معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_هفتم ) ۶۷ گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ، وزین داستان ، چند گونه بِراند ، ۶۸ نشستند با شاهِ ایران ، بههم ، بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ، ۶۹ چو طوس و چو گودرزِ…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_اول )
۱
یکی نامه فرمود پس ، شهریار ،
نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ،
۲
نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ،
که بیداردل باش و ، روشنروان ،
۳
چنان دان ، که اندر جهان جز تو ، کس ،
نباشد به هر کار ، فریادرس ،
۴
بِدان گرزه تُرک ، زی ما سری ،
یکی تاختن کرد ، با لشکری ،
۵
به دژ ، در نشست خود ، با سپاه ،
بِدان مردمِ دژ ، گرفتست راه ،
۶
یکی پهلوان است ، گُرد و دلیر ،
به تن ، ژندهپیل و ،، به دل ، نرّهشیر ،
۷
از ایران ، ندارد کسی تابِ اوی ،
مگر تو ،، که تیره کنی آبِ اوی ،
۸
توئی ، پهلوانزادهٔ شیردل ،
ز دشمن ، ربوده ،، به شمشیر ، دل ،
۹
سرافراز و گردنکش و نامور ،
ز گُردانِ گیتی ، برآورده سر ،
۱۰
سپهدارِ نامی ، گَوِ پیلتن ،
ستونِ یلان ، نازشِ انجمن ،
۱۱
دل و پشت گردانِ ایران ، توئی ،
به چنگال و نیروی شیران ، توئی ،
۱۲
ستانندهٔ شهرِ مازندران ،
گشایندهٔ بندِ هاماوران ،
۱۳
ز گرزِ تو ،، خورشید ، گریان شود ،
ز تیغِ تو ،، ناهید ، بُریان شود ،
۱۴
چو گَردِ پیِ رَخشِ تو ،، نیل نیست ،
همآوردِ تو ،، در جهان ، پیل نیست ،
۱۵
کمندِ تو ،، بر شیر ، بند افکَنَد ،
سنانِ تو ،، بر کُه ، گَزند افکَنَد ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشنروان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_دوم ) ۱۶ توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ، ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ، ۱۷ درود از خداوندِ روزِ شمار ، به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_سوم )
۳۱
چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ،
به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ،
۳۲
به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ،
عنانِ تکاور ، بباید بسود ،
۳۳
نباید که چون نزدِ رستم شَوی ،
به زابل بمانی و ،، گر ، بغنوی ،
۳۴
اگر ، شب ، رسی ،،، روز را ، بازگَرد ،
بگویَش ، که تنگ اندرآمد نَبَرد ،
۳۵
وگرنه ، فرازست این مردِ گُرد ،
بداندیش را ،، خوار نتوان شمرد ،
۳۶
ازو نامه بِستَد ، هم اندر شتاب ،
برفت و نَجُست ایچ ، آرام و خواب ،
۳۷
شب و روز ، تازان ،، چو بادِ دَمان ،
نه پروایِ آب و ،، نه اندوهِ نان ،
۳۸
چو نزدیکیِ زابلستان رسید ،
خروشِ طلایه ،، به دستان رسید ،
۳۹
که آمد سواری ز ایران ، چو گَرد ،
به زیر اندرش ، بارهٔ رَهنَوَرد ،
۴۰
تهمتن ، پذیره شدش با سپاه ،
نهادند بر سر ،، بزرگان ، کلاه ،
۴۱
پیاده شدش ، گیو و گُردان ، بههم ،
هر آنکس که بر زین بُد ، از بیش و کم ،
۴۲
از اسب اندرآمد گَوِ نامدار ،
از ایران بپرسید و ، از شهریار ،
۴۳
ز رَه ، سویِ ایوانِ رستم ، شدند ،
زمانی ببودند و ،، دَم برزدَند ،
* دَم برزدند = استراحت کردند ، نفس تازه کردند
۴۴
بگفت آنچه بشنید ،،، نامه بداد ،
ز سهراب ، چندی سخن ، کرد یاد ،
۴۵
ز نیک و ز بد ، آگهی داد نیز ،
همان ،،، هدیهها را بِدو داد و چیز ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ، بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ، ۴۷ که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ، سواری پدید آمد اندر جهان ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_پنجم ) ۵۹ ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ، همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ، ۶۰ بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ، یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ، …
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_ششم )
۷۴
مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ،
که در زابلستان ، نبایدت خُفت ،
۷۵
اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ،
مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ،
۷۶
کنون ، ای سرافرازِ با آبروی ،
به ایران بباید شدن ، پویپوی ،
۷۷
چنین گفت رستم : کزین باک نیست ،
که آخر ، سرانجام ،، جز خاک ، نیست ،
۷۸
هم ایدر ، نشینیم امروز شاد ،
ز گُردان و خسرو ، نگیریم یاد ،
۷۹
بباشیم یک روز و ، دَم برزنیم ،
یکی بر لبِ خشک ،، نَم برزنیم ،
* دَم برزنیم = استراحت کنیم - خستگی را در کنیم
۸۰
وز آنپس ، بتازیم نزدیکِ شاه ،
به گُردانِ ایران ، نمائیم راه ،
۸۱
مگر بختِ رخشنده ، بیدار نیست ،
وگرنه ، چنین کار ، دشوار نیست ،
۸۲
چو ،، دریا ،،، به موج اندرآید ز جای ،
ندارد دَمِ آتشِ تیز ،، پای ،
۸۳
درفشِ مرا ، چون ببیند ز دور ،
دلش ، ماتم آرَد به هنگامِ سور ،
۸۴
چو مانَد همی رستمِ زال را ،
خداوندِ شمشیر و کوپال را ،
۸۵
همان نیز ، چون سامِ جنگی بُوَد ،
دلیر و هشیوار و سنگی بُوَد ،
۸۶
بدین تیزی ، اندر نیاید به جنگ ،
نباید گرفتن چنین کار ، تنگ ،
۸۷
به مِی ، دست بردند و ، مستان شدند ،
ز یادِ سپهبد ، به دستان شدند ،
۸۸
دگر روز ، شبگیر هم ، پُرخُمار ،
بیامد تهمتن ، بیاراست کار ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇