معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.18K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی


پادشاهی نذر کرد که اگر از حادثه‌ ای نجات یابد، پولی به پارسایان دهد!
چون حاجتش روا شد، به غلام خردمندش پولی داد تا به پارسایان دهد...

پس غلام هر شب نزد پادشاه می ‌آمد و می ‌گفت هر چه روز جستجو کردم، پارسایی نیافتم.

پادشاه گفت طبق اطلاع من، چهارصد پارسا در کشور من است...

غلام گفت آنکه پارسا است، پول ما را نمی‌ پذیرد و آن ‌کس که می ‌پذیرد، پارسا نیست!

پادشاه خندید و فرمود حق با غلام است
آن‌ کس که در بند پول است، زاهد نیست

#سعدی
تیغ بُرّان گر به دستت داد چرخ روزگار
هرچه می خواهی بِبُر
اما مَبُر نان کسی…

                                 **
بچرخ ای چرخ گردون و سوا کن ناکسان را
بزن غُره بر این افلاک و بیدار کن جهان را…

                             **
روزگار می گذرد …
چرخ و فلک می چرخه …
و همه چیز زیر و رو میشه …

                         **
.
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد
نباید کرد بیش از حَد که هیبت را زیان دارد

#سعدی

زمانه واژه ی عجیبی است.
چرخی دارد که می چرخد و فرق نمی گذارد.
گاهی از خود می پرسیم به راستی چه کسی گردانه ی روزگار را
می چرخاند که گاه پستی دارد و گاه بلندی

پ.ن:
هیچوقت تکبر نداشته باش و بقیه رو ریز نبین ، وقتی که از فردایت خبر نداری ، شاید همون کسی که ریز میبینی ، پیش خدا خیلی عزیز باشه ، چه میدونی ؟؟؟


ـــ
معجزهٔ
سعدی در کجاست؟

▪️دشوارترین نوع آشنایی‌زدایی، در قلمرو نحو زبان syntax اتفاق می‌افتد. زیرا امکانات نحوی هر زبان، و حوزهٔ اختیار و انتخاب نحوی هر زبان به یک حساب، محدودترین امکانات است. آن تنوعی که در حوزهٔ باستانگرایی واژگانی یا خلق مجازها و کنایات وجود دارد، در قلمرو نحو زبان قابل تصور نیست. بیشترین حوزهٔ تنوع‌جویی در زبان، همین حوزهٔ نحو است. معجزهٔ سعدی در همین‌جاست.
وقتی سعدی می‌گوید:

چون مرا عشق تو از هرچه جهان بازاستد
چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

اگر گفته بود:

چون مرا عشق تو از جمله جهان بازاستد
چه غم از سرزنش جمله جهانم باشد

ظاهراً معنی تفاوتی نمی‌کرد ولی همه‌کس می‌داند که شعر از آسمان به زمین می‌آمد.
تمام زیبایی و هنر شاعر در همین "هر چه جهان و هر که جهان" است که در آن نوعی حذف وجود دارد، یعنی بهره‌وری از یک ساختارِ نحویِ خاص که دیگران–تا آنجا که به یاد دارم–از آن غافل بوده‌اند. شاید نیما بدون اینکه توجهی به شعر سعدی داشته باشد تصادفاً به چنین حذفی در زبان دست یافته:
جاده خالی‌ست، فسرده است امرود
هرچه، می‌پژمرد از رنج دراز
محمدرضا شفیعی کدکنی
موسیقی شعر، ۳۱–۲۹
#سعدی
هُمای ...
بر همه مُرغان ...
از آن شرف دارد ...

که استخوان خورد و ...
جانور نیازارد ...!


#سعدی
آسمان وجود ما پر از ستارگان اميال است و تنها راه كنترل نفس برای انصراف از توجه به آن‌ها، وجود يک خورشيد پر فروغ در اين آسمان است. براي كسی كه مسير حركت عرفانی را انتخاب می‌کند ، اين خورشيد، »عشق« است.

عشق آن شعلست، کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت
#حضرت_مولانا

اخترانی كه به شـب در نظـر ما آيند
پيش خورشيد محال است كه پيدا آيند

#سعدی
آسمان وجود ما پر از ستارگان اميال است و تنها راه كنترل نفس برای انصراف از توجه به آن‌ها، وجود يک خورشيد پر فروغ در اين آسمان است. براي كسی كه مسير حركت عرفانی را انتخاب می‌کند ، اين خورشيد، »عشق« است.

عشق آن شعلست، کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت
#حضرت_مولانا

اخترانی كه به شـب در نظـر ما آيند
پيش خورشيد محال است كه پيدا آيند

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بُستانیم
#سعدی
آلبوم نوا مرکب خوانی
آواز : #محمدرضاشجریان
نی: #محمدموسوی
آواز نوای مرکب(عشاق)
غزل #سعدی
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی
دِگربارش بفرمایی به فَرقِ سر دوان آید


#سعدی
#روز_قلم_بر_تمامی_قلم_فرسایان_تبریک_و_تهنیت_باد
یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتم و این بیت ها مناسب حال خود می گفتم

هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می کنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی


بعد از تأمل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت‌های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم

زبان بریده به کنجی نشسته صمُ بُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس برسم قدیم از در در آمد چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترده جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت:

کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی

به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرج کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده

پیراهن برگ بر درختان
چون جامه عید نیکبختان
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهتناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند

به‌چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
دراین مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود وگفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم

#سعدی
#گلستان 
یک امروزست ما را نقد ایام
     مرا کی صبر فردای تو باشد

   خوشست اندر سر دیوانه سودا
   به شرط آن که سودای تو باشد

#سعدی