معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را

عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را

#سعدی
من اگر به سر بپویم ره عشق را به همت


خجلم ز جان نثاری و ز رسم راه پویان

#غروی_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 
در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو

تو گویی کو و کو او نیز سر را
به هر سو می‌کند یعنی که کو کو

ز کوی عشق می‌آید ندایی
رها کن کو و کو دررو در این کو

#حضرت_مولانا
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند
مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه‌ست

در بیشه شیران رو وز زخم میندیش
کاندیشه ترسیدن اشکال زنانه‌ست

کان جا نبود زخم همه رحمت و مهرست
لیکن پس در وهم تو ماننده فانه‌ست

#مولانا
شکفتی همچو گــل در بـــازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم


به بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی تـــا بهشت جــاودانم

فریدون_مشیری"
@dele_paak کانال دل پاک
سالار عقیلی_بهار دلنشین
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چو عاشق می‌شدم گفتم، که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا، چه موجِ خون‌فشان دارد

چو در رویت بخندد گل، مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد

#حافظ
بعد از این ای مدّعی چون بر درِ جانان روی
من‌ هم آیم از قفا و ایستم پهلوی تو

یا تو را بینند و بگشایند در بر روی من
یا مرا بینند و نگشایند در بر روی تو !

#آذر_بیگدلی
دل درین گلزار می‌بستم ولی
برگ‌ریزِ عمر نزدیک است آخ

#فیضی_دکنی
دو کشتیِ متساوی‌اساس را در بحر
یکی رساند به ساحل یکی به طوفان داد

دو سالکِ متشابه‌سلوک را در عشق
یکی ز وصل بشارت یکی ز هجران داد

#محتشم
یک لحظه نقاب از رخ زیبات براندند
صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد

یک زمزمه از عشق تو با چنگ بگفتم
صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد

#عطار_نیشابوری
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما

#ابن‌_حسام_خوسفی
سخن در پرده خون‌‌سازی، بِه است از عرض اظهارش
که از تحسین این بی‌دانشان دشنام می‌خیزد

#بیدل_دهلوی
لب محال است ڪه بندم ز حدیث دهنت

صحبت قند تو حیف است مڪرر نشود

#آتش_اصفهانی
ماییم و پاسبانیِ خلوت‌سرایِ چشم
بیرون رو ای نگاه که این خواب‌گاه اوست

#بیدل_دهلوی
چه وقت موی سیپدست روز برنایی

چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی

مرا که اول عهد جوانی امروزست

شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!

رواست کز پی موی سیاه دل تنگم

که در میان سیاهی است نور بینایی

بیلقانی
"جملاتی از خواجه عبدالله انصاری،"
رساله واردات،



و گفت: اگر تو خالق را شناختی به در مخلوق نپرداختی،
تا تو بر جان و مال خود می لرزی حقّا که به دو جو نمی ارزی.

پرسیدند در حق دنیا چه گوئی ؟
گفت: چگویم که به رنج به دست آرند و به زحمت نگاه دارند و به حسرت بگذارند.

و گفت: بنده آنی که در بند آنی،
آن نمای که آنی و اگر نه، به تو نمایند چنانکه سزای آنی.

و گفت: درویشی پنهان باید، چون پیدا شد برهان باید...
و گفت: اگر داری مگو و اگر نداری دروغ مگو...
و گفت: آنکه دارد می پوشد
و آنکه ندارد می خروشد و می فروشد.
و گفت: اگر از قفس دنیا رستی به لطف خدا پیوستی.

و گفت: دنیا برخلق پاش و زنده باش،
درون کس مخراش و بنده باش.

و گفت: الهی، اگر کار به گفتارست برسر گویندگان تاجم و اگر به کردارست به کلمه گفتن محتاجم.

و گفت: الهی، اگر حساب با مایه داران است من درویشم
و اگر با مفلسانست من در پیشم.
و گفت: یک ذره شناخت به از دو عالم یافت.


منبع:
#مجموعه_رسائل_فارسی
#خواجه_عبدالله_انصاری،
به تصحیح #دکتر_محمدسرور_مولایی،
#انتشارات_توس، جلد دوم ص۴۵۲

🍂🌷
دزدی به خانه‌ای رفت.
جوانی را خفته ديد.
پرده‌‌ای بر دوش داشت و پهن کرد تا هر چه در خانه يافت در پرده نهد و بر دوش کشد.
هر چه گشت چيزی نيافت.
خواست پرده را بردارد، ديد جوان غلتيده و در ميان پرده خفته.
ناچار دست خالی از خانه بيرون شد.
جوان آواز داد ای دزد، در را ببند تا کس به خانه نيايد.
دزد گفت به جان تو در را نبندم، زيرا من زيرانداز تو آوردم، باشد که ديگری روانداز تو آورد.


#لطایف_الطوایف
#فخرالدین_علی_صفی

🍂🌷
#حضرت_سعدی

در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
همچون‌درخت بادیه‌سعدی به‌برق‌شوق
سوزان ومیوهٔ سخنش‌همچنان تر است
شرف بدن


سلطان بایزید بسطامی قدس سره العزیز گفت:شرف بدن در ده چیز است:حلــم،حیا،علم،ورع،پرهیزگاری،حسن خلق،بردباری،مدارا،فرو خوردن خشم،ترک سوال