صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
#عراقی
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
#عراقی
فتنه چشم تو چندان پی بیداد گرفت
که شکیب دل من، دامن فریاد گرفت
آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک
دید این شیوه مردم کُشی و یاد گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
که شکیب دل من، دامن فریاد گرفت
آن که آیینه صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک
دید این شیوه مردم کُشی و یاد گرفت
#هوشنگ_ابتهاج
ای اهل صفا که در جهان گردانید
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود چو جوئید شما خود آنید
#مولانا
از بهر بتی چرا چنین حیرانید
آنرا که شما در این جهان جویانید
در خود چو جوئید شما خود آنید
#مولانا
ایام وصال یار گوئی که نبود
وان دولت بیشمار گوئی که نبود
از یار به جز فراق بر جای نماند
رفت آن همه روزگار گوئی که نبود
#مولانا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
#مثنوی_مولانا دفتراول
نگو که ما را به درگاه خداوند راه نیست. بزرگان آسان گیر هستند..
با کریمان کارها دشوار نیست
#مثنوی_مولانا دفتراول
نگو که ما را به درگاه خداوند راه نیست. بزرگان آسان گیر هستند..
يارب ز گناه زشت خود منفعلم
وز قول بد و فعل بد خود خجلم
فيضي به دلم ز عالم قدس رسان
تا محو شود خيال باطل ز دلم
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
وز قول بد و فعل بد خود خجلم
فيضي به دلم ز عالم قدس رسان
تا محو شود خيال باطل ز دلم
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
من که باشم که برآن خاطر عاطر
گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج
سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت
بگو
که من این ظنّ به رقیبان توهرگز
نَبرم
همتـم بدرقــهٔ راه کـن ، ای طایرِ
قدس
که دراز است رهِ مقصــد و من نو
سفرم
ای نسیــم سحــری ، بنـدگــیِ من
برسان
کـه فـرامـوش مَکــن وقــت دعـای
سَحرم
*خُــرّم آن روز کزین مرحله بربندم بار*
وَز سـر کـوی تـو پرسنـد رفیقـان
خبرم
حافظــا ، شایـد اگر درطلب گوهر وصل
دیده دریاکنم ازاشک و دَرو غوطه
خورَم
پایـهٔ نظـم بلنـدست و جهانگیــر ،
بگو
تا کنــد پـادشــهِ بحـر دهان پُر
گهرم
#حافظ
گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج
سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت
بگو
که من این ظنّ به رقیبان توهرگز
نَبرم
همتـم بدرقــهٔ راه کـن ، ای طایرِ
قدس
که دراز است رهِ مقصــد و من نو
سفرم
ای نسیــم سحــری ، بنـدگــیِ من
برسان
کـه فـرامـوش مَکــن وقــت دعـای
سَحرم
*خُــرّم آن روز کزین مرحله بربندم بار*
وَز سـر کـوی تـو پرسنـد رفیقـان
خبرم
حافظــا ، شایـد اگر درطلب گوهر وصل
دیده دریاکنم ازاشک و دَرو غوطه
خورَم
پایـهٔ نظـم بلنـدست و جهانگیــر ،
بگو
تا کنــد پـادشــهِ بحـر دهان پُر
گهرم
#حافظ
تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم
هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم
گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست
زین جا کجا توان رفت زیرا که پایبندیم
از طاق ابروانت وز تار گیسوانت
هم خسته کمانیم، هم بسته کمندیم
در دعوی محبت هم خوار و هم عزیزم
در عالم مودت هم پست و هم بلندیم
او جز ملامت ما بر خود نمیپذیرد
ما جز سلامت او بر خود نمیپسندیم
در عین تیرباران چشم از تو برنسبتم
در وقت دادن جان دل از تو برنکندیم
وقتی نشد که بی دوست بر حال خود نگریم
روزی نشد که در عشق بر کار خود نخندیم
گو از کمان مزن تیر کز دل به خون تپیدیم
گو از میان مکش تیغ کز کف سپر فکندیم
با قهر و لطف معشوق در عاشقی فروغی
هم چشمهسار زهریم، هم کاروان قندیم
#فروغی_بسطامی
هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم
گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست
زین جا کجا توان رفت زیرا که پایبندیم
از طاق ابروانت وز تار گیسوانت
هم خسته کمانیم، هم بسته کمندیم
در دعوی محبت هم خوار و هم عزیزم
در عالم مودت هم پست و هم بلندیم
او جز ملامت ما بر خود نمیپذیرد
ما جز سلامت او بر خود نمیپسندیم
در عین تیرباران چشم از تو برنسبتم
در وقت دادن جان دل از تو برنکندیم
وقتی نشد که بی دوست بر حال خود نگریم
روزی نشد که در عشق بر کار خود نخندیم
گو از کمان مزن تیر کز دل به خون تپیدیم
گو از میان مکش تیغ کز کف سپر فکندیم
با قهر و لطف معشوق در عاشقی فروغی
هم چشمهسار زهریم، هم کاروان قندیم
#فروغی_بسطامی
گر بیدل و بیدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
#مولانا
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
#مولانا
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که میفرماید
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از
این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد
عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی
بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
#حافظ
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که میفرماید
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از
این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد
عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی
بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
#حافظ
محفل مستی
ترانه ی رحیم معینی کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه شور
از مجید وفادار
اجرا از داریوش رفیعی
سال اجرا ۱۳۳۶ خورشیدی
کو آن محفل مستی
کو ان باده پرستی
همچون خُم بشکسته
افتاده ز جوشم من
کو آن سوز دل من
کو آن پرتو روشن
در گوشهی تنهایی
چون شمعِ خموشم من
کو آن دلبر فتنه گرم
کو آن سینه ی پر شررم
کو آن مستی و بی خبری
کو آن دیدهی پر گوهرم
چون یاد آرم
ز عتاب جانان
دل من لرزد
چون آن بحرم
که به یاد طوفان
دل من لرزد
آه
کو آن شب ها و بیداری ها
کو آن می و میخواری ها
کو آن شب بی سحرم
کو اشک سحرگاه من
کو آن غم جانکاه من
کو دل پر شررم
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#معینی_کرمانشاهی
#خواب_نوشین
ترانه ی رحیم معینی کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه شور
از مجید وفادار
اجرا از داریوش رفیعی
سال اجرا ۱۳۳۶ خورشیدی
کو آن محفل مستی
کو ان باده پرستی
همچون خُم بشکسته
افتاده ز جوشم من
کو آن سوز دل من
کو آن پرتو روشن
در گوشهی تنهایی
چون شمعِ خموشم من
کو آن دلبر فتنه گرم
کو آن سینه ی پر شررم
کو آن مستی و بی خبری
کو آن دیدهی پر گوهرم
چون یاد آرم
ز عتاب جانان
دل من لرزد
چون آن بحرم
که به یاد طوفان
دل من لرزد
آه
کو آن شب ها و بیداری ها
کو آن می و میخواری ها
کو آن شب بی سحرم
کو اشک سحرگاه من
کو آن غم جانکاه من
کو دل پر شررم
#سخنسالار_معینی_کرمانشاهی
#معینی_کرمانشاهی
#خواب_نوشین
امتحان خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی ز امتحان دیگران
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
اگر به مراقبت و آزمودن خود بپردازی،از جستجو در رفتار دیگران دوری می کنی...
فارغ آیی ز امتحان دیگران
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
اگر به مراقبت و آزمودن خود بپردازی،از جستجو در رفتار دیگران دوری می کنی...
کافران را دوست میدارم، از این وجه که دعوی دوستی نمیکنند.
میگویند: آری! کافریم، دشمنیم.
اکنون دوستیش تعلیم دهیم، یگانگیش بیاموزیم.
اما اینکه دعوی میکند که من دوستم و نیست، پر خطر است!
#مقالات حضرت شمس تبریزی
میگویند: آری! کافریم، دشمنیم.
اکنون دوستیش تعلیم دهیم، یگانگیش بیاموزیم.
اما اینکه دعوی میکند که من دوستم و نیست، پر خطر است!
#مقالات حضرت شمس تبریزی
فکر تو نقش است و فکرِ اوست جان!
نقدِ تو قَلب است و نقدِ اوست کان!
او تویی! خود را بجو در اویِ او!
کو و کو گو! فاخته شو سویِ او!
#مثنوی_مولانا دفتردوم
آنچه که تو در فکر و اندیشه خودت داری مانند یک نقش ظاهری میمونه ولی آنچه که خدا در نظر داره مانند جان و روح میمونه ( تو مسائل پیرامون خود را ساده میبینی و تعقل عمیقی نداری ولی خداوند از عمق و درون مسائل آگاهی داره)
در واقع او خود تو هستی پس وجودت را در او جستجو کن و خودت را در وجود خدا پیدا کن و ببین ومانند پرنده فاخته به سوی خدا برو و برایه او آواز کو کو سر بده
شناخت خود منوط به شناخت خداوند است زیرا تو جزوی از او هستی و حیات تو وابسته به اوست
نقدِ تو قَلب است و نقدِ اوست کان!
او تویی! خود را بجو در اویِ او!
کو و کو گو! فاخته شو سویِ او!
#مثنوی_مولانا دفتردوم
آنچه که تو در فکر و اندیشه خودت داری مانند یک نقش ظاهری میمونه ولی آنچه که خدا در نظر داره مانند جان و روح میمونه ( تو مسائل پیرامون خود را ساده میبینی و تعقل عمیقی نداری ولی خداوند از عمق و درون مسائل آگاهی داره)
در واقع او خود تو هستی پس وجودت را در او جستجو کن و خودت را در وجود خدا پیدا کن و ببین ومانند پرنده فاخته به سوی خدا برو و برایه او آواز کو کو سر بده
شناخت خود منوط به شناخت خداوند است زیرا تو جزوی از او هستی و حیات تو وابسته به اوست
الاغی دعا کرد؛
صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاصی یابد...
صاحب، فکر الاغ را خواند و گفت:
ای خر!
با مرگ من، شخص دیگری تو را میخرد و صاحب می شود،
برای رهایی خویش، دعا کن که از خریت خود، بیرون شوی...
📚 مثنوی معنوی
مولانا
صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاصی یابد...
صاحب، فکر الاغ را خواند و گفت:
ای خر!
با مرگ من، شخص دیگری تو را میخرد و صاحب می شود،
برای رهایی خویش، دعا کن که از خریت خود، بیرون شوی...
📚 مثنوی معنوی
مولانا
شب تنهایی
@AvayeMehregan
شب تنهایی
# آواز:محمدرضا شجریان
# آلبوم:پیام نسیم
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
# آواز:محمدرضا شجریان
# آلبوم:پیام نسیم
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای است مانده ز
دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
#عطار
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای است مانده ز
دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
#عطار