معرفی عارفان
1.16K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آه‌های آتشینم پرده‌های شب بسوخت
بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت

دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل
در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت

جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست
گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت

پردهٔ پندار کان چون سد اسکندر قوی است
آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت

روز دیگر پردهٔ دیگر برون آمد ز غیب
پردهٔ دیگر به یارب‌های دیگرشب بسوخت

هر که او خام است گو در مذهب ما نه قدم
زانکه دعوی خام شد هر کو درین مذهب بسوخت

باز عشقش چون دل عطار در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت

#جناب_عطار
سنگین دلا سنگین دلا ،
با ما مکن جور و جفا

ما خستگان نازک دِلیم
این شیشه راسنگی بس است


#جناب فیض کاشانی
مبند، ای دل، بجز در یار خود دل
امید از هر که داری جمله بگسل

ز منزلگاه دونان رخت بربند
ورای هر دو عالم جوی منزل

برون کن از درون سودای گیتی
ازین سودا بجز سودا چه حاصل؟

منه دل بر چنین محنت سرایی
که هرگز زو نیابی راحت دل

دل از جان و جهان بردار کلی
نخست آنگه قدم زن در مراحل

که راهی بس خطرناک است و تاریک
که کاری سخت دشوار است و مشکل

نمی‌بینی چو روی دوست، باری
حجابی پیش روی خود فروهل

ز شوق او تپان می‌باش پیوست
میان خاک و خون، چون مرغ بسمل

چو روی حق نبینی دیده بر دوز
نباید دید، باری، روی باطل

تو هم بربند بار خود از آنجا
که همراهانت بربستند محمل

قدم بر فرق عالم نه، عراقی،
نمانی تا درینجا پای در گل

#جناب_عراقی
.
  چون صبح دميد و دامن شب شد چاک
     برخيز و صبوح کن، چرائی غمناک؟

    می نوش دمی، که صبح بسيار دمد
    او روی به ما کرده و ما، روی به خاک

              #جناب_عطار_نیشابوری

                        با درود،
                ازارمغان فروردین،
           آباد و پرامید و مهرآیین باد    
    زمین،هربامداد،و هر لحظه تاهمیشه.
آفتاب روی تو گر بر جهان تابد دمی
در جهان هر ذرّه‌ای خورشید تابانی بُود

در همه عالم ندیدم جز جمال روی تو
گر کسی دعوی کند کو دید، بهتانی بود

گنج حُسنی و نپندارم که گنجی در جهان
وآنچنان گنجی عجب در کنج ویرانی بود

آتش رخسار خوبت گر بسوزاند مرا
اندر آن آتش مرا هر سو گلستانی بود...

#جناب_عراقی‌
اگر چه در نظرها چون شرر، بی وزن می‌چرخم

گریبان می‌درد بی‌تابیِ من ، سنگِ خارا را    !



#جناب صائب تبریزی
بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم!

من هیچكسم؟ یا كه در این خانه كسی نیست؟



#جناب بیدل‌ شیرازی
اوست که خود را
دوست می دارد در "تو"
دانی که لایحب الله غیر الله
چه معنی می دهد؟!

که لا یری الله غیرالله
چه اشارت است؟!


آفتاب چون در  آئینه  افتد
آئینه خود را  "آفتاب"  پندارد....

#جناب_فخرالدین_عراقی
#لمعات
مکن غیبت مده بیهوده دشنام
که در حسرت فرو مانی سرنجام

بطیبت کردن ار شمعی فروزی
از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی

مده بر باد عمر را رایگانی
که کس نشناخت قدر زندگانی

بپاسخ زیر دستان را نکو دار
مگر بپسنددت مرد نکوکار

میفکن در سخن کس را بخواری
خود افکن باش گراستاد کاری

بچشم خرد منگر سوی کس هم
که چون طاوس می‌باید مگس هم

مگو بیهوده کس را ناسزاوار
بهر زه هم مرنجان هم میازار

#جناب_عطار
خانه یِ تن شد خراب از سستی بنیاد وصل

وای گر جان یابد استحکامِ بنیادِ فراق ,,,,



#جناب محتشم کاشانی
ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم

#جناب صائب تبریزی
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

#جناب_عطار
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست

گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست

آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند
ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست

می‌فریبم مست خود را او تبسم می‌کند
کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست

آن کسی را می‌فریبی کز کمینه حرف او
آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست

گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من
برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست

گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او
با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست

عشق بی‌چون بین که جان را چون قدح پر می‌کند
روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست

یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید
کز الست این عشق بی‌ما و شما مست آمدست


#جناب_مولوی
عاشقان ره به عشق می‌پویند
درس تنزیل عشق می‌گویند
از می عشق اگر چه بی‌خبرند
راه جانان به جان همی سپرند

از شراب الست مستانند
تا ابد جمله می پرستانند
از می شرق دوست مست شدند
همه در پای عشق پست شدند

خویشتن را ز دست از آن دادند
کاندر آن کوی رخت بنهادند
دلم این مستی از الست آورد
این طلب زان هوا به دست آورد

دوست آنجا نظر چو بر ما کرد
اثر آن ظهور پیدا کرد
این صفا زان نظر پدید آمد
عشق را آنجا مگر پدید آمد

آرزومند آن نظر ماییم
روز و شب اندرین تمناییم
شده در هر دلیش پیوندی
کرده در پای هر یکی بندی


#جناب_عراقی
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بی‌درد دل جز آب و گل نیست

ز عالم رویت آور در غم عشق!
که باشد عالمی خوش، عالم عشق

غم عشق از دل کس کم مبادا!
دل بی‌عشق در عالم مبادا!

فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است

می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی

اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی

ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت

اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟

هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند

نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی

بسا مرغان خوش‌پیکر که هستند
که خلق از ذکر ایشان لب ببستند

چو اهل دل ز عشق افسانه گویند
حدیث بلبل و پروانه گویند

به گیتی گرچه صدکار، آزمایی
همین عشقت دهد از خود رهایی

بحمد الله که تا بودم درین دیر
به راه عاشقی بودم سبک سیر

چو دایه مشک من بی‌نافه دیده
به تیغ عاشقی نافم بریده

چو مادر بر لبم پستان نهاده‌ست
ز خونخواری عشقم شیر داده‌ست

اگر چه موی من اکنون چو شیرست
هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست

به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق

که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،
سبک‌روحی کن و در عاشقی میر!


#جناب_جامی