معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )


۱

یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،

نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،

۲

نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،

که بیداردل باش و ، روشن‌روان ،

۳

چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،

نباشد به هر کار ، فریادرس ،

۴

بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،

یکی تاختن کرد ، با لشکری ،

۵

به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،

بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،

۶

یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،

به تن ، ژنده‌پیل و ،، به دل ، نرّه‌شیر ،

۷

از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،

مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،

۸

توئی ، پهلوان‌زادهٔ شیردل ،

ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،

۹

سرافراز و گردنکش و نامور ،

ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،

۱۰

سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،

ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،

۱۱

دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،

به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،

۱۲

ستانندهٔ شهرِ مازندران ،

گشایندهٔ بندِ هاماوران ،

۱۳

ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،

ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،

۱۴

چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،

هم‌آوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،

۱۵

کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،

سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،





بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشن‌روان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )




۱۶

توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،

ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،

۱۷

درود از خداوندِ روزِ شمار ،

به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،

۱۸

کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،

جهان‌گیر و شیراوژن و پاکزاد ،

۱۹

مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،

بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،

۲۰

گزاینده‌کاری نو ،، آمد به پیش ،

کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،

۲۱

نشستند گُردان سراسر ، به‌هم ،

بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،

۲۲

بدان‌گونه دیدند گُردانِ نیو ،

که نزدِ تو آید ،، گرانمایه‌گیو ،

۲۳

به‌نزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،

بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،

۲۴

چو نامه بخوانی ، به‌روز و به‌شب ،

مکن داستان را ، گشاده دو لب ،

۲۵

اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،

یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،

۲۶

وگر خفته‌ای ،، زود برجَه بپای ،

وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،

۲۷

مگر با سوارانِ بسیارهوش ،

ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،

۲۸

بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،

جز از تو ،، نباشد وِرا هم‌نَبَرد ،

۲۹

چو برخوانی این نامه را ، بی‌درنگ ،

برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،

۳۰

نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،

ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ، ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ، ۱۷ درود از خداوندِ روزِ شمار ، به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )



۳۱

چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،

به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،

۳۲

به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،

عنانِ تکاور ، بباید بسود ،

۳۳

نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،

به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،

۳۴

اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،

بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،

۳۵

وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،

بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،

۳۶

ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،

برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،

۳۷

شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،

نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،

۳۸

چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،

خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،

۳۹

که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،

به زیر اندرش ، بارهٔ رَه‌نَوَرد ،

۴۰

تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،

نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،

۴۱

پیاده شدش ، گیو و گُردان ، به‌هم ،

هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،

۴۲

از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،

از ایران بپرسید و ، از شهریار ،

۴۳

ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،

زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،

* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند

۴۴

بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،

ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،

۴۵

ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،

همان ،،، هدیه‌ها را بِدو داد و چیز ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )




۴۶

تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،

بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،

۴۷

که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،

سواری پدید آمد اندر جهان ،

۴۸

از آزادگان ، این نباشد شگفت ،

ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،

۴۹

ندانم در این ، رایِ یزدان به‌چیست؟ ،

چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،

۵۰

نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،

ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،

۵۱

من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،

پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،

۵۲

هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،

توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،

۵۳

فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،

برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،

۵۴

چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،

بسی برنیاید ، که گردد بلند ،

۵۵

هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،

نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،

۵۶

همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،

شود بی‌گمان ، زود پرخاشجوی ،

۵۷

چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،

بسی سَروَران را ، سر آرَد به‌زیر ،

۵۸

بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،

به‌شادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،





بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ، بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ، ۴۷ که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ، سواری پدید آمد اندر جهان ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )



۵۹

ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،

همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،

۶۰

بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،

یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،

۶۱

خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،

زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،

۶۲

به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،

که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،

۶۳

فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛

که دیری نباشد که آن سرفراز ،


#فرسته = فرستاده

۶۴

به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،

به دست‌اندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،

۶۵

به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،

ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،

۶۶

همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،

به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،

۶۷

ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،

همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،

۶۸

از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،

که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،

۶۹

ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،

ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،

۷۰

نباشد چنین ، کارِ آن بچه‌شیر ،

وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،

۷۱

گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،

که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،

۷۲

دگرباره‌اش ، آفرین کرد ، گیو ،

که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،

۷۳

به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،

که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_پنجم ) ۵۹ ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ، همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ، ۶۰ بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ، یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ، …
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )



۷۴

مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،

که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،

۷۵

اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،

مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،

۷۶

کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،

به ایران بباید شدن ، پوی‌پوی ،

۷۷

چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،

که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،

۷۸

هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،

ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،

۷۹

بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،

یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،


* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم

۸۰

وز آن‌پس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،

به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،

۸۱

مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،

وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،

۸۲

چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،

ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،

۸۳

درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،

دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،

۸۴

چو مانَد همی رستمِ زال را ،

خداوندِ شمشیر و کوپال را ،

۸۵

همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،

دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،

۸۶

بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،

نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،

۸۷

به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،

ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،

۸۸

دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،

بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )




۸۹

ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،

دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،

۹۰

بفرمود رستم به خوالیگران : ،

که اندر زمان ، آوریدند خوان ،

۹۱

چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،

می و رود و رامشگران ، خواستند ،

۹۲

چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،

برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،

۹۳

سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،

نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )

۹۴

به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،

چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،

۹۵

که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،

هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،

۹۶

غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،

شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،

۹۷

به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،

زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،

۹۸

شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،

ز ناپاک‌رائی ، درآید به کین ،

۹۹

مرا چند گفته‌ست کاوس‌شاه ،

که تنگ اندر آمد به ایران‌سپاه ،

۱۰۰

بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،

که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،

۱۰۱

صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،

از اندیشه‌ها ، دل بپیراستند ،

۱۰۲

بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،

دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،

۱۰۳

سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،

برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،

۱۰۴

برآراست رستم ، سپاهی گران ،

زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،




#پایان_بخش ۱۲




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇