مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
#حافظ
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
#حافظ
تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست
با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او
کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار
بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای
عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من
دارم، هنوز، نشوهای از ساغر الست
این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان
خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست
من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
اصنام اگر به روی تو، مانندهاند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
#سلمان_ساوجی
با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او
کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار
بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای
عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من
دارم، هنوز، نشوهای از ساغر الست
این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان
خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست
من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
اصنام اگر به روی تو، مانندهاند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
#سلمان_ساوجی
از سلسله نیاز رستید
کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
#مولانای_جان
کان بند هزار ناز آمد
ترک خر کالبد بگویید
کان شاه براق تاز آمد
نور رخ شمس حق تبریز
عالم بگرفت و راز آمد
#مولانای_جان
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
#شیخ_بهایی
.
عشق را وارد كلام كنيم
تا به هر عابري سلام كنيم
و به هر چهره اي تبسم داشت
ما به آن چهره احترام كنيم
هركجا اهل مهر پيدا شد
ما در اطرافش ازدحام كنيم
«سالكا» اين مجال اندك را
نكند صرف انتقام كنيم
در عمل بايد عشق ورزيدن
گفتگو را بيا تمام كنيم
عابري شايد عاشقي باشد
پس به هر عابري سلام كنيم.
#مجتبي كاشاني
عشق را وارد كلام كنيم
تا به هر عابري سلام كنيم
و به هر چهره اي تبسم داشت
ما به آن چهره احترام كنيم
هركجا اهل مهر پيدا شد
ما در اطرافش ازدحام كنيم
«سالكا» اين مجال اندك را
نكند صرف انتقام كنيم
در عمل بايد عشق ورزيدن
گفتگو را بيا تمام كنيم
عابري شايد عاشقي باشد
پس به هر عابري سلام كنيم.
#مجتبي كاشاني
.
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
#مولانا رباعی ۱۲۱۲
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
#مولانا رباعی ۱۲۱۲
عاشقان را شکوه ای از سختی ایام نیست
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را
صائب تبریزی
مهره موم است کوه بیستون فرهاد را
صائب تبریزی
ای دوست،
اندوه و شادی این راه دراز است،
و بنوشتن راست نیاید.
هزار هزار گونه شادی،
و هزار هزار گونه اندوه،
و هزار هزار گونه خوف،
و هزار هزار گونه رجا،
و همچنین زهد و توکل
و رضا و تسلیم و محبت
چندین هزار هزار گونه بود..
#نامه_ها
#عینالقضات_همدانی
اندوه و شادی این راه دراز است،
و بنوشتن راست نیاید.
هزار هزار گونه شادی،
و هزار هزار گونه اندوه،
و هزار هزار گونه خوف،
و هزار هزار گونه رجا،
و همچنین زهد و توکل
و رضا و تسلیم و محبت
چندین هزار هزار گونه بود..
#نامه_ها
#عینالقضات_همدانی
امن یجیب المضطر اذا دعاه
آن درمانده فرو مانده،
در بلا بی طاقت گشته
که پاسخ کند خواندن او مگر من،
که نیوشد دعای او مگر من،
که فریاد رسد درماندگى وى را مگر من،
"مضطر" آن است که خود را
دست اویزى نداند
و روزگار بر باد داده خود
برابر چشم خویش دارد،
دست از همه وسائل و طاعات تهى بیند
دعای چنین کسى همچون تیر بود
که سوى نشانه شود.....
#رشیدالدین_میبدی
#کشف_الاسرار
آن درمانده فرو مانده،
در بلا بی طاقت گشته
که پاسخ کند خواندن او مگر من،
که نیوشد دعای او مگر من،
که فریاد رسد درماندگى وى را مگر من،
"مضطر" آن است که خود را
دست اویزى نداند
و روزگار بر باد داده خود
برابر چشم خویش دارد،
دست از همه وسائل و طاعات تهى بیند
دعای چنین کسى همچون تیر بود
که سوى نشانه شود.....
#رشیدالدین_میبدی
#کشف_الاسرار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معجزات همه جا پراکنده اند ..
فقط به قلبی حساس
و چشمی تیزبین احتیاج است ...
و تو خواهی دید که ماده و روح
همه جا در رقص با یکدیگرند ...
#اشو
فقط به قلبی حساس
و چشمی تیزبین احتیاج است ...
و تو خواهی دید که ماده و روح
همه جا در رقص با یکدیگرند ...
#اشو
غممخور جانا در اینعالم که عالم هیچ نیست
نیستهستیجز دمیناچیز و آندمهیچنیست
گر بهواقع بنگری بینی که ملک لایزال
ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست
#سنایی
نیستهستیجز دمیناچیز و آندمهیچنیست
گر بهواقع بنگری بینی که ملک لایزال
ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست
#سنایی
در میان اصلهای عام
جز اصل وجود
بنگری اصلی مسلم و
آن مسلم هیچ نیست
دفتر هستی وجود
واحد بیانتها است
حشو این دفتر اگر بیش
است اگر کم هیچ نیست
#سنایی
جز اصل وجود
بنگری اصلی مسلم و
آن مسلم هیچ نیست
دفتر هستی وجود
واحد بیانتها است
حشو این دفتر اگر بیش
است اگر کم هیچ نیست
#سنایی
امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
ای عشق پا به تارک جمشید سودهایم
تا سایهٔتو بر سر خورشیدسای ماست
ما از ازل رضا به قضای خدا شدیم
زان تا ابد رضای قضا در رضای ماست
عهدی نبستهایم که در هم توان شکست
سختی که هیچ سست نگردد وفای ماست
منت خدای را که غم روی آن پری
بیگانه از شماست ولی آشنای ماست
جان میدهیم و ناز طبیبان نمیکشیم
زیرا که درد او به حقیقت دوای ماست
تا ریخت خون ما لب یاقوت رنگ دوست
کون و مکان کنایتی از خون بهای ماست
بالاتریم ما ز سکندر به حکم آنک
آیینه، عکسی از دل گیتی نمای ماست
یک شب قدم ز چاه طبیعت برون گذار
تا بنگری صفای فلک از صفای ماست
گفتم که عیسی از چه کند زنده مرده را
گفتا نتیجهٔ نفس جانفزای ماست
گفتم هنوز بی تو فروغی نمردهاست
گفتا بقای زندهدلان از بقای ماست
#فروغی_بسطامی
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست
ای عشق پا به تارک جمشید سودهایم
تا سایهٔتو بر سر خورشیدسای ماست
ما از ازل رضا به قضای خدا شدیم
زان تا ابد رضای قضا در رضای ماست
عهدی نبستهایم که در هم توان شکست
سختی که هیچ سست نگردد وفای ماست
منت خدای را که غم روی آن پری
بیگانه از شماست ولی آشنای ماست
جان میدهیم و ناز طبیبان نمیکشیم
زیرا که درد او به حقیقت دوای ماست
تا ریخت خون ما لب یاقوت رنگ دوست
کون و مکان کنایتی از خون بهای ماست
بالاتریم ما ز سکندر به حکم آنک
آیینه، عکسی از دل گیتی نمای ماست
یک شب قدم ز چاه طبیعت برون گذار
تا بنگری صفای فلک از صفای ماست
گفتم که عیسی از چه کند زنده مرده را
گفتا نتیجهٔ نفس جانفزای ماست
گفتم هنوز بی تو فروغی نمردهاست
گفتا بقای زندهدلان از بقای ماست
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ مسیری
به سمت خوشبختی
وجود نداره،
خوشبختی خودش مسیره
به سمت خوشبختی
وجود نداره،
خوشبختی خودش مسیره
آن کس که ز جان خود نترسد
از کشتن نیک و بد نترسد
وان کس که بدید حسن یوسف
از حاسد و از حسد نترسد
#مولانای_جان
از کشتن نیک و بد نترسد
وان کس که بدید حسن یوسف
از حاسد و از حسد نترسد
#مولانای_جان
مرغی که ز دام نفس خود رست
هر جای که برپرد نترسد
هر جای که هست گنج گنجست
کشته احد از لحد نترسد
#مولانای_جان
هر جای که برپرد نترسد
هر جای که هست گنج گنجست
کشته احد از لحد نترسد
#مولانای_جان
گلشن ز بهار و باغ سوسن
وز سرو لطیف قد نترسد
چون گل بشکفت و روی خود دید
زان پس ز قبول و رد نترسد
بس کن هر چند تا قیامت
این بحر گهر دهد نترسد
#مولانای_جان
وز سرو لطیف قد نترسد
چون گل بشکفت و روی خود دید
زان پس ز قبول و رد نترسد
بس کن هر چند تا قیامت
این بحر گهر دهد نترسد
#مولانای_جان
نهادمبر ضریحیسر،که عرشآن جا ،جبین سابود
کویری بودم ،امّا ،دیدگانم مثل دریا بود
نهادم بر ضریح عشق پیشانی و اشکم را به گستاخی رها کردم که نه ام، از هیچ پروا بود
حضور عشق هم مثل نسیمیمیوزید، آری،
تو می گویی نبود ،اما یقین دارم کهآن جا بود
من ویاد تو بودیم و به هر سو،سر زدیم از ما حمایت کرد معصومی که صاحبخانه ی ما بود
شفاعت خواستم از او که تا پیدا کنم خود را
از او دامان و از من دست کوتاه تولّا بود
درآندم از خدای خود، تو را تنها طلب کردم
اگر چه در دلم صد آرزو و صد تمنّا بود
#استاد_حسین_منزوى
کویری بودم ،امّا ،دیدگانم مثل دریا بود
نهادم بر ضریح عشق پیشانی و اشکم را به گستاخی رها کردم که نه ام، از هیچ پروا بود
حضور عشق هم مثل نسیمیمیوزید، آری،
تو می گویی نبود ،اما یقین دارم کهآن جا بود
من ویاد تو بودیم و به هر سو،سر زدیم از ما حمایت کرد معصومی که صاحبخانه ی ما بود
شفاعت خواستم از او که تا پیدا کنم خود را
از او دامان و از من دست کوتاه تولّا بود
درآندم از خدای خود، تو را تنها طلب کردم
اگر چه در دلم صد آرزو و صد تمنّا بود
#استاد_حسین_منزوى