید در شیپور خویش دمید. شهسواران به تاخت، به‌سوی پیادگان خونخواره روانه شدند. زمین بر جای بند نبود. پانزده هزار سواره می‌تاختند و مرگ را با چرخش شمشیر‌ها و تازش ستورانشان می‌پرداختند. از شکوه شان چشم‌ها کور و از بانگ سم اسبانشان گوش‌ها کر می‌گشت.
شاه در میانة کارزار دلاورانه می‌جنگید. هیچ کس در شمشیرزنی یارای ایستادن در برابر شاه رویین تن را نداشت. تا دید شهسوارانش به‌سوی دشمنانش می‌تازند، مستانه راهی گشود. بی باک به دل مردانِ در تازش زد. سوارگان شکست ناپذیر سپاه، به مردان رسیدند. باردیگر هزاران کس در هم گره خوردند. شهسواران در میان دیوان و مردان تیغ نهادند. دو سپاه باردیگر به کشتار می‌رسید. از هرسو تیغ بود که سینه می‌شکافت. سرها بود که بر زمین می‌افتاد و زمین انگار از خون سیراب نمی‌شد.
همة دشت به خون و خاکستر دچار بود. پایانی بر آن کشتار نبود... #نبرد_خدايان #مرتضي_رضايي #فانتزي #كتاب #نشرموج
📚 @mowjpub
🌐 www.mowjbook.com
فهرست كتاب هاي #فانتزي چاپ شده در نشرموج 📚📚📚
#پارسيان_و_من كاخ اژدها جلد ١
#پارسيان_و_من راز كوه پرنده جلد٢
#پارسيان_و_من رستاخيز فرا مي رسد جلد ٣
#اشوزدنگهه جلد ١ اسطوره هم اكنون
#اشوردنگهه جلد ٢ اهريمنان يكه تاز
#اشوزدنگهه جلد ٣ حماسه نجات بخش
#اشوردنگهه جلد ٤ دست نوشته ها
#طغيان جلد ١ پوچي شرزه ها
#طغيان جلد ٢ زمين زمان
#تاريك_روشنا
#نبرد_خدايان جلد١ فرستاده اهريمن
#مردمك_هاي_قرمز
#كيخسرو_فرزند_اسب
#پيشتازان_و_اربابان_مرگ
#هري_پاتر فرزند نفرين شده
#هري_پاتر اسرار هاگوارتز
🌺🌺🌺🌺🌺
منتظر كتاب هاي جديد ما باشيد
www.mowjbook.com
نبرد خدايان
.
.
.
رمان فانتزي و اسطوره اي نبرد خدايان نوشته مرتضي .
.
نبرد خدایان نبردی است که دروسعت یک دنیای تخیلی رخ می دهد با همۀ تفاوتهایی که در مذاهب و آیینها و منافع مردمان مختلف و حکومتهای آنها وجود دارد. ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن. روح پلیدیها در کالبد این جهانی پلیدیها دمیده شده و او برانگیخته شده تا فرمان خدایش را در جهان جاری کند و همۀ خدایان را از میان بردارد تا تنها یک خدا پرستیده شود. او برای شکست خوردن خلق نشده و آمده تا پیروز باشد. «پدرام دوشین» جادوگر پیر این سرزمین و «سوشان» پسرش گمان می کنند راه نابودی این برانگیخته را دریافته اند... در حالی که رازی عظیم و بزرگ از برابر چشمان آنها پنهان مانده و اینها همه در حالی است که اختلافات شاهنشاه و میهن بانو زمینه ساز یک خیانت بزرگ و جنایت عظیم می شود... سرانجام حوادث و اتفاقات بسیار تلخ و ناگواری رخ می دهد و همه چیز در آستانۀ نابودی قرار می گیرد و پرسش همه این می شود: آیا خدایان مرده اند؟
www.mowjbook.com
#نشرموج #مرتضي_رضايي #نبرد_خدايان #كتاب #فانتزي #اسطوره #معرفي_كتاب
Forwarded from اتچ بات
نبرد خدایان و ماجراهایش
.
.
.
نبرد خدایان نبردی است که دروسعت یک دنیای تخیلی رخ می دهد با همۀ تفاوتهایی که در مذاهب و آیینها و منافع مردمان مختلف و حکومتهای آنها وجود دارد. ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن. روح پلیدیها در کالبد این جهانی پلیدیها دمیده شده و او برانگیخته شده تا فرمان خدایش را در جهان جاری کند و همۀ خدایان را از میان بردارد تا تنها یک خدا پرستیده شود. او برای شکست خوردن خلق نشده و آمده تا پیروز باشد. «پدرام دوشین» جادوگر پیر این سرزمین و «سوشان» پسرش گمان می کنند راه نابودی این برانگیخته را دریافته اند... در حالی که رازی عظیم و بزرگ از برابر چشمان آنها پنهان مانده و اینها همه در حالی است که اختلافات شاهنشاه و میهن بانو زمینه ساز یک خیانت بزرگ و جنایت عظیم می شود... سرانجام حوادث و اتفاقات بسیار تلخ و ناگواری رخ می دهد و همه چیز در آستانۀ نابودی قرار می گیرد و پرسش همه این می شود: آیا خدایان مرده اند؟ خدایان کجا مانده اند که ما را یاری نمی کنند؟ در میان نا امیدی از فرا رسیدن یاری خدایان همه از خویشتن و یکدیگر می پرسند چگونه می توان فرستاده را از میان برد؟ سوشان، قهرمان کتاب باید راز این پرسش را پیدا کند پیش از آنکه آخرین امید نیز از دست برود...
#نبرد_خدایان #مرتضی_رضایی #نشرموج
🌐 www.mowjbook.com
📚 @mowjpub
تنها يك هفته تا انتشار در كتاب فروشي ها.... #نبرد_خدايان
#نشرموج .
.
.
نبرد خدایان نبردی است که دروسعت یک دنیای تخیلی رخ می دهد با همۀ تفاوتهایی که در مذاهب و آیینها و منافع مردمان مختلف و حکومتهای آنها وجود دارد. ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن...... بخشي از كتاب:
پدرام بانگ زد:
-فرمان بده به آنان بتازند. ما را دیگر توان نبرد و جان جنگ نیست. آنان را به دوزخ برگردان فرخ همایون.
و شاه شمشیرش را برکشید. به سورنا و مهرآذر و کاوه که با او بودند نگاه کرد. با برآوردن شمشیرش هزاران سرباز، یکی از پس دیگری شمشیرش را برمی‌آورد.
شاه فرمان داد: به نام ایزد و برای میهن و از برای پیروزی، یک تن را باز نگذارید و به گوردخمه‌های گورسان بازگردانید.
اما پیش از آن که بخواهد فرمان تاختن بدهد، دیوان اهریمن پرست بودند که به‌سویشان تازش گرفتند. هریک، بلندای دو مرد را داشتند. تیغ‌هایی بزرگ و سنگین در دستانشان بود. نیمی از تنشان در زره بود. اما خود چنان پوستی بر تن داشتند که از پولاد سخت تر می‌نمود.
هزاران مرد و دیو به‌سوی هم می‌تاختند. از کوبش پایشان، گرد و خاکستر آسمان را باردیگر تیره می‌کرد. انگار دل همة جهان در آن دشت و زیر پای آن مردان می‌تپید...
📚 @MowjPub
🌐 www.MowjBook.com
تنها يك هفته تا انتشار در كتاب فروشي ها.... #نبرد_خدايان
#نشرموج
@MowjPub www.MowjBook.com
Forwarded from اتچ بات
ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن...
#نبرد_خدايان جديد ترين فانتزي #نشرموج هم اكنون در كتاب فروشي هاي سراسر كشور.
.
.
www.mowjbook.com
از جایی دور، از آن‌جا که کرانة زمین و آسمان است، ابرهایی سرخ و سیاه به سوی‌شان می‌آمد. انگار باد پشت آن ابر‌ها می‌وزید. پرشتاب به‌سوی‌شان سرازیر می‌گشت. سربازان اهریمن پرست به زهرخنده هایی که خون از آن ها می‌چکید، پاسخ مردان باز ایستاده را می‌دادند.
فرزین پریشان و آشفته، که چه باید کند. تنها بیست سی گام آن سوتر سپاه، پشت در پشت اهریمن‌پرستان بود و هنوز هزاران جنگاور خود را به پیشتازان می‌رساندند و آن‌جا پشت یاران‌شان بازمی‌ایستادند. دو سپاه تنها با چند گام دوری از هم، تماشاگر یکدیگر بودند. ابرها پیش می‌آمدند...
در آن‌سوی میدان شاه دل نگران از آن ابرها از پدارم پرسید:
- آن ابرها چیست اند دوشین؟!
پدرام و مهران و یاران‌شان که به شگفتی آن ابرها را می‌دیدند، به شاه چشم دوختند.
پدرام به شاه بانگ زد:
- سپاه را بازگردان. من نمی‌دانم آن ابرها با ما چه خواهند کرد.
فرزین هنوز یک چشم خیره به آسمان، یک چشم دوخته بر زمین بود که ناگهان کوبش چیزی بر زمین او را به خود آورد. سپاهیان هر دو سو، پای کوبان لرزه بر‌ اندام یکدیگر می‌انداختند و سنگ را خاک و خاک را سنگ می‌کردند. ده‌ها هزار مرد جنگی با فریاد و کوبیدن نیزه و پای افزارهای پولادین خود بر زمین، در دیگری ترس و بیم می‌آفرید. تیغ‌های تیزچشم به راه پهلو‌ها و نیزه‌ها به دنبال گلوها آمادة نبرد بودند...
ابرها نزدیک تر می‌شدند. فرزین در ترس و دودلی: چه کند؟!
در میانة آن غوغای سربازان بود که آهنگ شیپورها برخاست. فرزین آن بانگ را می‌شناخت. باید پس می‌نشستند. سردار که ننگ خویش می‌دانست پشت به دشمن کند، زیر لب گفت:
- نفرین بر شما که ننگ بر دامان ما می‌گذارید.
و به میان مردان درهم فشرده بانگ زد:
- بازگردید... شاه را پاسخ بگویید و بازگردید...
ابرها نزدیک و نزدیک تر می‌شدند. دیگر از میانة سپاهیان انگره‌سار گذشته بودند. با برخاستن آن بانگ، سپاهیان کیانی به آرامی پس می‌نشستند. اما هنوز رو در رو و چشم در چشم دشمن بودند. ابرها از فراز سپاهیان انگره‌سار گذشتند. اما هیچ بادی نمی‌وزید. فرزین با خود می‌گفت پس چه نیرویی این ابرها را پیش می‌آورد که ناگهان آغاز شد...
نخستین پاره‌های آتش بارید. از آن ابرها آتش می‌بارید. جنگاوران شاهنشاهی بر جای چون میخ کوبیده، بازایستادند. انگار دویدن از یاد برده بودند که فریاد مردی آنان را به خود آورد: یکی از اخگرپاره‌ها به روی او افتاده بود. پاره آتش بلندای یک مرد را داشت و همة پیکر آن مرد را دربرگرفته بود...
#نبرد_خدايان #نشرموج #فانتزي #حماسي #high_fantasy
🛡 www.mowjbook.com
⚔️ @mowjpub
Forwarded from اتچ بات
نبرد خدایان و ماجراهایش
.
.
.
نبرد خدایان نبردی است که دروسعت یک دنیای تخیلی رخ می دهد با همۀ تفاوتهایی که در مذاهب و آیینها و منافع مردمان مختلف و حکومتهای آنها وجود دارد. ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن. روح پلیدیها در کالبد این جهانی پلیدیها دمیده شده و او برانگیخته شده تا فرمان خدایش را در جهان جاری کند و همۀ خدایان را از میان بردارد تا تنها یک خدا پرستیده شود. او برای شکست خوردن خلق نشده و آمده تا پیروز باشد. «پدرام دوشین» جادوگر پیر این سرزمین و «سوشان» پسرش گمان می کنند راه نابودی این برانگیخته را دریافته اند... در حالی که رازی عظیم و بزرگ از برابر چشمان آنها پنهان مانده و اینها همه در حالی است که اختلافات شاهنشاه و میهن بانو زمینه ساز یک خیانت بزرگ و جنایت عظیم می شود... سرانجام حوادث و اتفاقات بسیار تلخ و ناگواری رخ می دهد و همه چیز در آستانۀ نابودی قرار می گیرد و پرسش همه این می شود: آیا خدایان مرده اند؟ خدایان کجا مانده اند که ما را یاری نمی کنند؟ در میان نا امیدی از فرا رسیدن یاری خدایان همه از خویشتن و یکدیگر می پرسند چگونه می توان فرستاده را از میان برد؟ سوشان، قهرمان کتاب باید راز این پرسش را پیدا کند پیش از آنکه آخرین امید نیز از دست برود...
#نبرد_خدایان #مرتضی_رضایی #نشرموج
🌐 www.mowjbook.com
📚 @mowjpub
Forwarded from اتچ بات
مععرفی رمان فانتزی « نبرد خدایان : جلد اول فرستاده اهریمن »
.
.
.
نبرد خدایان نبردی است که دروسعت یک دنیای تخیلی رخ می دهد با همۀ تفاوتهایی که در مذاهب و آیینها و منافع مردمان مختلف و حکومتهای آنها وجود دارد. ماجرای کتاب درست از اوج شروع می شود. سرزمینی گسیخته که خاندان پادشاهی در آن دچار اختلاف و شکاف شده اند و در یک سوی شکاف فرخ همایون، شاهنشاه کیانی ایستاده ودر سوی دیگر آمیستریس کیانی، میهن بانوی این سرزمین و دختر عموی پادشاه که به شدت با پسرعموی خویش مخالف است و خواهان مرگ و سرنگونی اوست. در میان این اختلافات شدید که به خونریزیهای هولناک ختم می شود، کتاب از جایی آغاز می شود که موجودی با لشکری مهیب به پشت مرزهای این سرزمین رسیده. همۀ پادشاهی ها و کشورهایی که در مسیرش بوده اند را مغلوب کرده و به زیر فرمان خویش کشیده. او خود را انگره سار می خواند؛ فرستادۀ اهریمن. روح پلیدیها در کالبد این جهانی پلیدیها دمیده شده و او برانگیخته شده تا فرمان خدایش را در جهان جاری کند و همۀ خدایان را از میان بردارد تا تنها یک خدا پرستیده شود. او برای شکست خوردن خلق نشده و آمده تا پیروز باشد. «پدرام دوشین» جادوگر پیر این سرزمین و «سوشان» پسرش گمان می کنند راه نابودی این برانگیخته را دریافته اند... در حالی که رازی عظیم و بزرگ از برابر چشمان آنها پنهان مانده و اینها همه در حالی است که اختلافات شاهنشاه و میهن بانو زمینه ساز یک خیانت بزرگ و جنایت عظیم می شود... سرانجام حوادث و اتفاقات بسیار تلخ و ناگواری رخ می دهد و همه چیز در آستانۀ نابودی قرار می گیرد و پرسش همه این می شود: آیا خدایان مرده اند؟ خدایان کجا مانده اند که ما را یاری نمی کنند؟ در میان نا امیدی از فرا رسیدن یاری خدایان همه از خویشتن و یکدیگر می پرسند چگونه می توان فرستاده را از میان برد؟ سوشان، قهرمان کتاب باید راز این پرسش را پیدا کند پیش از آنکه آخرین امید نیز از دست برود...
#نبرد_خدایان #مرتضی_رضایی #نشرموج
🌐 www.mowjbook.com
📚 @mowjpub
💢جلد دوم #نبرد_خدایان به زودی به چاپ خواهد رسید .
.

زن که به آرامی پیش می آمد پاسخ داد:
- پیداست که دلی خونین دارید و دردی سنگین.
به پای جایگاه سنگی رسید. هوا را بویید. گفت:
- می بینم که آتش هزار ساله به باد خودپرستی ها و ستمگری ها خاموش شده.
چرخید و به چشمان سام پیر نگاه کرد. پاسخش داد:
- ویرانه ای که ساخته اید را آباد می کردم پرستشدار بزرگ.
سام رنجیده گفت:
- زبانِ تیزِ بانو دل سنگ را می شکافد. پیدا بود اگر آنگونه به دیدار شاه کیانی رفتی و تاج و تختش را از او خواستی، با دوستی نیز به این سرا اندر نخواهی شد.
سپس اندکی خشم گرفت و باز گفت:
- چه ویرانه ای؟ اگر ویرانه ای هم باشد دست توانای شاه در ساختن ویرانه، جایی برای دیگری نمی گذارد که کسی یاری اش کند. زورها در بازو ها از بهر چه کس به کار می افتد بانو؟ از بهر بی پناهان؟ تیشة ویرانه ساز در دست کسی دیگر است، سرزنش هایش از آن دیگری می گردد؟
میهن بانو به خواری نگاهی در مردان انداخت و گفت:
- شاه و شاهزادگان تیشه تیز می کردند، پرستشداران و مگوپات ها دسته می ساختند....
www.mowjbook.com
@mowjpub
🔹 جلد سوم از مجموعه #نبرد_خدایان با نام مرگ خدایان به چاپ رسید.
این مجموعه در ژانر فانتزی، حماسی‌ و اسطوره‌ای توسط مرتضی رضایی نویسنده ایرانی نوشته شده است.
جلد اول این مجموعه با نام فرستاده اهریمن و جلد دوم این مجموعه با نام بامداد تاریک پیش از این منتشر شده و با استقبال بسیار خوب مخاطبین و‌ منتقدین روبه رو شده است.
اکنون جلد سوم این مجموعه با نام مرگ خدایان را می‌توانید در کتاب فروشی ها معتبر تهییه کنید.
#نشرموج #کتاب #رمان #کتاب_فانتزی #رمان_فانتزی #رمان_ایرانی #کتاب_ایرانی
wwww.mowjbook.com
مصاحبه با مترجم مجموعه
آوای یخ و آتش
#رکسانا_شیرزادی
به مناسبت چاپ جلدسوم
_________
دوشنبه ۲ تیر ساعت ۲۱
لایو اینستاگرام نشرموج
@mowjpub
_________
#بازی_تاج_و_تخت #نشرموج ٓوای_یخ_و_آتش #گیم_آف_ترونز #نغمه_یخ_و_آتش #نبرد #پادشاهان #نزاع_شاهان
"دلبسته ی هزار کس هستی و آن کس که به اندازه ی هزار کس دلبسته ی توست درپندارت خاربیابان است که تنها باید به تنهایی بسوزد و خاکسترش بر باد رود ..."

#نبرد_خدایان(بامداد_تاریک)

@mowjpub
#برشی_از_کتاب

انگاه بانگ زنی برخاست ، همو که روزی جهانی را فراخوانده بود :
"می تازیم و سر می بازیم و نمی گذاریم که آنچه نیک می شماریم و نیک میداریم در چنگ خداوندگار دوزخ ویران و نابود شود . نمی گذاریم و هرگز نخواهیم گذاشت که آب و خاک این کشور تباهی گیرد و ناممان پایان پذیرد و آتش هزاران ساله مان خاموش گردد."

#نبرد_خدایان
#جلدپنجم
@mowjpub
#معرفی_کتاب
#نبرد_خدایان(پایان جهان)
سوشان خیره به آن برانگیخته بودمیرفت که واپسین رزم خویش رابه سرانجام رساندو آن پیکر را به نیرویی که به او ارزانی شده بودبه بند کشد... گامی پیشتر نهاد یکباره دست و شمشیرش را روشنایی آبی و سپیدی در گرفت روشنایی تا نوک شمشیرش جاری شد. سرانجام خشم بر چهرۀ خداوندگار پلیدیها دوید تازیانه ای به هوا کوفت. آنگاه شمشیرش را بر کشید. از گرد دستانش نیرویی سیاه ریختن گرفت شمشیرش در تاریکی فرو رفت به سوی سوشان تاختن آغازید. سوشان به او نگاه میکرد همهٔ پیکرش در لرز از شکوه پیروزی بود. سرانجام تباهی پایان گرفته بود بادی می.وزید هیاهوی دشت نبرد ویرانگر بود. جامه سیاه انگره سار همچون درفشی از سویی به سویی رفت. سوشان تندتر به سویش دوید سرانجام میتوانست این تباهی را پایان دهد.

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

انگاه بانگ زنی برخاست ، همو که روزی جهانی را فراخوانده بود :
"می تازیم و سر می بازیم و نمی گذاریم که آنچه نیک می شماریم و نیک میداریم در چنگ خداوندگار دوزخ ویران و نابود شود . نمی گذاریم و هرگز نخواهیم گذاشت که آب و خاک این کشور تباهی گیرد و ناممان پایان پذیرد و آتش هزاران ساله مان خاموش گردد."

🌱🌱🌱🌱🌱🌱
@mowjpub
+ : من... من که می مانم ...
من که خواهم ایستاد و تنها ایستادگی است که خواهد ماند ، من که می مانم تا واپسین رزمِ من، افسانه هزار چرخ و لالایی گردد.
من که خواهم ایستاد اگر همه ی روزگار بنشیند ،من که خواهم بود اگر همه ی روزگار مرا سنگسار کند و به زبانه و اتش و دهانه ی زبانه کَش بسپارد ، من که این خاک رابرتر از همه ی زرهای جهان داشته ام ...
من که این خاک را به دیده سرمه کرده ام و به سینه به مهر پرورده ام و بر پیشانی به مهربانی به داغ آورده‌ام ...
من که جان خواهم داد و خاک نخواهم داد...
من که تاج خواهم داد و خاک نخواهم داد...
من که نام خواهم داد و خاک نخواهم داد...
من که دیده و روشنای دیده خواهم داد و خاک نخواهم داد ...
من که گلو به تیغ و دل به دریغ و سینه به تیر و کمر به شمشیر و پا به زنجیر خواهم سپرد و آتش خواهم خورد و خواهم مرد و خاک نخواهم فروخت و خاک نخواهم گذاشت و خاک نخواهم داد ...
#نبرد_خدایان
#جلدپنجم
#برشی_از_کتاب

@mowjpub