نوروز منی تو-شمس لنگرودی
@injaZanVojuddarad
" نوروز منی تو "
#شمس_لنگرودی
نوروز منی تو!
با جانِ نوخریده به دیدارت میدوم،
شکوفههای توام؛
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم…
#شمس_لنگرودی
#شمس_لنگرودی
نوروز منی تو!
با جانِ نوخریده به دیدارت میدوم،
شکوفههای توام؛
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم…
#شمس_لنگرودی
ای آب حیات قطره از آب رخت
وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
#حضرت_عشق_مولانا
وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب
آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت
#حضرت_عشق_مولانا
خواری از اغیار بهر یار می باید کشید
ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین
از نسیم صبح بوی یار می باید کشید
#صائب_تبریزی
ناز خورشید از در و دیوار می باید کشید
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین
از نسیم صبح بوی یار می باید کشید
#صائب_تبریزی
آینهٔ دل چون شود صافی و پاک
نقشها بینی برون از آب وخاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
#حضرت مولانا
نقشها بینی برون از آب وخاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
#حضرت مولانا
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
#قاآنی
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم
#قاآنی
» دیوان شمس » رباعیات
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آنجا که نژندش تو کنی
گردون سرافراشته صد بوسه زند
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی
#مولانا
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آنجا که نژندش تو کنی
گردون سرافراشته صد بوسه زند
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی
#مولانا
دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقهی عاقل پسند نیست
از درد ما چه فکر و ز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست
#عبید_زاکانی
دیوانه را طریقهی عاقل پسند نیست
از درد ما چه فکر و ز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست
#عبید_زاکانی
ما به غیر از یار اول کس نمی گیریم یار
اختیار اولین نیک است کردیم اختیار
تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر
دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار
#شاه نعمت الله ولی
اختیار اولین نیک است کردیم اختیار
تن یکی داریم و در یک تن نمی باشد دو سر
دل یکی داریم و در یک دل نمی گنجد دو یار
#شاه نعمت الله ولی
مطربي را سماع كن
كه حال و گذشته و آينده را مي بيند
و گوشهايش شنيده است
آن كلمه مقدس را
كه (چون آهو)درميان درختان كهن روزگار مي خراميد
#ويليام_بليك
مطرب مهتاب رو آنچه شنيدي بگو
ما همگي محرميم انچه كه ديدي بگو
#ديوان_شمس
مطرب عشق عجب سازو نوايي دارد
نقش هر پرده كه زد راه به جايي دارد
#حافظ
اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست
تا جام و جامه بذل كنيم بر پيام دوست
#سعدي
كه حال و گذشته و آينده را مي بيند
و گوشهايش شنيده است
آن كلمه مقدس را
كه (چون آهو)درميان درختان كهن روزگار مي خراميد
#ويليام_بليك
مطرب مهتاب رو آنچه شنيدي بگو
ما همگي محرميم انچه كه ديدي بگو
#ديوان_شمس
مطرب عشق عجب سازو نوايي دارد
نقش هر پرده كه زد راه به جايي دارد
#حافظ
اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست
تا جام و جامه بذل كنيم بر پيام دوست
#سعدي
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۶
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده میخواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده میخواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر میگرد از چوگان او
اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
این کثرت ها و دوبینی ها همه از لوچی دیدگان روح تست. اگر چند بینی برطرف شود همه آنها با هم یکسان خواهند شد.
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر میگرد از چوگان او
اگر تو درباره خداوند به وحدت حقیقی رسیده ای تو موجودی خواهی بود که در مقابل مشیّت او کاملاً موجودیّت و جریان خود را باز خواهی یافت.
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
مثال : جریان طبیعی یک گوی در مقابل چوگان اینست که از ضربه دست بازی کننده برقص در آید. مقصود اینست که اگر یکتا پرست هستی مانند گوی مطیع چوگان باز (خداوند)باش.
#شرح مثنوی شریف
#استاد کریم زمانی
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کِی به مسجد سِزَد آن شمع که در خانه رواست ؟!
به وفایی که نداری ، قسم ای ماه جبین !
هر جفایی که کنی ، بر دل ما عین وفاست
سر زلف تو ز چین ، مشکتر آورده به شهر
از خُتَن مشک نخواهید حریفان ! که خطاست
روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم
تا بگویند که این ، کشتهی آن ماه لقاست
زود باشد که سراغ من تهمت زده را
از همه شهر بگیری و ندانند کجاست
اگرت یار جفا کرد و ملامت "راهب" !
غم مخور ، دادرسِ عاشقِ مظلوم ، خداست
#ملک_الشعرای_بهار
کِی به مسجد سِزَد آن شمع که در خانه رواست ؟!
به وفایی که نداری ، قسم ای ماه جبین !
هر جفایی که کنی ، بر دل ما عین وفاست
سر زلف تو ز چین ، مشکتر آورده به شهر
از خُتَن مشک نخواهید حریفان ! که خطاست
روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم
تا بگویند که این ، کشتهی آن ماه لقاست
زود باشد که سراغ من تهمت زده را
از همه شهر بگیری و ندانند کجاست
اگرت یار جفا کرد و ملامت "راهب" !
غم مخور ، دادرسِ عاشقِ مظلوم ، خداست
#ملک_الشعرای_بهار
وقتی برای دیگران لقمه ی بزرگتر از
دهانشان باشی!!
آنها چاره ای ندارند جز آنکه
#خردت کنند ، تا برایشان اندازه شوی پس مراقب معاشرت هایت باش.
#الهی_قمشه_ایی
دهانشان باشی!!
آنها چاره ای ندارند جز آنکه
#خردت کنند ، تا برایشان اندازه شوی پس مراقب معاشرت هایت باش.
#الهی_قمشه_ایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رحمت_و_حکمت
آرزوکن،آنچه خواهی ازخدا
فضل او شامل شود شاه وگدا
آنچه بخشیدت، به رحمت یادکن
گرندادت آن، به حکمت یادکن
رحمت وحکمت زسویش الفت است
درسپاس «حق» مزید نعمت است
شکراو واجب بدان درهردوحال
ناپسندت گربُوَد یا ایده آل
بس تمناها که خواهدشد عذاب
برسرت چون سقف آوار وخراب
خوبِ ظاهر،گاه درباطن بلاست
آنکه می داند صلاح ما خداست
شِکوِه ازکارخدا انصاف نیست
حکمت یزدان بجز الطاف نیست
آرزوکن،آنچه خواهی ازخدا
فضل او شامل شود شاه وگدا
آنچه بخشیدت، به رحمت یادکن
گرندادت آن، به حکمت یادکن
رحمت وحکمت زسویش الفت است
درسپاس «حق» مزید نعمت است
شکراو واجب بدان درهردوحال
ناپسندت گربُوَد یا ایده آل
بس تمناها که خواهدشد عذاب
برسرت چون سقف آوار وخراب
خوبِ ظاهر،گاه درباطن بلاست
آنکه می داند صلاح ما خداست
شِکوِه ازکارخدا انصاف نیست
حکمت یزدان بجز الطاف نیست
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
#حافظ
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
#حافظ