با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
درست است این جمله، تکراری است
اما آنقدر باید گفت تا که نیازی به تکرار آن نباشد
روی خاطرات بد توقف نکن
- هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری را از دست نده
- همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی است که قلبت محکم میزند، به خاطر خنده، به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره، به خاطر شگفتی، به خاطر دوست داشتن های بی حساب...
- دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پر کن...
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هرچه که میخواهی
- خانه تو پناهگاه امن توست...ولی در آن زندانی مشو
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
درست است این جمله، تکراری است
اما آنقدر باید گفت تا که نیازی به تکرار آن نباشد
روی خاطرات بد توقف نکن
- هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری را از دست نده
- همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی است که قلبت محکم میزند، به خاطر خنده، به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره، به خاطر شگفتی، به خاطر دوست داشتن های بی حساب...
- دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پر کن...
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هرچه که میخواهی
- خانه تو پناهگاه امن توست...ولی در آن زندانی مشو
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
در هوای زلفِ مشکینِ تو هر جا دم زدم ،
دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
دوش ، سیلابِ خیالت میگذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سرِ ره بود ؛ ویران کرد و رفت ...
#بیدل_دهلوی
دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
دوش ، سیلابِ خیالت میگذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سرِ ره بود ؛ ویران کرد و رفت ...
#بیدل_دهلوی
هر که پیر عشق نباشد او رونده ی راه نباشد. عاشق به معشوق به عشق تواند رسیدن، و معشوق را بر قدرِ عشق بیند، هر چند که عشق به کمالتر دارد معشوق را به جمالتر بیند.
عین القضات _همدانی
عین القضات _همدانی
گریهٔ بیاختیار
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش
در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش
آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع
میسوزم از شکنجهٔ شبهای تار خویش
آن صید تیرخوردهٔ از باغ رفتهام
کز خون نوشتهام به چمن یادگار خویش
آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی
باریدهام تگرگ به باغ و بهار خویش
گریم گهی به خندهٔ دیوانهوار خود
خندم گهی به گریهٔ بیاختیار خویش
چون لاله تا به خاک نیفتد پیالهام
فارغ نمیشوم ز دل داغدار خویش
چون شمع اشک میشودش جمله تن عماد
از بس که گریه کرد بر احوال زار خویش
#عماد_خراسانی
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش
در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش
آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع
میسوزم از شکنجهٔ شبهای تار خویش
آن صید تیرخوردهٔ از باغ رفتهام
کز خون نوشتهام به چمن یادگار خویش
آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی
باریدهام تگرگ به باغ و بهار خویش
گریم گهی به خندهٔ دیوانهوار خود
خندم گهی به گریهٔ بیاختیار خویش
چون لاله تا به خاک نیفتد پیالهام
فارغ نمیشوم ز دل داغدار خویش
چون شمع اشک میشودش جمله تن عماد
از بس که گریه کرد بر احوال زار خویش
#عماد_خراسانی
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ما را همه بند دام کردی
ما بند شدیم و تو بجستی
جز دام تو نیست کفر و ایمان
یا رب که چه بس درازدستی
گر خواب و قرار رفت غم نیست
دولت بر ماست چون تو هستی
چون ساقی عاشقان تو باشی
پس باقی عمر ما و مستی
ای صورت جان و جان صورت
بازار بتان همه شکستی
ما را چو خیال تو بود بت
پس واجب گشت بت پرستی
#مولانا
رفتی و به گوشهای نشستی
ما را همه بند دام کردی
ما بند شدیم و تو بجستی
جز دام تو نیست کفر و ایمان
یا رب که چه بس درازدستی
گر خواب و قرار رفت غم نیست
دولت بر ماست چون تو هستی
چون ساقی عاشقان تو باشی
پس باقی عمر ما و مستی
ای صورت جان و جان صورت
بازار بتان همه شکستی
ما را چو خیال تو بود بت
پس واجب گشت بت پرستی
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود"
عکاس جیمز کرومبی بعدازاینکه ماهها منتظر دسته سارها ماند درنهایت توانست این تصویر فوقالعاده را ثبت کند. در یکلحظه از این تصویر، این دسته سارها خودشان به شکل یک پرنده درمیآیند که برای من یادآور ابیات زیر از منطقالطیر عطار بود.
"چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در تحیر جمله سرگردان شدند
می ندانستند این، تا آن شدند
خویش را دیدند سیمرغِ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغِ مدام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود آن سیمرغ، این کاین جایگاه
ور بسوی خویش کردندی نظر
بود این سی مرغ ایشان، آن دگر
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند
بی تفکر در تفکر ماندند"
#عطار نیشابوری
عکاس جیمز کرومبی بعدازاینکه ماهها منتظر دسته سارها ماند درنهایت توانست این تصویر فوقالعاده را ثبت کند. در یکلحظه از این تصویر، این دسته سارها خودشان به شکل یک پرنده درمیآیند که برای من یادآور ابیات زیر از منطقالطیر عطار بود.
"چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در تحیر جمله سرگردان شدند
می ندانستند این، تا آن شدند
خویش را دیدند سیمرغِ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغِ مدام
چون سوی سیمرغ کردندی نگاه
بود آن سیمرغ، این کاین جایگاه
ور بسوی خویش کردندی نظر
بود این سی مرغ ایشان، آن دگر
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک آن و آن یک بود این
در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند
بی تفکر در تفکر ماندند"
#عطار نیشابوری
.
خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتشزدگانیم، ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم، به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تا قویام
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعهی پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد؟
#وحشی_بافقی
خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتشزدگانیم، ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم، به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تا قویام
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعهی پیر خرابات بر آن رند حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد؟
#وحشی_بافقی
یارب مهِ مســـافرِ من همزبــان کیست ؟
بااوکه شدحریف وکنون هم عنان کیست؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان زمن جدا
تا باکه دوست گشته و همداستان کیست؟
تا همچو مـــاه خیمه به سر منـزل که زد
وز مهــر با که دم زند و مهربــان کیست؟
آن مـــه کزو رسید فغــانم به گوش چرخ
یارب نهــاده گوش به سوی دهان کیست؟
وحشی همین نه جان توفرسوده شد زغم
آنک از غم فــراق نفرسود جان کیست؟
#وحشی_بافقی
بااوکه شدحریف وکنون هم عنان کیست؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان زمن جدا
تا باکه دوست گشته و همداستان کیست؟
تا همچو مـــاه خیمه به سر منـزل که زد
وز مهــر با که دم زند و مهربــان کیست؟
آن مـــه کزو رسید فغــانم به گوش چرخ
یارب نهــاده گوش به سوی دهان کیست؟
وحشی همین نه جان توفرسوده شد زغم
آنک از غم فــراق نفرسود جان کیست؟
#وحشی_بافقی
قدر خوبی های آدم هایی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما کمک کردند بدانید زیرا این ها همان افرادی هستند که زمانی که در درد و رنج بودید کمک تان کردند. دقیقا زمانی که به غیر از آن ها هیچ کس دیگری به شما توجهی نکرد
نمکدان دو عالم را
به دست خود نمک کردم
به چشم خویشتن دیدم
که دستِ بی نمک دارم...
#صائب_تبریزی
نمکدان دو عالم را
به دست خود نمک کردم
به چشم خویشتن دیدم
که دستِ بی نمک دارم...
#صائب_تبریزی
خوبان که گَهی خوانمشان عمر و گهی جان
بازی مخور از من که نه عمرند و نه جاناند!
جاناند؛ بدین وجه کَشان نیست وفایی
عمرند؛ از این رو که به سرعت گذرانند...
وحشی بافقی
بازی مخور از من که نه عمرند و نه جاناند!
جاناند؛ بدین وجه کَشان نیست وفایی
عمرند؛ از این رو که به سرعت گذرانند...
وحشی بافقی
گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز
مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز
باورش میآید از من دعوی وارستگی
خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز
اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر
این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز
من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده صد پیغام دشنامم هنوز
صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر
همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز
من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر
او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز
وحشی این پیمانه نستانی که زهر است این نه می
باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز
وحشی_بافقی
مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز
باورش میآید از من دعوی وارستگی
خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز
اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر
این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز
من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده صد پیغام دشنامم هنوز
صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر
همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز
من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر
او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز
وحشی این پیمانه نستانی که زهر است این نه می
باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز
وحشی_بافقی
.
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ رحمت الله الیه
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ رحمت الله الیه
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه
گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه
گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه
گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه
سنایی
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه
گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه
گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه
گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه
سنایی
۱۰ خرداد سالروز درگذشت محمود اعتمادزاده"م.ا.بهآذین"
(زاده ۲۳ دی ۱۲۹۳ رشت -- درگذشته ۱۰ خرداد ۱۳۸۵ تهران) فعال سیاسی، نویسنده و مترجم
او شهرتش از زمان ریاست کانون نویسندگان آغاز شد و شروع فعالیتهای ادبیاش را از سال ۱۳۲۰ زمانی که قهرمان مجروح دوران جنگ بود، با انتشار داستانهای کوتاه آغاز کرد. وی نوشتهها و داستانهای کوتاهِ بیشتری در طولِ سالیان پسین بهرشته تحریر درآورد و با ترجمه آثار بالزاک و شولوخوف و نگارشِ خاطرات و تجربیاتش از زندانهای دهه ۱۳۵۰ بهحیاتِ ادبیاش ادامه داد.
او آموزش ابتدایی را در رشت، سه سال اول متوسطه را در مشهد و سه سال آخر متوسطه را در تهران ادامه داد. در سال ۱۳۱۱ جزو دانشجویان اعزامی ایران بهفرانسه رفت و تا دیماه ۱۳۱۷ در فرانسه ماند. زبان فرانسوی را آموخت و از دانشکده مهندسی دریایی برِست (Brest) و دانشکده مهندسی ساختمان دریایی در پاریس گواهینامه گرفت.
او پس از بازگشت به ایران بهنیروی دریایی پیوست و با درجه ستوان دوم مهندس نیروی دریایی در خرمشهر مشغول بهکار شد. دوسال بعد بهنیروی دریایی در بندرانزلی منتقل شد و ریاست تعمیرگاه این نیرو بهعهدهاش گذاشته شد.
وی در چهارم شهریور ۱۳۲۰ در جریان اشغال ایران و بمباران در بندرانزلی زخمی برداشت که منجر بهقطع دست چپ او و اتکایش به.دست راست تا پایان عمر شد. چندی بعد، برای رهایی از قیدهایی که افسر نیروی دریایی بودن برای فعالیت سیاسی و ادبیاش ایجاد کرده بود، استعفا داد و سرانجام در بهار ۱۳۲۳ بهگفته خودش "رشته" توانفرسای خدمت نظامی از گردنش باز شد و بهوزارت فرهنگ انتقال یافت. او سالهایی را بهتدریس خصوصی زبان فرانسوی، تدریس ریاضی در دبیرستانها و کار در کتابخانه ملی - در دایره روزنامهها و مجلات - گذراند. چند هفتهای هم در دوره وزارت دکتر کشاورز، در سال ۱۳۲۵ سمت معاونت فرهنگ گیلان بهعهدهاش بود و از آن پس تا پایان عمر، زندگی او بهفعالیت سیاسی و اجتماعی و بهترجمه و نویسندگی گذشت.
#محمود_اعتماد_زاده #به_آذین
(زاده ۲۳ دی ۱۲۹۳ رشت -- درگذشته ۱۰ خرداد ۱۳۸۵ تهران) فعال سیاسی، نویسنده و مترجم
او شهرتش از زمان ریاست کانون نویسندگان آغاز شد و شروع فعالیتهای ادبیاش را از سال ۱۳۲۰ زمانی که قهرمان مجروح دوران جنگ بود، با انتشار داستانهای کوتاه آغاز کرد. وی نوشتهها و داستانهای کوتاهِ بیشتری در طولِ سالیان پسین بهرشته تحریر درآورد و با ترجمه آثار بالزاک و شولوخوف و نگارشِ خاطرات و تجربیاتش از زندانهای دهه ۱۳۵۰ بهحیاتِ ادبیاش ادامه داد.
او آموزش ابتدایی را در رشت، سه سال اول متوسطه را در مشهد و سه سال آخر متوسطه را در تهران ادامه داد. در سال ۱۳۱۱ جزو دانشجویان اعزامی ایران بهفرانسه رفت و تا دیماه ۱۳۱۷ در فرانسه ماند. زبان فرانسوی را آموخت و از دانشکده مهندسی دریایی برِست (Brest) و دانشکده مهندسی ساختمان دریایی در پاریس گواهینامه گرفت.
او پس از بازگشت به ایران بهنیروی دریایی پیوست و با درجه ستوان دوم مهندس نیروی دریایی در خرمشهر مشغول بهکار شد. دوسال بعد بهنیروی دریایی در بندرانزلی منتقل شد و ریاست تعمیرگاه این نیرو بهعهدهاش گذاشته شد.
وی در چهارم شهریور ۱۳۲۰ در جریان اشغال ایران و بمباران در بندرانزلی زخمی برداشت که منجر بهقطع دست چپ او و اتکایش به.دست راست تا پایان عمر شد. چندی بعد، برای رهایی از قیدهایی که افسر نیروی دریایی بودن برای فعالیت سیاسی و ادبیاش ایجاد کرده بود، استعفا داد و سرانجام در بهار ۱۳۲۳ بهگفته خودش "رشته" توانفرسای خدمت نظامی از گردنش باز شد و بهوزارت فرهنگ انتقال یافت. او سالهایی را بهتدریس خصوصی زبان فرانسوی، تدریس ریاضی در دبیرستانها و کار در کتابخانه ملی - در دایره روزنامهها و مجلات - گذراند. چند هفتهای هم در دوره وزارت دکتر کشاورز، در سال ۱۳۲۵ سمت معاونت فرهنگ گیلان بهعهدهاش بود و از آن پس تا پایان عمر، زندگی او بهفعالیت سیاسی و اجتماعی و بهترجمه و نویسندگی گذشت.
#محمود_اعتماد_زاده #به_آذین