معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هرگزم این گمان نبُد با تو که دوستی کنم
باورم این نمی‌شود با تو نشسته کاین منم

عالِم شهر گو مرا #وعظ_مگو که نشنوم
پیر محله گو مرا #توبه_مده که بشکنم

گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو
نعره #شوق می‌زنم تا رمقیست در تنم

این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن
سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم

شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق
#با_همه_تیغ_برکشم_وز_تو_سپر_بیفکنم

گر به مراد من روی ور نروی #تو_حاکمی
من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم

این همه نیش می‌خورد سعدی و پیش می‌رود
خون برود در این میان گر تو تویی و من منم


#سعدی
عاشق گریختن نتواند که دستِ #شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

#سعدی
گو یار مخوان نامه‌ی ما را که خود از #شوق
آید به سخن صفحه چو اوراقِ زبان ها

#غنی‌کشمیری
معرفی عارفان
چشیدن طعم وقت.pdf
حکایتی ازتذکره الاولیاء 💠

نقل است که از #بایزید پرسیدند که #پیر تو که بود؟
گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات #شوق و #توحید بودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بی خود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمی‌دانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر روی چه گویی که کرا دیدم، که نخواستم داند که کیم؟

گفت: که را دیدم؟ #ظالمی رعنا را دیدم.

پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟

پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟

گفتم: نه.

گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.

گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.

تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری