ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن
وز باده خمار سر و جانم بشکن
پیشانی توبه را شکستم ز لبت
گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
#اوحدی_مراغهای
وز باده خمار سر و جانم بشکن
پیشانی توبه را شکستم ز لبت
گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
#اوحدی_مراغهای
در گمانی که به غیر از تو کسی یارم هست
غلطست این که به غیر از تو نپندارم هست
حیفت آمد که دَمی بی غم هجران باشم
زانکه امّید به وصل تو چه بسیارم هست
آخر ای باد که داری خبر از من تو بگوی،
گر شنیدی که به جز فکرت او کارم هست
گر به غیر از کمر طاعت او میبندم،
بر میان کفر همیبندم و زنّارم هست
در نهان چارهٔ بند غم او میسازم
با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست
گفت بیخت بکَنم گر گل وصلم جویی
بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست
زر طلب میکند آن ماه و ندارم زر لیک،
تنِ بیزور و رخِ زرد و دلِ زارم هست
گرچه از چشم بینداخت مرا یار هنوز،
گوش بر مرحمت و چشم به دیدارم هست
نارِ آن سینه و سیبِ زنخ و غنچهٔ لب،
به من آور که دل خسته و بیمارم هست
سرِ آن نیست مرا کز طلبش بنشینم
تا توانِ قدم و قوّتِ رفتارم هست
اوحدیوار ز دل بارِ جهان کردم دور
به همین مایه که پیشِ درِ او بارم هست
#اوحدی_مراغهای
غلطست این که به غیر از تو نپندارم هست
حیفت آمد که دَمی بی غم هجران باشم
زانکه امّید به وصل تو چه بسیارم هست
آخر ای باد که داری خبر از من تو بگوی،
گر شنیدی که به جز فکرت او کارم هست
گر به غیر از کمر طاعت او میبندم،
بر میان کفر همیبندم و زنّارم هست
در نهان چارهٔ بند غم او میسازم
با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست
گفت بیخت بکَنم گر گل وصلم جویی
بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست
زر طلب میکند آن ماه و ندارم زر لیک،
تنِ بیزور و رخِ زرد و دلِ زارم هست
گرچه از چشم بینداخت مرا یار هنوز،
گوش بر مرحمت و چشم به دیدارم هست
نارِ آن سینه و سیبِ زنخ و غنچهٔ لب،
به من آور که دل خسته و بیمارم هست
سرِ آن نیست مرا کز طلبش بنشینم
تا توانِ قدم و قوّتِ رفتارم هست
اوحدیوار ز دل بارِ جهان کردم دور
به همین مایه که پیشِ درِ او بارم هست
#اوحدی_مراغهای
#یلدا_در_اشعار_شاعران
#سعدی: روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.
#حافظ: صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید
#اوحدی_مراغهای: شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#سنایی: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
#سعدی: باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
#خواجوی_کرمانی: مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
#عبید_زاکانی: با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
.#سلمان_ساوجی :شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
#فیض_کاشانی: چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#وحشی_بافقی:شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
#عرفی_شیرازی: آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن.
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا
#فروغی_بسطامی:من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#خواجوی_کرمانی:. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
#سعدی:هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#امیر_خسرو_دهلوی: بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آوردهای!
#قاآنی: بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
#پروین_اعتصامی:دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
#عطار: چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
#اقبال_لاهوری:چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
#امیر_خسرو_دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
#سعدی: روز رویش چون برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.
#حافظ: صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جو بو که بر آید
#اوحدی_مراغهای: شب هجرانت ای دلبر شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
#سنایی: به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از پیوند با عیسی چنان معروف شد یلدا
#سعدی: باد آسایش، گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
#خواجوی_کرمانی: مهره مهر چو از حقه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
#عبید_زاکانی: با زلف تو قصه ایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
.#سلمان_ساوجی :شب یلداست هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا را
#فیض_کاشانی: چه عجب گر دل من روز ندید
زلف تو صد شب یلدا دارد
#وحشی_بافقی:شام هجران تو تشریف به هرجا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
#عرفی_شیرازی: آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن.
صد شب یلداست در هر گوشهٔ زندان مرا
#فروغی_بسطامی:من از روز جزا واقف نبودم
شب یلدای هجران آفریدند
#خواجوی_کرمانی:. هست در سالی شبی ایام را یلدا ولیک.
کس نشان ندهد که ماهی را دو شب یلدا بود
#سعدی:هنوز با همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را
#امیر_خسرو_دهلوی: بر رخ تو کآفت جان من است
از شب یلدا سپه آوردهای!
#قاآنی: بر من و یاران شب یلدا گذشت
بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
#پروین_اعتصامی:دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
#عطار: چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
#اقبال_لاهوری:چشم جانرا سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
#امیر_خسرو_دهلوی:
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
رخ و زلفت ای پریرخ ،سمن است و مشک چینی
به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی
تو اگر در آب، روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که کسی دگر ببینی
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلم است و نرگس و گل، نه دهان و چشم و بینی
ز دلم خیال رویت نرود به هیچوجهی
که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی
تو اگر در آب، روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که کسی دگر ببینی
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلم است و نرگس و گل، نه دهان و چشم و بینی
ز دلم خیال رویت نرود به هیچوجهی
که دلم نگین مِهر است و تو مُهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
جهان از باد نوروزی جوان شد
زمین در سایهی سنبل نهان شد
ز رنگ ســــــبزه و شـــــــکل ریاحین
زمین گویی بهصورت، آسمان شد
صبا در طره شمشاد پیچید
بنفشـه خاک پای ارغوان شد
#اوحدی_مراغهای
زمین در سایهی سنبل نهان شد
ز رنگ ســــــبزه و شـــــــکل ریاحین
زمین گویی بهصورت، آسمان شد
صبا در طره شمشاد پیچید
بنفشـه خاک پای ارغوان شد
#اوحدی_مراغهای
سرم در دام و
ُ تن در قید وُ
دل در بندِ مهرِ او..
مسلمانان در این حالت،
سفر ڪردن توان؟
«نتوان»!...
#اوحدی_مراغهای
ُ تن در قید وُ
دل در بندِ مهرِ او..
مسلمانان در این حالت،
سفر ڪردن توان؟
«نتوان»!...
#اوحدی_مراغهای
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
ترسا محمدی شد و عاشق... همان که هست
#اوحدی_مراغهای
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
#قاسم_انوار
رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
#اوحدی_مراغهای
که به حسرت تو رُفتم به دو دیده خاک درها
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی
چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد
که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم
مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟
نتوانم از خجالت که: بَرِ تو آورم جان
که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی
بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها
بَرِ آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟
که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
#اوحدی_مراغهای