به پير ميکـده گفتم کـه چيست راه نجات
بخواست جـام می و گـفت عيب پوشيدن
به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب
کـه تا خـراب کــنم نقـش خـود پرسـتیدن
مبـوس جز لب ساقـی و جـام مـی حافظ
که دست زهدفروشان خطاسـت بوسيدن
حضرت_حافظ
بخواست جـام می و گـفت عيب پوشيدن
به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب
کـه تا خـراب کــنم نقـش خـود پرسـتیدن
مبـوس جز لب ساقـی و جـام مـی حافظ
که دست زهدفروشان خطاسـت بوسيدن
حضرت_حافظ
Chon To Ra Didam
Mohamad Motamedi
_محمد_معتمدی
_چون_تو_را_دیدم
دل از دستم رفته برون زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جنون زان دم که تو را دیدم
_چون_تو_را_دیدم
دل از دستم رفته برون زان دم که تو را دیدم
عشقم دارد رنگ جنون زان دم که تو را دیدم
ديدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار زِ رخسار كه جان بر لب ماست
بت روی تو پرستيم و ملامت شنويم
بت پرستی اگر اينست كه اين مذهب ماست
#فرصت_شيرازی
پرده بردار زِ رخسار كه جان بر لب ماست
بت روی تو پرستيم و ملامت شنويم
بت پرستی اگر اينست كه اين مذهب ماست
#فرصت_شيرازی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مولانا
سویِ شما نِبِشت او بر رویِ بَنده سَطْری
خَط خوان کیَست این جا کین سَطْر را بِخوانَد؟
#دکتر_الهی_قمشه_ای
سویِ شما نِبِشت او بر رویِ بَنده سَطْری
خَط خوان کیَست این جا کین سَطْر را بِخوانَد؟
#دکتر_الهی_قمشه_ای
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین
بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
حضرت حافظ
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین
بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
حضرت حافظ
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
#مهدی_اخوان_ثالث
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
#مهدی_اخوان_ثالث
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
حافظ
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
حافظ
ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود و گناه از دیده
آه از دل و صد هزار آه از دیده
#سعدی
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده
تقصیر ز دل بود و گناه از دیده
آه از دل و صد هزار آه از دیده
#سعدی
صد صبح گيرد از نفس ما زكات نور
مارا به دل،چو در دلِ شب ها تو بگذرى
طالب آملى
مارا به دل،چو در دلِ شب ها تو بگذرى
طالب آملى