معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_چهارم ) ۴۶ تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ، بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ، ۴۷ که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ، سواری پدید آمد اندر جهان ،…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_پنجم )
۵۹
ببینیم تا ، رایِ این کار ،، چیست؟ ،
همین پهلوان ، تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۶۰
بیامد سویِ کاخِ دستان فراز ،
یَلِ پهلوان ، رستمِ سرفراز ،
۶۱
خود و گیو ، در کاخِ نیرم شدند ،
زمانی ببودند و ، بی غم شدند ،
۶۲
به گیو آنگهی گفت پس پیلتن : ،
که ای گُردِ سالارِ لشکرشِکَن ،
۶۳
فرسته ،،، چنین پاسخ آورد باز ؛
که دیری نباشد که آن سرفراز ،
#فرسته = فرستاده
۶۴
به بالا ، شود همچو سروِ بلند ،
به دستاندرون گُرز و ،، بر زین ، کمند ،
۶۵
به بازو ، قوی و ،، به تن ، زورمند ،
ستاره در آرَد ز چرخِ بلند ،
۶۶
همانا که سالش ، نباشد دو هفت ،
به مردی ، برِ چرخِ گردنده رفت ،
۶۷
ولیکن ، هنوزش گهِ رزم ، نیست ،
همان درخورِ سور و ، در بزم ، نیست ،
۶۸
از اینسان که گوئی تو ای پهلوان ،
که آمد سویِ رزمِ ایرانیان ،
۶۹
ز باره ، هجیرِ دلاور فکَند ،
ببستش سراسر ، به خمّ کمند ،
۷۰
نباشد چنین ، کارِ آن بچهشیر ،
وگرچند گشتست ، گُردِ دلیر ،
۷۱
گر ، اویَست ،، شَه را ،،، ازو نیست باک ،
که یزدان برآرَد ز دشمن هلاک ،
۷۲
دگربارهاش ، آفرین کرد ، گیو ،
که ای پهلوانِ جهان ، گُردِ نیو ،
۷۳
به تو ، باد افروخته ،،، تاج و تخت ،
که زیبندهٔ تاجی ،،، ای نیکبخت ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇