فردا اگر ز راه نمیآمد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانهٔ عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم...
#عصیان
#فروغ_فرخزاد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانهٔ عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم...
#عصیان
#فروغ_فرخزاد
موضوع انشا: بُز!
در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود، ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟
برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه میزاید؟ اسب بیشتر بار میبرد یا خر؟ تا برای من کاملاً روشن باشد!
تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلمفرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتابفروشیها دیدهام. چگونه میتوانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟
وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده ی بچهها گوش فلک را پر کرد، ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقاً این جوان، نویسندهٔ بزرگی خواهد شد...
بخارای من ایل من
#محمد_بهمن_بیگی
۲۶ بهمن زادروز #محمد_بهمن_بیگی
( زاده ۲۶ بهمن ۱۲۹۸ -- درگذشته ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) نویسنده و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری
در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر "مهدی حمیدی" دبیر ادبیات آن بود، ثبت نام کرده بودم. اولین انشا را با این مضمون دادند: دیوان حافظ بهتر است یا مولوی؟
برداشتم نوشتم: من یک بچه قشقایی هستم. بهتر است از بنده بپرسید: میش چند ماهه میزاید؟ اسب بیشتر بار میبرد یا خر؟ تا برای من کاملاً روشن باشد!
تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جزء لاینفک زندگی عشایر بود، ارائه دادم و قلمفرسایی کردم و در پایان نوشتم: من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتابفروشیها دیدهام. چگونه میتوانم راجع به فرق و برتری این با آن انشاء بنویسم؟
وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده ی بچهها گوش فلک را پر کرد، ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت: اتفاقاً این جوان، نویسندهٔ بزرگی خواهد شد...
بخارای من ایل من
#محمد_بهمن_بیگی
۲۶ بهمن زادروز #محمد_بهمن_بیگی
( زاده ۲۶ بهمن ۱۲۹۸ -- درگذشته ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹) نویسنده و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری
از شعله های آه، مرا خانه روشن است
روشن مکن چراغ که کاشانه روشن است
نازم به فیض باده که شب های تیره دل
دل ها ز عکس ساغر و پیمانه روشن است
خواهی چراغ باشد و خواهی نه، در چمن
گل ها ز عکس نرگس مستانه روشن است
افشای راز من مکن ای اشک! زینهار
دردم به پیش محرم و بیگانه روشن است
تا آفتاب حسن به عالم طلوع کرد
مخفی چراغ عاقل و دیوانه روشن است
#زیب_النسا
#زبالنسا_یا_زیبالنسا_مخفی(۱۵ فوریه ۱۶۳۸–۲۶ مه ۱۷۰۲) یک شاهدخت گورکانی و فرزند ارشد امپراتور اورنگزیب و همسر ارشد وی دلرس بانو بیگم بود. او یکی از خوشنویسان هند و از شاعران سبک هندی در ادبیات فارسی و تصوف بود و با تخلص «مخفی» شعر میسرود. تبار او از جانب مادر به شاه اسماعیل صفوی میرسید
روشن مکن چراغ که کاشانه روشن است
نازم به فیض باده که شب های تیره دل
دل ها ز عکس ساغر و پیمانه روشن است
خواهی چراغ باشد و خواهی نه، در چمن
گل ها ز عکس نرگس مستانه روشن است
افشای راز من مکن ای اشک! زینهار
دردم به پیش محرم و بیگانه روشن است
تا آفتاب حسن به عالم طلوع کرد
مخفی چراغ عاقل و دیوانه روشن است
#زیب_النسا
#زبالنسا_یا_زیبالنسا_مخفی(۱۵ فوریه ۱۶۳۸–۲۶ مه ۱۷۰۲) یک شاهدخت گورکانی و فرزند ارشد امپراتور اورنگزیب و همسر ارشد وی دلرس بانو بیگم بود. او یکی از خوشنویسان هند و از شاعران سبک هندی در ادبیات فارسی و تصوف بود و با تخلص «مخفی» شعر میسرود. تبار او از جانب مادر به شاه اسماعیل صفوی میرسید
ز ناکامی به درد دل نه تنها من گرفتارم
به عالم هر که را بینی به دردی مبتلا باشد
مکن اندیشه ماضی، مشو در فکر مستقبل
غنیمت دان همین دم را که این دم کیمیا باشد
#زیب_النسا
معروف به بانوی شاعرِ بداههگوی يا به تخلص "مخفى"
به عالم هر که را بینی به دردی مبتلا باشد
مکن اندیشه ماضی، مشو در فکر مستقبل
غنیمت دان همین دم را که این دم کیمیا باشد
#زیب_النسا
معروف به بانوی شاعرِ بداههگوی يا به تخلص "مخفى"
من رنگ خزان دارم و تو رنگ بهار
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار....
#مولانا
تا این دو یکی نشد نیامد گل و خار
این خار و گل ارچه شد مخالف دیدار
بر چشم خلاف بین بخند ای گلزار....
#مولانا
Shakhe Shemshad-(SONG95.IR)
Alireza Eftekhari
آهنگ بسیارزیباوشنیدنی
ای گل ناز من
شاخ شمشاد من
از علیرضا افتخاری
امیدوارم ازشنیدنش لذت ببرید
ای گل ناز من
نغمه سازمن
بی خبر مانده ای
از من و راز من
ز بوی زلف تومفتونم ای گل
ای گل ناز من
شاخ شمشاد من
از علیرضا افتخاری
امیدوارم ازشنیدنش لذت ببرید
ای گل ناز من
نغمه سازمن
بی خبر مانده ای
از من و راز من
ز بوی زلف تومفتونم ای گل
ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم
وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
ما هیچکسانیم که بر ما ز همه کَس
خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
از نیک و بد مردم ایام ننالیم
ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
#هلالی_جغتایی
#قطعه
وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
ما هیچکسانیم که بر ما ز همه کَس
خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
از نیک و بد مردم ایام ننالیم
ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
#هلالی_جغتایی
#قطعه
ذوق باید تا دهد طاعات بَر
مغز باید تا دهد دانه شجر
دانهٔ بیمغز کی گردد نهال؟!
صورت بیجان نباشد جز خیال
#مثنوی_شریف
مغز باید تا دهد دانه شجر
دانهٔ بیمغز کی گردد نهال؟!
صورت بیجان نباشد جز خیال
#مثنوی_شریف
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک دقیقه با حال و هوای قونیه ، با صدای استاد محمدرضا شجریان
گر نظر در شیشه داری گُم شوی
زانک از شیشه ست اعداد دُوی
ور نظر بر نور داری وا رهی
از دُوی وَاعداد جسم مُنتَهی
از نظرگاهست ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جُهود
مثنوی_مولانا دفتر سوم
مولانا در تمثیل زیبایی اصل وحدت در عالم را به سادگی تبیین می کند. هنگام عبور نور از شیشه اگر توجه ما به شیشه های متعددی باشد که نور از آن ها در حال عبور است گرفتار کثرت می شویم. حال اگر نگرش خود را تغییر دهیم و فارغ از تعدد شیشه ها، به نوری که از آن ها عبور می کند توجه کنیم در می یابیم که نور حقیقتی واحد است. مولانا بر این باور است که اختلاف ها و جدل ها حاصل اختلاف در زاویه دید است. مهم است که در کدام نقطه ایستاده ایم و به واقعیت می نگریم. نگاه عارف که به نور واحد توجه می کند با نگاه فردی که تنها به کثرت ها می نگرد متفاوت است و به همین سبب است که سخن عارف درک نمی شود و گاه با آن مخالفت می گردد.
زانک از شیشه ست اعداد دُوی
ور نظر بر نور داری وا رهی
از دُوی وَاعداد جسم مُنتَهی
از نظرگاهست ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و جُهود
مثنوی_مولانا دفتر سوم
مولانا در تمثیل زیبایی اصل وحدت در عالم را به سادگی تبیین می کند. هنگام عبور نور از شیشه اگر توجه ما به شیشه های متعددی باشد که نور از آن ها در حال عبور است گرفتار کثرت می شویم. حال اگر نگرش خود را تغییر دهیم و فارغ از تعدد شیشه ها، به نوری که از آن ها عبور می کند توجه کنیم در می یابیم که نور حقیقتی واحد است. مولانا بر این باور است که اختلاف ها و جدل ها حاصل اختلاف در زاویه دید است. مهم است که در کدام نقطه ایستاده ایم و به واقعیت می نگریم. نگاه عارف که به نور واحد توجه می کند با نگاه فردی که تنها به کثرت ها می نگرد متفاوت است و به همین سبب است که سخن عارف درک نمی شود و گاه با آن مخالفت می گردد.
عشق جانان در میان جان ماست
گنج معنی در دل ویران ماست
ما به درد دل گرفتار آمدیم
وین عجب کاین درد دل درمان ماست
هر کسی را کفر و ایمانی بود
زلف رویش کفر و هم ایمان ماست
زاهدی باری به شأن عقل تو است
عشق بازی آیتی در شأن ماست
ما به عشق او به میدان آمدیم
گوی عالم در خم چوگان ماست
از شراب ناب بی غش سرخوشیم
مستی ما از می جانان ماست
در سماع عارفان در کنج دل
زهره قوال و قمر رقصان ماست
سید خلوت سرای وحدتیم
نعمت الله از دل و جان آن ماست
#حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی
گنج معنی در دل ویران ماست
ما به درد دل گرفتار آمدیم
وین عجب کاین درد دل درمان ماست
هر کسی را کفر و ایمانی بود
زلف رویش کفر و هم ایمان ماست
زاهدی باری به شأن عقل تو است
عشق بازی آیتی در شأن ماست
ما به عشق او به میدان آمدیم
گوی عالم در خم چوگان ماست
از شراب ناب بی غش سرخوشیم
مستی ما از می جانان ماست
در سماع عارفان در کنج دل
زهره قوال و قمر رقصان ماست
سید خلوت سرای وحدتیم
نعمت الله از دل و جان آن ماست
#حضرت_شاه_نعمت_الله_ولی
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا؟
تو دیدی هیچ ماهی را که او شُد سیر از این دریا؟
تو دیدی هیچ نَقشی را که از نَقاّش بُگْریزد؟
تو دیدی هیچ وامِق را که عَذرا خواهد از عَذرا؟
بُوَد عاشق فِراقاَنْدَر چو اسمی خالی از مَعنی
ولی مَعنی چو معشوقی، فَراغَت دارد از اَسْما
تویی دریا مَنَم ماهی، چُنان دارم که میخواهی
بِکُن رَحمَت بِکُن شاهی که از تو ماندهام تنها
اَیا شاهَنْشَهِ قاهِر، چه قَحطِ رَحمَت است آخِر؟
دَمی که تو نهیی حاضر، گرفت آتش چُنین بالا
اگر آتش تو را بیند، چُنان در گوشه بِنْشینَد
کَز آتش هرکه گُل چینَد، دَهَد آتش گُلِ رَعنا
عَذاب است این جهانْ بیتو، مَبادا یک زَمانْ بیتو
به جانِ تو که جانْ بیتو، شکنجهست و بَلا بر ما
خیالَت هَمچو سُلطانی، شُد اَنْدَر دلْ خُرامانی
چُنانْک آید سُلَیمانی، درونِ مَسجدِ اَقْصی
هزاران مَشعَله بَرشُد، همه مَسجد مُنَّور شد
بهشت و حوضِ کوثَر شُد، پُر از رِضوانْ پُر از حورا
تَعالَی اللّهْ تَعالَی اللّهْ، دَرونِ چَرخْ چندین مَهْ
پُر از حورست این خَرگَه، نَهان از دیدهٔ اَعْمی
زِهی دِلشادمُرغی کو، مَقامی یافت اَندَر عشق
به کوهِ قاف کِی یابَد، مَقام و جایْ جُز عَنْقا؟
زِهی عَنقایِ رَبّانی، شَهَنْشَه شَمسِ تبریزی
که او شَمسیست نی شرقیّ و نی غربیّ و نی دَر جا
غزل ۶۴ مولانا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شُد سیر از این دریا؟
تو دیدی هیچ نَقشی را که از نَقاّش بُگْریزد؟
تو دیدی هیچ وامِق را که عَذرا خواهد از عَذرا؟
بُوَد عاشق فِراقاَنْدَر چو اسمی خالی از مَعنی
ولی مَعنی چو معشوقی، فَراغَت دارد از اَسْما
تویی دریا مَنَم ماهی، چُنان دارم که میخواهی
بِکُن رَحمَت بِکُن شاهی که از تو ماندهام تنها
اَیا شاهَنْشَهِ قاهِر، چه قَحطِ رَحمَت است آخِر؟
دَمی که تو نهیی حاضر، گرفت آتش چُنین بالا
اگر آتش تو را بیند، چُنان در گوشه بِنْشینَد
کَز آتش هرکه گُل چینَد، دَهَد آتش گُلِ رَعنا
عَذاب است این جهانْ بیتو، مَبادا یک زَمانْ بیتو
به جانِ تو که جانْ بیتو، شکنجهست و بَلا بر ما
خیالَت هَمچو سُلطانی، شُد اَنْدَر دلْ خُرامانی
چُنانْک آید سُلَیمانی، درونِ مَسجدِ اَقْصی
هزاران مَشعَله بَرشُد، همه مَسجد مُنَّور شد
بهشت و حوضِ کوثَر شُد، پُر از رِضوانْ پُر از حورا
تَعالَی اللّهْ تَعالَی اللّهْ، دَرونِ چَرخْ چندین مَهْ
پُر از حورست این خَرگَه، نَهان از دیدهٔ اَعْمی
زِهی دِلشادمُرغی کو، مَقامی یافت اَندَر عشق
به کوهِ قاف کِی یابَد، مَقام و جایْ جُز عَنْقا؟
زِهی عَنقایِ رَبّانی، شَهَنْشَه شَمسِ تبریزی
که او شَمسیست نی شرقیّ و نی غربیّ و نی دَر جا
غزل ۶۴ مولانا
هر جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست...
#مولانا
پیوسته سرش سبز و دلش خندانست
اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست...
#مولانا
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
#مولوی
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
#مولوی