معرفی عارفان
1K subscribers
32.1K photos
11.6K videos
3.16K files
2.63K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.
                     ای دریغ از تو
        اگر چون گل نرقصی با نسیم
                    ای دریغ از من
             اگر مستم نسازد آفتاب
                    ای دریغ از ما
           اگر کامی نگیریم از بهار...

                #فریدون_مشیری

                      
    چو از بنفشه‌ی شب، بوی صبح برخیزد،
       هزار وسوسه در جان من برانگیزد

        كبوتر دلم از شوق، می‌گشاید بال
    كه چون سپیده به آغوش صبح بگریزد

   دلی كه غنچه‌ی نشكفته‌ی ندامت‌هاست
          بگو به دامن باد سحر نیاویزد

         فدای دست نوازشگر نسیم شوم
  كه خوش به جام شرابم شكوفه می‌ریزد

    تو هم مرا به نگاهی شكوفه باران كن!
    در این چمن، كه گل از عاشقی نپرهیزد

لبی بزن به شراب من، ای شكوفه‌ی بخت
كه می خوش است كه با بوی گل درآمیزد!

                #فریدون_مشیری

  
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه‌ی شیرین شكفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان می‌بخشید!
چه شكوهی ...!
‌‌
همه عالم به تماشا برخاست!
‌‌
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
                         آه، باران!
               ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن   
                      غرقیم،
                         آیا
                چیره خواهی شد؟

              #فریدون_مشیری
آب, آیینه عشق گذران است
تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی
چندی از این شهر سفر کن...

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدا براى پالايش شما
رنج را نمى‌فرستد
لازم نيست در اينجا
در جهنم زندگى کنيد
تا بتوانید بعداً مقيم فردوس شويد
بهشت يعنی هماهنگى و صلح و آرامش
و آشتی با خودتان،
همنوعانتان و آفريدگارتان.

#قانون_شفا
#کاترین_پاندر

غم دنیا نخواهد یافت پایان
خوشا در بر رخ ِشادی گشایان

#فریدون مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهر می‌خوابد
به لالای سکوت

اختران، نجواکنان
بر بامِ شب

نرم‌ نرمک
باده‌ی مهتاب را،

ماه می‌ریزد
درونِ جامِ شب...

#فریدون_مشیری
ای مرغ آفتاب
با خود مرا ببر
به دياری كه ھمچو باد
آزاد و شاد پای به
ھر جا توان نهاد
گنجشك پر
شكسته باغ محبتم
تا كی در اين بیابان
سر زير پر نھم
با خود مرا ببر
به چمنزارھای دور
شايد به يك درخت
رسم نغمه سردھم
من بی قرار و
تشنه پروازم ...

#فریدون_مشیری
"به بهانه‌ی 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم #فردوسی "

#شهنامه_چه_میگفت

این دفتر دانایی، این طرفه ره‌آورد،
الهام خدایی‌ست که «فردوسی توسی»
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
*
ده قرن ِ، فزون است که در پهنه‌ی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست، هماورد!
*
دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چه‌ها گفت؟ چه‌ها کرد؟
*
امروز، هنوز از پس ِ ده قرن که این مُلک
در دایره‌ی دوران گشته‌ست،
آیا چه کسی داند سی‌سال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشته‌ست؟
*
انگیزه‌اش از گفتن شهنامه چه بوده‌ست؟
سیمای اساطیری ایران کهن را
آن روز، چرا گَرد ز رخسار زدوده‌ست؟
سی‌سال، برای چه، برای که سروده‌ست!
*
می‌دید وطن را، که سراپا همه درد است.
می‌دید که خون در رگ مردُم،
افسرده و سرد است.
آتشکده‌ها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش
بیگانه نشسته‌ست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: -«هنگام نبرد است»
با تیغ سخن روی بدان میدان آورد.
*
سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار
ایمانش روشن
جان مایه‌ی شعرش همه ایرانی و ایران
طومار نسب‌نامه‌ی گردان و دلیران
نظمی که پی‌افکند،
کاخی که بنا کرد!
*
شهنامه به ایران و به ایرانی می‌گفت:
- یک روز شما در تن‌تان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان تاج کیان بود
وان پرچم‌تان رایت مهر و خرد و داد
افراشته بر بام جهان بود!
*
شهنامه به آن مردم خودباخته می‌گفت:
بار دگر آن‌گونه توانمند، توان بود،
*
این دفتر دانایی،
این طرفه ره‌آورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دل‌افروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد.

- #فریدون_مشیری
☆☆☆

هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم از این جهان خراب

#فریدون_مشیری
بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست

بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیست

بنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو ، که نه هنگام رفتن است ...



#فریدون_مشیری
به هر موجی که میگفتم غم خویش!

سری می زد به سنگ و باز می گشت

#فریدون_مشیری
سحــــر با من در آمیزد که برخــــیز
نسیــم گل به سر ریزد که برخــــیز
زر افشان دختر زیبای خورشــــید
سرودی خوش برانگیزد که برخــــیز

#فریدون_مشیری

درود ها صبحتون عالی روزتون پرانرژی و شاد
كودك زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
میكشد از سینه گهواره سر

شعله رنگین كمان ‌آفتاب
در غبارابرها افتاده است
كودك بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است

باغ را غوغای گنجشكان مست
نرم نرمك برمی انگیزد ز خواب
تاک مست از باده باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب

كودك همسایه خندان روی بام
دختران لاله خندان روی دشت
جوجگان كبك خندان روی كوه
كودك من لخته ای خون روی تشت

باد عطر غم پراكند و گذشت
مرغ بوی خون شنید و پر گرفت
آسمان و كوه و باغ و دشت را
نعره ناقوس نیلوفر گرفت

روح من از درد چون ابر بهار
عقده های اشك حسرت باز كرد
روح او چون آرزوهای محال
روی بال ابرها پرواز كرد

#فریدون_مشیری
به شوق نور
در ظلمت قدم بردار
به این غم‌های جان آزار دل مسپار

#فریدون_مشیری
چشمِ بیدار بر این تلخی ایام ببند

خواب هایی شکرین بهر تو دیده‌ست بهار!

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
رقص گندم در باد

صحبت چلچله‌ها را با صبح
نبض پاینده‌ی هستی را در گندم‌زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه‌ی گل،
همه را می‌شنوم، می‌بینم.
من به این جمله نمی‌اندیشم!
به تو می‌اندیشم 
ای سراپا همه خوبی، 
تک‌وننها به تو می ‌اندیشم.

#فریدون_مشیری
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد، نقش گردون را دگرگونش


#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



آنجا ببر مرا که شرابم نمی
برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 


#فریدون_مشیری
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوهٔ خاطره‌انگیز سحر،
سایه ‌روشن به هم آمیخته بود

بوی جان‌پرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود

#فریدون_مشیری