صادق هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند.
هرچند آوازهٔ هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن و نیز از نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. او همچنین نخستین فرد ایرانی است که متونی از زبان پارسی میانه (پهلوی) به فارسی امروزی ترجمه کردهاست.
حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، زندگی و خودکشی صادق هدایت گواهِ تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است.
شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در ۴۸ سالگی خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز شهر پاریس به خاک سپرده شد.
هرچند آوازهٔ هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن و نیز از نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. او همچنین نخستین فرد ایرانی است که متونی از زبان پارسی میانه (پهلوی) به فارسی امروزی ترجمه کردهاست.
حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشتهها، زندگی و خودکشی صادق هدایت گواهِ تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است.
شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در ۴۸ سالگی خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز شهر پاریس به خاک سپرده شد.
غزل شمارهٔ ۲۷۸۹
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای
در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای
نزد جانان هوشیاری نزد خود دیوانهای
خشم شکلی صلح جانی تلخ رویی شکری
من بدین خویشی ندیدم در جهان بیگانهای
با هزاران عقل بینا چون ببیند روی شمع
پر او در پای پیچد درفتد مستانهای
خرمن آتش گرفته صحن صحراهای عشق
گندم او آتشین و جان او پیمانهای
نور گیرد جمله عالم بر مثال کوه طور
گر بگویم بیحجاب از حال دل افسانهای
شمع گویم یا نگاری دلبری جان پروری
محض روحی سروقدی کافری جانانهای
پیش تختش پیرمردی پای کوبان مست وار
لیک او دریای علمی حاکمی فرزانهای
دامن دانش گرفته زیر دندانها ولیک
کلبتین عشق نامانده در او دندانهای
من ز نور پیر واله پیر در معشوق محو
او چو آیینه یکی رو من دوسر چون شانهای
پیر گشتم در جمال و فر آن پیر لطیف
من چو پروانه در او او را به من پروانهای
گفتم آخر ای به دانش اوستاد کائنات
در هنر اقلیمهایی لطف کن کاشانهای
گفت گویم من تو را ای دوربین بسته چشم
بشنو از من پند جانی محکمی پیرانهای
دانش و دانا حکیم و حکمت و فرهنگ ما
غرقه بین تو در جمال گلرخی دردانهای
چون نگه کردم چه دیدم آفت جان و دلی
ای مسلمانان ز رحمت یاریی یارانهای
این همه پوشیده گفتی آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای
شمس حق و دین تبریزی خداوندی کز او
گشت این پس مانده اندر عشق او پیشانهای
پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای
در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
سرفرازی شیرگیری مست عشقی فتنهای
نزد جانان هوشیاری نزد خود دیوانهای
خشم شکلی صلح جانی تلخ رویی شکری
من بدین خویشی ندیدم در جهان بیگانهای
با هزاران عقل بینا چون ببیند روی شمع
پر او در پای پیچد درفتد مستانهای
خرمن آتش گرفته صحن صحراهای عشق
گندم او آتشین و جان او پیمانهای
نور گیرد جمله عالم بر مثال کوه طور
گر بگویم بیحجاب از حال دل افسانهای
شمع گویم یا نگاری دلبری جان پروری
محض روحی سروقدی کافری جانانهای
پیش تختش پیرمردی پای کوبان مست وار
لیک او دریای علمی حاکمی فرزانهای
دامن دانش گرفته زیر دندانها ولیک
کلبتین عشق نامانده در او دندانهای
من ز نور پیر واله پیر در معشوق محو
او چو آیینه یکی رو من دوسر چون شانهای
پیر گشتم در جمال و فر آن پیر لطیف
من چو پروانه در او او را به من پروانهای
گفتم آخر ای به دانش اوستاد کائنات
در هنر اقلیمهایی لطف کن کاشانهای
گفت گویم من تو را ای دوربین بسته چشم
بشنو از من پند جانی محکمی پیرانهای
دانش و دانا حکیم و حکمت و فرهنگ ما
غرقه بین تو در جمال گلرخی دردانهای
چون نگه کردم چه دیدم آفت جان و دلی
ای مسلمانان ز رحمت یاریی یارانهای
این همه پوشیده گفتی آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای
شمس حق و دین تبریزی خداوندی کز او
گشت این پس مانده اندر عشق او پیشانهای
02-Tasnif-e-Ey-Asheghan-.mp3
Shahram Nazeri WwW.Pop-Music.Ir
تصنیف ای عاشقان باصدای
استادشهرام ناظری
استادشهرام ناظری
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
به روایت افلاکی ،در کتاب "مناقب "،روزی منتقدان و حساد قونیه از سر انکار و عناد از حضرت مولانا پرسیدند که شراب حلال است یا حرام و غرض ایشان از عداوت فراوان ،عرض پاک شمس تبریزی بود .جلال الدین به کنایت جلال فرمود :
تا که خورد ،چه اگر مشکی شراب را در دریا بریزند ،متغیر نشود و او را مکدر نگرداند و از آن آب وضو ساختن و نوشیدن جایز باشد .اما حوضک کوچک را قطره ای شراب بی گمان که نجس کند و همچنان هرچه در بحر نمک افتد حکم نمک گیرد و جواب صریح آن است که اگر مولانا شمس الدین می نوشد "که این کار رانمی کرد "او را همه چیز مباح باشد که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهری کند ،نان جوینت هم حرام است .
بروایت سپهسالار و افلاکی وقتی که اهالی قونیه از کسالت جلال الدین محمد آگاه شدند ،دسته دسته به عیادتش می شتافتند .از جمله شیخ صدرالدین قونوی از دانشمندان و صاحبنظران شهر به دیدار مولانا َآمد .مولانا را سخت رنجور دید .متاثر شد و گفت : مولانا جان عالمیان است ، امید است که بزودی شفا یابد و در میان مشتاقان و علاقمندانش به وعظ و راهنمائی مشغول شود و فرمود : "شفاک الله عاجلا "مولانا کمی ناراحت شد و پاسخ داد :بعد از این "شفا ک الله "شما را باد . مگر نمی دانید در میان عاشق و معشو ق و حبیب و محبوب پیراهنی از شعر بیش نماند .نمی خواهید که نور به نور متصل شود . در این موقع قطرات اشک از دیدگان مولانا سرازیر شد و شیخ با یارانش گریستند و مولانا سرود :
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنیشین دارم
رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
#قصد_حاسدان_شمس_مولانا
#حلال_بودن_شراب
تا که خورد ،چه اگر مشکی شراب را در دریا بریزند ،متغیر نشود و او را مکدر نگرداند و از آن آب وضو ساختن و نوشیدن جایز باشد .اما حوضک کوچک را قطره ای شراب بی گمان که نجس کند و همچنان هرچه در بحر نمک افتد حکم نمک گیرد و جواب صریح آن است که اگر مولانا شمس الدین می نوشد "که این کار رانمی کرد "او را همه چیز مباح باشد که حکم دریا دارد و اگر چون تو غر خواهری کند ،نان جوینت هم حرام است .
بروایت سپهسالار و افلاکی وقتی که اهالی قونیه از کسالت جلال الدین محمد آگاه شدند ،دسته دسته به عیادتش می شتافتند .از جمله شیخ صدرالدین قونوی از دانشمندان و صاحبنظران شهر به دیدار مولانا َآمد .مولانا را سخت رنجور دید .متاثر شد و گفت : مولانا جان عالمیان است ، امید است که بزودی شفا یابد و در میان مشتاقان و علاقمندانش به وعظ و راهنمائی مشغول شود و فرمود : "شفاک الله عاجلا "مولانا کمی ناراحت شد و پاسخ داد :بعد از این "شفا ک الله "شما را باد . مگر نمی دانید در میان عاشق و معشو ق و حبیب و محبوب پیراهنی از شعر بیش نماند .نمی خواهید که نور به نور متصل شود . در این موقع قطرات اشک از دیدگان مولانا سرازیر شد و شیخ با یارانش گریستند و مولانا سرود :
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنیشین دارم
رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
#قصد_حاسدان_شمس_مولانا
#حلال_بودن_شراب
مولوی » دیوان شمس » رباعیات
علمی که ترا گره گشاید بطلب
زان پیش که از تو جان برآید بطلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید بطلب
مولانا
علمی که ترا گره گشاید بطلب
زان پیش که از تو جان برآید بطلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید بطلب
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستانی از مثنوی معنوی با روایت #رضا_گودرزی (حکایت یازدهم)
ساقیا! بده جامی، زان "شراب روحانی"
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در "قمار عشق" ای دل، کِی بُود پشیمانی؟
#شیخ_بهایی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در "قمار عشق" ای دل، کِی بُود پشیمانی؟
#شیخ_بهایی
نقلست که روزی شیخ مستی را دید افتاده؛گفت: دست به من ده.
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
نقلست که روزی شیخ مستی را دید افتاده؛گفت: دست به من ده.
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
گفت: ای شیخ! برو که دستگیری کار تو نیست، دستگیر بیچارگان خداست.
شیخ را وقت خوش شد.
#تذکره_الاولیاء_ذکر_ابوسعید_ابوالخیر
ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی؟!
"سعدی"
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی؟!
"سعدی"
ز لطف لفظ شکربار گفته ي سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی!
لذت ادبيات با خواندن غزليات سعدي
سه شنبه، بيست و چهارم بهمن ماه، ساعت 16:30
فرهنگسراي آيينه – سالن كتابخانهي آيت الله اراكي
در اين جلسه به غزل شماره ي 549 در ديوان غزليات سعدي بر اساس نسخهي مصحح محمدعلي فروغي (دانمت آستین چرا پیش جمال میبری/رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری)مي پردازيم.
شدم غلام همه شاعران شیرازی!
لذت ادبيات با خواندن غزليات سعدي
سه شنبه، بيست و چهارم بهمن ماه، ساعت 16:30
فرهنگسراي آيينه – سالن كتابخانهي آيت الله اراكي
در اين جلسه به غزل شماره ي 549 در ديوان غزليات سعدي بر اساس نسخهي مصحح محمدعلي فروغي (دانمت آستین چرا پیش جمال میبری/رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری)مي پردازيم.
در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم
یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم
از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم
شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم
#شاطر_عباس_صبوحی
یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم
از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم
شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم
#شاطر_عباس_صبوحی
لب بر لب کوزه بردم از غایتِ آز،
تا زو طلبم واسطهی عمرِ دراز،
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز:
مِی خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
#ترانههای_خیام_صادق_هدایت
#رباعیات
تا زو طلبم واسطهی عمرِ دراز،
لب بر لب من نهاد و میگفت به راز:
مِی خور، که بدین جهان نمیآیی باز!
#ترانههای_خیام_صادق_هدایت
#رباعیات
میخواهم دریایی نقاشی کنم،
رنگین کمانی ...
اما نمیتوانم !
تلاش میکنم جزیرهای را کشف کنم
که درختانش به جرم مُزدوری
به دار آویخته نمیشوند
و شاپرکهایش به جرم سرودن شعر
محبوس نمیشوند،
اما نمیتوانم !
سعی میکنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی میتازند،
اما نمیتوانم !
میخواهم قایقی بکشم که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد،
اما نمیتوانم !
میخواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو،
پنجاه ضربه تازیانه نزند. ..
اما نمیتوانم !
#سعادالصباح
رنگین کمانی ...
اما نمیتوانم !
تلاش میکنم جزیرهای را کشف کنم
که درختانش به جرم مُزدوری
به دار آویخته نمیشوند
و شاپرکهایش به جرم سرودن شعر
محبوس نمیشوند،
اما نمیتوانم !
سعی میکنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی میتازند،
اما نمیتوانم !
میخواهم قایقی بکشم که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد،
اما نمیتوانم !
میخواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو،
پنجاه ضربه تازیانه نزند. ..
اما نمیتوانم !
#سعادالصباح