ماتیکان‌داستان
2.52K subscribers
4.91K photos
538 videos
735 files
1.16K links
📚 داستان‌نویسان و دوستداران داستان

📢ماتیکان‌داستان را به شیفتگان فرهنگِ ایران‌زمین معرفی کنید

📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و شاید با دیدگاه گردانندگان ماتیکان‌داستان همسو نباشد.


وحید حسینی ایرانی؛ فریبا چلبی‌یانی و ...

@vahidhosseiniirani
Download Telegram
Forwarded from خبرفوری
#داستان_شب 197
📚دژخیم

خلیفه‌زاده در خردسالی دلش می‌خواست فیلسوف شود. آرزو داشت به جای آموختن سیاست‌ورزی و حکومت‌داری و اصول رزم و بزم، دربارۀ هستی و چیستی چیزها بیندیشد و نظریه صادر کند. اما یک اتفاق، فقط و فقط یک اتفاق مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. تماشای آیینِ گردن‌زنیِ یکی از مخالفان سرسخت خلیفه، باعث شد او دلش بخواهد چیزی جز فیلسوف باشد. دژخیم گردن‌کلفت، شمشیر پت و پهنش را بالا برد و هم‌آوا با آهی که از نهاد جماعت تماشاگر بلند شد، کج فرود آورد. مخالف که سینه سپرکرده و مغرور، روی دو زانو ایستاده بود، نعره‌ای زمین وآسمان به‌هم‌دوز سر داد و به صورت به زمین خورد. سرش کنده نشده بود و او روی زمین پیچ و تاب می‌خورد و داد می‌کشید؛ حتی به نظر خلیفه‌زادۀ خردسال رسید دارد گریه می‌کند! گردنش کمی کج و خونین شده بود. لابه‌لای هیاهوی جماعت تماشاگر، کسانی گفتند که شمشیر دژخیم کُند بوده. دژخیم دوباره و سه باره و چندباره تیغۀ شمشیرش را به گردن مرد مخالف کوبید، اما هر بار فقط ذره‌ای از آهن در گوشت و پوست او فرو می‌رفت و مقداری خون شره می‌کرد. مخالف دیگر داد نمی‌زد و حتی ناله نمی‌کرد؛ صداش خرخر شده بود و یک‌باره خون فواره زد. خلیفه‌زاده گرمای خیس شتکی را روی گونه‌اش حس کرد و بعد با چشم‌های گرد شده و گلوی خشکیده جداشدن تدریجی سر مرد مخالف را تماشا کرد؛ لحظه‌به‌لحظه تا زمانی که اتصال سر و تن تنها به پوستی کشیده و سرخ بند بود و همان هم از بین رفت.
همان‌جا خلیفه‌زاده تصمیم گرفت مانع چنین اتفاق‌های آزاردهنده‌ای شود. چند سال پس از آن، در سرتاسر سرزمین خلافت، نام دژخیمی سر زبان‌ها افتاد که در سریع‌ترین زمان ممکن گردن محکومان را می‌زد؛ تندتر از چشم‌به‌هم‌زدنی!

👤از کتاب در دست چاپ "آناناس" نوشته وحید حسینی ایرانی؛ نشر نون


📝شما هم اگر داستانی به قلم خودتان دارید میتوانید برای ما به اکانت @ertebat_ba_ma بفرستید تا در صورت تایید در کانال اخبار فوری و بخش داستان شبانه، منتشر شود
@AkhbareFori
Forwarded from سپیداران
#داستان_کوتاه

@sepidaaraan

#در_پستخانه



همسرجوان وخوشگل« سلاد كوپرتسوف »، رئيس پستخانه ي شهرمان را چند روز قبل ، به خاك سپرديم. بعد از پايان مراسم خاكسپاري آن زيبارو ، به پيروي از آداب و سنن پدران و نياكانمان، در مجلس يادبودي كه به همين مناسبت در ساختمان پستخانه برپا شده بود شركت كرديم. هنگامي كه بليني (نوعي نان گرد و نازك كه خمير آن از آرد و شير و شكر و تخم مرغ تهيه ميشود) آوردند ، پيرمردِ زن مرده ، به تلخي زار زد و گفت:

ــ به اين بليني ها كه نگاه ميكنم ، ياد زنم مي افتم … طفلكي مانند همين بليني ها ، نرم و گلگون و خوشگل بود … عين بليني!

تني چند سر تكان دادند و اظهار نظر كردند كه:

ــ از حق نمي شود گذشت ، خانم تان واقعاً خوشگل بود … زني درجه يك!

ــ بله … آنقدر خوشگل بود كه همه از ديدنش مبهوت ميشدند … ولي آقايان ، خيال نكنيد كه او را فقط بخاطر وجاهتش و خلق خوش و ملكوتي اش دوست ميداشتم. نه! در دنيايي كه ماه بر آن نور مي پاشد ، اين دو خصلت را زنهاي ديگر هم دارند … او را بخاطر خصيصه ي روحي ديگري دوست ميداشتم. بله ، خدا رحمتش كند … ميدانيد: گرچه زني شوخ طبع و جسور و بذله گو و عشوه گر بود با اينهمه نسبت به من وفادار بود. با آنكه خودم نزديك است 60 سالم تمام شود ولي زن 20 ساله ام دست از پا خطا نميكرد! هرگز اتفاق نيفتاد كه به شوهر پيرش خيانت كند!

شماس كليسا كه در جمع ما گرم انباشتن شكم خود بود با سرفه اي و لندلندي خوش آهنگ ، ابراز شك كرد. سلادكوپرتسوف رو كرد به او و پرسيد:

ــ پس شما حرفهاي مرا باور نمي كنيد ؟

شماس ، با احساس شرمساري جواب داد:

ــ نه اينكه باور نكنم ولي … اين روزها زنهاي جوان خيلي … سر به هوا و … فرنگي مآب شده اند … رانده وو و سس فرانسوي و … از همين حرفها …

ــ شما شك ميكنيد اما من ثابت ميكنم! من با توسل به انواع شيوه هاي به اصطلاح استراتژيكي ، حس وفاداري زنم را مانند استحكامات نظامي ، تقويت ميكردم. با رفتاري كه من دارم و با توجه به حيله هايي كه به كار مي بردم ، محال بود بتواند به نحوي ، به من خيانت كند. بله آقايان ، نيرنگ به كار ميزدم تا بستر زناشويي ام از دست نرود. ميدانيد ، كلماتي بلدم كه به اسم شب مي مانند. كافيست آنها را بر زبان بياورم تا سرم را با خيال راحت روي بالش بگذارم و تخت بخوابم …

ــ منظورتان كدام كلمات است ؟

ــ كلمات خيلي ساده. مي دانيد ، در سطح شهر ، شايعه پراكني هاي سوء ميكردم. البته شما از اين شايعات اطلاع كامل داريد ؛ مثلاً به هر كسي ميرسيدم ميگفتم: « زنم آلنا ، با ايوان آلكس ييچ زاليخواتسكي ، يعني با رئيس شهرباني مان روي هم ريخته و مترسش شده » همين مختصر و مفيد ، خيالم را تخت ميكرد. بعد از چنين شايعه اي ، مرد ميخواستم جرأت كند و به آلنا چپ نگاه كند. در سرتاسر شهرمان يكي را نشانم بدهيد كه از خشم زاليخواتسكي وحشت نداشته باشد. مردها همين كه با زنم روبرو ميشدند ، با عجله از او فاصله ميگرفتند تا مبادا خشم رئيس شهرباني را برانگيزند. ها ــ ها ــ ها! آخر هر كه با اين لعبت سبيل كلفت در افتاد ، ور افتاد! تا چشم بهم بزني ، پنج تا پرونده براي آدم ، چاق ميكند. مثلاً بلد است اسم گربه ي كسي را بگذارد: « چارپاي سرگردان در كوچه » و تحت همين عنوان ، پرونده اي عليه صاحب گربه درست كند.

همه مان شگفت زده و انگشت به دهان ، پرسيديم:

ــ پس زنتان مترس زاليخواتسكي نبود ؟!!

ــ نه. اين همان حيله اي ست كه صحبتش را ميكردم … ها ــ ها ــ ها! اين همان كلاه گشادي ست كه سر شما جوانها ميگذاشتم!

حدود سه دقيقه در سكوت مطلق گذشت. نشسته بوديم و مهر سكوت بر لب داشتيم. از كلاه گشادي كه اين پير خيكي و دماغ گنده ، سرمان گذاشته بود ، دلخور و شرمنده بوديم. سرانجام ، شماس ، دهان گشود و لندلندكنان گفت:

ــ خدا اگر بخواهد ، باز هم زن مي گيري!!!


@sepidaaraan

#آنتوان_چخوف

لینک کانال:
https://telegram.me/joinchat/EUx7BEC5UqSEctfY352p5w
Forwarded from فستیوارت
≡ مسابقه داستان کوتاه ادوین جیمز بردی ≡
■ مهلت: 10 اسفند 1395 ■

■ چه کسانی می توانند در این مسابقه شرکت کنند؟
مسابقه داستان کوتاه ادوین جیمز بردی یک مسابقه بین المللی آزاد برای عموم است.
■ جوایز
جایزه ی نفر اول برای داستان کوتاه اصلی ادوین جیمز بردی "جایزه مالاکوتا" 2000$ و جایزه نفر ذوم 300$ است.
جایزه ی نفر اول برای داستان خیلی کوتاه ادوین جیمز بردی "جایزه گابو" 500$ است.
جایزه ی نفر اول داستان کوتاه طنزآمیز ادوین جیمز بردی "جایزه بتکا" 500$ است.
≡ اطلاعات بیشتر: http://www.festivart.ir/?p=5215
≡ خبرهای مرتبط: #بین_المللی #داستان_کوتاه #غیر_رایگان #فراخوان
≡ فهرست همه فراخوان ها: https://t.me/farakhan/4828


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ هنرمندان متعددی با خدمات کانال «@FARAKHAN» در رقابت های ملی و بین المللی موفق به کسب مقام و افتخار شدند. هنرمندان زیادی هنوز از خدمات این کانال اطلاع ندارند. این کانال را به آنها معرفی کنید. ■

≡ محتوای کانال:
■ جشنواره های هنر و معماری|بورسیه تحصیلی|اقامت هنری|کنفرانس|کارگاه|نمایشگاه ■
@FARAKHAN | FESTIVART.IR
ـ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شروع شد😍
.
گروه انتشاراتی ققنوس به مناسبت روز قلم جشنواره‌ای برگزار ميكنه به نام “داستان ايرانی” و تا یکم مرداد ادامه دارد.
شما می‌توانيد با مطالعه داستان ايرانی ققنوس و شركت در چالش‌ها تو اين جشنواره حضور داشته باشيد.🤩
.
براي اطلاع از جوايز و نحوه‌ی شركت در جشنواره به سايت انتشارات ققنوس مراجعه كنيد.🎁
.
منتظرتون هستيم با ما همراه باشید.😊
.
qoqnoos.ir
.
#جشنواره_داستان_ایرانی_ققنوس
#من_هم_داستان_ایرانی_می‌خوانم
#گروه_انتشاراتی_ققنوس
#نشر_ققنوس
#کتاب
#قلم
#روز_قلم
#نویسنده
#داستان_ایرانی
#شناگر

در خانه قفل بود، و او فکر کرد آشپز احمق یا خدمتکار احمق همه‌ی درها را قفل کرده، تا این‌که یادش آمد مدتی از آخرین باری که آشپز یا خدمتکار استخدام کرده‌اند گذشته است. فریاد کشید، بر در کوبید، سعی کرد با شانه‌هایش آن را باز کند، و بعد، از پنجره نگاه کرد و دید که خانه خالی است...


‌این داستانِ خاصِ جان چیور را نمی‌توان از یاد برد؛ روایتی تکان‌دهنده از وقوف به ویرانی. ندی در یک مهمانی در حومه‌ی شهر به سرش می‌زند که مسیر طولانی خانه‌اش را شناکنان و استخربه‌استخر و خانه‌به‌خانه بپیماید و در طول این مسیر، آگاهیِ ویرانگری از ویرانی به مرور ذهن خواننده‌ی داستان و او را می‌خراشد و بلکه زیر و زبر می‌کند.

#شناگر
#جان_چیور
مجموعه‌داستان #آواز_عاشقانه
برگردانِ فارسیِ #میلاد_زکریا
#نشر_مرکز
#داستان_کوتاه
#هالیوود
#فرانک_پری
#برت_لنکستر
#theswimmer
#johncheever
#shortstory
#hollywood
#frankperry
#burtlancaster
#movie
#1968
https://www.instagram.com/p/B-xKDxIJZ_J/?igshid=1nxkrkwgtaux2
Forwarded from گاه نوشت ... (Vahid sadre fozalaei)
🖋

دور نیست عصری که توی خانه‌ی سبز و حیاط زنده‌اش، زیر درخت انجیر نشستیم و از کلمات گفتیم و از نویسندگان و دغدغه‌ها و نگرانی‌هامان. از میراثی که ساعدی و بهرنگی و براهنی برایمان به یادگار گذاشته‌اند.
هم‌قلمان و همراهان گرامی...
حالا دوقدم مانده تا این تولد مبارک و اتفاق خوش که حاصل ساعت‌ها هم‌فکری و گفتگوست، برای اعتلای کلمه و سنت غریب نوشتن، دست همراهی به سویتان دراز می‌کنیم.
همراهمان باشید...
#همین
اینستاگرام:
@tabriz_writers__association
تلگرام:
T.me/tabrizwriters
ایمیل:
tabriz.writers@yahoo.com
#انجمن_نویسندگان_تبریز
#کلمه
#نویسنده
#داستان
#غلامحسین_ساعدی
#رضا_براهنی
#صمد_بهرنگی
#داستان_تبریز
#تبریز
#فرهنگ
#هنر
#نویسندگان_تبریز
#گاه_نوشت
#افسانه_ذوقی
#سعید_منافی
#نعیمه_کرداوغلوی_آذر
#آرزو_اسلامی
#وحید_صدر_فضلائی
#امیر_اقدم
#ابراهیم_رفاقت
Forwarded from نشر حکمت کلمه
نویسنده در این کتاب از زنانی صحبت می‌کند که بسیار ملموسند و به اصطلاح خودمان در بیشتر موارد از همین کف خیابان هستند. او از اقلیت زنان روشنفکری صحبت نمی‌کند که در واگویه‌های ذهنی و فلسفی‌شان در پس هر اتفاقی غرق می‌شوند و خواننده بی‌حوصله امروز را خسته‌تر از پیش می‌کند.


#زنانی_که_زنده‌اند
#فریبا‌_چلبی‌یانی
#نشر_حکمت_کلمه
#از_زنان_بنویسم #داستان_زنان #زنانه #کتاب #بریده_کتاب #معرفی_کتاب #بخوانیم #خواندنی #مینیمالهایی_برای_زندگی #نویسنده #نوشتن
@hekmatkalame