معرفی عارفان
1.16K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در بیان آنکه بازتاب رفتار انسان هر لحظه به او می رسد.


کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر
؟

تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟

کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکی‌یی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟


کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟

گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو


اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.

چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن


اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.

آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح


آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.

#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
این بادِ بهارِ بوستان است
یا بوی وصال دوستان است
دل می‌برد این خط نگارین
گویی خطِ رویِ دلستان است

ای مرغِ به دام دل گرفتار
بازآی که وقتِ آشیان است
شب‌ها من و شمع می‌گدازیم
این است که سوزِ من نهان است

گوشم همه روز از انتظارت
بر راه و نظر بر آستان است
ور بانگ مؤذنی میاید
گویم که درای کاروان است

با آن همه دشمنی که کردی
بازآی که دوستی همان است
با قوت بازوان عشقت
سرپنجهٔ صبر، ناتوان است

بیزاری دوستانِ دمساز
تفریق، میان جسم و جان است
نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستی بیان است

آتش به نیِ قلم درانداخت
وین حِبر که می‌رود دُخان است

#حضرت_سعدی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد


#حضرت_مولانا
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم

پروانه راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی
مستان تو خواهم که گزارند نمازم

چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زان کم نشود سوز و گدازم

در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

محمود بود عاقبت کار در این راه
گر سر برود در سر سودای ایازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم

#حضرت_حافظ
این خط شریف از آن بنان است
وین نقل حدیث از آن دهان است
این بوی عبیر آشنایی
از ساحت یار مهربان است

مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است
قاصد مگر آهوی ختن بود
کش نافهٔ مشک در میان است

این خود چه عبارت لطیف است
وین خود چه کفایت بیان است
معلوم شد این حدیث شیرین
کز منطق آن شکرفشان است

این خط به زمین نشاید انداخت
کز جانب ماه آسمان است
روزی برود روان سعدی
کاین عیش نه عیش جاودان است

خرم تن او که چون روانش
از تن برود سخن روان است

#حضرت_سعدی
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است
سلیمان است گویی در عَماری
که بر باد صبا تختش روان است

جمال ماه پیکر بر بلندی
بدان ماند که ماهِ آسمان است
بهشتی صورتی در جُوفِ محمِل
چو بُرجی کآفتابش در میان است

خداوندان عقل این طُرفه بینند
که خورشیدی به زیر سایبان است
چو نیلوفر در آب و مِهر در میغ
پری رخ در نقاب پرنیان است

ز روی کار من بُرقَع برانداخت
به یک بار آن که در برقع نهان است
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار گران است

زِهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است
تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همان است

بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخرزمان است
وفا کردیم و با ما غَدر کردند
برو سعدی که این پاداش آن است

ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوان است

#حضرت_سعدی
طبيب "درد بي درمان" کدامست ؟
رفيق راه بي پايان کدامست ؟

اگر عقلست، پس ديوانگي چيست ؟!
و گر جانست، پس جانان کدامست ؟

پُر از دُر است بحرِ لايزالي
درونش گوهرِ انسان کدامست ؟

يکي جزوِ جهان، خود بي مرض نيست !
طبيبِ "عشق" را دکان کدامست ؟

خِرَد عاجز شد اندر فکر عاجز !
که سرکش کيست؟ سرگردان کدامست ؟!

#حضرت_مولانا

#حضرت_عشق_مولانا

#فیه_ما_فیه

شرف هر عاشقی به قدرمعشوق اوست
معشوق هر که لطیف تر وظریف تر و
شریف جوهرتر،،، عاشق او عزیزتر

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

#حضرت_سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"خلقِ کفر" یا "نقلِ کفر" ؟!





#حضرت_حافظ
#سعید_بیابانکی