معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.8K photos
12.7K videos
3.24K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همه قبیله ی من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

#سعدی
مژگانِ تو تا تیغِ جهان‌گیر برآورد

بس کُشتهٔ دل‌زنده که بر یکدگر افتاد

حافظ
هرکس به مراد دل خود شاد
به چیزیست


ماییم و غم یار ، خدایا
تو گواهی






#نشاط_اصفهانی
کسی که روز فراق تو می‌کند پیرش


شب وصال تو بازش جوان تواند کرد

#حسین_منزوی
به درویشی قناعت کن اگر سلطانی‌ت باید
که در خلوتگه سلمان سلیمان در نمی‌گنجد

جهودِ نفسِ ناقص را کجا آن منزلت باشد
که تا از خود برون ناید مسلمان در نمی‌گنجد

#حکیم_نزاری
می کند باد مخالف
شور دریا را زیاد

کی نصیحت می دهد تسکین،
دل آزرده را؟


#صائب_تبریزی
شب فراق تو، ڪَویی شبان پیوستہ است
ڪه زلف هرشبی اندرشب دڪَر بستہ است

#ملڪ_الشعراے_بهار
بس شب که به روز بردم اندر طلبت
بس روز طرب که دیدم از وصل لبت

رفتی و کنون روز و شب این می‌گویم
کای روز وصال یار خوش باد شبت


#انوري

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رقیب قدر وصال تو را نمی داند
ز چنگ هجر ندیده ست گوشمال تو را...

#اهلی_ترشیزی
دادِ شبِ فراقِ من از غمِ او كه می‌دهد؟
واى به روزِ حشر اگر دفترِ شكوه وا شود

#نجيب_كاشانى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کنم

غرق تمنای توام
موجی ز دریای توام

من نخل سرکش نیستم
تا خانه در ساحل کنم

#رهی_معیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید...

#مولانا
دکلمه #احمد_شاملو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر باده که از حضرت الله دهند
بی منت ساقی به سحرگاه دهند

خواهی که کمال معرفت دریابی
از خود بگذر تا به خودت راه دهند

شاه_نعمت_الله_ولی
هشدار که فضل حق بناگاه آید
ناگاه آید بر دل آگاه آید

خرگاه وجود خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید

مولانای_جان
هزارانْ جانِ ما و بهتر از ما
فِدایِ تو، که جانِ جانِ جانی

مولانا
بایزید می‌گوید: من چون بحری ژرفم که نه آغازی دارم و نه پایانی
کسی از او پرسید عرش چیست؟
پاسخ داد: من
گفت کرسی چیست؟
گفت: من
و به همین سان درباره لوح و قلم چون سؤال کرد جواب داد: من
و این‌چنین با پیامبران و فرشتگان اتخاذ هویت کرد
و چون سؤال‌کننده را متعجب دید توضیح داد که:
«هر آن‌کس که در خدا فانی شود و حقیقت را فراچنگ آورد او خود همه حق خواهد شد
چون او نماند خدا خویشتن را در خویش می‌بیند»
ز شاهی تا گدایی یک وجب نیست

اگر شاھی گدا گردد عجب نیست

اگر مَردی به مردی زندگی کن

سرافرازی از این فرخندگی کن

مشو ھرگز غلام و بندہ زر

به درگاہ خدایت بندگی کن
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
که تعلق با
همین دنیاستش

ره به هفتم آسمان بر نیستش


#مولانای_جان
ای در تو عیانها و نهانها همه هیچ
پندار یقین‌ها و گمانها همه هیچ

از ذات تو مطلقا نشان نتوان داد
کانجا که تویی بود نشانها همه هیچ

#ابوسعید_ابوالخیر
َ
مولانا

در مدرسهٔ عــــــشق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگر قال بود
کی فرق میان قال با حال بود


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌