معرفی عارفان
1.01K subscribers
32.2K photos
11.6K videos
3.16K files
2.64K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
محتسب دوش مرا بر در خّمار گرفت
برد غوغا ز حد و معرکه بسیار گرفت

شیشه بر گردن من کرد به‌هرسو گرداند
شور رسوایى من کوچه و بازار گرفت

بر در دیر مغان زاهد سالوس آمد
خبر كفر من از حلقه‌ی زنّار گرفت

خواستم کز سر کوی تو قدم بردارم
دامن آبله‌ی پای مرا خار گرفت

چه بهاری چه بهشتی که گلستان چون خار
به تماشای تو جا بر سر دیوار گرفت

دی که مستانه سر زلف ترا داشت به‌كف
دزدِ خود سالک ازان طرّه‌ی طرّار گرفت.

#سالک_یزدی

📚 تذکره سخنوران یزد
گردآورنده و نویسنده: اردشیر خاضع
ناشر: کتابفروشی خاضع ۱۳۴۱
ص ۱۵۰ و ۱۵۱
کانال تلگرامیsmsu43@
استاد شجریان - تصنیف از دست محبوب
از دست محبوب....
.محمدرضا شجریان


ز دست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم

یارم چو شمع محفل است
دیدن رویش مشکل است

سرو مرا پا در گل است
وان خط و خالش مایل است

یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن

رفتم بر آن ماهرو با او نشستم روبرو
گفتم سخنها مو به مو

یار من دلدار من کمتر تو جفا کن
یادی آخر تو ز ما کن

غلامرضا خان رئیس
کانال تلگرامیsmsu43@
علیرضا قربانی- ساقی
علیرضا قربانی
ساقی


ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم

سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم

چندم به سر دوانی پرگاروار گردم
سرگشته‌ام ولیکن پای استوار دارم
کانال تلگرامیsmsu43@
همایون شجریان - تصنیف قلاب
همایون شجریان
قلاب
پ
مقدار یار هم نفس ..
چون من نداند هیچکس ..!

ماهی که بر خشک اوفتد ..
قیمت بداند آب را ....

سعدی چو جورش می بری ..؟
نزدیک او دیگر مرو ..!

ای بی بصر من‌می روم ...؟!
او می کشد قلاب را ..‌‌‌.!

#سعدی


#تصنیف " قلاب "
#استاد_همایون_شجریان
#سهراب_پورناظری
شرابِ بی‌غَش و ساقیِّ خوش دو دامِ رهند
که زیرکانِ جهان از کمندشان نَرَهَند

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

جفا نه پیشهٔ درویشیَست و راهرُوی
بیار باده که این سالکان نَه مردِ رهند

مَبین حقیر، گدایانِ عشق را کاین قوم
شَهانِ بی کمر و خسروانِ بی کُلَهند

به هوش باش که هنگامِ بادِ اِستغنا
هزار خرمنِ طاعت به نیمْ جو ننهند

مَکُن که کوکبهٔ دلبری شکسته شود
چو بندگان بِگُریزند و چاکران بِجَهَند

غلامِ همَّتِ دُردی کشانِ یک رنگم
نه آن گروه که اَزْرَق لباس و دل سیَهَند

قدم مَنِه به خرابات جز به شرطِ ادب
که سالکانِ درش محرمانِ پادشهند

جنابِ عشق بلند است همّتی حافظ
که عاشقان، رهِ بی‌همتان به خود ندهند"



#حضرت حافظ
چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست
زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست

مغرور مشو بخود که اصل من و تو
گردی و شراری و نسیمی و نمیست

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
بگذار که خویش را به زاری بکشم
مپسند که بار شرمساری بکشم

چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است
من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم

#فروغی_بسطامی
- رباعی شمارهٔ ۱۴
چراغ اگر می خواهد که او را بر بلندی نهند، برای دیگران می خواهد و برای خود نمی خواهد.
او را، چه زیر چه بالا، هرجا که هست، چراغ منور است، الا می خواهد که نور او به دیگران برسد.
این
#آفتاب که بر بالای آسمان است
اگر زیر باشد، همان آفتاب است، والا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است.

فیه ما فیه
خلل از این است که
خدای را به نظر محبت نمی نگرند .
به نظر علم می نگرند .
و به نظر معرفت .
و نظر فلسفه .
نظر محبت ،
کار دیگر است !

                           شمس تبریزی
هنگامی که نیستید ، هستید
هنگامی که هستید ، نیستید
تا نیست نشوید ، هستی نخواهید یافت
هنگامی که شما نیستید ، خدا هست ؛ نیروانا هست ، روشن ضمیری هست
هنگامی که شما نیستید ، همه چیز یافته شده است و وقتی که شما هستید ، همه چیز مفقود شده است .

اشو
فرق در چاشنی ِ نیشِ تو و نوشِ تو نیست

هر دو یک مرتبه دارند، دریغا هر دو

#طالب_آملی
آری ...
بر قلب عاشق قفلی زده می‌شود که جز عشق و محبت محبوبش هیچکس و هیچ چیزی داخل نمی‌گردد.
حتی بر گنجینه خیال او هم قفل می‌زنند که غیر از چهره محبوبش را تصور نکند، اگر چنین نباشد نه عشق و محبتی وجود دارد و نه عاشقی زیرا اصل و اساس در عشق این است که تو عاشقِ عینِ معشوقت باشی
و در محبوبت از خودت غایب شوی، 
که در آن حال اوست که وجود دارد نه تو ...



#ابن_عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یوسف ما در ترازو چند باشد همچو سنگ؟

ای به همت از زلیخا کمتران، غیرت کنید !

#صائب تبریزی
بدان
هركه ده خصلت را شعار خود سازد،
در دنيا و آخرت كار خود سازد:

با حق به صدق
با خلق به انصاف
با نفس به قهر
با بزرگان به خدمت
با خُردان به شفقت
با درويشان به سخاوت
با دوستان به نصيحت
با دشمنان به حِلْم
با جاهلان به خاموشی
با عالمان به تواضع



#خواجه_عبدالله_انصاری
خوشبختی زیبنده شخصیتی است که به خود و به عالم هستی علاقه‌مند است, خوشبختی ارزانی کسی است که با جریان زندگی شنا میکند
متأسفانه بسیاری از مردم پس از این‌که به دامان شوربختی درافتادند، به سعادت از دست‌رفته خویش پی می‌برند.

#برتراند_راسل
اگر چه در نظرها چون شرر، بی وزن می‌چرخم

گریبان می‌درد بی‌تابیِ من ، سنگِ خارا را    !



#جناب صائب تبریزی
تا بر ایشان زد پیمبر بی خطر
ور فزون دیدی، از آن کردی حَذَر


لشکر مشرکان در نظر مسلمانان، اندک جلوه کرد تا اینکه حضرت رسول (ص)
بی هیچ بیم و هراسی با آن لشکر به جنگ برخاست. و اگر لشکر مشرکان را انبوه
میدید حتماً از مقابله با آنان اجتناب می کرد.

آن عنایت بود و، اهلِ آن بُدی
احمدا، ور نَه تو بَد دل می شدی


اینکه شمارِلشکر کافران و مشرکان در نظر تو و یارانت اندک نمود، همه از عنایت الهی سرچشمه می گیرد. و تو ای احمد شایسته این لطف و عنایت بودی. والا بیمناک می شدی.

کم نمود او را و، اصحابِ ورا
آن  جِهادِ ظاهر و، باطن  خدا


حق تعالی در نظر حضرت رسول و یارانش، آن پیکار ظاهر و باطن را کم نمود. یعنی سهل و آسان کرد.

جهاد ظاهر و باطن، اشاره به جهاد اصغر و اکبر

تا مُیَسَّر کرد یُسری را بَر او
تا ز عُشری او  نگردانید  رُو


تا اینکه حق تعالی، کاری آسان برای پیامبر ص میسّر کرد تا وی از کاری دشوار روی بر نگرداند.

کم نمودن مر ورا پیروز بود
که حقش یار و، طریق آموز بود


اینکه تعداد لشکریان كفّار در نظر پیامبر (ص) اندک آمد، این خود سبب پیروزی آن حضرت شد، زیرا که خداوند، یار و راهنمای او بود.

شرح مثنوی
بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم!

من هیچكسم؟ یا كه در این خانه كسی نیست؟



#جناب بیدل‌ شیرازی
تنهایی از آن نیست که آدم،
کسانی را در اطراف نداشته باشد.

از این است که آدم،
نتواند چیزهایی را منتقل کند
که مهم می‌پندارد.

از این است که
آدم صاحب عقایدی باشد که
برای دیگران پذیرفتنی نیست
اگر انسانی بیش از دیگران بداند،
تنها می‌شود...

#کارل_گوستاو_یونگ
پس از یک عمر مبارزه, یک سالک مرد بالاخره موفق می شود که خود را محو کند, ولی این مبارزه هم باج خود را می گیرد. سالک رازدار می شود و برای همیشه علیه خود جبهه می گیرد. یک زن نیازی ندارد که به این شدت مبارزه کند. یک زن همیشه آماده است که ناپدید شود. در واقع این چیزی است که از او انتظار دارند.

فلوریندا به کاستاندا
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۳ به‌رستم چنین گفت کاوس کی : ، که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ، ۵۴ همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ، نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ، ۵۵ یکی ، زود سازد…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_اول )



۱

وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ،

به ایران خرامید و ، رستم بماند ،

۲

بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ،

بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ،

۳

زواره بیامد سپیده‌دمان ،

سپه راند رستم ، هم اندر زمان ،

۴

بُریده ، دُمِ بادپایان ، هزار ،

پُر از خاک ، سر ،،، مهتران نامدار ،

۵

بُریده ، سمندِ سرافراز ،، دُم ،

دریده ، همه کوس و ، روئینه‌خُم ،

۶

سپه ، پیشِ تابوت ، می‌راندند ،

بزرگان ، به‌سر ، خاک بفشاندند ،

۷

پس آنگه ، سویِ زابلستان کشید ،

چو ، آگاهی از وی ، به دستان رسید ،

۸

همه سیستان ، پیش‌باز آمدند ،

به رنج و ، به درد و ، گداز ، آمدند ،

۹

چو ، تابوت را دید ، دستانِ سام ،

فرود آمد از اسبِ زرّین‌لگام ،

۱۰

تهمتن ، پیاده همی رفت پیش ،

دریده ، همه جامه ،،، دل ، کرده ریش ،

۱۱

گشادند گُردان سراسر ، کمر ،

همه ، پیشِ تابوت ،،، بر خاک ، سر ،

۱۲

همه ، رُخ کبود و ،،، همه ، جامه چاک ،

به سر بر فشانده ، برین سوگ ، خاک ،

۱۳

گرفتند تابوتِ او ، سر به‌زیر ،

دریغ ، آن‌چنان نامدارِ دلیر ،

۱۴

تهمتن ، به زاری ،،، به پیشِ پدر ،

ز تابوتِ زردوز ، برکرد سر ،





بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ توران‌زمین »

بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »





ادامه دارد 👇👇👇