معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.5K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مائیم ز خود وجود پرداختگان
و آتش به وجود خود در انداختگان

پیش رخ چون شمع تو شبهای دراز
پروانه صفت وجود خود باختگان

#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۲۶۱
گفتم که نقش رویت گفتا در آب بینی
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی

گفتم لبت ببوسم گفتا بیار جامی
گفتم چه می کنی گفت تا در شراب بینی

گفتم حجاب بردار تا بی حجاب بینم
گفتا توئی حجابم چون بی حجاب بینی

ای عقل اگر بیابی ذوقی که هست ما را
هر قطره ای درین بحر دُر خوشاب بینی

در بارگاه خسرو گر بگذری چو فرهاد
شوری ز عشق شیرین در شیخ و شاب بینی

گر چشم تو ببیند نوری که دیده چشمم
هر ذره ای که بینی چون آفتاب بینی

از بحر نعمت الله گر جرعه ای بنوشی
دریا و ماسوی الله جمله سراب بینی

#شاه_نعمت_الله_ولی
آن روز که کار وصل را ساز آید
این مرغ ازین قفس به پرواز آید

از شه چو صفیر ارجعی روح شنید
پرواز کـــنان به دست شه باز آید

#شاه_نعمت_الله_ولی

از صفات خود اگر یابی فنا
حضرت باقی تو را بخشد بقا

جز صفات او نیابی در نظر
گر ببینی نور چشم ما به ما

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۳
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما
گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما

این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو
ذوق اگر خواهی قدم نه سوی درویشان ما

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۳
جام می از بهر می داریم دوست
این و آن از عشق وی داریم دوست

دوست را در آینه بینیم ما
آینه بی دوست کی داریم دوست

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۳۴
نفس ناقص بخیل خواهد بود
در سخاوت دخیل خواهد بود

گر توکل کند دوا یابد
ورنه دائم علیل خواهد بود

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۲۳
صبری کنیم تا ستم او چه می کند
با این دل شکسته غم او چه می کند

هر کس علاج درد دلی می کنند و ما
دم در کشیده تا ستم او چه می کند

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۱۳۸
دنیی دون دنی از دون مجو
چون رها کن غیر آن بی چون مجو

عشق عاقل را چو مجنون می‌ کند
عاقلی از خدمت مجنون مجو

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۳۳
غیر حق باطلست تا دانی
عقل از این غافل است تا دانی

موج بحریم و عین ما آبست
عالمش ساحلست تا دانی

هر که عالم نشد به علم رسول
به خدا جاهلست تادانی

آنکه دانست این سخن به تمام
بندهٔ کاملست تا دانی

هر تجلی که بر دلت آید
از خدا نازل است تا دانی

هر که غیر از خداست ای درویش
همه بی حاصل است تا دانی

کشتهٔ عشق و زنده ام جاوید
سیدم قاتل است تا دانی

#شاه_نعمت_الله_ولی
ز صورت گر شوی فانی ازین معنی بقا یابی
ازین و آن چو بگذشتی همه نور خدا یابی

درین دریای بی ‌پایان اگر غرقه شوید چون ما
به عین ما نظر می کن که عین ما ز ما یابی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۵۳
همه غرقیم و سرگردان درین دریای بی پایان
ولیکن هر یکی از ما نکو دُردانه ای داریم

چنین جائی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود
برای شمع عشق او عجب پروانه ای داریم


#شاه_نعمت_الله_ولی
ما عادت خود بهانه جوئی نکنیم
جز راست روی و نیک خوئی نکنیم

آنها که به جای ما بدی ها کردند
گر دست دهد به جز نکوئی نکنیم

#شاه_نعمت_الله_ولی
همه غرقیم و سرگردان درین دریای بی پایان
ولیکن هر یکی از ما نکو دُردانه ای داریم

چنین جائی که ما داریم به نزد او چه خواهد بود
برای شمع عشق او عجب پروانه ای داریم


#شاه_نعمت_الله_ولی
از بهر خدا اگر خدا می ‌جویی
می دان که خدا را به هوا می ‌جویی

او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می ‌جویی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۳۲۱
گر چه زخمی رسیده است بر پایم
من بی سر و پا به خدمتت می‌ آیم

در راه تو از سر قدمی می‌ سازم
پایی چه بود که تا به پایی آیم

#شاه_نعمت_الله_ولی
تا جامع اسرار الهی نشوی
شایستهٔ تخت پادشاهی نشوی

تا غرقهٔ دریا نشوی همچون ما
دانندهٔ حال ما کماهی نشوی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۳۱۵
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گوهر دریای ما را آبروئی دیگر است
نوش کن جام می ما کز سبوئی دیگر است

گفتهٔ مستانه ما ملک عالم را گرفت
گوش کن بشنو خوشی کاین گفتگوئی دیگر است

دیگران فردوس می خواهند و ما دیدار یار
همت عالی ما را جستجوئی دیگر است

خرقهٔ خود را به جام می نمازی کرده ایم
نزد رندان این طهارت شست و شوئی دیگر است

رنگ عشق و بوی معشوقست رنگ و بوی ما
در میان عاشقان این رنگ و بوئی دیگر است

ما به جاروب مژه خاک درش را رفته ایم
لاجرم ما را درین در آبروئی دیگر است

سید از دنیا برفت و نعمة الله را گذاشت
گرچه آن می کهنه است اینجا سبوئی دیگراست


#شاه_نعمت_الله_ولی
تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم
من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم

گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات
عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم

از عشق چشم مستت جام شراب خوردم
دستار عقل سرکش عشقت ز سر ربودم

کردم ز اشک ساغر این خرقه شست و شوئی
گر زاهدی و تقوی کاری نمی گشودم

در دیده های خوبان حسن رخ تو دیدم
وز گفتهٔ لطیفان آواز تو شنودم

از دیر و کعبه ما را کاری نمی گشاید
این هر دو آزموده بسیار آزمودم

سید به جز خیالت نقشی دگر ندیده
تا رنگ زنگ هستی از آئینه زدودم

#شاه_نعمت_الله_ولی
مردود بود کسی که مردود وی است
مقتول بود کسی که مردود وی است

بی جود وجود او وجودی نبود
هر بود که هست بودی از بود وی است

#شاه_نعمت_الله_ولی