معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شب گریزد چونک نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور


#مولانا
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غمِ بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر رهِ عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد


#مولانا
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جان‌ها تا لب رسید


#مولانا
با عزیزان دَرنیامیزد دل دیوانه‌ام
در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

#رهی_معیری
عشق مختار است با تدبیر عقلش‌کار نیست
این‌کنم یا آن‌کنم شایستهٔ مختار نیست

#مولانا
ماییم و کهنه دلقی
کآتش در آن توان زد


#حافظ
گفتم که مگر غمت بود درمانم
کی دانستم که با غمت درمانم

او از سر لطف گفت درمان تو چیست
گفتم وصلت گفت بر این درمانم

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۹۷
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته

تو گویی طاهرا چون تار بنواز
صدا چون میدهد تار گسسته

#بابا_طاهر
- دوبیتی شمارهٔ ۲۲۵
روی به #دوستی آرم

دوستان را روی به هم‌صحبتی آرم.

#شمس_تبریزی
تا همه بجنبند
«دعوت»همه را بکن.

بعضی را پای نیست
بعضی را از پای خبر نیست
پایشان خفته است؛
چون همه بجنبند
آنها مشفع شوند
به حکم موافقت.

#شمس_تبريزى
مرا میل به اصلاح باشد
که آن ناممکن را ممکن کنم

#شمس_تبریزی
Maste Eshgh
Alireza Ghorbani
#علیرضا_قربانی

#مستِ_عشق

تو مرا جان جهانی چه کنم جان جهان را
ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند
مبارک شمائید

#شمس_تبريزى
عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند

زیره به کرمان بری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟!

چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی‌نیاز نیاز دوست دارد. به واسطۀ آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است.


#شمس_تبریزی
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

#مولانای_جان
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

#حضرت_سعدی
به صورت آدمی کرده است نقاش
اگر مردی به معنی آدمی باش
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی دیگری باشد فضولی
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روز آمد چراغ از پیش بردار
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار
به شهری چون درآید شهریاری
نماند شحنه را در شهر کاری
چو عشق آمد چه جای عقل رعناست
که کار عشق بدمستی و غوغاست
در آن منزل که عشق آمد ستیزان
نباشد عق آنجا جز گریزان
چو عشق آمد چه جای عقل و هوشست
چو گوید عشق عقل آنجا خموش است
در آن منزل که آمد عشق کاری
در آمد عقل چون طفلان بزاری
اگرچه کارها از عقل شد راست
ولیکن کار با عشق بالاست
در تحقیق را صندوق عشق است
رسول عاشق و معشوق عشقست
اگر معشوق را عاشق نبودی
که گفتی این حقایق که شنودی
ز فیض عقل می‌بین نور راهت
ولی در عشق می‌دانی پیشگاهت
دو حالست ای اخی در عشق پنهان
که پیدا می‌شود در عاشقی آن
بود در راستی اول مقامش
میان عشق و مستی کشت نامش
چو شد عاشق تهی از خود فنا دان
چو پر گردد ز معشوقش بقا دان
چو حاضر گشت جانان کیستم من
چو غایب باشم از وی چیستم من
اگر صد سال می‌سازی بضاعت
بسوزد عشق اندر نیم ساعت
کسی کو عاشق است اندر مجازی
ندارد عشق صورت را نیازی
اگر تو عاشقی اندر حقیقت
نشان خواهند از تو در طریقت
نشانش چیست ترک خویش گفتن
شدن قربان و ترک کیش گفتن
سخن در عاشقی بسیار گویند
ولی نی اینچنین اسرار گویند
همی گویم حدیثی در بیانش
ز سر عشق می‌آرم نشانش
در گنج معانی باز کردم
پس آنگه این سخن آغاز کردم
سخن نیکست اگر تو نیک دانی
نه در معنی و در صورت بمانی
چو بشناسی به دل یک یک دقایق
فرو آید به جانت این حقایق

شیخ محمود شبستری
هر مشکل که شود،
اول از خود گله کن
که این مشکل از من است.

#شمس_تبریزی
چون تاریکی دراز آید بعد از آن روشنی دراز آید.


#شمس_تبریزی