Chakavak
Shahram Nazeri
تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی ، که می خوانی ، که می خوانی
رثای ِ قتل ِ عام و خون ِ پامال ِ تبار ِ آن شهیدان را
تویی تنها که می فهمی
تویی تنها که می فهمی ، تویی تنها که می فهمی ، که می فهمی ، که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
چنین بیدار و دریاوار ، تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی ، چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی ، که می خوانی
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شهرام_ناظری
#چکاوک
تویی تنها که می خوانی ، که می خوانی ، که می خوانی
رثای ِ قتل ِ عام و خون ِ پامال ِ تبار ِ آن شهیدان را
تویی تنها که می فهمی
تویی تنها که می فهمی ، تویی تنها که می فهمی ، که می فهمی ، که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
چنین بیدار و دریاوار ، تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی ، چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی ، که می خوانی
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#شهرام_ناظری
#چکاوک
آب، نان، آواز
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
#آب_نان_آواز
#همایون_شجریان
آهنگساز #علی_قمصری
شاعر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
#آب_نان_آواز
#همایون_شجریان
آهنگساز #علی_قمصری
شاعر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
Telegram
attach 📎
دیشب براے تو برای خودمـ به خواجه التجا ڪردم
نسیم روحبخش دیوانش به دل صفا ڪردم
مرا از تو و تو را از من جدا ندید هرگز
نماز عشق را به فال نیڪش اقتدا ڪردم ....
#م_افقــرے
نسیم روحبخش دیوانش به دل صفا ڪردم
مرا از تو و تو را از من جدا ندید هرگز
نماز عشق را به فال نیڪش اقتدا ڪردم ....
#م_افقــرے
هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
حلقهها در حلق من از حلقههای موی تست
پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست
خانهپرداز سلامت عشق جانفرسای ماست
فتنهانگیز قیامت قامت دلجوی تست
چین زلفت ناف آهو، نافهاش خوناب دل
آه از این خونی که اندر گردن آهوی تست
بی حضورت گر نمازی کرده باشم کافرم
قبلهام تا از پی طاعت خم ابروی تست
چون هلاکم میکنی جز کوی خود خاکم مکن
کز ازل مشت گلم مشتاق خاک کوی تست
گر به روی من در رحمت گشاید دست بخت
گرد آن آیینه میگردم که رو بر روی تست
هر که میبینی به بویی زندگانی میکند
زندگانی کردن صاحبدلان از بوی تست
اختر برج نحوست طالع منحوس من
مطلع صبح سعادت طلعت نیکوی تست
تا زدی راه فروغی بر همه معلوم شد
کافت اهل محبت غمزهٔ جادوی تست
#فروغی_بسطامی
حلقهها در حلق من از حلقههای موی تست
پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست
خانهپرداز سلامت عشق جانفرسای ماست
فتنهانگیز قیامت قامت دلجوی تست
چین زلفت ناف آهو، نافهاش خوناب دل
آه از این خونی که اندر گردن آهوی تست
بی حضورت گر نمازی کرده باشم کافرم
قبلهام تا از پی طاعت خم ابروی تست
چون هلاکم میکنی جز کوی خود خاکم مکن
کز ازل مشت گلم مشتاق خاک کوی تست
گر به روی من در رحمت گشاید دست بخت
گرد آن آیینه میگردم که رو بر روی تست
هر که میبینی به بویی زندگانی میکند
زندگانی کردن صاحبدلان از بوی تست
اختر برج نحوست طالع منحوس من
مطلع صبح سعادت طلعت نیکوی تست
تا زدی راه فروغی بر همه معلوم شد
کافت اهل محبت غمزهٔ جادوی تست
#فروغی_بسطامی
دانی چه موجب است که فرزند از پدر
منّت نگیرد ارچه فراوان دهد عطا
یعنی درین جهان که محلّ حوادث است
در محنت وجود تو افکندهای مرا.
ابن یمین فریومدی
منّت نگیرد ارچه فراوان دهد عطا
یعنی درین جهان که محلّ حوادث است
در محنت وجود تو افکندهای مرا.
ابن یمین فریومدی
میبین که تا چه غایت از تو بدرد و تابم
هم رخنه مینجویم هم روی مینتابم
از تو وفا نخواهم زیرا که خود نداری
بر تو بدل نجویم زیرا که خود نیابم.
#اثیرالدین_اخسیکتی
هم رخنه مینجویم هم روی مینتابم
از تو وفا نخواهم زیرا که خود نداری
بر تو بدل نجویم زیرا که خود نیابم.
#اثیرالدین_اخسیکتی
جهان و کار جهان را ثبات نیست ولیکن
ارادتی که میان من و تو هست بماند.
کلیات میر کرمانی
ارادتی که میان من و تو هست بماند.
کلیات میر کرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن «لذت طاعت» را دیدی، مزد خود را بستدی.
بایستی که تو آن را ندیدیی و در نیافتیی، تا غرق عالم ربانی بودیی،
و از آن بزرگتر، بلندتر، بلندتر، بلندتر جویی، که الله اکبر عبارت ازین است که
بردار فکرت را از آنچه در وهم تو میآید، و اندیشهی تست.
و نظر را بلندتر دار که او اکبر است از آن همه تصورها،
اگر چه تصور نبی است و مرسل و اولوالعزم؛
از آن اکبر است.
#حضرت_شــــــــــمس_تــبــریــزے
بایستی که تو آن را ندیدیی و در نیافتیی، تا غرق عالم ربانی بودیی،
و از آن بزرگتر، بلندتر، بلندتر، بلندتر جویی، که الله اکبر عبارت ازین است که
بردار فکرت را از آنچه در وهم تو میآید، و اندیشهی تست.
و نظر را بلندتر دار که او اکبر است از آن همه تصورها،
اگر چه تصور نبی است و مرسل و اولوالعزم؛
از آن اکبر است.
#حضرت_شــــــــــمس_تــبــریــزے
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آتش مظهر اسم قهار
و هوا مظهر اسم "لطیف"
و آب مظهر اسم نافع
و زمین مظهر اسم صبور
و داروهای سمی مظهر اسم ضار
و دنیا مظهر اسم اول
و آخرت مظهر اسم "آخَر" است
#ملاصدرا
و هوا مظهر اسم "لطیف"
و آب مظهر اسم نافع
و زمین مظهر اسم صبور
و داروهای سمی مظهر اسم ضار
و دنیا مظهر اسم اول
و آخرت مظهر اسم "آخَر" است
#ملاصدرا
نقل است که از او پرسیدند: این درچه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب میتافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد:
درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست. نیت کردم که جمله خلایق را بخواهم. باز خاطری آمد که مقام شفاعت محمد راست علیه السلام. ادب نگاه داشتم. خطابی شنیدم که: بدین یک ادب که نگاه داشتی نامت بلند گردانیدم. چنانکه تا قیامت گویند سلطان العارفین بایزید.
ذکر بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب میتافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد:
درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست. نیت کردم که جمله خلایق را بخواهم. باز خاطری آمد که مقام شفاعت محمد راست علیه السلام. ادب نگاه داشتم. خطابی شنیدم که: بدین یک ادب که نگاه داشتی نامت بلند گردانیدم. چنانکه تا قیامت گویند سلطان العارفین بایزید.
ذکر بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﮔﺬﺷﺖ !
ﺍﻳﻦ ﻟﺠﻦ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ ، ﺳﺰﺍﯼ ﺻﺨﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ
ﮔﻮﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﺪﻝ ﺍﺯ ﮐﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﯼ ، ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﯼ
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﮕﻨﺠﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻨﮓ
ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﮕﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺭﻭﯼ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻢ ﻓﺮﻭﺩ
ﺷﺎﺧﻪ ﺯﻟﻔﯽ ﮔﻮ ﻣﺒﺎﺵ
ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﮐﻔﺎﻑ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﺪ
ﺟﻮﯼ ﺑﺎﺭﯾﮑﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ، ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﮔﯿﺮ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ
ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﮐﻮﻫﻬﺎ ﭘﺮ ﻣﯿﺰﻧﻢ، ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻭﻡ
ﻧﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﺩﺭﺩﺳﺮ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭼﺸﻤﻬﺎﺋﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﭘﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ
ﻏﺮﺵ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ
ﮐﺒﺮ ﻓﺮﻋﻮﻧﯽ ﻭ ﺳﺤﺮ ﺳﺎﻣﺮﯾﺴﺖ
ﺩﺳﺖ ﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ
ﻭﻋﺪﻩ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺁﺷﺘﯿﺴﺖ
ﺻﺒﺢ ﭼﻨـﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ
#شهریار
ﺍﻳﻦ ﻟﺠﻦ ﺯﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻡ ، ﺳﺰﺍﯼ ﺻﺨﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ
ﮔﻮﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﺪﻝ ﺍﺯ ﮐﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﯼ ، ﻋﺬﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﭘﺮﯼ
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﮕﻨﺠﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻨﮓ
ﺑﺎ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﮕﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺭﻭﯼ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻢ ﻓﺮﻭﺩ
ﺷﺎﺧﻪ ﺯﻟﻔﯽ ﮔﻮ ﻣﺒﺎﺵ
ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﮐﻔﺎﻑ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺮﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﺪ
ﺟﻮﯼ ﺑﺎﺭﯾﮑﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ، ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﮔﯿﺮ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ
ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﮐﻮﻫﻬﺎ ﭘﺮ ﻣﯿﺰﻧﻢ، ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻭﻡ
ﻧﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﻡ
ﺩﺭﺩﺳﺮ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﭼﺸﻤﻬﺎﺋﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﭘﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ
ﻏﺮﺵ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ
ﮐﺒﺮ ﻓﺮﻋﻮﻧﯽ ﻭ ﺳﺤﺮ ﺳﺎﻣﺮﯾﺴﺖ
ﺩﺳﺖ ﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ
ﻭﻋﺪﻩ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺁﺷﺘﯿﺴﺖ
ﺻﺒﺢ ﭼﻨـﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﻧﯿﺴﺖ
#شهریار
«یاران ما به سبزک گرم میشوند. آن خیال دیوست. خیال فریشته خود چیزی نیست. خاصّه، خیال دیو. عین فریشته را خود راضی نباشیم. خاصّه، خیال فریشته. دیو خود چه باشد تا خیال دیو بود؟! چرا خود یاران ما را ذوق نباشد از عالم پاک بینهایت ما؟ آن مردم را چنان کند که هیچ فهم نکند، دنگ باشد...»
شمس تبریزی
شمس تبریزی
توانگر زاده ای را دیدم
بر سر گور پدر نشسته و با
درویشْ بچه ای مناظره درپیوسته که:
صندوق تربت پدرم سنگین است
و کُتّابه رنگین و فرش رُخام انداخته
و خشت پیروزه در او بکار برده،
به گور پدرت چه ماند،
خشتی دو فراهم آورده
و مشتی دو خاک بر آن پاشیده.
درویش پسر این بشنید و گفت:
تا پدرت زیر آن سنگهای گران
بر خود بجنبیده باشد
پدر من به بهشت رسیده بود.
ازکتاب درصحبت سعدی
حسین الهی قمشه ای
بر سر گور پدر نشسته و با
درویشْ بچه ای مناظره درپیوسته که:
صندوق تربت پدرم سنگین است
و کُتّابه رنگین و فرش رُخام انداخته
و خشت پیروزه در او بکار برده،
به گور پدرت چه ماند،
خشتی دو فراهم آورده
و مشتی دو خاک بر آن پاشیده.
درویش پسر این بشنید و گفت:
تا پدرت زیر آن سنگهای گران
بر خود بجنبیده باشد
پدر من به بهشت رسیده بود.
ازکتاب درصحبت سعدی
حسین الهی قمشه ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یارِ غالِب شو!
یارِ غالِب شو
که تا غالِب شَوی
یارِ مَغْلوبان مَشو
هین ای غَوی!
#مثنوی_مولانا
یار و یاور افراد غالب شو تا تو نیز در سایۀ قدرت و غلبۀ آنان غلبه پیدا کنی . ای گمراه مبادا یار و یاور مغلوبان شوی .
در اینجا منظور مولانا از غلبه ، غلبۀ معنوی و چیرگی روحی است.
غَوی = گمراه
یارِ غالِب شو
که تا غالِب شَوی
یارِ مَغْلوبان مَشو
هین ای غَوی!
#مثنوی_مولانا
یار و یاور افراد غالب شو تا تو نیز در سایۀ قدرت و غلبۀ آنان غلبه پیدا کنی . ای گمراه مبادا یار و یاور مغلوبان شوی .
در اینجا منظور مولانا از غلبه ، غلبۀ معنوی و چیرگی روحی است.
غَوی = گمراه
نقل است که از او پرسیدند: این درچه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب میتافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد:
درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست. نیت کردم که جمله خلایق را بخواهم. باز خاطری آمد که مقام شفاعت محمد راست علیه السلام. ادب نگاه داشتم. خطابی شنیدم که: بدین یک ادب که نگاه داشتی نامت بلند گردانیدم. چنانکه تا قیامت گویند سلطان العارفین بایزید.
ذکر بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب میتافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد:
درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست. نیت کردم که جمله خلایق را بخواهم. باز خاطری آمد که مقام شفاعت محمد راست علیه السلام. ادب نگاه داشتم. خطابی شنیدم که: بدین یک ادب که نگاه داشتی نامت بلند گردانیدم. چنانکه تا قیامت گویند سلطان العارفین بایزید.
ذکر بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
.
رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
#حضرت_مولانا
رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
#حضرت_مولانا
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهیقدان سیهچشم ماهسیما را
جز اینقدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
#حافظ
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهیقدان سیهچشم ماهسیما را
جز اینقدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
#حافظ
یکی از روسای کرد بر سفرهی شاهزادهای نشسته بود. قضا را دو کبک بریان بر سفره نهاده بودند. همین که چشم مرد بدانها افتاد، خندید! شاهزاده سبب پرسید. مرد گفت: در آغاز جوانی، روزی، بر تاجری راه بریدم، زمانی که خواستم بقتلش رسانم ، لابه و زاری کرد، سودی نبخشید. و هنگامی که دانست ناگزیر خواهمش کشت، رو به دو کبکی کرد که بر کوه نشسته بود و گفت: ای کبکها، شاهد باشید که این مرد قاتل من است. این شد که هنگامی که این دو کبک را دیدم، حماقت آن مرد بخاطرم آمد. شاهزاده گفت: آن دو کبک شهادتشان را دادند. سپس دستور داد گردنش را بزنند که زدند.
📕 #کشکول
بهاءالدین محمد عاملی
(#شیخ_بهائی)
ترجمه: بهمن رازانی
ص۴۲
📕 #کشکول
بهاءالدین محمد عاملی
(#شیخ_بهائی)
ترجمه: بهمن رازانی
ص۴۲
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
#سعدی
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
#سعدی