#عشاق وفا پیشه اگر محرم مائید
#از خود به در آئید و در این بزم در آئید
#در بزم احد غیر یکی راه ندارد
#با کثرت موهوم در این بزم میائید
#تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
#زنگار خود از آیینه دل بزدائید
#چون صاف شد آیینه ز اغیار بدانید
#کایینه و هم ناظر و منظور شمائید
#کونین چه جسم است و شما جان مقدس
#عالم چو طلسم است و شما گنج بقائید
#مستور شد اندر صدف آن گوهر کمیاب
#گوهر بنماید چو صدف را بگشائید
#در کعبه دل عید تجلی جمالت
#ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
#سرگشته در آن بادیه تا چند بپوئید
#معشوق همین جاست بیائید بیائید
#چون مقصد اصلی ز حرم کعبه وصل است
#غافل ز چنین کعبه مقصود چرائید
#گفتار حسین است ز اسرارخدائی
#دانیدش اگر واقف اسرار خدائید
#حسین منصور حلاج
#از خود به در آئید و در این بزم در آئید
#در بزم احد غیر یکی راه ندارد
#با کثرت موهوم در این بزم میائید
#تا نقش رخ دوست در آیینه ببینید
#زنگار خود از آیینه دل بزدائید
#چون صاف شد آیینه ز اغیار بدانید
#کایینه و هم ناظر و منظور شمائید
#کونین چه جسم است و شما جان مقدس
#عالم چو طلسم است و شما گنج بقائید
#مستور شد اندر صدف آن گوهر کمیاب
#گوهر بنماید چو صدف را بگشائید
#در کعبه دل عید تجلی جمالت
#ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
#سرگشته در آن بادیه تا چند بپوئید
#معشوق همین جاست بیائید بیائید
#چون مقصد اصلی ز حرم کعبه وصل است
#غافل ز چنین کعبه مقصود چرائید
#گفتار حسین است ز اسرارخدائی
#دانیدش اگر واقف اسرار خدائید
#حسین منصور حلاج
#ضرب_المثل
#تا_ابله_در_جهان_است_مفلس_در_نمی_ماند_!
در روزگاران قدیم کلاغ گرسنه ای بود که چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید تا شاید چیزی برای خوردن پیدا کند تا بالاخره گذرش به خانه ای افتاد . زن صاحب خانه چند قالب پنیر توی ظرفی گذاشته و کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن پنیر ها بود . گربه ای هم نزدیک زن نشسته و به قالب پنیر خیره شده بود . کلاغ به محض دیدن پنیر با خودش گفت : " ای کاش این زن بی عقلی می کرد و دنبال کاری می رفت تا من بتوانم قالب پنیری برداشته و بخورم ، اما می ترسم گربه میو میو کند ! "
مدتی بعد صدای در آمد و زن به سمت در رفت . گربه از فرصت استفاده کرد و قالب پنیری برداشت و رفت . زن در را رها کرد و به سراغ گربه دوید ، در این فاصله کلاغ به سمت پنیرها رفت و یک قالب به منقارش گرفت و پرواز کرد . در همان حال می گفت : " تا آدم های ابله پیدا می شوند حیوانات در مانده ای مثل من و گربه گرسنه نمی مانند ! " در همان لحظه روباهی کلاغ را در حال پرواز دید . شروع به تعریف و تمجید از او کرد ولی کلاغ اصلاً اهمیتی به حرف های او نمی داد چون می ترسید قالب پنیر از دهانش بیفتد ولی روباه آن قدر به تعریف از صدای خوش خواندان کلاغ پرداخت که بالاخره کلاغ دهان باز کرد تا بخواند و با صدای خوشش خودنمایی کند که یکدفعه قالب پنیر افتاد و روباه آن را برداشت و فرار کرد !
کلاغ با خودش می گفت : " من هم مثل پیرزن نادانی کردم و تا وقتی نادانی در جهان هست کسی مثل روباه گرسنه نمی ماند . "
از آن وقت به بعد به کسانی که به خاطر نادانی و حماقت چیزی را از دست بدهند گفته می شود : " تا ابله در جهان است ، مفلس در نمی ماند !
#تا_ابله_در_جهان_است_مفلس_در_نمی_ماند_!
در روزگاران قدیم کلاغ گرسنه ای بود که چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید تا شاید چیزی برای خوردن پیدا کند تا بالاخره گذرش به خانه ای افتاد . زن صاحب خانه چند قالب پنیر توی ظرفی گذاشته و کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن پنیر ها بود . گربه ای هم نزدیک زن نشسته و به قالب پنیر خیره شده بود . کلاغ به محض دیدن پنیر با خودش گفت : " ای کاش این زن بی عقلی می کرد و دنبال کاری می رفت تا من بتوانم قالب پنیری برداشته و بخورم ، اما می ترسم گربه میو میو کند ! "
مدتی بعد صدای در آمد و زن به سمت در رفت . گربه از فرصت استفاده کرد و قالب پنیری برداشت و رفت . زن در را رها کرد و به سراغ گربه دوید ، در این فاصله کلاغ به سمت پنیرها رفت و یک قالب به منقارش گرفت و پرواز کرد . در همان حال می گفت : " تا آدم های ابله پیدا می شوند حیوانات در مانده ای مثل من و گربه گرسنه نمی مانند ! " در همان لحظه روباهی کلاغ را در حال پرواز دید . شروع به تعریف و تمجید از او کرد ولی کلاغ اصلاً اهمیتی به حرف های او نمی داد چون می ترسید قالب پنیر از دهانش بیفتد ولی روباه آن قدر به تعریف از صدای خوش خواندان کلاغ پرداخت که بالاخره کلاغ دهان باز کرد تا بخواند و با صدای خوشش خودنمایی کند که یکدفعه قالب پنیر افتاد و روباه آن را برداشت و فرار کرد !
کلاغ با خودش می گفت : " من هم مثل پیرزن نادانی کردم و تا وقتی نادانی در جهان هست کسی مثل روباه گرسنه نمی ماند . "
از آن وقت به بعد به کسانی که به خاطر نادانی و حماقت چیزی را از دست بدهند گفته می شود : " تا ابله در جهان است ، مفلس در نمی ماند !
🌿 تا جنینی کار خون آشامی است
جامعه ای جنینی هستیم که هر کدام بندِ نافِ تعصبی را گرفته ایم و خون می خوریم.
ما هشتاد میلیون قلوهای گرفتاریم در زهدانی تاریک و تنگ و بسته، غوطه وریم در کیسه آب و خون. درد می کشیم و نمی توانیم به دنیا بیاییم؛ نُه ماه که نه؛ نُه قرن است که منتظریم تا قابله ای پیدا شود و خنجری بیاورد و پهلوی این مادر را بدرّد و ما را نجات بدهد.
اما این “رستم زایی”ها ما را نجات نخواهد داد، ما جنین های ناقص، در همه تاریخ، یا مرده به دنیا آمدیم یا سِقط شدیم.
جهان، مامایی ندارد که بتواند به جراحی یا جادو، هشتاد میلیون قلوهای مشت گره کرده و خون آشام را به چشم برهم زدنی هم به دنیا بیاورد و هم به بالغانی اهل مدارا و مروّت بدل کند.
ما هر کدام باید رسیده شویم و در زایمانی طبیعی، چشم به جهانمان بگشاییم؛ زیرا بیرون از این رحم، دستگاهی برای تنفس مصنوعی و پرورش اندام ها برایمان نیست.
هر جنینی باید به مرحله ای برسد که دست از خون آشامی بردارد، هر جامعه ای نیز.
هر جنینی سرانجام باید نفس بکشد، شیر بنوشد، لبخند بزند؛ نوزادی کند، کودکی کند، نوجوانی کند، جوانی کند، بالغ شود؛ هر جامعه ای نیز.
این آبستنی قرن هاست که طول کشیده است؛ ما جنین های خشمگین و بی حوصله در زهدانِ جامعه با یکدیگر می جنگیم و همدیگر را می کشیم تا اندکی جا برای خود باز کنیم.
اما چاره این نیست، چاره این است که رشد کنیم، بزرگ شویم و به دنیا بیاییم.
چاره این است که دست از خون آشامی بشوییم.
چاره این است که از جنینی خویش بگذریم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سختگیری_و_تعصب_خامی_است
#تا_جنینی_کار_خون_آشامی_است
جامعه ای جنینی هستیم که هر کدام بندِ نافِ تعصبی را گرفته ایم و خون می خوریم.
ما هشتاد میلیون قلوهای گرفتاریم در زهدانی تاریک و تنگ و بسته، غوطه وریم در کیسه آب و خون. درد می کشیم و نمی توانیم به دنیا بیاییم؛ نُه ماه که نه؛ نُه قرن است که منتظریم تا قابله ای پیدا شود و خنجری بیاورد و پهلوی این مادر را بدرّد و ما را نجات بدهد.
اما این “رستم زایی”ها ما را نجات نخواهد داد، ما جنین های ناقص، در همه تاریخ، یا مرده به دنیا آمدیم یا سِقط شدیم.
جهان، مامایی ندارد که بتواند به جراحی یا جادو، هشتاد میلیون قلوهای مشت گره کرده و خون آشام را به چشم برهم زدنی هم به دنیا بیاورد و هم به بالغانی اهل مدارا و مروّت بدل کند.
ما هر کدام باید رسیده شویم و در زایمانی طبیعی، چشم به جهانمان بگشاییم؛ زیرا بیرون از این رحم، دستگاهی برای تنفس مصنوعی و پرورش اندام ها برایمان نیست.
هر جنینی باید به مرحله ای برسد که دست از خون آشامی بردارد، هر جامعه ای نیز.
هر جنینی سرانجام باید نفس بکشد، شیر بنوشد، لبخند بزند؛ نوزادی کند، کودکی کند، نوجوانی کند، جوانی کند، بالغ شود؛ هر جامعه ای نیز.
این آبستنی قرن هاست که طول کشیده است؛ ما جنین های خشمگین و بی حوصله در زهدانِ جامعه با یکدیگر می جنگیم و همدیگر را می کشیم تا اندکی جا برای خود باز کنیم.
اما چاره این نیست، چاره این است که رشد کنیم، بزرگ شویم و به دنیا بیاییم.
چاره این است که دست از خون آشامی بشوییم.
چاره این است که از جنینی خویش بگذریم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
#سختگیری_و_تعصب_خامی_است
#تا_جنینی_کار_خون_آشامی_است
#ضرب_المثل
#تا_ابله_در_جهان_هست_مفلس_در_نمی_ماند_!
توضیح :
در روزگاران قدیم کلاغ گرسنه ای بود که چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید تا شاید چیزی برای خوردن پیدا کند تا بالاخره گذرش به خانه ای افتاد .
زن صاحب خانه چند قالب پنیر توی ظرفی گذاشته و کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن پنیر ها بود .
گربه ای هم نزدیک زن نشسته و به قالب پنیر خیره شده بود .
کلاغ به محض دیدن پنیر با خودش گفت : " ای کاش این زن بی عقلی می کرد و دنبال کاری می رفت تا من بتوانم قالب پنیری برداشته و بخورم ، اما می ترسم گربه میو میو کند ! "
مدتی بعد صدای در آمد و زن به سمت در رفت . گربه از فرصت استفاده کرد و قالب پنیری برداشت و رفت .
زن در را رها کرد و به سراغ گربه دوید ، در این فاصله کلاغ به سمت پنیرها رفت و یک قالب به منقارش گرفت و پرواز کرد .
در همان حال می گفت :
" تا آدم های ابله پیدا می شوند حیوانات در مانده ای مثل من و گربه گرسنه نمی مانند ! "
در همان لحظه روباهی کلاغ را در حال پرواز دید . شروع به تعریف و تمجید از او کرد ولی کلاغ اصلاً اهمیتی به حرف های او نمی داد چون می ترسید قالب پنیر از دهانش بیفتد ولی روباه آن قدر به تعریف از صدای خوش خاندان کلاغ پرداخت که بالاخره کلاغ دهان باز کرد تا بخواند و با صدای خوشش خودنمایی کند که یکدفعه قالب پنیر افتاد و روباه آن را برداشت و فرار کرد !
کلاغ با خودش می گفت : " من هم مثل پیرزن نادانی کردم و تا وقتی نادانی در جهان هست کسی مثل روباه گرسنه نمی ماند . "
کاربرد :
به کسانی که به خاطر نادانی و حماقت چیزی را از دست بدهند گفته می شود :
" تا ابله در جهان است ،
مفلس در نمی ماند ! "
#تا_ابله_در_جهان_هست_مفلس_در_نمی_ماند_!
توضیح :
در روزگاران قدیم کلاغ گرسنه ای بود که چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید تا شاید چیزی برای خوردن پیدا کند تا بالاخره گذرش به خانه ای افتاد .
زن صاحب خانه چند قالب پنیر توی ظرفی گذاشته و کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن پنیر ها بود .
گربه ای هم نزدیک زن نشسته و به قالب پنیر خیره شده بود .
کلاغ به محض دیدن پنیر با خودش گفت : " ای کاش این زن بی عقلی می کرد و دنبال کاری می رفت تا من بتوانم قالب پنیری برداشته و بخورم ، اما می ترسم گربه میو میو کند ! "
مدتی بعد صدای در آمد و زن به سمت در رفت . گربه از فرصت استفاده کرد و قالب پنیری برداشت و رفت .
زن در را رها کرد و به سراغ گربه دوید ، در این فاصله کلاغ به سمت پنیرها رفت و یک قالب به منقارش گرفت و پرواز کرد .
در همان حال می گفت :
" تا آدم های ابله پیدا می شوند حیوانات در مانده ای مثل من و گربه گرسنه نمی مانند ! "
در همان لحظه روباهی کلاغ را در حال پرواز دید . شروع به تعریف و تمجید از او کرد ولی کلاغ اصلاً اهمیتی به حرف های او نمی داد چون می ترسید قالب پنیر از دهانش بیفتد ولی روباه آن قدر به تعریف از صدای خوش خاندان کلاغ پرداخت که بالاخره کلاغ دهان باز کرد تا بخواند و با صدای خوشش خودنمایی کند که یکدفعه قالب پنیر افتاد و روباه آن را برداشت و فرار کرد !
کلاغ با خودش می گفت : " من هم مثل پیرزن نادانی کردم و تا وقتی نادانی در جهان هست کسی مثل روباه گرسنه نمی ماند . "
کاربرد :
به کسانی که به خاطر نادانی و حماقت چیزی را از دست بدهند گفته می شود :
" تا ابله در جهان است ،
مفلس در نمی ماند ! "
#ضرب_المثل
#تا_دار_هله_شوهو_بنازه
یعنی تا درخت ِ کجِ ایل شوهان ناز کند.
- راوی : استاد نور محمد ناصری ( با تشکر از ایشان )
جالبه که ضرب المثلهای محلی هم ریشه دارند و برای هرکدام حکایتی هست.
یکیشون که در اصل لری هست ولی مردم جنوب استان ایلام که به کوردی، لری و لکی صحبت میکنن اونو به کار میبرن
(تا دار هَله شوهو بنازه)
یعنی تا درخت ِ کجِ ایل شوهان ناز کند.
ایل شوهان یکی از ایلهای بزرگ استان ایلامه قدیما که عشایر ییلاق ،قشلاق میرفتن در مسیر عبور از مناطق ایل شوهان، درختی بود که روی مسیر کوهستانی خم شده بود و چهارپایان نمیتونستن از زیر اون شاخه کج شده عبور کنن به همین خاطر ساعتها و گاهی روزها منتظر میموندن که نسیمی بوزد شاخه را تکان دهد تا کمی راه باز بشه تا عبور کنن. اونها این کنار رفتن شاخه درخت رو ناشی از ناز درخت میپنداشتن و میگفتن درخت کج شوهانها ناز کرده و کنار رفته.
تا اینکه یک نفر از جوانها با دختری دانا ازدواج میکنه و عروس را به خانه بخت میارن اما وقتی به درخت شوهان میرسن میبینن مسیر رو بسته و کنار هم نمیره. عروس میپرسه چرا همه معطل موندن؟ میگن منتظریم درخت کج بنازه تا بتونیم رد بشیم.
میگه ارّه دارین؟ میگن بله. اره رو میگیره و شاخه رو قطع میکنه میگه دیگه نیاز نیست منتظر ناز درخت بمونید.
از اون زمان ضرب المثل تا دار هله شوهو بنازه باب شد
برای کاری که امکانش نیست یا خیلی ضعیفه این مثل به کار میره
#تا_دار_هله_شوهو_بنازه
یعنی تا درخت ِ کجِ ایل شوهان ناز کند.
- راوی : استاد نور محمد ناصری ( با تشکر از ایشان )
جالبه که ضرب المثلهای محلی هم ریشه دارند و برای هرکدام حکایتی هست.
یکیشون که در اصل لری هست ولی مردم جنوب استان ایلام که به کوردی، لری و لکی صحبت میکنن اونو به کار میبرن
(تا دار هَله شوهو بنازه)
یعنی تا درخت ِ کجِ ایل شوهان ناز کند.
ایل شوهان یکی از ایلهای بزرگ استان ایلامه قدیما که عشایر ییلاق ،قشلاق میرفتن در مسیر عبور از مناطق ایل شوهان، درختی بود که روی مسیر کوهستانی خم شده بود و چهارپایان نمیتونستن از زیر اون شاخه کج شده عبور کنن به همین خاطر ساعتها و گاهی روزها منتظر میموندن که نسیمی بوزد شاخه را تکان دهد تا کمی راه باز بشه تا عبور کنن. اونها این کنار رفتن شاخه درخت رو ناشی از ناز درخت میپنداشتن و میگفتن درخت کج شوهانها ناز کرده و کنار رفته.
تا اینکه یک نفر از جوانها با دختری دانا ازدواج میکنه و عروس را به خانه بخت میارن اما وقتی به درخت شوهان میرسن میبینن مسیر رو بسته و کنار هم نمیره. عروس میپرسه چرا همه معطل موندن؟ میگن منتظریم درخت کج بنازه تا بتونیم رد بشیم.
میگه ارّه دارین؟ میگن بله. اره رو میگیره و شاخه رو قطع میکنه میگه دیگه نیاز نیست منتظر ناز درخت بمونید.
از اون زمان ضرب المثل تا دار هله شوهو بنازه باب شد
برای کاری که امکانش نیست یا خیلی ضعیفه این مثل به کار میره
مادران
نیمه شب،
از نالهی مرغی که در ژرفای ظلمت
بال و پر میزد
ز جا جستم.
نالهی آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظهای در بهت بنشستم
ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد.
ماه غمگین
ابر سنگین
خانه در غربت
نالهی آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظههایی شهر سرشار از صدای نالهی مرغان زخمی شد
اوج این موسیقی غمناک، در افلاک، میپیچید!
مانده بودم سخت در حیرت که آیا هیچکاری میتوانستم؟
آسمان، هستی، خدا، شب، برگها
چیزی نمیگفتند
آه در هر خانهی این شهر،
مادران با گریه میخفتند،
دانستم!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #تا_صبح_تابناک_اهورایی
نیمه شب،
از نالهی مرغی که در ژرفای ظلمت
بال و پر میزد
ز جا جستم.
نالهی آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظهای در بهت بنشستم
ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد.
ماه غمگین
ابر سنگین
خانه در غربت
نالهی آن مرغ زخمی همچنان از دور میآمد
لحظههایی شهر سرشار از صدای نالهی مرغان زخمی شد
اوج این موسیقی غمناک، در افلاک، میپیچید!
مانده بودم سخت در حیرت که آیا هیچکاری میتوانستم؟
آسمان، هستی، خدا، شب، برگها
چیزی نمیگفتند
آه در هر خانهی این شهر،
مادران با گریه میخفتند،
دانستم!
#فریدون_مشیری
از دفتر: #تا_صبح_تابناک_اهورایی
میپنداشتم منتظر منم تا کلام بیاید و بر زبانم جاری شود. دانستم منتظر کلام است. کلام منتظر است تا من به وادی او فراز آیم و دهانم پر شکر کند. پنداشته بودم کلام نازل میشود و تمام این زندگیها نمیدانستم که من تا کلام برمیخیزم.
سخن سپیده است و آسمان است. سخن زمین است و چرخش دوّار، و عروج بیانتهاست. سخن حریر کشمیر است و انگور تاکستان. سخن زعفران خراسان است و شراب شیراز است و گردوی شهمیرزاد. سخن کنیاک یروان است به سپیدهدمی که هیچ معلوم نیست از کجا سرمیریزد و جان آینهی بیداری میکند. این بیتاریخ، بیجغرافیا، سخن!
آه!
کلمه منم در همه سو روان. مستی منم و بیحاصل است به جستجوی آغاز و پایانم برخاستن. سوغاتی آسمانهام و برکت زمینام.
میپنداشتم منتظر منم،
دانستم جهان در انتظار من است.
ای شکوفهی دانایی!
زمان به خود جنبیدن است.
حلمی | کتاب آزادی
#تا_کلام_برمیخیزم
#عروج_بیانتها
#آه
سخن سپیده است و آسمان است. سخن زمین است و چرخش دوّار، و عروج بیانتهاست. سخن حریر کشمیر است و انگور تاکستان. سخن زعفران خراسان است و شراب شیراز است و گردوی شهمیرزاد. سخن کنیاک یروان است به سپیدهدمی که هیچ معلوم نیست از کجا سرمیریزد و جان آینهی بیداری میکند. این بیتاریخ، بیجغرافیا، سخن!
آه!
کلمه منم در همه سو روان. مستی منم و بیحاصل است به جستجوی آغاز و پایانم برخاستن. سوغاتی آسمانهام و برکت زمینام.
میپنداشتم منتظر منم،
دانستم جهان در انتظار من است.
ای شکوفهی دانایی!
زمان به خود جنبیدن است.
حلمی | کتاب آزادی
#تا_کلام_برمیخیزم
#عروج_بیانتها
#آه
#گرمای_عشق
جان زنده است اگر چه به رنج از تنم هنوز
با خون این و آن نفسی میزنم هنوز
از خون تابناک و طربناک و پاک خود
یک یا دو قطره شعله کشد در تنم هنوز
گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز
برگی به شاخسار حیاتم نمانده است
خار چمن گرفته به کف دامنم هنوز
از صحبت و صفای تو دل برنمیکنم
وز دست دل به جانِ تو جان میکنم هنوز.
#فریدون_مشیری
از دفتر: #تا_صبح_تابناک_اهورایی
جان زنده است اگر چه به رنج از تنم هنوز
با خون این و آن نفسی میزنم هنوز
از خون تابناک و طربناک و پاک خود
یک یا دو قطره شعله کشد در تنم هنوز
گرمای عشق تاخته تا مغز استخوان
شعرم شرار اوست اگر روشنم هنوز
برگی به شاخسار حیاتم نمانده است
خار چمن گرفته به کف دامنم هنوز
از صحبت و صفای تو دل برنمیکنم
وز دست دل به جانِ تو جان میکنم هنوز.
#فریدون_مشیری
از دفتر: #تا_صبح_تابناک_اهورایی
#تا_جهان_باشد_نخواهم_در_جهان_هجران_عشق
#عاشقم_بر_عشق_و_هرگز_نشکنم_پیمان_عشق
#تا_حدیث_عاشقی_و_عشق_باشد_در_جهان
#نام_من_بادا_نوشته_بر_سر_دیوان_عشق
خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در میان عشق حالی دارم اَر دانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق
من درین میدان سواری کردهام تا لاجرم
کردهام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
#سنایی
#عاشقم_بر_عشق_و_هرگز_نشکنم_پیمان_عشق
#تا_حدیث_عاشقی_و_عشق_باشد_در_جهان
#نام_من_بادا_نوشته_بر_سر_دیوان_عشق
خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در میان عشق حالی دارم اَر دانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق
من درین میدان سواری کردهام تا لاجرم
کردهام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
#سنایی
#هر_که_خود_را_چنانکه_بود_شناخت
#تا_ابد_سر_به_زندگی_افراخت
هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر به زندگی افراخت
فانی آن شد که نقش خویش نخواند
هرکه این نقش خوانْد، باقی ماند
چون تو خود را شناختی به درست
نگذری، گرچه بگذری ز نخست
وان کسان کز وجود بیخبرند
زین در آیند و زان دگر گذرند
#نظامی_گنجه_یی
#هفت_پیکر
#تا_ابد_سر_به_زندگی_افراخت
هر که خود را چنانکه بود شناخت
تا ابد سر به زندگی افراخت
فانی آن شد که نقش خویش نخواند
هرکه این نقش خوانْد، باقی ماند
چون تو خود را شناختی به درست
نگذری، گرچه بگذری ز نخست
وان کسان کز وجود بیخبرند
زین در آیند و زان دگر گذرند
#نظامی_گنجه_یی
#هفت_پیکر
هنوز بایستی چیزهایی شکسته شوند در خویش و هنوز بایستی چیزهایی به پا داشته شوند. چیزهایی. بسیار چیزها.
هنوز هزار مرگ و هزار میلاد. هنوز جنگلها به خاکستر شدن و هنوز به زیر خاکستران هزار ققنوس در انتظار بال آتشین گشودن.
هنوز من در اینجا در میانهی راهم و هنوز نصف آسمان را نیز بالا نرفتهام، و هر چه بالاتر میخیزم درمییابم هنوز نصف را که هیچ، هیچ را نیز کف پا نبوسیدهام.
کف دست گشودن و گذشته را دیدن و آینده را تمام،
و آنگاه چشمان تمامبستن و هر دو را به زبالهدان افکندن؛
گردهی اسبِ هنوز را چسبیدن،
و بر یالِ بادهای همچنان تا بینهایت تازیدن.
حلمی | کتاب اخگران
#هنوز
#همچنان
#تا_بینهایت
هنوز هزار مرگ و هزار میلاد. هنوز جنگلها به خاکستر شدن و هنوز به زیر خاکستران هزار ققنوس در انتظار بال آتشین گشودن.
هنوز من در اینجا در میانهی راهم و هنوز نصف آسمان را نیز بالا نرفتهام، و هر چه بالاتر میخیزم درمییابم هنوز نصف را که هیچ، هیچ را نیز کف پا نبوسیدهام.
کف دست گشودن و گذشته را دیدن و آینده را تمام،
و آنگاه چشمان تمامبستن و هر دو را به زبالهدان افکندن؛
گردهی اسبِ هنوز را چسبیدن،
و بر یالِ بادهای همچنان تا بینهایت تازیدن.
حلمی | کتاب اخگران
#هنوز
#همچنان
#تا_بینهایت
#دانه_شایسته_بباید_نخست
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست
دام نهای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغزبانی(۱) مکن
بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار
ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟
تا تو درین مزرعهٔ دانهسوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟
دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار
دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست
#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغزبانی: بیهوده گفتن
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست
دام نهای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغزبانی(۱) مکن
بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار
ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟
تا تو درین مزرعهٔ دانهسوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟
دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار
دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست
#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغزبانی: بیهوده گفتن
#دانه_شایسته_بباید_نخست
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست
دام نهای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغزبانی(۱) مکن
بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار
ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟
تا تو درین مزرعهٔ دانهسوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟
دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار
دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست
#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغزبانی: بیهوده گفتن
#تا_گره_خوشه_گشاید_درست
دام نهای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغزبانی(۱) مکن
بیل نداری، گِل صحرا مخار
آب نیابی، جوِ دهقان مکار
ما که به سیراب زمین کاشتیم
زانچه بکشتیم چه برداشتیم؟
تا تو درین مزرعهٔ دانهسوز
تشنه و بی آب چه آری بُروز؟
دانه به انبازی شیطان مکار
تا ز یکی هفتصد آید به بار
دانهٔ شایسته بباید نخست
تا گرهِ خوشه گشاید درست
#نظامی
#مخزن_الاسرار
۱. مرغزبانی: بیهوده گفتن
یکی هفتاد سال علم آموخت،
اما هرگز چراغی نیفروخت.
یکی همه عمر فقط يك حرف شنید،
اما جهانی را از آن حرف بسوخت.
#تا_بر_تن_و_مال_لرزی
#حقا_که_دو_جو_نیرزی
عاشق، مستور است؛
شب پره را چه گناه که روز کور است؟
يقين درست دار و زبان خاموش؟
نه در این جا گُمی و نه در آن جا فراموش.
#خواجه_عبدالله_انصاری
اما هرگز چراغی نیفروخت.
یکی همه عمر فقط يك حرف شنید،
اما جهانی را از آن حرف بسوخت.
#تا_بر_تن_و_مال_لرزی
#حقا_که_دو_جو_نیرزی
عاشق، مستور است؛
شب پره را چه گناه که روز کور است؟
يقين درست دار و زبان خاموش؟
نه در این جا گُمی و نه در آن جا فراموش.
#خواجه_عبدالله_انصاری
اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی ،
بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،
#مولانا
#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزیها فرصتسوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴
***
جانا ، بیار باده ، که ایام میرود ،
تلخیِ غم ، بهلذّتِ آن جام ، میرود ،
جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،
نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام میرود ،
با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،
وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام میرود ،
گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،
بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام میرود ،
آن چیز را بجوش ، که او هوش میبَرَد ،
وآن خام را بپَز ، که سخن خام میرود ،
( #ناپخته سخن مگوی )
تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست ،
در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام میرود ،
خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،
چون ، خاطرش به بادۂ بدنام میرود ،
#مولانا
#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .
#تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقبتر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵
بیار و ، بشکُفان گلزارِ ما را ،
#مولانا
#اگر گِل بر سرستت ، تا نشویی = منظور این هست که تعجیل کن ، معطل نکن ، وقت را از دست نده ، به قول امروزیها فرصتسوزی نکن
دیوان شمس غزل ۱۰۴
***
جانا ، بیار باده ، که ایام میرود ،
تلخیِ غم ، بهلذّتِ آن جام ، میرود ،
جامی ، که عقل و روح ، حریف و جلیسِ اوست ،
نی نفسِ کوردل ، که سویِ دام میرود ،
با جامِ آتشین ، چو تو از در درآمدی ،
وسواس و غم ،،، چو دود ، سویِ بام میرود ،
گر بر سرت گِل است ، مَشویَش شتاب کن ،
بر آب و گِل ، بساز ،،، که هنگام میرود ،
آن چیز را بجوش ، که او هوش میبَرَد ،
وآن خام را بپَز ، که سخن خام میرود ،
( #ناپخته سخن مگوی )
تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست ،
در بیخودی ، به کعبه ،،، به یک گام میرود ،
خاموش و ، نام باده مگو ،،، پیشِ مردِ خام ،
چون ، خاطرش به بادۂ بدنام میرود ،
#مولانا
#گر بر سرت گِل است ، مَشویَش ، شتاب کن = همان معانی را که برای مصرع اول بیت بالا از غزل ۱۰۴ گفته شد ، دارد .
#تا مست نیست ، از همه لنگان سپسترست = یعنی زمانی که مست و بیخود نیست ، از همه حتی از افراد لنگ نیز عقبتر هست .
دیوان شمس ص ۳۵۰ غزل ۸۶۵
شبان آهسته مینالم مگر
دردم نهان ماند
به گوش هر که در #عالم
رسید آواز پنهانم
#حضرت_سعدی
#آغوش_امن_پروردگار_جایگاهتان
#تا_طلوعی_دیگر_بدرود
دردم نهان ماند
به گوش هر که در #عالم
رسید آواز پنهانم
#حضرت_سعدی
#آغوش_امن_پروردگار_جایگاهتان
#تا_طلوعی_دیگر_بدرود