پس سحرگاه به درِ خانهی #مادر رفت، و گوش داد.
آوازِ مادر شنید که #طهارت میساخت و میگفت: «الهی آن غریبِ مرا نیکو دار...»
#بایزید چون این بشنید، بگریست...
پس در بزد.
مادر گفت: «کیست؟»
گفت: «غریبِ تو».
#تذکرةالاولیاء
#بایزید_بسطامی
آوازِ مادر شنید که #طهارت میساخت و میگفت: «الهی آن غریبِ مرا نیکو دار...»
#بایزید چون این بشنید، بگریست...
پس در بزد.
مادر گفت: «کیست؟»
گفت: «غریبِ تو».
#تذکرةالاولیاء
#بایزید_بسطامی
آن شخص توبه كرد و عزم حج كرد. در باديه، پای آن مرد، از خار مغيلان بشكست. قافله رفته، در آن حال نوميدی، ديد كه آيندهای، از دور ميآيد. به دعا مرخدا را گفت: به حرمت اين خضر كه می آيد، مرا خلاص كن!
آن رهرو، پای در هم پيوست و او را به كاروان رسانيد. در حال، گفت: بدان خدائي كه بی هنباز (شريک) است، بگو كه تو كيستی كه اين فضيلت تراست؟ او دامن می كشيد، و سرخ می شد، و می گفت: "ترا با اين تجسس چهكار؟ از بلا خلاص يافتی و به مقصود رسيدی، دست از من بدار!"
گفت: بخدا كه دست از تو ندارم، تا نگویی!
گفت:"من ابليسم!"
اين گفتم تا بدانی اگر آدمی خود پاک باشد، "ابليس" را چه يارای آنست كه گرداگرد او گردد و او را زيانی رساند؟ هرچه هست از آدميان باشد، ابليس بهانه است!
شمس الدین تبریزی
آن رهرو، پای در هم پيوست و او را به كاروان رسانيد. در حال، گفت: بدان خدائي كه بی هنباز (شريک) است، بگو كه تو كيستی كه اين فضيلت تراست؟ او دامن می كشيد، و سرخ می شد، و می گفت: "ترا با اين تجسس چهكار؟ از بلا خلاص يافتی و به مقصود رسيدی، دست از من بدار!"
گفت: بخدا كه دست از تو ندارم، تا نگویی!
گفت:"من ابليسم!"
اين گفتم تا بدانی اگر آدمی خود پاک باشد، "ابليس" را چه يارای آنست كه گرداگرد او گردد و او را زيانی رساند؟ هرچه هست از آدميان باشد، ابليس بهانه است!
شمس الدین تبریزی
چه مستيست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقي و اين باده از کجا آورد
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد
رسيدن گل و نسرين به خير و خوبي باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبري هدهد سليمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست
برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد
مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا که وعده تو کردي و او به جا آورد
به تنگ چشمي آن ترک لشکري نازم
که حمله بر من درويش يک قبا آورد
فلک غلامي حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
حافظ جان 💙💙
که بود ساقي و اين باده از کجا آورد
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد
رسيدن گل و نسرين به خير و خوبي باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبري هدهد سليمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست
برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد
مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا که وعده تو کردي و او به جا آورد
به تنگ چشمي آن ترک لشکري نازم
که حمله بر من درويش يک قبا آورد
فلک غلامي حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
حافظ جان 💙💙
چند بافی بهر من از غم پلاس
چند سازی بهر من از غم لحاف
گاهم از شادی لباسی هم بدوز
بستری از شادمانی هم بباف
#محتشم_کاشانی غزل ۵۲۴
چند سازی بهر من از غم لحاف
گاهم از شادی لباسی هم بدوز
بستری از شادمانی هم بباف
#محتشم_کاشانی غزل ۵۲۴
گلستان سعدی
باب ششم (در ضعف و پیری)
وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم
دل آزرده به كنجی نشست
و گريان همی گفت:
مگر خردی فراموش كردی كه درشتی می كنی.
چه خوش گفت زالى به فرزند خويش
چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن
گر از عهد خرديت ياد آمدى
كه بيچاره بودى در آغوش من
نكردى در اين روز بر من جفا
كه تو شير مردى و من پيرزن
باب ششم (در ضعف و پیری)
وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم
دل آزرده به كنجی نشست
و گريان همی گفت:
مگر خردی فراموش كردی كه درشتی می كنی.
چه خوش گفت زالى به فرزند خويش
چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن
گر از عهد خرديت ياد آمدى
كه بيچاره بودى در آغوش من
نكردى در اين روز بر من جفا
كه تو شير مردى و من پيرزن
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
#حافظ
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
#حافظ
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
#امیر_خسرو_دهلوی
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
#حافظ
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
#حافظ