معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در خانه، قراری منِ دیوانه ندارم
دیوانه‌ی عشقم، خبر از خانه ندارم

تا عشق بُتان ساخته دیوانه‌ی خویشم
اندیشه‌ی خویش و غمِ بیگانه ندارم

شوری‌ست عجب در سرم از جامِ محبّت
سرمستم و جز نعره‌ی مستانه ندارم

کاشانه‌ام از آتشِ دل، شعله‌زنان است
سهل است اگر شمع به کاشانه ندارم

در دامگهِ چرخ، ز انجُم چه گشاید؟
من طایرِ قدسم، هوس دانه ندارم

ای واعظ پُرگو! چه دهی درد سر من؟
بُگذار، که دیگر سرِ افسانه ندارم

«فیضی!» ز غم و شادیِ عالم خبری نیست
شادم که به دل جز غمِ جانانه ندارم...

#فیضی_دکنی
من به راهی می‌روم کانجا قدم نامحرم است
از مقامی حرف می‌گویم که دم نامحرم است

خوش‌دلم گر دیده ی من شد سفید از انتظار
کز پی دیدار جانان، دیده هم نامحرم است

با خیال او، نگنجد یاد خوبان در دلم
هرکجا سلطان کند خلوت، حَشم نامحرم است

ای اسیر عشق! طعن بی‌غمی بر من مزن
خلوتی دارم به یاد او که غم نامحرم است

ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است

منزل تردامنان نبود حریم کوی عشق
هر که نبود پاکدامن در حرم نامحرم است

فیضی ! از بزم نشاط ما حریفان غافل‌اند
هرکجا ما جام می‌گیریم، جم نامحرم است

#فیضی_دکنی
دل درین گلزار می‌بستم ولی
برگ‌ریزِ عمر نزدیک است آخ

#فیضی_دکنی
باز آفتاب‌رویان! واسوختیم آخِر
واین چشمِ بازمانده بردوختیم آخر

دُکّان آرزو را چیدیم بر سرِ هم
چندین متاع حسرت اندوختیم آخر

با ساده‌لوحیِ خود بودیم غرّه عمری
دیباچهٔ صبوری آموختیم آخر

داغ جنون به تارَک، رفتیم در بیابان
وز سر چراغ مجنون افروخیتم آخر

فیضی! ز عشق خوبان جز سوز دل چه حاصل
تا چند آه حسرت، خود سوختیم آخر

#فیضی_دکنی
کلیات فیضی، غزل ۳۷۵


واسوختگان
دل من در کف طفلی‌ست که از بی‌خبری
بلبلش مرده به کنج قفسی افتاده‌ا‌ست

شیخ ابوالفیض فیضی اکبرآبادی
#فیضی_دکنی
تذکرهٔ #نتایج‌الافکار

#تابلوی_نقاشی
اثر: #Eugenio_Zampighi
عاشقان را نبوَد سرخوشی از جام فلک
پادشاهان نه می از ساغر مینا نوشند

#فیضی_دکنی
محمل به عزم مرحلهٔ دور بسته‌ام
ترسم که پای ناقه به سنگ حرم خورد

بت زیر خرقه کرده حرم می‌کنم طواف
قندیل کعبه وای اگر بر صنم خورد

#فیضی_دکنی
چه توان کرد که دیوار غم افتاد بلند
این بنایی‌ست که آن خانه‌برانداز نهاد

#فیضی_دکنی
هم سرم بشکست و هم خونم بریخت
کاو به دستی تیغ و دستی سنگ داشت

گرچه رویش ساده‌لوحی می‌نمود
چشم او نیرنگ در نیرنگ داشت

آن‌چه امروز از نگاهش یافتم
با اشارت‌های دوشین جنگ داشت

از میان تیغش به سختی شد برون
بس‌که از خون شهیدان زنگ داشت

#فیضی_دکنی
کدام سر که دَرو خارخار سودا نیست
کدام سینه که خاریدهٔ تمنا نیست

کدام دیده که از دیدنت فریب نخورد
کدام دل که ز عشق تو ناشکیبا نیست

کدام‌ کوه‌نوردی که سر به سنگ نزد
کدام بادیه‌گردی که خار در پا نیست

کدام عرصه که نظّاره‌گاه عشق نشد
کدام گوشه که هنگامهٔ تماشا نیست

کدام ذرّه که دیدیم و آفتاب نبود
کدام قطره که چون بنگرید دریا نیست

کدام وعده که بر روز حشر موقوف است
کدام رتبه که آن‌جا دهند این‌جا نیست

کدام سوخته «فیضی» که نور عشق نیافت
کدام خم که درین بزم پر ز صهبا نیست

#فیضی_دکنی
هوای عشقْ مرا تازه در دل افتادست
نظر کنید که دریا به‌ساحل افتادست

گمان مبر که به‌دریوزه دست بگشایم
مرا که گوهرِ شبتاب در گِل افتادست

پریده مرغ دل من به‌سوی صیدگهی
که صد فرشته به‌هر گام، بسمل افتادست

مپرس ره، که ز سرهای رهروان حرم
نشانه‌هاست، که منزل‌به‌منزل افتادست

میانهٔ من و آن شوخ تا چه انجامد
منْ آتشین‌دل و او آهنین‌دل افتادست

به گردنم ز تو تعویذِ دوستی این بس
که زخمِ تیغِ شهادت حمایل افتادست

مسافرانِ طریقت! ز من جدا نشوید
که دوربینم و چشمم به‌منزل افتادست

مپوش چهره ز "فیضی" که پاک‌بینان را
نظر به آینهٔ دلْ مقابل افتادست.

#فیضی_دکنی
از جلوه بیارام دمی، کاین همه خوبی
در حوصلهٔ دیده به‌یکبار نگنجد.

#فیضی_دکنی
کانال هایده و مهستی
@Hayedeh_Mahasti
غزل دلنشین #شب_وصل
با صدای بانو #هایده
شعر؛ #فیضی_دکنی

فلک از کـج ‌رَوی‌هایت
نمـیگویم که برگردی
شب وصل اسـت، خواهم
اندکی آهسته ‌تر گردی...
بترس از آن‌که سحر چون ز خواب برخیزی
تو را شراب و مرا خون ز جامه‌خواب چکد

#فیضی_دکنی
در‌ میکده امروز نه جام و نه شراب است
این‌ها همه از محتسب‌ِ خانه‌خراب است

#فیضی_دکنی
حیرانِ مکافاتم، بنگر که چو شمع آتش
پروانهٔ بیدل را در بال‌وپر اندازد

نگذشته ازآن یک‌دم، از دستِ قضا ناگه
شمشیرِ فنا آید، از شمع سر اندازد!

#فیضی_دکنی
این‌که می‌بینیم عکسِ ماست یارب در شراب
یا ز مستی خویشتن را در شراب افکنده‌ایم؟!

#فیضی_دکنی
یارب حیات جاودان بعد از اجل روزی مکن
جز‌ ذوقِ مردن گر بوَد از زندگی ‌مقصودِ من

#فیضی_دکنی
من آن درختِ بلاخیزِ فتنه‌پروردم
که در زمینِ سیاهِ فراق کِشته شدم

#فیضی_دکنی

#تابلوی_نقاشی: [فیلِ تنها]
اثر: #ویلهلم_کوهنرت
ای دل! رهی به عالمِ بالا پدید نیست
بشکن درِ فلک چو به‌دستت کلید نیست

#فیضی_دکنی