بایزید بسطامی را یکی پرسید:
اسم اعظم خداوند کدام است؟

گفت: تو اسم اصغرش را بگو
تا من اسم اعظمش را بگویم ...
از غیر حق دل فارغ کن،
آنگاه به هر نام که خواهی برخوان
که همه نام هایش اعظم‌اند...

#تذکره_الاولیا
#بایزید_بسطامی

آن‌چنان که می‌نمایی باش

یا آن‌چنان باش، که می‌نمایی ...

#بایزید_بسطامی

رب العزه را در خواب دیدم
مرا گفت همه مردم از من می‌طلبند
جز تو که مرا می طلبی


#بایزید_بسطامی

مرید را حلاوت طاعت دهند،
چون بدان خرم شود
شادی او حجاب قرب او گردد.

#بایزید_بسطامی

یکی محجوب به زهدِ خویش است
و دیگری ، محجوب به عبادتِ خویش
و دیگری ، به علمِ خویش .

و بهشت ،
حجابِ اکبر است
زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافته اند
و هر که جز به حقّ به چیزی آرام گیرد ،
در حجاب است.


#بایزید_بسطامی

سی سال ذکر خدا را گفتم و خوب که نگاه کردم
دیدم که حجاب بین من و او، ذکر من بود.

#بایزید_بسطامی

علامت آنکه حق او را دوست دارد
آن است که سه خصلت بدو دهد؛

سخاوتی چون
سخاوت دریا ...

شفقتی چون
شفقت آفتاب ...

تواضعی چون
تواضع زمین ...

#بایزید_بسطامی

یکی محجوب به زهدِ خویش است ،
و دیگری محجوب به عبادتِ خویش و دیگری ،
به علمِ خویش .

و بهشت ،
حجابِ اکبر است .

زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافته اند ،
و هر که جز به حقّ به چیزی آرام گیرد ،
در حجاب است.

#بایزید_بسطامی

روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم.
ساکن سرای سکوت شدم و صدره ی صابری در پوشیدم.
مرغی گشتم، چشم او، از یگانگی پر او، از همیشگی در هوای بی چگونگی می پریدم.
کاسه ای بیاشامیدم که هرگز تا ابد از تشنگی او سیراب نشدم.


#بایزید_بسطامی

و [بایزید]گفت:
علامت آنکه حق او را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو دهد.

سخاوتی چون سخاوت دریا،
شفقتی چون شفقت آفتاب
و تواضعی چون تواضع زمین...

#بایزید_بسطامی

« به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود به عشق فرو شدم.»
#بایزید_بسطامی

《 هو 》

گفت: به صحرا شدم عشق باریده بود
و زمین تر شده بود.

چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود،
پای من به عشق فرو می‌شد.

حضرت #بایزید بسطامی

خواهی که رسی به کام، بردار دو گام
یک گام ز دنیا و دگر گام، ز کام

نیکو مثلی شنو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام



#بایزید_بسطامی
.

آورده اند که ...
طاووس عارفان، #بایزید_بسطامی، یک شب در خلوت خانه ی مکاشفات، کمند شوق را بر کنگره ی کبریای او در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود برافروخت و زبان را از عجز و درماندگی بگشاد و گفت:

«بار خدایا، تا کی در آتش هجران تو سوزم؟ کی مرا شربت وصال دهی؟»

به سِرَش ندا آمد که بایزید،
هنوز تویی ِ تو همراه توست.
اگر خواهی که به ما رسی،
خود را بر در بگذار و در آی.
 
 
#کلیات_سعدی
#مجالس_پنجگانه

روشن تر از خاموش، چراغی ندیدم،
وسخنی، به از بی سخنی ، نشنیدم.
ساکن سرای سکوت شدم،
و صدره‌ی صابری در پوشیدم.
مرغی گشتم،
چشم او ، از یگانگی،
پَر او ،از همیشگی
در هوای بی چگونگی، می پریدم
کاسه ای بیاشامیدم که هرگز، تا ابد
از تشنگی او سیراب نشدم

#بایزید_بسطامی
#تذكرة_الاوليا_عطار

کمال عارف ، سوختن او باشد در دوستی حق ...
#بایزید_بسطامی

کمال عارف ، سوختن او باشد در دوستی حق ...

#بایزید_بسطامی

صفت عارفان است که صفات حق در او جاری و جنس ربوبیت در او ساری باشد.

بایزید بسطامی

#بایزید_بسطامی⚘

ﺳﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺑﺎﺵ و ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺗﻦ
سی ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ڪﻪ ... ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ
ﺧــــــــــﺪﺍﻳﺎ ...
ﭼﻨﻴﻦ ڪﻦ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﺩﻩ
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺭﺳﻴﺪﻡ
ﮔﻔﺘﻢ :
ﺍﻟﻬــــــــــﻲ ...
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﻫﺮﭼﻪ میخواهی ڪﻦ

#بایزید_بسطامی

آنكس كه چشم بصيرتش گشوده شود مبهوت گردد و ديگرش فرصت سخن نبود.

#بایزید_بسطامی