معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اگر تمام گل‌ها را هم از شاخه بچینند،
نمی‌توانند جلوی آمدن بهار را بگیرند.


سهراب سپهری
بر باغِ ما ببار!

بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْ‌مردان،
این باغِ باژگون.

ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم.

در عصرِ زمهریری ظلمت،
عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست
عصر دروغ‌هایِ مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْ‌درایان
می‌خواهند
در قاب و در قفس.



بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!



#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
پس به حقیقت بشناس که
به مرگ هرگز هیچ چیز از ذات تو
و از خواص صفات تو باطل نشود،
ولکن حواس و حرکات و تخیلات تو -
که آن به واسطه دماغ و اعضاست -
باطل شود و تو آنجا بمانی -
فرد و مجرد -
همچنانکه از اینجا برفته ای.
بدانکه اسب بمیرد، اگر سوار جولاهه بود
فقیه نگردد، و اگر نابینا بود بینا نگردد،
و اگر بینا بود نابینا نگردد،
بلکه پیاده گردد و بس.
و قالب مرکب است چون اسب،
و سوار تویی!



#کیمیای_سعادت
#امام_محمد_غزالی
بدان که ولي کامل و فاني مضمحل، کسي است که بساط کونين را درنورديده و از تنگناي دوري و هجران، رهايي يافته و از «اين» و «بين» خارج شده است،
او به حق واصل و در ذات او فاني گشته است؛
اگر در محو(فنای در ذات خدا) باقي بماند و به صحو(بقای به ذات خدا) بازنگردد، در حق مستغرق بوده و از خلق غافل است و اين بخاطر ضيق ظرف وجودي اوست (که نمي تواند جمع بين وحدت و کثرت کند) و تجلي_ذاتی را نمي تواند بپذيرد...

در اين مقام است که او از
«سير الي الله» فارغ گشته
و شروع در
«سير في الله» مي نمايد
و اسماء و صفات حق را به نحو کاملتري مشاهده مي نمايد.
بعد از آن وارد «سير بالله» شود و جامع بين وحدت و کثرت گردد.
آنگاه که ولي(کامل خدا)،
از سير الي الله و في الله و عن الله،
فارغ گردد و در مقام استقامت و سيربالله قرار گيرد،
خلوت و جلوت در نظرش برابر شود
و گوشه نشيني از خلق و آميزش با آنان يکسان گردد؛
نه با ديدار حق، از خلق پوشيده باشد
و نه به ملاحظه خلق، از حق باز ماند،
نه سرگرم به وجود صفات از ذات و نه به ذات از صفات،
نه محروم به شهود جمال از جلال
و نه به جلال از جمال گردد.
در اين مقام است که زمان و مکان را درنوردد و در همه اکوان متصرف شود؛ تصرفي همچون جانها که در بدنها تصرف مي نمايد...



#ملاصدرای_شیرازی
#الواردات_القلبیه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صاحب خلوت منتظر واردی و صورتی و شهودی نمی باشد، و تنها علم به پروردگارش را درخواست می دارد.

#شیخ_محی_الدین_ابن_العربی
#فتوحات_مکیه
حضرت حق از میان اعمال نماز،
سجود را اختیار کرد.
زیرا حفظ از شیطان در آن وجود دارد.
شیطان، بنده را در هیچ فعلی
از افعال نماز، رها نمی کند
مگر در سجده،
زیرا سجده نکردن گناه او بود
و او هنگام سجدهٔ بنده، گریه می کند
و متأسف و پشیمان می شود
و پشیمانی خود توبه است،
و حق هم عذر آن را می پذیرد،
بنابراین او در هر سجده ای توبه می کند.

«ان الله یحبّ کل مفتن توّاب
خداوند هر فریب خوردهٔ توبه کننده ای را دوست میدارد»،

سپس شیطان هنگام
سر برداشتن بنده از سجده،
دوباره به اغوا و گمراهی می پردازد.



#شیخ_محی_الدین_ابن_العربی
#فتوحات_مکیه
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب، نه تعظیم شأن توست

سعدی
صبحتون دلپذیر
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو

پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو

گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

عطار_نیشابوری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جانشین بی‌نهایت
سه اشاره انسان‌شناسی در قرآن


إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه

خلیفه، جانشین کسی‌ می‌شود که او نباشد، بالضروره جانشین ِبی‌نهایت، باید موجودی باشد که توان بی‌نهایت شدن را داشته باشد و دارای خواصّ ِاو باشد؛ دورتر از دور، نزدیک‌تر از نزدیک!
انسان در مقام تعیّن، جانشین خدا شد.

وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا

اگر حقّ بی‌نهایت رحیم، کریم و…است، انسان هم بی‌نهایت رحیم، کریم و… است.

خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال

علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستاره‌ی چرخ در آب روان

پادشاهان مظهر شاهی حقّ
فاضلان مرآت آگاهی حقّ

خوب‌رویان آینه‌ی خوبی او
عشق ایشان عکس مطلوبی او


وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي

و از جان ِخودم در او دمیدم…


انسان شناسی
بخش ۴۱
۱۴:۵۵ دقیقه

زنده‌یاد سیدمرتضی جزایری

.
بردار دل از شیشه‌ی رازی که شکسته است
از آینهء چشم نوازی که شکسته است
جز آه نمی آید از این قلب پر از درد
اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است
چون برکه‌ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه!
دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است
این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را
دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته است
تردید سزاوار دل عاشق من نیست
ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته است

#فاضل_نظری
#شیشه_راز
سحری بود و دلم مست گل آواز سروش
دیده پر اشک و لبم بسته و جانم به خروش
دلربا زمزمه ی بلبل شوریده به باغ
نرم نرمک غزل باد بهاری در گوش
شب مهتابی و بزم چمن از نقره سپید
ماه در جلوه چنان دختر مهتاب فروش
پی خوشبویی عالم همه جا پیک نسیم
شادمان پویه کنان عطر اقاقی بر دوش
دختر غنچه به خواب خوش و نرگس بیدار
بلبلان گرم غزلخوانی و گلها خاموش
بانوی بید سر زلف برافشانده به باغ
شانه می زد همه دم باسحر بر گیسویش
شاخه یاقوت نشان بود ز بسیاری گل
قامت سرو هم از نسترنان مخمل پوش
عندلیبی به کنار گل و سرگرم نیاز
که ببین حال من و ناز به عاشق مفروش
روی گل در عرق شرم ز تشویش وصال
پر بگشاده ی بلبل ز دو سو چون آغوش
لاله ها ساغر لرزنده ی بلبل که بگیر
ارغوان ساقی پروانه ی لرزان که بنوش
رازها میشکفد از لب گل وقت سحر
روشن آن دل که به هر حال بود راز نیوش
نقش ها بلعجب و چهره ی نقاش نهان
جان عارف همه روشن ز تماشای نقوش
مست آن منظره ها بودم و دیوانه ی دوست
آن چنان مست که افتادم و رفتم از هوش
سرخوش از باده ی توحید نخفتم تا صبح
کاشکی هر نفسم عمر برآید چون دوش
چه شب عمر فزایی همه مستی همه شور
چه بهاری چه هوایی همه لذت همه نوش

#مهدی_سهیلی
مهدی سهیلی (زاده ۷ تیر ۱۳۰۳ - درگذشت ۱۸ مرداد ۱۳۶۶) شاعر و نویسنده ایرانی بود. او سال‌ها در رادیو ایران برنامه اجرا کرد. او در زمینه نمایش نامه‌نویسی نیز فعالیت داشته‌است
و جزر عشق در تو مَد است
پس چگونه بیش‌تر نخواهمت
تو آن‌سان که عشق‌مان
برای‌ام اراده کرد، خواهی ماند
و این‌گونه می‌بینمت:
نسیم‌ات بوی عنبر
و سرزمین‌ات قند و شکر
و دل‌ات سبز..!
من کودکِ عشق توأم
و در آغوش زیبای تو
بزرگ می‌شوم!

■شاعر: #محمود_درویش | فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ |

■برگردان: #محمد_حمادی | √●بخشی از یک شعر

محمود درویش (زادهٔ ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی بود. او بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مسئله فلسطین مربوط می‌شد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت. برخی از شعرهای او به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است.
غریب است سرگردانی در مه
آن‌جا که تنهاست هر سنگ و بوته‌یی
و هیچ درختی درختِ دیگر را نمی‌بیند
همه تنهای‌اند

پر از دوست بود دنیا برای‌ام
آن‌وقت که زندگی‌ام نور بود
اینک که مه فرومی‌افتد
دیگر کسی قابل‌رؤیت نیست

راستی که هیچ‌کس عاقل نمی‌شود
مگر این‌که تاریکی را بشناسد
که خاموش و گریزناپذیر
از همه جدا می‌کند او را

غریب است در مه سرگردان شدن
زندگی تنها بودن است
هیچ‌کس چیز دیگری نمی‌شناسد
همه تنهای‌اند

■شاعر: #هرمان_هسه [ Hermann Hesse • آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ ]

‌■برگردان: #فرشته_وزيری‌نسب

هِرمان هِسِه آلمانی: Hermann Hesse (زادهٔ ۲ ژوئیهٔ ۱۸۷۷ – درگذشتهٔ ۹ اوت ۱۹۶۲ میلادی) ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوییسی و برندهٔ جایزهٔ نوبلِ سال ۱۹۴۶ در ادبیات بود.
#بوسه_ی_خورشید

چه حس قشنگیست
در این صبح دل انگیز

قلبم شده از وسوسه ی
عشق تو لبریز

خورشید زده بوسه
به دامان طبیعت

روز آمده با نام
خداوند به پا خیز

#آنجلا_راد

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک

گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

#حافظ
.
‏ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟

#سعدی
عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم

دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم


#حافظ
چرخ برهم زنم ار غیرِ مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کَشَم از چرخِ فلک


#حافظ
طالب عشقی دلی چو موم به دست آر

سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

#سعدی_دل_بدست_ار
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را
پاک یزدانا!
با همه آلوده دامانی-
روح من پاکست و ذوق بندگی دارم
گرزیانمندم بعمری ازگنهکاری
در کفم سرمایه شرمندگی دارم
***
ای چراغ شام تار بینوایان!
در کویر تیرگیها رهنوردی پیر و رنجورم
دیده ام هر جا که میچرخد نشان از کورسوئی نیست
سینه مالان میخزم بر خار و خارا سنگ این وادی-
میزنم فریاد،اما ضجه ام را بازگوئی نیست.
***
ایزدا!پاک آفرینا!بی همانندا!
جان پاکم سوی تو پر میکشد چون مرغ دست آموز
آنکه می پیچد بپای جان من ابلیس نادانیست
راز پوشا! من سیه روئی پشیمانم
هر سر موی سیاهم آیه شام سیه روئیست
رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست
***
زندگی بخشا!
هر زمان از مرگ یاد آرم ـ
بند بند استخوانم می کشد فریاد از وحشت
ز آنکه جز آلودگی ره توشهای در عمق جانم نیست
وای اگر با این تهیدستی بدرگاه تو روی آرم
گر تهیدست و گنهکارم،پشیمانم
جز زبان اشک خجلت ،ترجمانم نیست.
***
روز و شب دست دعا بر آسمان دارم-
تا بباری بر کویر جان من بارای رحمت را
من تو رامیخواهم ازتو ای همه خوبی!
عشق خود رادردلم بیدار کن نه شوق جنت را
***
ای خدای کهکشانها!
تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین آسمانت را-
نیمه شبها دیده میدوزم به اخترهای نورانی
تادیار کهکشانها میپرم با بال اندیشه-
لیک من میمانم و اندیشه و اقلیم حیرانی
***
در درون جان من باغی ز توحید است،اما حیف-
گلبنانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه، این باغ، افسرده است
تا بشوید گرد را از چهره این باغ-
بر سرم گسترده کن ای مهربان! ابر هدایت را
تا یخشکد بوستان جان من در آتش غفلت-
برمگیر از پهندشت خاطرم چتر عنایت را
***
کردگارا!
گفتگوی با تو عطر آگین کند موج نفسها را
آنچه خرم میکند گلزار دل را،گفتگو با تست
نیمه شبها دوست میدارم بدرگاهت نیایش را
ندبه من میدواند بررخم باران اشک شرم-
تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را
***
ای سخن را زندگی از تو!
من بجام شعر خود ریزم شراب واژه ها را،گرم-
تا ببخشم مستی پاکی بجان بندگان تو
بی نیازا! شرمگین مردی تهی دستم
آنچه دارم در خور تقدیم،شعر واشک خود بر آستان تو؟
***
سر به محراب تو ساید شرمگین مردی گنه آلود
ای خدا! بشنو نوای بندهای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم ازگریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را

#مهدی_سهیلی
روز #عاشقان_کتاب

امروز نهم ماه آگوست، روز عاشقان کتاب است. روز همه آنهایی که شب‌های زیادی از زندگی‌شان را، چشم به واژه‌ها و سطرهای کتاب‌ها دوخته‌اند و با خواندن چند واژه معجزه‌ای بزرگ در روح و جانشان حس کرده‌اند. روزی که باید به افتخار خودمان و همه کتاب‌ها و نویسنده‌هایی که قلب ما را به لرزه درآورده‌اند بایستیم.
رسم است که کتابخوان‌ها در روز جهانی عاشقان کتاب، کتابی جدید به دست می‌گیرند و با خواندن آن به همراه چند نفر دیگر، درباره آن با یکدیگر صحبت می‌کنند.

ُلتر می‌گوید: برگ‌های کتاب به منزله بال‌هایی هستند که روح ما را به عالم نور و روشنایی پرواز می‌دهند.