معرفی عارفان
1.11K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.69K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ زهی ، گویا ز تو ،، کام و زبانم ، توئی ، هم ، آشکارا ،،، هم ، نهانم ، ۵۰ زهی ، بینا ز تو ،،، نورِ دو دیده ، ترا در اندرونِ پرده ، دیده ، ۵۱ زهی ، از نورِ تو ،، عالَم ، منوّر…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_پنجم )




۶۵

گهی پیدا شوی چون نورِ خورشید ،

گهی پنهان شوی در عشق جاوید ،

۶۶

گهی پیدا شوی از عشق ، چون ماه ،

گهی پنهان شوی در هفت خرگاه ،

۶۷

ز پیدائیِ خود ، پنهان بمانی ،

ز پنهائیِ خود ، یکسان بمانی ،

۶۸

بهر کسوة که می‌خواهی ،، برآئی ،

زهر نقشی که می‌خواهی ،، نمائی ،

۶۹

تو جانِ جانی ، ای در جان ، حقیقت ،

همان ، در پرده‌ات پنهان ، حقیقت ،

۷۰

چه چیزی تو؟ ، که ننمائی رُخِ خویش؟ ،

چو دم دم می‌دهی‌مان ، پاسخِ خویش ،

۷۱

تو آن نوری ، که اندر هفت افلاک ،

همی گشتی به گِرد کرّهٔ خاک ،

۷۲

تو آن نوری که در خورشیدی ، ای جان ،

ازآن ، در جزو و کل ، جاویدی ، ای جان ،

۷۳

تو آن نوری ، که در ماهی و ،، انجُم ،

ز نورت ، ماه و انجم ، می‌شود گم ،

۷۴

تو آن نوری که لم تمسسه نارُ ،

درون جان و دل ،، دردی و دارو ،

۷۵

تو آن نوری که از غیرت فروزی ،

وجودِ عاشقانِ خود ، بسوزی ،

۷۶

تو آن نوری که اعیانِ وجودی ،

ازآن پیدا و پنهانِ وجودی ،

۷۷

تو آن نوری ، که چون آئی پدیدار ،

بسوزانی ز غیرت ، هفت پرگار ،

۷۸

تو آن نوری که جانِ انبیائی ،

نمودِ اولیا و اصفیائی ،

۷۹

تو آن نوری ، که شمعِ رَه‌روانی ،

حقیقت ، روشنیِ هر روانی ،

۸۰

ز نورت ، عقل حیران مانده ، اینجا ،

ز شرمِ خویش ، نادان مانده ، اینجا ،




#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_چهارم )                  ۴۰ بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ، بر آن‌سان که بودست آیین و کیش ، ۴۱ به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ، به خوبی بیاراست ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_پنجم )


                

۵۳

ور ایدونکه ، آید ز اختر ،، پسر ،

ببندش به‌بازو ،، نشانِ پدر ،

۵۴

به بالایِ سامِ نریمان بُوَد ،

به مردی و خویِ کریمان بُوَد ،

۵۵

فرود آرَد از ابر ،؛ پرّان‌عقاب ؛

نیابد ( #نتابد ) به تندی ،، بر او ، آفتاب ،

۵۶

به‌بازی شمارَد ، همی رزمِ شیر ،

نپیچد سر ، از جنگِ پیلِ دلیر ،

۵۷

همی بود آن شب ، برِ ماه‌روی ،

همی گفت از هر سخن ، پیشِ اوی ،

۵۸

چو ، خورشید ،، رخشنده شد بر سپهر ،

بیاراست رویِ زمین را ، به مِهر ،

۵۹

به پدرودکردن ،، گرفتش به بَر ،

بسی بوسه دادش ،، به چشم و به سر ،

۶۰

پری‌چهر ،، گریان ، ازو بازگشت ،

ابا انده و درد ،، انباز گشت ،

#انده = اندُه - اندِه - اندوه

۶۱

برِ رستم آمد ، گرانمایه‌شاه ،

بپرسیدش از خواب و آرامگاه ،

۶۲

چو این گفته شد ،، مژده دادش به رَخش ،

از او شادمان شد ، دلِ تاج‌بخش ،

۶۳

بیامد ، بمالید و ،، زین برنهاد ،

ز یزدانِ نیکی‌دهش ، کرد یاد ،

۶۴

بیامد سوی شهر ایران ، چو باد ،

وزین داستان ، کرد بسیار ، یاد ،

۶۵

وز آنجا ، سوی زابلستان کشید ،

کسی را نگفت ، آنچه دید و شنید ،




#پایان_بخش ۴



بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »

بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ نباید که چندین درنگ آوَرَد ، کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ، ۵۰ ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ، میانِ دو صف‌برکشیده‌سپاه ، #آ = نا #هو = خوب…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_پنجم )




۶۴

درِ دژ ببستند و ، غمگین شدند ،

پُر از غم ، دل و ،،، دیده ، خونین شدند ،

۶۵

از آزارِ گردآفرید و هجیر ،

پُر از درد بودند ، بُرنا و پیر ،

۶۶

برِ دختر آمد همی ، گژدهم ،

ابا نامداران و گُردان ، به‌هم ،

۶۷

بگفتش که : ای نیکدل ، شیرزن ،

پُر از غم بُد از تو ، دلِ انجمن ،

۶۸

که ، هم ، رزم جُستی ،،، هم ، افسون و رنگ ،

نیامد ز کارِ تو ، بر دوده ننگ ،

۶۹

سپاس از خداوندِ چرخِ بلند ،

که نامد ز دشمن به‌جانت گزند ،

۷۰

بخندید بسیار ، گُردآفرید ،

به باره برآمد ،، سپه بنگرید ،

۷۱

چو سهراب را دید ، بر پشتِ زین ،

چنین گفت : کای گُردِ توران و چین ،

۷۲

چرا رنجه گشتی چنین؟ ، بازگَرد ،

هم ، از آمدن ،،، هم ، ز دشتِ نَبَرد ،

۷۳

بدو گفت سهراب : کای خوب‌چهر ،

به تاج و به تخت و به ماه و به مِهر ،

۷۴

که این باره ،،، با خاکِ پست آوَرَم ،

ترا ای ستمگر ،،، به‌دست آوَرَم ،

۷۵

چو بیچاره گَردی و ، پیچان شَوی ،

ز گفتارِ هرزه ،،، پشیمان شَوی ،

#هرزه = بیهوده

۷۶

پشیمانی ، آنگه نداردت سود ،

چو ،، گردونِ گردان ، کلاهت رُبود ،

#چو = وقتی

۷۷

کجا رفت پیمان؟ ، که کردی پدید؟ ،

چو بشنید گفتار ،،، گُردآفرید ،

۷۸

بخندید و آنگه ، به افسوس گفت : ،

که تُرکان ،،، ز ایران نیابند جُفت ،





بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_چهارم ) ۳۴ صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ، گرفتند و ، دل‌را نکردند بند ، ۳۵ فریبِ پَری‌پیکرانِ جوان ، نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ، ۳۶ کسی را رسد گُردی و سَروَری…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_پنجم )



۴۵

چو گرگین و میلاد و فرهادِ راد ،

گرازه ،، که از پیل ، باشد زیاد ،

۴۶

چنین نرّه‌شیرانِ پولادچنگ ،

کمربستهٔ کین ، پیِ نام و ننگ ،

۴۷

بیایند یکسر ، به پیکارِ ما ،

که دانَد؟ ، که خود چون شود کارِ ما؟ ،

۴۸

توئی مردِ میدانِ این سَروَران ،

چه کارَت به عشقِ پَری‌پیکران؟ ،

۴۹

به دل ، سرد کن ، مِهرِ شوخانِ شنگ ،

که فردا ، نمانی ز مردانِ جنگ ،

۵۰

تو ای نوجوان ،، از دلیریِ خویش ،

گرفتی یکی کارِ دشوار ،، پیش ،

۵۱

اگر یکدلی ،، کام حاصل کنی ،

وگرنه ،، سر ،،، اندر سرِ دل کنی ،

۵۲

یقین دان که ، کاری که دارد دوام ،

بلندی پذیرد از آن کار ،، نام ،

۵۳

تو ، کاری که داری ،،، نبُرده بسر ،

چرا دست یازی به کارِ دگر؟ ،

۵۴

به نیرویِ مردی ، جهان را بگیر ،

ز شاهان ، به‌دست آر ، تاج و سریر ،

۵۵

چو کشور به‌دستِ تو آید فراز ،

به هر جای ، خوبان بَرَندَت نماز ،




بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »

ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_چهارم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم یک شب ، تأمُّلِ ایامِ گذشته می‌کردم و بر عمرِ تلف‌کرده تأسف می‌خوردم و سنگِ سراچهٔ دل ، به الماسِ آبِ دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسبِ حالِ خود می‌گفتم : هر دَم ، از عمر ، می‌رود…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_پنجم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


کسی از متعلقانِ منش ، بر حسبِ واقعه مطلع گردانید ، که فلان عزم کرده است و نیت جزم ، که بقیتِ عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند ، تو نیز اگر توانی سرِ خویش گیر و راهِ مجانبت پیش .
گفتا : به عزتِ عظیم و صحبتِ قدیم ، که دَم بر نیارم و قدم بر ندارم ، مگر آن گه که سخن گفته شود به عادتِ مألوف و طریقِ معروف ، که آزردنِ دوستان ، جهل است ، و کفّارتِ یمین سهل ، و خلافِ راهِ صواب است ، و نقصِ رایِ اولوالالباب ؛


ذوالفقارِ علی ، در نیام و ،،، زبانِ سعدی ، در کام. ،



زبان در دهان ، ای خردمند ، چیست؟ ،

کلیدِ درِ گنجِ صاحب‌هنر ،




چو ، در بسته باشد ، چه داند کسی؟ ،

که ، جوهر فروش است؟ ،  یا پیله‌ور؟ ،



اگرچه پیشِ خردمند ، خامُشی ادب است ،

به وقتِ مصلحت ،،، آن بِه ، که در سخن ، کوشی ،




دو چیز طیرهٔ عقل است :

دَم فرو بستن ، به وقتِ گفتن ،

و گفتن ، به وقتِ خاموشی .




فی‌الجمله زبان از مکالمهٔ او در کشیدن قوّت نداشتم ،
و روی از محاورهٔ او گردانیدن مروّت ندانستم ، که یارِ موافق بود و ارادتِ صادق .



چو ، جنگ آوَری ،،، با کسی برستیز ،

که از وی ، گزیرت بُوَد ،  یا ، گریز ،



به حکمِ ضرورت ، سخن گفتم و تفرج‌کنان بیرون رفتیم ، در فصلِ ربیع که صولتِ بَرد آرمیده بود و ایامِ دولتِ وَرد رسیده .


بَرد = سرما

وَرد = گُل



پیراهنِ برگ ، بر درختان ،

چون جامهٔ عیدِ نیکبختان ،



اولِ اردیبهشت‌ماهِ جلالی ،

بلبل گوینده بر منابرِ قضبان ،



بر گُلِ سرخ ، از نم اوفتاده لآلی ،

همچو عَرَق بر عذارِ شاهدِ غضبان ،



شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد ، موضعی خوش و خرّم و درختان در هم . گفتی که خُردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عقدِ ثریا از تارکش آویخته .



روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال ،

دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون ،




آن ، پُر از لاله‌های رنگارنگ ،

وین ، پُر از میوه‌های گوناگون ،




باد ، در سایهٔ درختانش ،

گسترانیده ، فرشِ بوقلمون ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ، بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ، ۴۷ که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ، سواری پدید آمد اندر جهان ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )



۵۹

ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،

همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،

۶۰

بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،

یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،

۶۱

خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،

زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،

۶۲

به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،

که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،

۶۳

فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛

که دیری نباشد که آن سرفراز ،


#فرسته = فرستاده

۶۴

به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،

به دست‌اندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،

۶۵

به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،

ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،

۶۶

همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،

به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،

۶۷

ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،

همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،

۶۸

از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،

که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،

۶۹

ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،

ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،

۷۰

نباشد چنین ، کارِ آن بچه‌شیر ،

وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،

۷۱

گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،

که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،

۷۲

دگرباره‌اش ، آفرین کرد ، گیو ،

که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،

۷۳

به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،

که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،




بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_چهارم ) ۵۵ چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ، چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ، ۵۶ همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ، ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_پنجم )



۷۳

به کاووس کی گفت : رستم چه کرد؟ ،

کز ایران ، برآوردی امروز گَرد ،

۷۴

فراموش کردی ز هاماوَران؟ ،

وزان کارِ دیوانِ مازندران؟ ،

۷۵

که گویی ، وِرا زنده بر دار کن ،

ز شاهان ، نباید گزافه سُخُن ،

۷۶

مکافاتِ رستم ، نمودی دُرُست ،

ز شاهان ، کس این رای ، هرگز نجُست ،

۷۷

چو ، او رفت و ، آمد سپاهی بزرگ ،

ابا پهلوانی ، به کردارِ گرگ ،

۷۸

بِدانسان که گژدهم گوید ، همی ،

از اندیشه ، دل را بشویَد همی ،

۷۹

که داری؟ ، که با او به دشتِ نَبَرد ،

شود؟ ،،، برفشانَد بر او تیره‌گَرد؟ ،

۸۰

یلانِ ترا سر بسر ، گژدهم ،
شنیدست و دیدست ،،، از بیش و کم ،

۸۱

همی گوید : آن روز ، هرگز مباد ،

که با او ،،، سواری ، کند رزم یاد ،

۸۲

کسی را ، که جنگی ، چو رستم بُوَد ،

بیازارَد او را ،،، خِرَد کم بُوَد ،

۸۳

خِرَد باید اندر سرِ شهریار ،

که تیزی و تندی ، نیاید به‌کار ،

۸۴

چو بشنید گفتارِ گودرز ،،، شاه ،

بدانست ، کو دارد آیین و راه ،

۸۵

پشیمان شد از هرچه ، آن گفته بود ،

به بیهودگی ، مغزش آشفته بود ،

۸۶

به گودرز گفت : این سخن درخورَست ،

لبِ پیر ، با پند نیکوتَرَست ،

۸۷

شما را ، بباید برِ او ، شدن ،

به‌خوبی ، بسی داستان‌ها زدن ،

۸۸

سرش ، کردن از تیزی من ، تهی ،

نمودن بِدو ، روزگارِ بِهی ،

۸۹

بیاوَر تو او را ، به نزدیکِ من ،

که روشن شود جانِ تاریکِ من ،

۹۰

چو ، گودرز برخاست از پیشِ اوی ،

پسِ پهلوان ، تیز بنهاد روی ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ به‌خود ، هر زمان ، برخروشَد همی ، تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ، ۵۰ درفشش ببین ، اژدها پیکرست ، بر آن نیزه‌بر ، شیرِ زرّین‌سرست ، …
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_پنجم )




۶۵

قضا ، چون ز گردون فُرو هِشت پَر ،

همه زیرکان ،، کور گردند و کَر ،

۶۶

وز آن‌پس بپرسید : ، زان مِهتران ،

کشیده سراپرده‌ای بر کران ،

۶۷

سوارانِ بسیار و ، پیلان ، به پای ،

برآید همی نالهٔ کرنای ،

۶۸

یکی گرگ‌پیکر درفش ، از بَرَش ،

به ابر اندر آورده ، زرین‌سرش ،

۶۹

میانِ سراپرده ، تختی زده ،

غلامان سِتاده به‌پیشش رده ،

۷۰

ز ایران ، بگو نامِ آن مرد چیست؟ ،

کجا جای دارد؟ ، نژادش ز کیست؟ ،

۷۱

چنیت گفت : کآن پورِ گودرز ، گیو ،

که خوانند گُردان ، وِرا گیوِ نیو ،

۷۲

ز گودرزیان ، مِهتر و بهتر است ،

به ایران‌سپه ، بر دو بهره ، سر است ،

۷۳

سرافراز ، دامادِ رستم بُوَد ،

به ایران‌زمین ، همچو او ، کم بُوَد ،

۷۴

بِدو گفت : از آن سو که تابنده‌شید ،

برآید ، یکی پرده بینم سپید ،

۷۵

ز دیبایِ رومی ، به پیشش سوار ،

رده برکشیده ، فزون از هزار ،

۷۶

پیاده سِپَردار و زوبین‌وَران ،

شده انجمن ، لشکری بی‌کران ،

۷۷

نشسته سپهدار ، بر تختِ عاج ،

نهاده برآن عاج ، کرسیِ ساج ؛

۷۸

ز پرده ، فرو هِشته دیبا ، جلیل ،

غلام ایستاده رده ، خیل‌خیل ،

۷۹

چه نام است او را ، ز نام‌آوران؟ ،

سپهبدنژاد است؟ ، یا سروران؟ ،

۸۰

بِدو گفت : کاو را ، فریبرز ، خوان ؛

که فرزندِ شاه است و ، تاجِ گَوان ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ، ز هرگونه‌ای ، آزمودیم چند ، ۴۷ سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ، بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ، ۴۸ گرفتم…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_پنجم )



۶۱

بگفت این و ، برخاست پس ، پیلتن ،

دژم گشته او ، پیشِ آن انجمن ،

۶۲

به لشکرگَهِ خویش ، بنهاد روی ،

پُراندیشه جان و ،، دلش ، کینه‌جوی ،

۶۳

زواره بیامد خلیده‌روان ،

که امروز چون گشت بر پهلوان؟ ،



#زواره برادر رستم می‌باشد

۶۴

ازو ، خوردنی خواست رستم ، نُخُست ،

پس آنگه ، ز اندیشه دل را بشُست ،

۶۵

همانگه ، بِدو حالِ سهرابِ گُرد ،

سراسر همه هرچه بُد ، برشمرد ،

۶۶

سپه را ، دو فرسنگ بُد در میان ،

گشادن نیارست یک تن ، میان ،


معنی مصرع دوم = همه آماده‌باش بودند

۶۷

چنین راند پیشِ برادر ، سُخُن ،

که بیدار دل باش و ، تندی مکن ،

۶۸

به شبگیر ،،، چون ، من به آوردگاه ،

رَوَم پیشِ آن تُرکِ ناورده‌خواه ،

۶۹

بیاوَر سپاه و درفشِ مرا ،

همان ، تخت و زرینه‌کفشِ مرا ،

۷۰

همی باش در پیشِ پرده‌سرای ،

چو ، خورشیدِ تابان ، برآید ز جای ،

۷۱

گر ایدون که ، پیروز باشم به جنگ ،

به آوَردگَه‌بر ، نیارَم درنگ ،

۷۲

وگر ، خود دگرگونه گردد سُخُن ،

تو ، زاری مساز و ، نژندی مکن ،

۷۳

مپائید یک تن ، به آوردگاه ،

مسازید جُستن سویِ رزم ، راه ،

۷۴

یکایک سویِ زابلستان شَوید ،

از ایدر ، به نزدیکِ دستان ، شَوید ،

۷۵

ازو ، برگشائی یکایک سُخُن ،

که روزِ تهمتن ، در آمد به‌بُن ،

۷۶

چنین بود فرمانِ یزدانِ پاک ،

که گردد به‌دستِ جوانی ،،، هلاک ،



بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ، به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ، ۵۰ ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ، هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ، ۵۱ ببستند بر…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_پنجم )




۶۵

نخستین که پشتش نِهد بر زمین ،

نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ،

معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین بزَنَد

۶۶

اگر ، بارِ دیگرش ، زیر آوَرَد ،

به افکندنش ، نام شیر آوَرَد ،

۶۷

روا باشد ،،، ار ، سر کند زو جدا ،

بدینگونه برپا شد آئینِ ما ،

۶۸

بدین چاره ، از چنگِ نر اژدها ،

همی‌خواست یابد ز کُشتن ،، رها ،

۶۹

دلیرِ جوان ، سر به گفتارِ پیر ،

بداد و ،،، نبود آن سخن ، جایگیر ،

۷۰

یکی ، از دلیری ،،، دوم ، از زمان ،

سوم ،،، از جوانمردی‌اَش ،، بی‌گمان ،

۷۱

رها کردش از دست و ، آمد به دشت ،

به دشتی که ، بر پیشش آهو گذشت ،
( چو شیری که بر پیشِ آهو گذشت )

۷۲

همی‌کرد نخجیر و ،،، یادش نبود ،

از آن کس ،،، که با او نبرد آزمود ،

۷۳

همی دیر شد ،،، باز ، هومان ، چو گَرد ،

بیامد ، بپرسید از او ، از نَبَرد ،

۷۴

به هومان بگفت آن کجا رفته بود ،

سخن هرچه رستم بدو گفته بود ،


#آن‌کجارفته‌بود = آنچه شده بود - آنچه انجام گرفته بود - آنچه گذشت

۷۵

بدو گفت هومان گُرد : ، ای جوان ،

به سیری رسیدی همانا ، ز جان ،

۷۶

دریغ ، این بر و برز و بالایِ تو ،

رکیبِ دراز و ، یَلی پایِ تو ،

۷۷

هژبری که آورده بودی به دام ،

رها کردی از دست و ،،، شد کار ، خام ،

۷۸

نگه کن ، که زین بیهُده کارکرد ،

چه آرَد به پیشت ، به روزِ نَبَرد ،

۷۹

یکی داستان زد بدین ، شهریار ،

که دشمن ، مَدار ارچه خُرد است ،،، خوار ،

۸۰

بگفت و ، دل از جانِ او ،،، برگرفت ،

پُر اندُه ، همی ماند اندر شگفت ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_چهارم ) ۵۰ ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ، کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ، ۵۱ بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ، که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ، ۵۲ اگر ، کشته…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_پنجم )





۶۷

ببین ، تا کدامست از ایرانیان ،

نباید که آیدش ، به‌جانش زیان ،

۶۸

نشانی که بُد ، داده مادر ، مرا ،

بدیدم ،،، نبُد دیده ، باور مرا ،

۶۹

چنینم نبشته بُد اختر ، بسر ،

که من ، کُشته گردم ، به‌دستِ پدر ،

۷۰

چو برق آمدم ، رفتم اکنون چو باد ،

به‌مینو ، مگر بینمت باز ، شاد ،

۷۱

ز سختی ،،، به رستم فرو بست دَم ،

پُر آتش ، دل و ،،، دیدگان ، پُر ز نَم ،

ز سختی = بخاطرِ روی دردِ زیاد

۷۲

نشست از برِ رَخش ،،، رستم ، چو گَرد ،

پُر از خون ، دل و ( رخ و ) ،،، لب ، پُر از بادِ سرد ،

۷۳

بیامد به پیشِ سپه ، با خروش ،

دل ، از کردهٔ خویش ،،، پُر درد و جوش ،

۷۴

چو دیدند ایرانیان ، رویِ او ،

همه برنهادند بر خاک ، رو ،

۷۵

ستایش گرفتند بر کردگار ،

که او ، زنده باز آمد از کارزار ،

۷۶

چو زان گونه دیدند بر خاک ، سر ،

دریده همه جامه و ،،، خسته ، بر ،

۷۷

ستایش ( به پرسش ) گرفتند ، کاین کار چیست؟ ،

ترا ، دل بدینگونه ( برین گونه ) ، از بهرِ کیست؟ ،

۷۸

بگفت آن شگفتی ، که خود کرده بود ،

گرامی‌‌پسر را ، که آزرده بود ،

۷۹

همه برگرفتند با او ، خروش ،

زمین ، پُر خروش و ،،، هوا ، پُر ز جوش ،

۸۰

چنین گفت با سرفرازان : ، که من ،

نه ، دل دارم امروز گوئی ،،، نه ، تَن ،

۸۱

شما ،،، جنگِ تُرکان ، مجوئید کس ،

که ، این بَد که من کردم امروز ،،، بس ،

۸۲

زواره بیامد برِ پهلوان ؛

دریده ، بَر و ، جامه و ،،، خسته ، تن ،



#خسته = زخمی

۸۳

چو رستم ، برادر بدانگونه دید ،

بگفت آنچه از پورِ کُشته ، شنید ،





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »





ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_چهارم ) ۳۷ ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ، همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ، ۳۸ برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ، همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_پنجم )




۴۸

بیاورد خفتان و درع و کمان ،

همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ،

۴۹

بسی ، بر همی زد ،،، گِران‌گُرز را ،

همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را ،

۵۰

بیاورد آن جوشن و خودِ اوی ،

همیگفت : ، کای شیرِ پرخاشجوی ،

۵۱

بیاورد زین و لگام و سپَر ،

لگام و سپَر را ،،، همی زد بسر ،

۵۲

کمندش بیاورد هفتاد یاز ،

به‌پیشِ خود ، اندر فکندش دراز ،

۵۳

همی تیغِ سهراب را ، برکشید ،

فش و دُمِ اسبش ، ز نیمه بُرید ،

۵۴

به درویش داد ، آن همه خواسته ،

زر و سیم و اسبانِ آراسته ،

۵۵

درِ کاخ بربست و ،،، تختش بِکَند ،

ز بالا درآورد و ، پستش فکند ،

۵۶

درِ کاخها را ، سیه کرد پاک ،

ز کاخ و ز ایوان ، برآورد خاک ،

۵۷

فرو هِشت جائی ،،، که بُد جایِ بزم ،

کز آن بزمگه ،،، رفته بود او به رزم ،

۵۸

بپوشید پس ، جامهٔ نیلگون ،

همان ،،، نیلگون ،، غرقه گشته به خون ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇