ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
#سنایی
ساقیا ، دل شد پُر از تیمار ،،، پُر کن جام را ،
بر کفِ ما نِه سه باده ، گردشِ اَجرام را ،
تا ، زمانی بی زمانه ،،، جامِ می بر کف نهیم ،
بشکنیم اندر زمانه ، گردشِ ایام را ،
جان و دل ، در جام کن ،،، تا ، جان به جام اندر نهیم ،
همچو خونِ دل ، نهاده ای پسر ، صد جام را ،
دام کن بر طرفِ بام ، از حلقههایِ زلفِ خویش ،
چون که جان در جام کردی ، تنگ در کش جام را ،
کاسِ کیکاووس پُر کن ، زان سهیلِ شامیان ،
زیرِ خطّ حکم ، درکش ،،، ملکِ زال و سام را ،
چرخِ بی آرام را ، اندر جهان ، آرام نیست ،
بند کن در میپرستی ، چرخِ بی آرام را ،
#سنایی
بر کفِ ما نِه سه باده ، گردشِ اَجرام را ،
تا ، زمانی بی زمانه ،،، جامِ می بر کف نهیم ،
بشکنیم اندر زمانه ، گردشِ ایام را ،
جان و دل ، در جام کن ،،، تا ، جان به جام اندر نهیم ،
همچو خونِ دل ، نهاده ای پسر ، صد جام را ،
دام کن بر طرفِ بام ، از حلقههایِ زلفِ خویش ،
چون که جان در جام کردی ، تنگ در کش جام را ،
کاسِ کیکاووس پُر کن ، زان سهیلِ شامیان ،
زیرِ خطّ حکم ، درکش ،،، ملکِ زال و سام را ،
چرخِ بی آرام را ، اندر جهان ، آرام نیست ،
بند کن در میپرستی ، چرخِ بی آرام را ،
#سنایی
توبه و پرهیز کردم ،
ننگرم زین بیش ، من ،
زلفِ جانآویز را ،
یا ، چشمِ رنگآمیز را ،
با چنان زلف و چنان چشمِ دلاویز ،
ای عجب! ،
جای ، کی مانَد درین دل؟ ،
توبه و پرهیز را؟ ،
#سنایی
ننگرم زین بیش ، من ،
زلفِ جانآویز را ،
یا ، چشمِ رنگآمیز را ،
با چنان زلف و چنان چشمِ دلاویز ،
ای عجب! ،
جای ، کی مانَد درین دل؟ ،
توبه و پرهیز را؟ ،
#سنایی
معرفی عارفان
تو ، در دل و ،،، دل ، در خَمِ زلفِ تو ، نهان است ، من ، گامزنان ، روز و شبان ، بر اثرِ دل ، گاه ، از دلِ شوریده ، بپرسم خبرِ تو ، گاه ، از خَمِ زلفِ تو ، بجویَم خبرِ دل ، بر دیده ، دری بازکن ،،، ای دادرسِ جان ، از دل خبری بازدِه ، ای همسفرِ دل…
در زلفِ تو ، دادند نگارا ، خبرِ دل ،
معذورم ، اگر آمدهام بر اثرِ دل ،
یا ، دل ، برِ من باز فرست ای بتِ مَهرو ،
یا ، راهِ مرا باز نما ، تو ، به برِ دل ،
نی ، نی ،،، که اگر نیست ترا هیچ سرِ ما ،
ما ، بی تو ،،، نداریم دلِ خویش و ، سرِ دل ،
#سنایی
معذورم ، اگر آمدهام بر اثرِ دل ،
یا ، دل ، برِ من باز فرست ای بتِ مَهرو ،
یا ، راهِ مرا باز نما ، تو ، به برِ دل ،
نی ، نی ،،، که اگر نیست ترا هیچ سرِ ما ،
ما ، بی تو ،،، نداریم دلِ خویش و ، سرِ دل ،
#سنایی
کسی را ، کو نَسَب پاکیزه باشد ،
به فعلاندر ، نیاید زو درشتی ،
کسی را ، کو به اصلاندر خِلل هست ،
نیاید زو ، به جز کژی و زشتی ،
مراد از مردمی ، آزادمردیست ،
چه مردِ مسجدی و ، چه کنشتی ،
#سنایی
به فعلاندر ، نیاید زو درشتی ،
کسی را ، کو به اصلاندر خِلل هست ،
نیاید زو ، به جز کژی و زشتی ،
مراد از مردمی ، آزادمردیست ،
چه مردِ مسجدی و ، چه کنشتی ،
#سنایی
چو ، شعرِ حکیمانه گفتم ترا ،
تو ، جودِ کریمانه با من بکن ،
ازیرا که بر ما ، پسِ مرگِ ما ،
نمانَد همی ، جز سخا و سُخُن ،
#سنایی
تو ، جودِ کریمانه با من بکن ،
ازیرا که بر ما ، پسِ مرگِ ما ،
نمانَد همی ، جز سخا و سُخُن ،
#سنایی
بی تو ""ای آرام جانم زندگانی چون کنم،،
چون تو پیش من نباشی، شادمانی چون کنم،
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند،
پادشاهی کرده باشم، پاسبانی چون کنم.
#سنایی
چون تو پیش من نباشی، شادمانی چون کنم،
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند،
پادشاهی کرده باشم، پاسبانی چون کنم.
#سنایی
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی