این دل مسکین من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد
جادوکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد
حکم قضا بود، وین قضا به دلم نیز
محکم از آن شد که یار، یار قضا شد
ابوعبدالله محمد بن حسن #معروفی_بلخی
معاصر عبدالملک بن نوح بن نصر (۳۴۳_۳۵۰)
پیش هزاران هزار گونه بلا شد
جادوکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد
حکم قضا بود، وین قضا به دلم نیز
محکم از آن شد که یار، یار قضا شد
ابوعبدالله محمد بن حسن #معروفی_بلخی
معاصر عبدالملک بن نوح بن نصر (۳۴۳_۳۵۰)
#راهيست_راه_عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه #حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
از چشم خود بپرس که ما را که مي کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
نگرفت در تو گريه #حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد می کشید "مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!"
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود ..
#صادق_هدایت
اما کسی که مزد نمی گرفت کسی بود که کار کرده بود ..
#صادق_هدایت
#رباعی شمارهٔ ۱۵۵
دیوان شمس، مولوی ، رباعیات
از دیدن اغیار چو ما را مدد است
پس فرد نهایم و کار ما در عدد است
از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است
هردل که نه بیخود است زیر لگد است.
دیوان شمس، مولوی ، رباعیات
از دیدن اغیار چو ما را مدد است
پس فرد نهایم و کار ما در عدد است
از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است
هردل که نه بیخود است زیر لگد است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با خودم فکر کردم:
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بی معنی باشد.
شاید اصلاً من ستاره نداشتهام.
در این وقت صدای یک دسته گزمهی مست از توی کوچه بلند شد که میگذشتند و شوخیهای هرزه با هم میکردند بعد دسته جمعی زدند زیر آواز و خواندند:
"بیا بریم تا می خوریم
شراب ملک ری خوریم
حالا نخوریم کی خوریم"
#بوف کور
🎥مستندی درباره خودکشی #صادق_هدایت
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بی معنی باشد.
شاید اصلاً من ستاره نداشتهام.
در این وقت صدای یک دسته گزمهی مست از توی کوچه بلند شد که میگذشتند و شوخیهای هرزه با هم میکردند بعد دسته جمعی زدند زیر آواز و خواندند:
"بیا بریم تا می خوریم
شراب ملک ری خوریم
حالا نخوریم کی خوریم"
#بوف کور
🎥مستندی درباره خودکشی #صادق_هدایت
هر کس از دنیا به #اندک بسنده کند، هر سختی برای او آسان می شود!
📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳
📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳
✨✨✨
هر گاه #اسم_خداوند تو را از دیگران دور سازد، قلبت نورانی شود و نورت فزونی گیرد!
📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳
هر گاه #اسم_خداوند تو را از دیگران دور سازد، قلبت نورانی شود و نورت فزونی گیرد!
📒نفائس العرفان، رساله حکمت حاتمی، ص ۸۳
معنای #محبت_الهی این است که خدای تعالی ما را دوست می دارد برای ما و برای خودش.
اما دلیل آنکه ما را برای خودش دوست می دارد این جمله است که فرمود:
«احببت ان اعرف فخلقت اليهم فعرفونی.»
پس ما را نیافریند جز برای خودش تا ما او را بشناسیم.
📕عشق و عرفان محی الدین ابن عربی, ص ۳۶
اما دلیل آنکه ما را برای خودش دوست می دارد این جمله است که فرمود:
«احببت ان اعرف فخلقت اليهم فعرفونی.»
پس ما را نیافریند جز برای خودش تا ما او را بشناسیم.
📕عشق و عرفان محی الدین ابن عربی, ص ۳۶
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همیگذرد روزگار مسکینم
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمیبینم
چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به
شب فراق منه شمع پیش بالینم
ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم
#شیخ اجل سعدی غزل ۴۲۴
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همیگذرد روزگار مسکینم
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمیبینم
چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به
شب فراق منه شمع پیش بالینم
ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم
#شیخ اجل سعدی غزل ۴۲۴
ای خیالت در دل من هر سحور
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
#مولانا غزل ۱۱۰۵
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
#مولانا غزل ۱۱۰۵
سودای توام بی سر و بی سامان کرد
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد
لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد
#سنایی
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد
لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد
#سنایی
اگر پیشم نشینی دل نشانی
و گر غایب شوی در دل نشان هست
بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست
#سعدی
و گر غایب شوی در دل نشان هست
بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست
#سعدی
کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟
چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی
هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی
#عراقی
چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی
هزار بار بگفتی نکو کنم کارت
نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی
#عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
#حافظ
زدهام فالی و فریادرسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
#حافظ
ساقی
دمید صبح
علاج خمار کن
خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن
رنگ شکسته
میشکند شیشه در جگر
از می خزان چهرهٔ ما را بهار کن
#صائب_تبريزی
دمید صبح
علاج خمار کن
خورشید را ز پردهٔ شب آشکار کن
رنگ شکسته
میشکند شیشه در جگر
از می خزان چهرهٔ ما را بهار کن
#صائب_تبريزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️ذکر ابراهیم خواص☀️
نقل است که وقتی با مردی در بیابان می رفت. آواز غریدن شیر بخاست. مرید را رنگ از روی بشد. درخیت بجست و بر آنجا شد و همی لرزید.
خواص همچنان ساکن سجاده بیفکند و در نماز اِستاد. شیر فرا رسید دانست که توقيع خاص دارد. چشم در او نهاد. تا روز نظاره می کرد و خواص به کار مشغول، پس چنان از آنجا برفت. پشه ای او را بگزید. فریاد در گرفت. مرید گفت: خواجه عجب کاری است. دوش از شیر نمی ترسیدی، امروز از پشه ای فریاد می کنی گفت: زیرا که دوش مرا از من ربوده بودند و امروز به خودم باز داده اند.
#تذکرة_الاولیاء
#گنجينه_شیخ_عطار
نقل است که وقتی با مردی در بیابان می رفت. آواز غریدن شیر بخاست. مرید را رنگ از روی بشد. درخیت بجست و بر آنجا شد و همی لرزید.
خواص همچنان ساکن سجاده بیفکند و در نماز اِستاد. شیر فرا رسید دانست که توقيع خاص دارد. چشم در او نهاد. تا روز نظاره می کرد و خواص به کار مشغول، پس چنان از آنجا برفت. پشه ای او را بگزید. فریاد در گرفت. مرید گفت: خواجه عجب کاری است. دوش از شیر نمی ترسیدی، امروز از پشه ای فریاد می کنی گفت: زیرا که دوش مرا از من ربوده بودند و امروز به خودم باز داده اند.
#تذکرة_الاولیاء
#گنجينه_شیخ_عطار
#صادق_هدایت
(زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود.
او را همراهِ محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
(زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود.
او را همراهِ محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.