فکر میکنم اصولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند.
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند،
پس چرا میخوانیمش؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که ...
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛
مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛
مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای،
یخ زدهی درونمان!
#فرانتس_کافکا
نهم اوت (اگوست) برابر با ۱۸ مرداد ماه
روز #عاشقان_کتاب
گرامیباد
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند،
پس چرا میخوانیمش؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که ...
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛
مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛
مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای،
یخ زدهی درونمان!
#فرانتس_کافکا
نهم اوت (اگوست) برابر با ۱۸ مرداد ماه
روز #عاشقان_کتاب
گرامیباد
آن چیز که معمولا «من» می نامی اش، «خودِ حقیقیِ» تو نیست.
یعنی تو نیستی آنچه که آن را خود فرض کرده ای.
تو حقیقت بی کران هستی،
اما خود را در کرانه های تنگ زندانی کرده و درنتیجه، خود را همین کرانه ها پنداشته ای.
تو خود را فرو کاسته ای.
به تعبیر مولانا در فیه ما فیه:
تو شمشیرِ پولادِ هندیِ پربها را که فقط در خزاینِ ملوک یافت می شود، آورده ای و ساطورِ گوشتِ گندیده ای کرده ای و می گویی: من این تیغ را معطل نمی گذارم،با این تیغ کارها می شود کرد.
یا دیگ زرین را آورده ای و در آن شلغم می پزی،
یا کاردی جواهر نشان را میخِ کدوی شکسته ای کرده ای!
جای افسوس و خنده نباشد؟
آنچه واژه ی «من» در ذهنِ تو ترسیم می کند یا هر آنچه که «من» با آن هویت کسب می کند، حقیقتاً تو نیستی، بلکه صورتی ذهنی ست که تو از خود در ذهن خویش ترسیم کرده ای .
#کتاب_زمینی_نو
#اکهارت_تول
یعنی تو نیستی آنچه که آن را خود فرض کرده ای.
تو حقیقت بی کران هستی،
اما خود را در کرانه های تنگ زندانی کرده و درنتیجه، خود را همین کرانه ها پنداشته ای.
تو خود را فرو کاسته ای.
به تعبیر مولانا در فیه ما فیه:
تو شمشیرِ پولادِ هندیِ پربها را که فقط در خزاینِ ملوک یافت می شود، آورده ای و ساطورِ گوشتِ گندیده ای کرده ای و می گویی: من این تیغ را معطل نمی گذارم،با این تیغ کارها می شود کرد.
یا دیگ زرین را آورده ای و در آن شلغم می پزی،
یا کاردی جواهر نشان را میخِ کدوی شکسته ای کرده ای!
جای افسوس و خنده نباشد؟
آنچه واژه ی «من» در ذهنِ تو ترسیم می کند یا هر آنچه که «من» با آن هویت کسب می کند، حقیقتاً تو نیستی، بلکه صورتی ذهنی ست که تو از خود در ذهن خویش ترسیم کرده ای .
#کتاب_زمینی_نو
#اکهارت_تول
یکی مزینی را گفتن که تارهای موی سپید از محاسنم برچین، مزین نظری کرد موی سپید بسیار دید، ریشش ببرید بیکبار بمقراض، و بدست او داد، گفت که تو بگزین که من کار دارم، تو اصل را بگیر، و آنچ جهت جامه می گزینی و نان، که مرا چگونه خوار نگرند یا فلان بیگانه شود، و فروع دگر. و جهت اصل دلتنگ نشین، و ناله کن تا آن فروع را ببینی می آید و در پای تو می افتد ، و همه تصدرها و امیرها و رئیسها و همه سرآمده گان در هر فنی می آیند، و پیش تو روی بر زمین می نهند، و ترا بدیشان هیچ اتفاق نه، و هر چند برانی نرود.
#مقالات_شمس
#مقالات_شمس
"یطلب الانسان فی الصیف الشتا
فاذا جاء الشتا انکر ذا
فهو لا یرضی بحال ابدا
لا بضیق لا بعیش رغدا
قتل الانسان ما اکفره
کلما نال هدی انکره "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
📘انسان در گرمای تابستان, آرزوی زمستان
را دارد. زمستان که شد آنرا نمی خواهد.
انسان همیشه ناراضی است...نه فقط در
سختی...که در ناز و نعمت هم.
انسان به خاطر ناسپاسی نابود است...
به هرچه که می رسد, باز هم برایش کم
است...
فاذا جاء الشتا انکر ذا
فهو لا یرضی بحال ابدا
لا بضیق لا بعیش رغدا
قتل الانسان ما اکفره
کلما نال هدی انکره "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
📘انسان در گرمای تابستان, آرزوی زمستان
را دارد. زمستان که شد آنرا نمی خواهد.
انسان همیشه ناراضی است...نه فقط در
سختی...که در ناز و نعمت هم.
انسان به خاطر ناسپاسی نابود است...
به هرچه که می رسد, باز هم برایش کم
است...
سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم
#مولانای_جان
چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم
#مولانای_جان
حدیث چشم تو گفتم دلم رفت
به دریای فنا و جان سپاری
دل من رفت عشقت را بقا باد
در اقبال و مراد و کامکاری
#مولانای_جان
به دریای فنا و جان سپاری
دل من رفت عشقت را بقا باد
در اقبال و مراد و کامکاری
#مولانای_جان
لاشک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری . در کُه نگری، در تو پَخسیتگی درآید ، در سبزه و گل نگری تازگی درآید.
زیرا همنشین ، ترا در عالم خویشتن کشد . و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند ؛ زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان ، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود .
#حضرت_شــــمس_تــبــریــزے
زیرا همنشین ، ترا در عالم خویشتن کشد . و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند ؛ زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان ، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود .
#حضرت_شــــمس_تــبــریــزے
بشنو اگرت تاب شنیدن باشد
پیوستن او ز خود بریدن باشد
خاموش کن آنجا که جهان نظر است
چون گفتن ایشان همه دیدن باشد
#مولانا
اگر تاب و تحمل و ظرفیت دانستن حقایق را داری این سخن از من بشنو
سخن این است که شرط پیوستن به خدا بریدن از خودپرستی و دنیا پرستی است
( گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن )
در بیت دوم شاعر میفرماید
در حضور اولیاء الهی ساکت باش و چیزی نگو زیرا آنجا دنیای دلبری است نه سخنوری و ایشان از مرحله علم الیقین که انسان با عقل و خرد به خدا یقین پیدا می کند به مقام بالاتر عین الیقین رسیده اند و با مشاهده به یقین رسیده اند
پیوستن او ز خود بریدن باشد
خاموش کن آنجا که جهان نظر است
چون گفتن ایشان همه دیدن باشد
#مولانا
اگر تاب و تحمل و ظرفیت دانستن حقایق را داری این سخن از من بشنو
سخن این است که شرط پیوستن به خدا بریدن از خودپرستی و دنیا پرستی است
( گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبمو عادت بده به عاشقانه مردن )
در بیت دوم شاعر میفرماید
در حضور اولیاء الهی ساکت باش و چیزی نگو زیرا آنجا دنیای دلبری است نه سخنوری و ایشان از مرحله علم الیقین که انسان با عقل و خرد به خدا یقین پیدا می کند به مقام بالاتر عین الیقین رسیده اند و با مشاهده به یقین رسیده اند
بدان که در این عالم خوشی نیست، طلب خوشی مکن که نیابی از جهت آن که در این عالم امن نیست.
کسی که نمی داند که ساعتی دگر چه باشد و چون باشد و کجا باشد او را امن چون بُوَد؟
و چون امن نیابد، خوشی از کجا باشد؟
پندارِ خوشی باشد و پندار خوشی هم به جایی باشد که عقل نبوَد.
#عزیز الدین نسفی
کسی که نمی داند که ساعتی دگر چه باشد و چون باشد و کجا باشد او را امن چون بُوَد؟
و چون امن نیابد، خوشی از کجا باشد؟
پندارِ خوشی باشد و پندار خوشی هم به جایی باشد که عقل نبوَد.
#عزیز الدین نسفی
عجب آشفته بازاریست دنیا...
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪ
ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ
عجب آشفته بازاریست دنیا...
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪ
ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ
ﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ
ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ
عجب آشفته بازاریست دنیا...
حتی اگر همهی درها هم به رویت بسته شود، در پایان…
او ( #خداوند ) از جایی که هیچکس نمی داند،
پنجره ای می گشاید….
هر چند تو ابتدا نمی توانی آن را ببینی، اما پشت روزنه های تنگ، چه #بهشت هایی که #پنهان است….
پس #شکر_کن….!!!!
وقتی به مراد خود رسیده باشی،
شکر کردن آسان است….
اما #صوفی کسی ست که حتی زمان برآورده نشدن آرزویش هم میتواند #شاکر باشد….
#الیف_شافاک
او ( #خداوند ) از جایی که هیچکس نمی داند،
پنجره ای می گشاید….
هر چند تو ابتدا نمی توانی آن را ببینی، اما پشت روزنه های تنگ، چه #بهشت هایی که #پنهان است….
پس #شکر_کن….!!!!
وقتی به مراد خود رسیده باشی،
شکر کردن آسان است….
اما #صوفی کسی ست که حتی زمان برآورده نشدن آرزویش هم میتواند #شاکر باشد….
#الیف_شافاک
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا به کوي تو نهاديم صنم روي نياز
پشت پا بر حرم و دير و کليسا زده ايم
در خور مستي ما رطل و خم و ساغر نيست
ما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولای تو بر هر دو جهان پازده ايم
همه شب از طرب گریه مينا من و جام
خنده بر گردش اين گنبد مينا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
نشوي غافل از انديشه شيدائي ما
گرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا نهاديم سر اندر قدم پير مغان
پای بر فرق جهان از سر دار آمده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
جای دیوانه چو در شهر ندانند هما
من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم
#همای_شیرازی
به تولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا به کوي تو نهاديم صنم روي نياز
پشت پا بر حرم و دير و کليسا زده ايم
در خور مستي ما رطل و خم و ساغر نيست
ما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولای تو بر هر دو جهان پازده ايم
همه شب از طرب گریه مينا من و جام
خنده بر گردش اين گنبد مينا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
نشوي غافل از انديشه شيدائي ما
گرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا نهاديم سر اندر قدم پير مغان
پای بر فرق جهان از سر دار آمده ايم
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
به تولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
جای دیوانه چو در شهر ندانند هما
من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم
#همای_شیرازی
آفات شهرت
تا نهیی ایمن، تو معروفی مَجو
رو بشوی از خَوْف، پس بِنمایْ رو
#مثنوی_مولانا
تا زمانی که جان تو ایمن نشده است، دنبال شهرت مباش. ابتدا خودت را ایمن از آفات بساز و سپس خودت را نمایان بساز.
شهرت برای بسیاری همانند طنابی است که ابتدا از آن بالا میروند و در آن بالا، همان طناب بر گردن آنها گره زده میشود. کسانی که روزی برای او دست میزدند و تشویقش میکردند، همانها او را زیر دست و مشت خود له میکنند. مردمانی که پله شهرت او بودهاند، پله را از زیر پای او میکشند تا از دیدن سقوط او لذت ببرند.
مولانا وخامت این گونه شهرتها را برای ما پیشاپیش بیان میکند و هشدار میدهد تا زمانی که جان ما از خطر این شهرتها ایمن نشده است، هرگز از این نردبان و طناب بالا نرویم.
#حضرت_مولانا میفرمایند تو ابتدا باید با خودت بیپرده باشی، حقیقت خودت را دیده باشی، بدون پرده با خودت مواجه شده باشی، به قول یونگ با سایههای خودت مواجه شده باشی، وقتی که تمام عیبهای خودت را دیدی و توانستی آنها را تا حدی برطرف کنی، یا حداقل آنها را بشناسی، بعد به دنبال معروفیت باش، زیرا اگر خودت این عیب ها را پیدا نکنی و برطرف نکنی، بالاخره جایی کلام و رفتار تو، هویت تو را فاش خواهند کرد و آن لحظۀ سقوط است که دیگر هیچ کاری نمیتوان کرد.
ای دل از کین و کراهت پاک شو
وانگهان، اَلحَمد خوان، چالاک شو
بر زبان اَلحَمد و، اِکراهِ درون
از زبان، تلبیس باشد یا فسون
وانگهان گفته خدا که ننگرم
من به ظاهر، من به باطن ناظرم
#مثنوی_معنوی
ای دل از کینه و زشتی پاک شو آنگاه حمد و ثنای حق بگو
اگر زبان، حمدِ خدا گوید و دل دچار بی میلی و اکراه باشد، این کار نیرنگ سازی و حیله گری است
خداوند به ظاهر آدمیان نگاه نمیکند بلکه باطن انسانها را مینگرد.
تا نهیی ایمن، تو معروفی مَجو
رو بشوی از خَوْف، پس بِنمایْ رو
#مثنوی_مولانا
تا زمانی که جان تو ایمن نشده است، دنبال شهرت مباش. ابتدا خودت را ایمن از آفات بساز و سپس خودت را نمایان بساز.
شهرت برای بسیاری همانند طنابی است که ابتدا از آن بالا میروند و در آن بالا، همان طناب بر گردن آنها گره زده میشود. کسانی که روزی برای او دست میزدند و تشویقش میکردند، همانها او را زیر دست و مشت خود له میکنند. مردمانی که پله شهرت او بودهاند، پله را از زیر پای او میکشند تا از دیدن سقوط او لذت ببرند.
مولانا وخامت این گونه شهرتها را برای ما پیشاپیش بیان میکند و هشدار میدهد تا زمانی که جان ما از خطر این شهرتها ایمن نشده است، هرگز از این نردبان و طناب بالا نرویم.
#حضرت_مولانا میفرمایند تو ابتدا باید با خودت بیپرده باشی، حقیقت خودت را دیده باشی، بدون پرده با خودت مواجه شده باشی، به قول یونگ با سایههای خودت مواجه شده باشی، وقتی که تمام عیبهای خودت را دیدی و توانستی آنها را تا حدی برطرف کنی، یا حداقل آنها را بشناسی، بعد به دنبال معروفیت باش، زیرا اگر خودت این عیب ها را پیدا نکنی و برطرف نکنی، بالاخره جایی کلام و رفتار تو، هویت تو را فاش خواهند کرد و آن لحظۀ سقوط است که دیگر هیچ کاری نمیتوان کرد.
ای دل از کین و کراهت پاک شو
وانگهان، اَلحَمد خوان، چالاک شو
بر زبان اَلحَمد و، اِکراهِ درون
از زبان، تلبیس باشد یا فسون
وانگهان گفته خدا که ننگرم
من به ظاهر، من به باطن ناظرم
#مثنوی_معنوی
ای دل از کینه و زشتی پاک شو آنگاه حمد و ثنای حق بگو
اگر زبان، حمدِ خدا گوید و دل دچار بی میلی و اکراه باشد، این کار نیرنگ سازی و حیله گری است
خداوند به ظاهر آدمیان نگاه نمیکند بلکه باطن انسانها را مینگرد.
غرور مانع يادگيری
تعصب مانع نوآورى
کم رويی مانع پيشرفت
ترس مانع ايستادگی
بدبينی مانع شادی
خودشيفتگی مانع معاشرت
شکايت مانع تلاشگری
خودبزرگ بينی مانع محبوبيت
و عادت کردن مانع تغيير است
مراقب خودت باش
تعصب مانع نوآورى
کم رويی مانع پيشرفت
ترس مانع ايستادگی
بدبينی مانع شادی
خودشيفتگی مانع معاشرت
شکايت مانع تلاشگری
خودبزرگ بينی مانع محبوبيت
و عادت کردن مانع تغيير است
مراقب خودت باش
اگر میخواهی شادی را بیابی، به آنان که در رنج هستند کمک کن.
مهر ورزیدن حتی کوچک، مثل یک موج تا ابد در جهان منتشر میشود و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد.
#ساندرا_راجرز
مهر ورزیدن حتی کوچک، مثل یک موج تا ابد در جهان منتشر میشود و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد.
#ساندرا_راجرز
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است.
حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد!
#الیف_شافاک
حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد!
#الیف_شافاک