با ابر همیشه در عتابش بینم
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
چون چشم گشایم اندر آبش بینم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۸۳
جویندهٔ نور آفتابش بینم
گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا
چون چشم گشایم اندر آبش بینم
#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۲۸۳
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر مر و العمر فان
یا لیت شعری حتام القاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۸
گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر مر و العمر فان
یا لیت شعری حتام القاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بیگاه
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۸
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_هشتم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم تقصیر و تقاعدی که در مواظبتِ خدمتِ بارگاهِ خداوندی میرود بنا بر آن است که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن میگفتند ، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_نهم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قدّمالخروجَ قبلَالولوجُ ، مردیت بیازمای ، وآنگه زن کن .
گرچه شاطر بُوَد خروس ، به جنگ ،
چه زند پیشِ بازِ رویینچنگ؟ ،
گربه ،،، شیر است در گرفتنِ موش ،
لیک ،،، موش است در مصافِ پلنگ ،
اما به اعتمادِ سعتِ اخلاقِ بزرگان که چشم از عوایبِ زیردستان بپوشند و در افشایِ جرائمِ کِهتران نکوشند ، کلمهای چند به طریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیرِ ملوکِ ماضی رحمهمالله در این کتاب درج کردیم و برخی از عمرِ گرانمایه بر او خرج ، موجبِ تصنیفِ کتاب این بود و باللهالتوفیق .
بمانَد سالها ، این نظم و ترتیب ،
ز ما ، هر ذرّه خاک ، افتاده جایی ،
غرض ، نقشیست کز ما باز مانَد ،
که هستی را ، نمیبینم بقایی ،
مگر صاحبدلی ، روزی به رحمت ،
کند در کارِ درویشان ، دعایی ،
امعانِ نظر در ترتیبِ کتاب و تهذیبِ ابواب ، ایجازِ سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غنا و حدیقهٔ غلبا چون بهشت ، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد ، تا به ملال نیانجامد .
باب اوّل : در سیرتِ پادشاهان
باب دوم : در اخلاقِ درویشان
باب سوم : در فضیلتِ قناعت
باب چهارم : در فوایدِ خاموشی
باب پنجم : در عشق و جوانی
باب ششم : در ضعف و پیری
باب هفتم : در تأثیرِ تربیت
باب هشتم : در آدابِ صحبت
در این مدت ، که ما را ، وقت خوش بود ،
ز هجرت ، ششصد و پنجاه و شش ، بود ،
مرادِ ما ، نصیحت بود و ، گفتیم ،
حوالت با خدا کردیم و ، رفتیم ،
#پایان_دیباچه_گلستان_سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان « مواعظ »
دیباچه
( #قسمت_نهم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قدّمالخروجَ قبلَالولوجُ ، مردیت بیازمای ، وآنگه زن کن .
گرچه شاطر بُوَد خروس ، به جنگ ،
چه زند پیشِ بازِ رویینچنگ؟ ،
گربه ،،، شیر است در گرفتنِ موش ،
لیک ،،، موش است در مصافِ پلنگ ،
اما به اعتمادِ سعتِ اخلاقِ بزرگان که چشم از عوایبِ زیردستان بپوشند و در افشایِ جرائمِ کِهتران نکوشند ، کلمهای چند به طریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیرِ ملوکِ ماضی رحمهمالله در این کتاب درج کردیم و برخی از عمرِ گرانمایه بر او خرج ، موجبِ تصنیفِ کتاب این بود و باللهالتوفیق .
بمانَد سالها ، این نظم و ترتیب ،
ز ما ، هر ذرّه خاک ، افتاده جایی ،
غرض ، نقشیست کز ما باز مانَد ،
که هستی را ، نمیبینم بقایی ،
مگر صاحبدلی ، روزی به رحمت ،
کند در کارِ درویشان ، دعایی ،
امعانِ نظر در ترتیبِ کتاب و تهذیبِ ابواب ، ایجازِ سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غنا و حدیقهٔ غلبا چون بهشت ، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد ، تا به ملال نیانجامد .
باب اوّل : در سیرتِ پادشاهان
باب دوم : در اخلاقِ درویشان
باب سوم : در فضیلتِ قناعت
باب چهارم : در فوایدِ خاموشی
باب پنجم : در عشق و جوانی
باب ششم : در ضعف و پیری
باب هفتم : در تأثیرِ تربیت
باب هشتم : در آدابِ صحبت
در این مدت ، که ما را ، وقت خوش بود ،
ز هجرت ، ششصد و پنجاه و شش ، بود ،
مرادِ ما ، نصیحت بود و ، گفتیم ،
حوالت با خدا کردیم و ، رفتیم ،
#پایان_دیباچه_گلستان_سعدی
باب اول در سیرت پادشاهان « مواعظ »
گفت اول یار من : بگذر ز جان ، گفتم : بهچشم ،
آشنایی تَرک کن با این و آن ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی کنی نظاره بر رخسارِ من ،
پا مَنِه دیگر ، به باغِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر بینی هلالِ اَبرویَم ،
ننگری دیگر به ماهِ آسمان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی شبی آیَم تو را اندر کنار ،
کن کناره از تمامِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر داری طمع ، بوسی لبِ خندانِ من ،
بایدت بوسید پایِ پاسبان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر آیی نهان در کویِ من ،
خون روان باید کنی از دیدگان ، گفتم : بهچشم ،
گفت با راجی : گرفتاری اگر در بندِ من ،
کن فغان و ناله ، چون دیوانگان ، گفتم : بهچشم ،
#ابوالحسن_تبریزی
آشنایی تَرک کن با این و آن ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی کنی نظاره بر رخسارِ من ،
پا مَنِه دیگر ، به باغِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر بینی هلالِ اَبرویَم ،
ننگری دیگر به ماهِ آسمان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر خواهی شبی آیَم تو را اندر کنار ،
کن کناره از تمامِ گُلرُخان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : گر داری طمع ، بوسی لبِ خندانِ من ،
بایدت بوسید پایِ پاسبان ، گفتم : بهچشم ،
گفت : میخواهی اگر آیی نهان در کویِ من ،
خون روان باید کنی از دیدگان ، گفتم : بهچشم ،
گفت با راجی : گرفتاری اگر در بندِ من ،
کن فغان و ناله ، چون دیوانگان ، گفتم : بهچشم ،
#ابوالحسن_تبریزی
هر چند که یار سر گرانست به تو
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۸۵
غمگین نشوی که مهربانست به تو
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۵۸۵
در میکده پیش بت تحیّات خوش است
با ساغر یک منی مناجان خوش است
تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست
زنّار مغانه در خرابات خوش است
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵
با ساغر یک منی مناجان خوش است
تصبیح و مصلای ریائی خوش نیست
زنّار مغانه در خرابات خوش است
#مهستی_گنجوی
- رباعی شمارۀ ۱۵
عشق گریزان
@AvayeMehregan
عشق گریزان
• آواز: محمدرضا شجریان
• آهنگساز: حبیباله صالحی
آواز استادجان شجریان💠
• آواز: محمدرضا شجریان
• آهنگساز: حبیباله صالحی
آواز استادجان شجریان💠
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💌هیچ اندوهی برطرف نشود
جز آنکه تو آن را از دل برانی
دعای 7 صحیفه سجادیه
امام سجاد علیه السلام
جز آنکه تو آن را از دل برانی
دعای 7 صحیفه سجادیه
امام سجاد علیه السلام
در بند تو آزادم_سینا سرلک
@bazmemusighi
#در بند تو آزادم
#خواننده: سینا_سرلک
#آهنگ: کوروش_گلکار
#شعر: حضرت حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاکِ درِ آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
#خواننده: سینا_سرلک
#آهنگ: کوروش_گلکار
#شعر: حضرت حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاکِ درِ آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
امشب که فتادهای به چنگال رهی
بسیار طپی ولیک دشوار رهی
والله نرهی ز بندهای سرو سهی
تا سینه به این دل خرابم ننهی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳
بسیار طپی ولیک دشوار رهی
والله نرهی ز بندهای سرو سهی
تا سینه به این دل خرابم ننهی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۸۳
چون خار بکاری رخ گل میخاری
تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است
تا خشت بر آسیا بری خاک آری
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴
تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاهون است
تا خشت بر آسیا بری خاک آری
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴
.
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
#خیام رباعی ۱۲۲
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
#خیام رباعی ۱۲۲
.
«نجُستی دلِ من به جز داد و مهر
گشادن به هر کار، بیدار چهر
کنون رویِ بومِ زمین سر به سر
ز خاور بِرَوْ تا درِ باختر
نباید که جز داد و مهر آوریم
وگر چین به کاری به چهر آوریم
شُبانِ کماندیش و دشتِ بزرگ
همی گوسپندان بماند به گرگ»
#فردوسی
«نجُستی دلِ من به جز داد و مهر
گشادن به هر کار، بیدار چهر
کنون رویِ بومِ زمین سر به سر
ز خاور بِرَوْ تا درِ باختر
نباید که جز داد و مهر آوریم
وگر چین به کاری به چهر آوریم
شُبانِ کماندیش و دشتِ بزرگ
همی گوسپندان بماند به گرگ»
#فردوسی
اگر نتوانید از چیزهای کوچک زندگی لذت ببرید، هرگز معنوی نیستید...
شما ممکن است به زیارت معابد بروید، ولی در هیچ کجا معنوی نمیشوید. تنها در آن زمان معنوی هستید که کارهایی مثل آشپزی و شستن زمین برایتان تبدیل به نوعی عبادت و مراقبه شود.
اگر نتوانید چای خود را با شادی بنوشید و عطر و بوی مطبوعی را که از آن به مشام میرسد احساس کنید، قادر نخواهید بود که خدا را احساس کنید. زیرا خدا مرکز همه چیز است.
اگر بتوانید شاد، سیال و روان، سرزنده، باز، پذیرا، با احساس و در اوجِ لذت باشید، همین دنیا برایتان بهشت میشود و شما به روشنبینی میرسید. آنگاه با تپشهای هستی هماهنگ میشوید و تمام اسرار به رویتان باز میشود.
#اشو
شما ممکن است به زیارت معابد بروید، ولی در هیچ کجا معنوی نمیشوید. تنها در آن زمان معنوی هستید که کارهایی مثل آشپزی و شستن زمین برایتان تبدیل به نوعی عبادت و مراقبه شود.
اگر نتوانید چای خود را با شادی بنوشید و عطر و بوی مطبوعی را که از آن به مشام میرسد احساس کنید، قادر نخواهید بود که خدا را احساس کنید. زیرا خدا مرکز همه چیز است.
اگر بتوانید شاد، سیال و روان، سرزنده، باز، پذیرا، با احساس و در اوجِ لذت باشید، همین دنیا برایتان بهشت میشود و شما به روشنبینی میرسید. آنگاه با تپشهای هستی هماهنگ میشوید و تمام اسرار به رویتان باز میشود.
#اشو
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه
ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
«دقیقی»
ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
«دقیقی»