معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_ششم ) ۸۱ چو در وقتِ بهار ، آئی پدیدار ، حقیقت ، پرده برداری ، ز رخسار ، ۸۲ فروغِ رویَت ، اندازی سویِ خاک ، عجایب نقشها ، سازی سویِ خاک ، ۸۳ بهار و نسترن پیدا نماید ، ز رویَت ، جوشِ…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_هفتم )




۹۷

درین دریا ، بماندم ناگهی من ،

ندارم جز بسویِ تو ،، رهی ، من ،

۹۸

رَهَم بنمای ،، تا دُرّ وصالت ،

به‌دست آرَم ، ز دریایِ جلالت ،

۹۹

توئی گوهر ، درونِ بحر ،، بی‌شک ،

توئی در عشق ، لطف و قهر ،، بی‌شک ،

۱۰۰

همه از بودِ تُست ،، ای جوهرِ ذات ،

که رُخ بنموده‌ای ، در جمله ذرّات ،

۱۰۱

همه از عشقِ تو ، حیران و زارند ،

بجز تو ، در همه عالَم ، ندارند ،

۱۰۲

نهان و آشکارائی ،، تو ، در دل ،

همه ، جائی و ،،، بی جائی ، تو ، در دل ،

۱۰۳

دل ، اینجا ،، خانهٔ ذاتِ تو آمد ،

نمودِ جمله ذرّاتِ تو آمد ،

۱۰۴

دل ، اینجا ، خانهٔ رازِ تو باشد ،

ازآن ،، در سوز و در سازِ تو باشد ،

۱۰۵

تو ، گنجی در دلِ عشّاق ،، جانا ،

همه ، بر گنجِ تو ،،، مشتاق ، جانا ،

۱۰۶

نصیبی دِه ، ز گنجِ خود ، گدا را ،

نوائی دِه ، به‌لطفت ، بی نوا را ،

۱۰۷

گدایِ گنجِ عشقِ تُست ، عطّار ،

تو بخشیدی مر او را ،، گنجِ اسرار ،

۱۰۸

تو ،، می‌خواهد ز تو ،،، ای جان ، حقیقت ،

که در خویشش کنی پنهان ، حقیقت ،

۱۰۹

تو ،، می‌خواهد ز تو ،،، هر دَم به‌زاری ،

سزد ، گر کارِ او ،، اینجا برآری ،

۱۱۰

تو ،، می‌خواهد زتو ،،، در شادمانی ،

که سیر آمد دلش ،، زین زندگانی ،

۱۱۱

تو ،، می‌خواهد ز تو ،،، در هر دو عالَم ،

ز تو گوید به‌تو ،،، راز ،، او دمادم ،



#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_ششم ) ۵۶ کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ، که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ، ۵۷ هر آن‌کس که شد کامران ، در جهان ، پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ، ۵۸ چو ، هومان بدین‌سان…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )




۶۷

گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،

وزین داستان ، چند گونه بِراند ،

۶۸

نشستند با شاهِ ایران ، به‌هم ،

بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،

۶۹

چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،

چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،

۷۰

سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،

کم و بیشِ آن پهلوان را ،  بِراند ،

۷۱

چنین گفت با پهلوانان : به‌راز ،

که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،

۷۲

بدین‌سان که گژدهم گوید همی ،

از اندیشه ، دل‌را بشویَد همی ،

۷۳

چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟

به ایران ، هم‌آوردِ این مرد ، کیست؟

۷۴

بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،

به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،

۷۵

به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،

که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،

۷۶

مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،

که اویَست ایرانیان را ، پناه ،

۷۷

نشست آنگهی ، رای‌زن با دبیر ،

که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،




#پایان_بخش ۱۱




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_ششم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم بامدادان که خاطرِ باز آمدن بر رایِ نشستن غالب آمد ، دیدمش دامنی گُل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبتِ شهر کرده . گفتم : گُلِ بُستان را ، چنان که دانی بقایی ، و عهدِ گلستان را…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_هفتم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


دیگر ، عروسِ فکرِ من از بی جمالی سر بر نیارد ،

و دیدهٔ یأس ، از پشتِ پایِ خجالت بر ندارد ،

و در زمرهٔ صاحبدلان متجلی نشود ، مگر آن گه که متحلّی گردد به زیورِ قبولِ امیرِ کبیر ، عالِمِ عادل ، مؤیدِ مظفرِ منصورِ ، ظهیرِ سریرِ سلطنت و مشیرِ تدبیرِ مملکت ، کهف‌الفقرا ، ملاذُ‌الغُربا ، مربّی‌الفضلا ، محبُّ‌الاتقیا ، افتخارِ آل فارس ، یمینُ‌الملک ، ملک‌الخواص ، فخرالدولة والدین ، غیاث‌الاسلام والمسلمین ، عمدةُ الملوکِ والسلاطین ، ابوبکر بنُ ابی نصر اطال‌الله عمرَه و اجل قدرَه و شرَح صدرَه و ضاعَفِ اجرَه که ممدوح اکابرِ آفاق است و مجموعِ مکارمِ اخلاق .



هر که در سایهٔ عنایت اوست ،

گنهش طاعت است و دشمن دوست ،




به هر یک از سایر بندگان حواشی خدمتی متعین است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب مگر بر این طایفهٔ درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولیتر است که در حضور ، که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور .



پشت دوتای فلک ، راست شد ، از خرّمی ،

تا ، چو تو فرزند زاد ،،، مادرِ ایام را ،



حکمتِ محض است ، اگر لطفِ جهان‌آفرین ،

خاص کند بنده‌ای ، مصلحتِ عام را ،



دولت جاوید یافت ، هر که نکونام زیست ،

کز عقبش ، ذکرِ خیر ،،، زنده کند نام را ،



وصفِ تو را ، گر کنند ،،، ور نکنند اهلِ فضل ،

حاجتِ مشّاطه نیست ، رویِ دلارام را ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )




۸۹

ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،

دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،

۹۰

بفرمود رستم به خوالیگران : ،

که اندر زمان ، آوریدند خوان ،

۹۱

چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،

می و رود و رامشگران ، خواستند ،

۹۲

چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،

برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،

۹۳

سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،

نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )

۹۴

به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،

چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،

۹۵

که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،

هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،

۹۶

غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،

شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،

۹۷

به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،

زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،

۹۸

شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،

ز ناپاک‌رائی ، درآید به کین ،

۹۹

مرا چند گفته‌ست کاوس‌شاه ،

که تنگ اندر آمد به ایران‌سپاه ،

۱۰۰

بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،

که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،

۱۰۱

صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،

از اندیشه‌ها ، دل بپیراستند ،

۱۰۲

بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،

دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،

۱۰۳

سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،

برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،

۱۰۴

برآراست رستم ، سپاهی گران ،

زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،




#پایان_بخش ۱۲




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_ششم ) ۹۱ برفتند با او ، سرانِ سپاه ، پسِ رستم اندر ، گرفتند راه ، ۹۲ چو دیدند بر رَه ، گَوِ پیلتن ، همه نامداران ، شدند انجمن ، ۹۳ ستایش گرفتند…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_هفتم )



۱۰۹

که شاه و دلیرانِ گردنکشان ،

به دیگر سخنها ، بَرَند این گمان ،

۱۱۰

کزین تُرک ،،، ترسنده شد سرفراز ،

همی گوید این‌گونه ، هر کس به راز ،

۱۱۱

کز آنسان که گژدهم داد آگهی ،

همه بوم و بَر ، گردد از ما تُهی ،

۱۱۲

که چون ، رستم از وی بترسد به جنگ ،

مرا و ترا ، نیست جای درنگ ،

۱۱۳

ز آشفتنِ شاه و پیکارِ اوی ،

بدیدم به‌درگاه‌بر ، گفت‌وگوی ،

۱۱۴

ز سهرابِ یَل ، رفت یکسر سُخُن ،

چنین ، پشت بر شاهِ ایران ، مکن ،

۱۱۵

چنین ، برشده نامت اندر جهان ،

بِدین بازگشتن ، مگردان نهان ،

۱۱۶

و دیگر که ، تنگ اندرآمد سپاه ،

مکن تیره ، بر خیره ، این تاج و گاه ،
#بر خیره = بیهوده

۱۱۷

که ننگست بر ما ، ز توران‌زمین ،

پسنده نباشد ، برِ پاک‌دین ،

۱۱۸

به رستم‌بر ، این داستانها بخواند ،

تهمتن چو بشنید ، خیره بماند ،

۱۱۹
به پاسخ چنین گفت گودرز را : ،

که بسیار پیمودم این مرز را ،

۱۲۰

بدو گفت : اگر بیم دارد دلم ،

نخواهم به تن ، جان ازو بگسلم ،

۱۲۱

تو دانی ، که نگریزم از کارزار ،

ولیکن ، سبک دارَدَم شهریار ،

۱۲۲

چنین دید رستم ، از آن کارِ اوی ،

که برگردد ، آید به دربارِ اوی ،

۱۲۳

از آن ننگ برگشت و ،، آمد به راه ،

خرامان ، بشد پیشِ کاوس‌شاه ،

۱۲۴

چو از دور ، شه دید ،،، بر پای خاست ،

بسی پوزش ، اندر گذشته بخواست ،

۱۲۵

که ، تندی ، مرا گوهر است و سرشت ،

چنان زیست باید ، که یزدان بِکِشت ،

۱۲۶

وزین ناسگالیده بدخواهِ نو ،

دلم گشت باریک ، چون ماهِ نو ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ بِدو گفت سهراب : ، کاین درخور است ، که فرزندِ شاه است و ، با افسر است ، ۸۲ بپرسید : از آن زرد پرده‌سرای ، درفشی درخشان ، به پیشش به پای…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_هفتم )



۹۷

کسی ، کو بُوَد پهلوانِ جهان ،

میانِ سپه‌در ، نمانَد نهان ،

۹۸

تو گفتی که : ، در لشکر ، او مهتر است ،

نگهبانِ هر مرز و ، هر کشور است ،

۹۹

به رزمی که ، کاوس ، لشکر کشد ،

به پیلِ دَمان ، تخت و افسر کشد ،

۱۰۰

جهان‌پهلوان ، بایدش پیش‌رو ،

چو برخیزد از دشت ، آوایِ غو ،

۱۰۱

چنین داد پاسخ مر او را ، هجیر : ،

که شاید بُدن ، کآن گَوِ شیرگیر ،

۱۰۲

کنون ، رفته باشد به زابلستان ،

که هنگامِ بزم است در گلستان ،

۱۰۳

بِدو گفت سهراب : ، کاین خود مگوی ،

که دارد سپهبد ، سویِ جنگ ، روی ،

۱۰۴

ز هر سو ، ز بهرِ جهاندار شاه ،

بیایند نزدش ، مِهان با کلاه ،

۱۰۵

به رامش نشیند ، جهان‌پهلوان ،

برین بر بخندند ، پیر و جوان ،

۱۰۶

مرا با تو ، امروز ، پیمان یکیست ،

بگوییم و ، گفتارِ ما ، اندکیست ،

۱۰۷

اگر پهلوان را نمائی به من ،

سرافراز باشی به هر انجمن ،

۱۰۸

ترا بی‌نیازی دِهَم در جهان ،

گشاده کنم گنجهای نهان ،

۱۰۹

ور ایدون که ، این ،،، راز داری ز من ،

گشاده ،،، بپوشی به من ، بر ،،، سخن ،

۱۱۰

سرت را ، نخواهد همی تن ، به جای ،

میانجی کن اکنون ، بِدین هر دو رای ،

۱۱۱

نبینی که موبد ، به خسرو چه گفت؟ ،

بدانگه ، که بگشاد راز ، از نهفت ،

۱۱۲

سخن ، گفت : ،،، ناگفته ، چون گوهر است ،

کجا ، نابسوده ، به بند ( #سنگ ) اندر است ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_ششم ) ۸۱ به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ، که اندیشه ، از دل بباید ستُرد ، ۸۲ که فردا بیاید برِ من به جنگ ، ببینی به گردنش‌بر ، پالهنگ ، ۸۳ به لشکرگهِ خویش…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_هفتم )



۹۸

همان زور خواهم ، کز آغازِ کار ،

مرا دادی ،،، ای پاک‌پروردگار ،

۹۹

بِدو باز داد ، آن‌چنان کش بخواست ،

بیفزود در تن ، هر آنچش بکاست ،

#کش = که او

۱۰۰

وز آن آبخور ، شد به جایِ نَبَرد ،

پُراندیشه بودش دل و ،،، روی ، زرد ،

۱۰۱

همی‌تاخت سهراب ، چون پیلِ مست ،

کمندی ، به بازو ،،، کمانی ، به دست ،

۱۰۲

گرازان و ،،، چون شیر ، نعره‌زنان ،

سمندش ، جَهان و ،،، جهان را ، کَنان ،

۱۰۳

بر آن‌گونه ، رستم چو او را بدید ،

عجب ماند ، در وی همی بنگرید ،

۱۰۴

ز پیکارش ، اندازه‌ها برگرفت ،

غمین گشت و ،،، زو ، ماند اندر شگفت ،

۱۰۵

چو ، سهراب باز آمد ، او را بدید ،

ز بادِ جوانی ،،، دلش بردمید ،

۱۰۶

چو نزدیکتر شد ، بِدو بنگرید ،

مر او را ، بِدان فرّ و ، آن زور دید ،

۱۰۷

چنین گفت : ، کای رَسته از چنگِ شیر ،

چرا آمدی باز نزدم دلیر؟ ،

۱۰۸

چرا آمدی باز پیشم؟ بگوی؟ ،

سویِ راستی ، خود نداری روی ،

۱۰۹

همانا ، که از جان ،،، تو ، سیر آمدی ،

که در جنگِ شیران ،،، دلیر آمدی ،

۱۱۰

دوبارَت امان دادم از کارزار ،

به پیریت بخشیدم ، ای نامدار ،

۱۱۱

چنین داد پاسخ بِدو پیلتن : ،

که ای نامور گُردِ لشکرشِکَن ،

۱۱۲

نگویند زینگونه ، مردانِ مرد ،

همانا ، جوانی ترا غرّه کرد ،

۱۱۳

ببینی کزین پیرمردِ دلیر ،

چه آید به‌رویِ تو ، ای نرّه‌شیر ،

۱۱۴

هرآنگه که خشم آوَرَد بختِ شوم ،

شود سنگِ خارا ، به کردارِ موم ،



#پایان_بخش ۲۰



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )




۱۰۱

به‌نزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،

گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،

۱۰۲

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،

۱۰۳

بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،

هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،

۱۰۴

چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،

بیامد بَرِ خسته‌پور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خسته‌روان ، )

۱۰۵

بزرگان برفتند با او ، به‌هم ،

چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،

۱۰۶

‌همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،

زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،

۱۰۷

که درمانِ این کار ، یزدان کند ،

مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )

۱۰۸

یکی دشنه ، بگرفت رستم به‌دست ،

که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،

۱۰۹

بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،

ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )

۱۱۰

بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،

گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )

۱۱۱

تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،

چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،

۱۱۲

اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )

بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بی‌رنج ، با او بمان ، )

۱۱۳

وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،

نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )

۱۱۴

شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،

سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )

۱۱۵

چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،

وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،

۱۱۶

دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،

پراکندگانیم ، اگر همره است ،

۱۱۷

ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟

همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،




#پایان_بخش ۲۱



بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇