This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صوفیان آن قومند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است، و از آفت نفس صافی شده، و از هوی خلاص یافته، تا در صف اول و درجه اعلی با حق بیارامیده اند، و از غیر او رمیده، نه مالک بودند و نه مملوک.
تصوف نه رسوم است و نه علوم، لیکن اخلاقی است، یعنی اگر رسم بودی، به مجاهده به دست آمدی، و اگر علم بودی، به تعلیم حاصل شدی، بلکه اخلاقی است که: «تخلقوا باخلاق الله»، و به خُلق خدای بیرون آمدن. نه به رسوم دست دهد و نه به علوم.
#شیخ_ابوالحسین_نوری
تصوف نه رسوم است و نه علوم، لیکن اخلاقی است، یعنی اگر رسم بودی، به مجاهده به دست آمدی، و اگر علم بودی، به تعلیم حاصل شدی، بلکه اخلاقی است که: «تخلقوا باخلاق الله»، و به خُلق خدای بیرون آمدن. نه به رسوم دست دهد و نه به علوم.
#شیخ_ابوالحسین_نوری
اغلب دوزخیان از این زیرکان اند ،
ازین فیلسوفان ؛ ازین دانایان ؛ که آن
زیرکی ایشان حجاب ایشان شده ؛ از هر
خیالشان ده خیال میزاید ، همچو نسل
یاجوج .
گاهی گوید راه نیست ، گاهی گوید اگر هست دور است.
آری ره دور است ، اما چون میروی از غایت خوشی دوری راه نمی نماید.
چنانست حفت الجنه و المکاره .
گرد بر گرد بهشت خارستانست.
اما از بوی بهشت که پیشباز می آید، و خبر معشوقان به عاشقان می آرد، آن خارستان خوش میشود.
و گردبرگرد خارستان دوزخ ، همه ره گل و ریحانست.....
اما بوی دوزخ پیش می آید، آن ره خوش ناخوش مینماید.
اگر تفسیر خوشی این راه را بگوئیم برنتابد...
#شمس_تبریزی
ازین فیلسوفان ؛ ازین دانایان ؛ که آن
زیرکی ایشان حجاب ایشان شده ؛ از هر
خیالشان ده خیال میزاید ، همچو نسل
یاجوج .
گاهی گوید راه نیست ، گاهی گوید اگر هست دور است.
آری ره دور است ، اما چون میروی از غایت خوشی دوری راه نمی نماید.
چنانست حفت الجنه و المکاره .
گرد بر گرد بهشت خارستانست.
اما از بوی بهشت که پیشباز می آید، و خبر معشوقان به عاشقان می آرد، آن خارستان خوش میشود.
و گردبرگرد خارستان دوزخ ، همه ره گل و ریحانست.....
اما بوی دوزخ پیش می آید، آن ره خوش ناخوش مینماید.
اگر تفسیر خوشی این راه را بگوئیم برنتابد...
#شمس_تبریزی
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
#شهریار
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
از غم غربتش آزرده خدایا مپسند
آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان
#شهریار
مولانا در دفتر دوم مثنوى میفرماید :
شخصى نزد عيسى ع آمد و گفت دلم ميخواهد آن وردى كه با آن مرده را زنده ميكنيد را به من هم بياموزيد
حضرت عيسى ع بر جهالت اين مرد افسوس خورد و سعى كرد او را نصيحت كند
کان نفس خواهد ز باران پاكتر
وز فرشته در روش دراکتر
اما مرد زير بار نرفت و باز هم اصرار كرد كه ورد را بياموزد قصه اينگونه تمام ميشود كه حضرت عيسى(ع) سرش را رو به آسمان گرفت و گفت:
خدايا به اين بندهات بنگر، آخر من به او چه بگويم؟
خودش مرده نميگويد بيا مرا زنده كن، تازه وردى طلب ميكند كه برود ديگرى را زنده كند
مرده ی خود را رها كرده ست او
مرده ی بيگانه را جويد رفو
شخصى نزد عيسى ع آمد و گفت دلم ميخواهد آن وردى كه با آن مرده را زنده ميكنيد را به من هم بياموزيد
حضرت عيسى ع بر جهالت اين مرد افسوس خورد و سعى كرد او را نصيحت كند
کان نفس خواهد ز باران پاكتر
وز فرشته در روش دراکتر
اما مرد زير بار نرفت و باز هم اصرار كرد كه ورد را بياموزد قصه اينگونه تمام ميشود كه حضرت عيسى(ع) سرش را رو به آسمان گرفت و گفت:
خدايا به اين بندهات بنگر، آخر من به او چه بگويم؟
خودش مرده نميگويد بيا مرا زنده كن، تازه وردى طلب ميكند كه برود ديگرى را زنده كند
مرده ی خود را رها كرده ست او
مرده ی بيگانه را جويد رفو
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
#حافظ
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
#حافظ
حقیقت آیینهای بود که از آسمان
و از دست خدا به زمین افتاد و شکست !
هرکس تکهای از آن را برداشت ،
خود را در آن دید
گمان کرد حقیقت نزد اوست ! حال
آنکه ، حقیقت نزد همگان پخش بود !
#مولانا
#فيه_ما_فيه
و از دست خدا به زمین افتاد و شکست !
هرکس تکهای از آن را برداشت ،
خود را در آن دید
گمان کرد حقیقت نزد اوست ! حال
آنکه ، حقیقت نزد همگان پخش بود !
#مولانا
#فيه_ما_فيه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
#خیام
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر سبوئی شکست یا جامی
حضرت عشق تا ابد ساقی است
چشم و گوش ار نماند باکی نیست
بصر و سمع دائما باقیست
شاه نعمت الله ولی
حضرت عشق تا ابد ساقی است
چشم و گوش ار نماند باکی نیست
بصر و سمع دائما باقیست
شاه نعمت الله ولی
درویش مرآتی است مصفی
درویش را نشناسند بجز خدا ،آغاز او خدا و خدا انتهای اوست
درویش نه قال دارد نه حال ؛ نه فراق داند نه وصال ؛ نه صلح جوید نه
جنگ ؛ نه نقش گیرد نه رنگ ؛ نه اندک شود نه افزون ؛ نه وضع پذیرد
نه قانون ؛ آفتابی است که بر هر لطیف بتابد و از هیچ زشت و زیبایی تاثر نیابد ؛
درویش مرآتی است مصفی ؛ هر چه در مقابل آن آید همان را نماید
هیچ سودی نخواهد و از هیچ زیانی نکاهد ؛ نه تمنای ثواب کند نه طلب نجات از عذاب ؛
درویش نه اندیشه بد کند نه تصور نیک ؛ نه روز بر او روشن شود نه شب
بر او تاریک یعنی از زمان و مکان بیرون است و مستغرق بحر بی چون
نه کار دارد نه مجال نه امید دارد نه آمال ؛ بر قبایح ستار است و در مکاره برد بار ؛
نه از مدح کسی خرم شود نه از قدح کسی درهم
درویش گنج است و ناقصش دفع رنج و کمال
درویشی فقر بعد از غناست
و بقای بعد از فناء
درویش را نشناسند بجز خدا ،آغاز او خدا و خدا انتهای اوست
درویش نه قال دارد نه حال ؛ نه فراق داند نه وصال ؛ نه صلح جوید نه
جنگ ؛ نه نقش گیرد نه رنگ ؛ نه اندک شود نه افزون ؛ نه وضع پذیرد
نه قانون ؛ آفتابی است که بر هر لطیف بتابد و از هیچ زشت و زیبایی تاثر نیابد ؛
درویش مرآتی است مصفی ؛ هر چه در مقابل آن آید همان را نماید
هیچ سودی نخواهد و از هیچ زیانی نکاهد ؛ نه تمنای ثواب کند نه طلب نجات از عذاب ؛
درویش نه اندیشه بد کند نه تصور نیک ؛ نه روز بر او روشن شود نه شب
بر او تاریک یعنی از زمان و مکان بیرون است و مستغرق بحر بی چون
نه کار دارد نه مجال نه امید دارد نه آمال ؛ بر قبایح ستار است و در مکاره برد بار ؛
نه از مدح کسی خرم شود نه از قدح کسی درهم
درویش گنج است و ناقصش دفع رنج و کمال
درویشی فقر بعد از غناست
و بقای بعد از فناء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوند تعالی به موسی علیه السلام وحی کرد؛
ای موسی!
فقیر کسی است که سرپرستی چون من نداشته باشد،
مریض کسی است که طبیبی چون من نداشته باشد،
غریب کسی است که مونسی چون من نداشته باشد.
ای موسی!
فقیر کسی است که سرپرستی چون من نداشته باشد،
مریض کسی است که طبیبی چون من نداشته باشد،
غریب کسی است که مونسی چون من نداشته باشد.
دنیا بد است اما در حق آن کس که نداند که دنیا چیست؛ چون دانست که دنیا چیست او را دنیا نباشد. می پرسد دنیا چه باشد؟ می گوید غیر آخرت. می گوید آخرت چه باشد؟ می گوید فردا. می گوید فردا چه باشد؟ عبارت سخت تنگ است. زبان تنگست.
اینهمه مجاهده ها از بهر آنست که تا از زبان برهند که تنگست، در عالم صفات روند. صفات پاک حق. عجب چه می گویند متکلمان؟ صفات عین ذاتست یا غیر ذاتست، برین اتفاق هستند؛ نی نیستند، زیرا عالم متلونست، سخن یک رنگ برون نمی آید.
مقالات
شمس تبریزی
اینهمه مجاهده ها از بهر آنست که تا از زبان برهند که تنگست، در عالم صفات روند. صفات پاک حق. عجب چه می گویند متکلمان؟ صفات عین ذاتست یا غیر ذاتست، برین اتفاق هستند؛ نی نیستند، زیرا عالم متلونست، سخن یک رنگ برون نمی آید.
مقالات
شمس تبریزی
مولانا میگوید وقتی که انسان عاشق خدا شود، بحث جبر و اختیار هم پایان میگیرد. چون عاشق با جذبهٔ عشق، اختیار خود را در خواستهٔ حضرت معشوق مستهلک میکند و وجود جزئی خود را به هستیِ مطلق وصل میگرداند و از این اتحاد به اختیار مطلق میرسد. چون اختیار نسبی و نیم بند خود را به اختیار مطلق حق پیوند میزند و با آن اختیار بیکران همسو میشود.
و بدین سان است دعای بندهٔ عاشق:
کِای خداوندِ کریم و بردبار
دِه امانم زین دو شاخهٔ اختیار
جذبِ یک راهه، صراط المستقیم
بِه ز دو راههٔ مردد ای کریم
زین دو ره، گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی
زین دو ره گرچه به جز عزمِ تو نیست
لیک هرگز رزم، چون بزمِ تو نیست
(دفتر ششم ۲۰۶-۲۰۳)
#کریم_زمانی/ شرح فیه مافیه
و بدین سان است دعای بندهٔ عاشق:
کِای خداوندِ کریم و بردبار
دِه امانم زین دو شاخهٔ اختیار
جذبِ یک راهه، صراط المستقیم
بِه ز دو راههٔ مردد ای کریم
زین دو ره، گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی
زین دو ره گرچه به جز عزمِ تو نیست
لیک هرگز رزم، چون بزمِ تو نیست
(دفتر ششم ۲۰۶-۲۰۳)
#کریم_زمانی/ شرح فیه مافیه
با خدا بودن،
يا در تعبير صحيح تر آن،
خدا با آدمي بودن،
جسارت مي آورد. اين جسارت هم در كلام است و هم در كردار.
مولانا مي فرمايد:
از وقتي خدا با من است و همواره او را در كنار خود، و پشت و تكيه گاه خود حس مي كنم، داراي شجاعتي شده ام كه ديگر از گفتن هيچ چيز ترسي ندارم.
چو با ما يار ما امروز جفت است
بگويم آنچه هرگز كس نگفته ست
مولانا
يا در تعبير صحيح تر آن،
خدا با آدمي بودن،
جسارت مي آورد. اين جسارت هم در كلام است و هم در كردار.
مولانا مي فرمايد:
از وقتي خدا با من است و همواره او را در كنار خود، و پشت و تكيه گاه خود حس مي كنم، داراي شجاعتي شده ام كه ديگر از گفتن هيچ چيز ترسي ندارم.
چو با ما يار ما امروز جفت است
بگويم آنچه هرگز كس نگفته ست
مولانا