دی به جای گل به گلشن دست بر سر میزدم
سوسن ار میخواستم خود را به خنجر میزدم
مینوشتم بی تو هر گه صورتِ احوالِ خویش
صفحهٔ رخسار را از پنجه مُسطر میزدم
نشنود اکنون فغانم آنکه شب در خوابِ ناز
میشد آگه چشمْ اگر بر حلقهٔ در میزدم
هرگزم از سرکشی ناید به بالینْ سر فرود
گرچه در افتادگی پهلو به بستر میزدم
آمدندی سوی من یارانه از آغاز عشق
دست اگر در دامن سرو و صنوبر میزدم
مانده بود از کارْ دستم بس که بر سر کوفتم
ورنه از ناخن به دل صد زخم منکر میزدم
فصل گل "شاپور" دورانْ بالِ پروازم شکست
بال اگر میداشتم گِردِ چمن پر میزدم.
#شاپور تهرانی
سوسن ار میخواستم خود را به خنجر میزدم
مینوشتم بی تو هر گه صورتِ احوالِ خویش
صفحهٔ رخسار را از پنجه مُسطر میزدم
نشنود اکنون فغانم آنکه شب در خوابِ ناز
میشد آگه چشمْ اگر بر حلقهٔ در میزدم
هرگزم از سرکشی ناید به بالینْ سر فرود
گرچه در افتادگی پهلو به بستر میزدم
آمدندی سوی من یارانه از آغاز عشق
دست اگر در دامن سرو و صنوبر میزدم
مانده بود از کارْ دستم بس که بر سر کوفتم
ورنه از ناخن به دل صد زخم منکر میزدم
فصل گل "شاپور" دورانْ بالِ پروازم شکست
بال اگر میداشتم گِردِ چمن پر میزدم.
#شاپور تهرانی
من نميدانم تو ميداني زبان درد را
بغض آتشناك و آه داغ و اشك سرد را
من نميدانم تو آيا ديده اي در عمر خويش
دست تنگ و سفره ي بي نان و رنگ زرد را
من نميدانم تو آيا ميشناسي نقش رنج
جاي پاهاي عرق بر صورت پر گرد را
من نميدانم تو ديدي در پگاهان اميد
روي كتف شب ستيزان چكمه ي شبگرد را
من نميدانم تو ديدي تاس چرخان حريف
با چه ترفندي ترازد طاق و جفت نرد را
من نميدانم ولي دانم تو اين را ديده اي
از طفيل مرد رنگين سفره ي نامرد را
ميرسد روز تلافي ارفع! اين خط اين نشان
آي بي دردان بيازاريد اهل درد را
#ارفع کرمانی
بغض آتشناك و آه داغ و اشك سرد را
من نميدانم تو آيا ديده اي در عمر خويش
دست تنگ و سفره ي بي نان و رنگ زرد را
من نميدانم تو آيا ميشناسي نقش رنج
جاي پاهاي عرق بر صورت پر گرد را
من نميدانم تو ديدي در پگاهان اميد
روي كتف شب ستيزان چكمه ي شبگرد را
من نميدانم تو ديدي تاس چرخان حريف
با چه ترفندي ترازد طاق و جفت نرد را
من نميدانم ولي دانم تو اين را ديده اي
از طفيل مرد رنگين سفره ي نامرد را
ميرسد روز تلافي ارفع! اين خط اين نشان
آي بي دردان بيازاريد اهل درد را
#ارفع کرمانی
مژه سرگشتهی اشک است که خوابم نبَرَد
بستهام ریشه بهگرداب که آبم نبرد
کی تواند که بَرَد دشمنم از خاطر دوست
عکسِ افتاده در آئینهام، آبم نبرد
عرق شرم چه ریزی که ز اندازه گذشت
گر چه خار چمنم، موج گلابم نبرد
درد دل بِه که بهخود گویم و از خود شنوم
آن سوالم که کسی ره بهجوابم نبرد
سوزِ دل شور ز حد برده برون، میخواهم
نمکِ حُقّهی لب پِی به کبابم نبرد
گُلِ معنی دمد از غنچهی لفظم "درکی"
غم ز دل غیرِ تماشای کتابم نبرد.
#درکی قمی
بستهام ریشه بهگرداب که آبم نبرد
کی تواند که بَرَد دشمنم از خاطر دوست
عکسِ افتاده در آئینهام، آبم نبرد
عرق شرم چه ریزی که ز اندازه گذشت
گر چه خار چمنم، موج گلابم نبرد
درد دل بِه که بهخود گویم و از خود شنوم
آن سوالم که کسی ره بهجوابم نبرد
سوزِ دل شور ز حد برده برون، میخواهم
نمکِ حُقّهی لب پِی به کبابم نبرد
گُلِ معنی دمد از غنچهی لفظم "درکی"
غم ز دل غیرِ تماشای کتابم نبرد.
#درکی قمی
وقتِ آن است که مستان طرب از سر گیرند
تاجِ زریّن ِ مه از تارک شب برگیرند
هندو آسا همه هنگام شکر خندهی صبح
با لبِ یار کمِ طوطی و شکر گیرند
زیر سقف گهرآگینِ فلک چون دمِ صبح
خوش بخندند و جهان در زر و گوهر گیرند
#مجیر الدین بیلقانی شروانی
تاجِ زریّن ِ مه از تارک شب برگیرند
هندو آسا همه هنگام شکر خندهی صبح
با لبِ یار کمِ طوطی و شکر گیرند
زیر سقف گهرآگینِ فلک چون دمِ صبح
خوش بخندند و جهان در زر و گوهر گیرند
#مجیر الدین بیلقانی شروانی
هر اندیشه که میپوشی درونِ خلوتِ سینه
نشان و رنگ اندیشه زِ دل پیداست بر سیما
(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۵۴، بیت نُهم)
نشان و رنگ اندیشه زِ دل پیداست بر سیما
(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۵۴، بیت نُهم)
مُتَّصل چون شد دلت با آن عَدَن
هین بگو، مَهْراس از خالی شدن
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۹٧)
* عَدَن: عالَمِ قدس و جهان حقیقت
* مَهْراس: نترس؛ فعل نهی از مصدر هراسیدن
هین بگو، مَهْراس از خالی شدن
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۹٧)
* عَدَن: عالَمِ قدس و جهان حقیقت
* مَهْراس: نترس؛ فعل نهی از مصدر هراسیدن
مُتَّصل چون شد دلت با آن عَدَن
هین بگو، مَهْراس از خالی شدن
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۹٧)
* عَدَن: عالَمِ قدس و جهان حقیقت
* مَهْراس: نترس؛ فعل نهی از مصدر هراسیدن
هین بگو، مَهْراس از خالی شدن
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۹٧)
* عَدَن: عالَمِ قدس و جهان حقیقت
* مَهْراس: نترس؛ فعل نهی از مصدر هراسیدن
و گفت:
آفت ماست که از سخن خود انتفاع نمی توانیم گرفت!
چگونه دیگری از سخن ما منفعت گیرد؟!
#تذکرة_الأولیاء
#ذکر_عبدالله_منازل
آفت ماست که از سخن خود انتفاع نمی توانیم گرفت!
چگونه دیگری از سخن ما منفعت گیرد؟!
#تذکرة_الأولیاء
#ذکر_عبدالله_منازل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی تاریخی از استاد شجریان
در کنار آرامگاه کوروش کبیر....
آواز : « #محمدرضا_شجریان »
آهنگساز : « #پرویز_مشکاتیان »
آینهای،
رنگ تو عکس کسیست...
تو ز همه رنگ جدا بودهای...
در کنار آرامگاه کوروش کبیر....
آواز : « #محمدرضا_شجریان »
آهنگساز : « #پرویز_مشکاتیان »
آینهای،
رنگ تو عکس کسیست...
تو ز همه رنگ جدا بودهای...
آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را
بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
#فروغی_بسطامی
بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
#فروغی_بسطامی
بنشین مرو صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن
است
#فریدون مشیری
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن
است
#فریدون مشیری
آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را
بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
#فروغی_بسطامی
بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از علی بن ابی طالب علیه السلام چنین روایت شدهایم که فرمود: رسول خدا (ص) مرا سفارش و وصایایی چند فرمود، از آن جمله فرمود:
ای علی! هیچ فقری شدیدتر از جهل نیست و هیچ مالی بهتر از عقل نمیباشد.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
ای علی! هیچ فقری شدیدتر از جهل نیست و هیچ مالی بهتر از عقل نمیباشد.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
گویند شبلی وقتی هفت روز در وجد خویش رفته بود که هیچ طعامی و شرابی نخورد.
غریق دریای رحمت گشته و سَر در سرِّ خود گم کرده؛ این کلمات پیوسته به زبان میگفت:
یاد خدای غذای من! ثنای پروردگارم جامه من! شرم از خدا شراب من! جان من فدای دل من! دل من فدای روح من! روح من فدای خدای من.
آخر چون آتش وجد وی آرام شد او را پرسیدند که هفت روز بی نان و آب به سر آوردی! این چه حالت است؟
گفت:
ای مسکین کسی که او را با نام و یاد دوست خوش بود،آب و نانش کجا یاد آید؟!
کشف الاسرار
خواجه عبدالله انصاری
غریق دریای رحمت گشته و سَر در سرِّ خود گم کرده؛ این کلمات پیوسته به زبان میگفت:
یاد خدای غذای من! ثنای پروردگارم جامه من! شرم از خدا شراب من! جان من فدای دل من! دل من فدای روح من! روح من فدای خدای من.
آخر چون آتش وجد وی آرام شد او را پرسیدند که هفت روز بی نان و آب به سر آوردی! این چه حالت است؟
گفت:
ای مسکین کسی که او را با نام و یاد دوست خوش بود،آب و نانش کجا یاد آید؟!
کشف الاسرار
خواجه عبدالله انصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اکنون هیچ شکی نیست
که در این عالَم مقصودی هست و مطلوبی
و کسی هست که این سراپرده
جهت او برافراشتهاند
و این باقی تَبَع و بندۀ ویاند
و از بهر وی است این بنا
نه او از بهر این بناست.
شمستبریزی
که در این عالَم مقصودی هست و مطلوبی
و کسی هست که این سراپرده
جهت او برافراشتهاند
و این باقی تَبَع و بندۀ ویاند
و از بهر وی است این بنا
نه او از بهر این بناست.
شمستبریزی
عاشق نه حریفیست که بی او بتوان زیست
گیرم کم دنیا و نگیرم کم عاشق
عاشق بود از ذوق حیات ابد آگاه
سرمایهی عمر ابد و یکدم عاشق
نی بیم خرابیست در او نی غم آسیب
عالم نبود امنتر از عالم عاشق
عقل ار چه به هر شعبه و بیغوله برد راه
سر بر نکند از ره خمدرخم عاشق
از شبنم و گل دیدهی عاشق نبرد فیض
لخت دل و اشک است گل و شبنم عاشق
"طالب" می و کیفیت می همدم بزمند
جز ناله به خلوت نبود محرم عاشق
طالب
گیرم کم دنیا و نگیرم کم عاشق
عاشق بود از ذوق حیات ابد آگاه
سرمایهی عمر ابد و یکدم عاشق
نی بیم خرابیست در او نی غم آسیب
عالم نبود امنتر از عالم عاشق
عقل ار چه به هر شعبه و بیغوله برد راه
سر بر نکند از ره خمدرخم عاشق
از شبنم و گل دیدهی عاشق نبرد فیض
لخت دل و اشک است گل و شبنم عاشق
"طالب" می و کیفیت می همدم بزمند
جز ناله به خلوت نبود محرم عاشق
طالب