معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۲ تو ،،، می‌خواهد ز تو ، تا ، رُخ نمائی ، وِرا از جان و دل ،، پاسخ نمائی ، ۱۱۳ تو ،،، می‌خواهد ز تو ، اینجا ، حقیقت ، که بنمائی بِدو پیدا ، حقیقت ، ۱۱۴ تو ،،، می‌خواهد ز تو…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_نهم )




۱۲۷

همان وصلِ تو می‌خواهم ، من از تو ،

که گردانم دل و جان ، روشن از تو ،

۱۲۸

تو ، خورشیدی و ،،، من ، چون سایه باشم ،

در اینجا ، با تو ، من ،، همسایه باشم ،

۱۲۹

نه ، آخر سایهٔ خود ، مَحو ، آری ،

چو نور جاودانی را ، تو داری ،

۱۳۰

دلم خون گشت ، در دریای امّید ،

بماندم زار و ناپروایِ امید ،

۱۳۱

به‌وصلِ خود ، دمی بخشایشم دِه ،

ز دردم ، یک نفس ،، آسایشم دِه ،

۱۳۲

تو امّید منی ،،، در گاه و بی‌گاه ،

کنون ، از کردَه‌ها ،، استغفرالله ،

۱۳۳

تو ، امّید منی ،،، در عینِ طاعت ،

مرا ، بخشا ز نورِ خود ، سعادت ،

۱۳۴

تو ، امّید منی ،،، اندر قیامت ،

ندارم گرچه جز درد و ندامت ،

۱۳۵

تو ، امّید منی ،، اندر صراطم ،

به فضلِ خویشتن ، بخشی نجاتم ،

۱۳۶

تو ، امّید منی ،،، در پایِ میزان ،

به‌لطفِ خویش ،،، بخشی جرم و عصیان ،

۱۳۷

چنان در دستِ نفسم ، بازمانده ،

چو گنجشکی ، به‌دستِ باز ، مانده ،

۱۳۸

مرا ، این نفسِ سرکش ،، خوار کردست ،

شب و روزم ، به‌غم ، افگار کردست ،

۱۳۹

مرا ،،، زین سگ ، امانی دِه درین راه ،

ز دیدِ خویشتن ، گردانش آگاه ،

#گردانش آگاه = بگردان او را آگاه - او را آگاه بگردان

۱۴۰

غمِ عشقِ تو خوردم ، هم تو دانی ،

شب و روز ، اندرین دردم ،، تو دانی ،

۱۴۱

ز دردِ عشقِ تو ،، زار و زبونم ،

بمانده اندرین غرقابِ خونم ،




#عطار
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_هشتم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم تقصیر و تقاعدی که در مواظبتِ خدمتِ بارگاهِ خداوندی می‌رود بنا بر آن است که طایفه‌ای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می‌گفتند ، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_نهم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


قدّم‌الخروجَ قبلَ‌الولوجُ ، مردیت بیازمای ، وآنگه زن کن .




گرچه شاطر بُوَد خروس ، به جنگ ،

چه زند پیشِ بازِ رویین‌چنگ؟ ،




گربه ،،، شیر است در گرفتنِ موش ،

لیک ،،، موش است در مصافِ پلنگ ،




اما به اعتمادِ سعتِ اخلاقِ بزرگان که چشم از عوایبِ زیردستان بپوشند و در افشایِ جرائمِ کِهتران نکوشند ، کلمه‌ای چند به طریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیرِ ملوکِ ماضی رحمهم‌الله در این کتاب درج کردیم و برخی از عمرِ گرانمایه بر او خرج ، موجبِ تصنیفِ کتاب این بود و بالله‌التوفیق .




بمانَد سالها ، این نظم و ترتیب ،

ز ما ، هر ذرّه خاک ، افتاده جایی ،



غرض ، نقشیست کز ما باز مانَد ،

که هستی را ، نمی‌بینم بقایی ،



مگر صاحبدلی ، روزی به رحمت ،

کند در کارِ درویشان ، دعایی ،




امعانِ نظر در ترتیبِ کتاب و تهذیبِ ابواب ، ایجازِ سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غنا و حدیقهٔ غلبا چون بهشت ، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد ، تا به ملال نیانجامد .


باب اوّل : در سیرتِ پادشاهان

باب دوم : در اخلاقِ درویشان

باب سوم : در فضیلتِ قناعت

باب چهارم : در فوایدِ خاموشی

باب پنجم : در عشق و جوانی

باب ششم : در ضعف و پیری

باب هفتم : در تأثیرِ تربیت

باب هشتم : در آدابِ صحبت




در این مدت ، که ما را ، وقت خوش بود ،

ز هجرت ، ششصد و پنجاه و شش ، بود ،



مرادِ ما ، نصیحت بود و ، گفتیم ،

حوالت با خدا کردیم و ، رفتیم ،




#پایان_دیباچه_گلستان_سعدی



باب اول در سیرت پادشاهان « مواعظ »
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_هشتم ) ۱۱۳ چو ، از بند و پیوند ،،، یابد رها ، درخشنده‌مُهری بُوَد ، بی بها ، ۱۱۴ چنین داد پاسخ هجیرش : ، که شاه ، چو سیر آید از مهر ، وز تاج و…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_نهم )



۱۲۹

بِدو گفت سهرابِ آزادگان : ،

سیه‌بخت ، گودرزِ کشوادگان ،

۱۳۰

که همچون توئی ، خواند باید پسر ،

بدین زور و ، این دانش و ، این هنر ،

۱۳۱

تو ، مردانِ جنگی کجا دیده‌ای؟ ،

که بانگِ پیِ اسب ، نشنیده‌ای ،

۱۳۲

که چندین ، ز رستم سخن بر زبان ،

بِرانی ،،، ستائی وِرا هر زمان ،

۱۳۳

گَرَش بینم ، آنگاه آیدت یاد ،

که دریایِ جوشان ،،، بلرزد ز باد ،

۱۳۴

از آتش ،، ترا بیم ، چندان بُوَد ،

که دریا ،، به آرام ، جنبان بُوَد ،

۱۳۵

چو ، دریایِ سبز ، اندر آید ز جای ،

ندارد دَمِ آتشِ تیز ، پای ،

۱۳۶

سرِ تیرگی ، اندر آید به خواب ،

چو ، تیغِ تبش ، برکشد آفتاب ،

#تبش = تابش

۱۳۷

چو برگفت از اینگونه ، سهرابِ گُرد ،

غمی گشت هزمان همی برشمرد ،

۱۳۸

به دل گفت ناکاردیده هجیر : ،

که ، گر من نشانِ گَوِ شیرگیر ،

۱۳۹

بگویم بدین تُرکِ با زورِ دست ،

چنین یال و ، این خسروانی‌نشست ،

۱۴۰

ز لشکر ، کند جنگجو ،، انجمن ،

برانگیزد آن بارهٔ پیلتن ،

۱۴۱

بدین زور و ، این کفت و ، این یالِ اوی ،

شود کشته ، رستم به چنگالِ اوی ،

۱۴۲

ز گُردان ، نیاید کسی جنگجوی ،

که با او ، به روی اندر آرَد روی ،

۱۴۳

ز ایران ، نباشد کسی کینه‌خواه ،

بگیرد سرِ تختِ کاوس‌شاه ،

۱۴۴

چنین گفت موبد ، که مُرده به نام ،

بِه از زنده ،، دشمن ، بِدو شادکام ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »





ادامه دارد 👇👇👇