کژ نگریستن
3.42K subscribers
684 photos
303 videos
732 files
370 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
🔶 بنیامین


هر تصویری از گذشته که زمان حالیه آن را به عنوان یکی از دل نگرانی های اکنون باز نشناسد در معرض این تهدید است که به نحوی بازگشت ناپذیر محو گردد - آن خبرهای خوشی که تاریخ نگار گذشته با قلبی تپنده می آورد چه بسا همان دم که وی دهانش را باز می‌کند، در خلا گم و گور گردد.

تزهایی در باب فلسفه تاریخ


@Kajhnegaristan
🔶 مارکس


اینکه عقل چگونه به تصدیق خود و به طرح خود در مقام مقوله‌ای معین نایل می آید کاری است که خود عقل و حواریون عقل انجام می دهند. اما همین که عقل به طرح خود در مقام تز نایل آید، این تز و این اندیشه که با خود در تضاد است، به دو اندیشه متناقض، به امر مثبت و منفی، به آری و نه، شقه می گردد. دیالکتیک بر تنازع میان این عناصر نقیض با هم، که در آنتی تز مضمون است، بنا می گردد. آری به نه و نه به آری بدل می‌شود. آری هم آری و هم نه، و نه هم نه و هم آری می گردد. متضادها همسنگ می‌شوند، یکدیگر را خنثی می‌کنند، یکدیگر را فلج می کنند. همجوشی این اندیشه های متناقض اندیشه جدیدی بنا می کند که سنتز آنهاست. این اندیشه جدید خود دگربار به دو اندیشه متناقض دیگر شقه می گردد که به نوبه خود همجوشی آنها سنتز جدیدی بنا می کند.




@Kajhnegaristan
پارادایم..
@Kajhnegaristan
پارادایم قسمت اول.mp4
96.6 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت اول
(باب پراکتور)
@Kajhnegaristan
🔸 دوباره سعی کن، دوباره شکست بخور، بهتر شکست بخور!
@Kajhnegaristan

نکته تنها این نیست که انقلاب دیگر سوار بر قطار تاریخ نیست و از قوانین آن پیروی نمی‌کند؛ مشکل چیز دیگری است. شرایط به‌گونه‌ای است که گویی قانونی برای تاریخ وجود دارد، مسیری اصلی و کمابیش آشکار و مسلط از توسعه تاریخی و انقلاب تنها می‌تواند در روزنه‌های آن، «خلاف جریان غالب»، روی دهد.

«اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریه‌پرداز به‌نام اسلوونیایی است. وی در این مقاله که در پایگاه اینترنتی روزنامه ایندپندنت منتشر شده به جایگاه لنین در اکتبر ۱۹۱۷ و روح انقلاب سوسیالیستی در جهان فعلی و عصر سلطه سرمایه‌داری می‌پردازد.

چه‌بسا دستاورد اصلی «ولادیمیر لنین» این بود که او بی‌سروصدا برداشت مارکسیسم ارتدوکس از انقلاب را، به‌مثابه قدم ضروری پیشرفت تاریخی، کنار گذاشت. او در عوض از بصیرت «لوئی آنتوان دو سن-ژوست»، انقلابی و سیاست‌مدار فرانسوی، بهره گرفت که براساس آن یک انقلابی همچو ملاحی است که در قلمرویی ناشناخته پیش می‌رود.

این بود پاسخ لنین به معضل بزرگ مارکسیسم غربی: این‌که چطور می‌شود که طبقه کارگر خود را همچو عاملی انقلابی شکل نمی‌دهد؟ در آن دوران، مارکسیسم غرب مدام در پی عواملی اجتماعی بود که بتواند نقش عامل انقلابی را ایفا کند تا جای طبقه کارگر بی‌میل [به تغییر] را بگیرد: دهقانان جهان سوم، دانشجویان و روشنفکران و آنان که بیرون رانده شده‌اند... ازجمله پناهجویانی که امروز برخی چپ‌های نومید آنها را «پرولتاریای بی‌خانمان» می‌نامند.

نکته تنها این نیست که انقلاب دیگر سوار بر قطار تاریخ نیست و از قوانین آن پیروی نمی‌کند؛ مشکل چیز دیگری است. شرایط به‌گونه‌ای است که گویی قانونی برای تاریخ وجود دارد، مسیری اصلی و کمابیش آشکار و مسلط از توسعه تاریخی و انقلاب تنها می‌تواند در روزنه‌های آن، «خلاف جریان غالب»، روی دهد.

آدمی اغلب در اینجا لنین «تصمیم‌گرا»ی ۱۹۱۷ را با لنین سال‌های پایانی زندگی‌اش مقایسه می‌کند، لنینی پراگماتیک‌تر و واقع‌گراتر که نومیدانه می‌کوشید انقلاب را به شیوه‌ای فروتنانه نهادینه کند. با این حال، آنچه این دو موضع در آن مشترک‌اند اراده‌ای است بی‌رحمانه برای تصاحب قدرت و حفظ و حراست از آن.

تمرکز لنین بر تصاحب قدرت تنها نشانگر اشتیاق او به قدرت نبود، بلکه دلالتی عظیم‌تر در پس آن نهفته بود: یعنی وسواس او (به معنای خوب کلمه) به گشودن یک «قلمرو آزاد»، فضایی تحت کنترل نیروهای رهایی‌بخش که بیرون از نظام سرمایه‌داری جهانی قرار دارند.

به همین خاطر است که هرگونه چکامه درباره انقلابی‌گری دائمی کاملا با لنین مغایر بود. پس از شکست تمام انقلاب‌های اروپایی در اوایل دهه ۱۹۲۰، که انتظارش هم می‌رفت، برخی بولشویک‌ها گمان کردند بهتر است به جای چسبیدن به این شرایط قدرت را رها کنند. لنین از این ایده بسیار وحشت کرد.

از سوی دیگر، تلاش‌های لنین برای پر کردن فضای خالی بیرون از نظام سرمایه‌داری با محتوایی جدید، «اتوپیاگرایی» بیشتری داشت. تناقض قضیه اینجاست که او به‌شکلی پراگماتیستی در مواجهه با شیوه به دست آوردن قدرت عمل می‌کرد و ایده اتوپیایی آن بود که حال باید با این قدرت چه کرد.

امروزه ما نیز در مخمصه مشابهی گرفتاریم. با وجود این‌که مقاومت چپ‌ها علیه سرمایه‌داری و تلاش برای تضعیف آن مدام شکست می‌خورد، به‌شکلی غریب این تلاش‌ها هیچ ارتباطی با گرایش‌های متفاوتی نمی‌یابند که آشکارا نشان از فروپاشی تدریجی سرمایه‌داری دارند. تو گویی این دو گرایش (مقاومت و خود-فروپاشی) در سطوح متفاوتی کارکرد می‌یابند و نمی‌توانند به یکدیگر برسند. بنابراین با اعتراض‌های بیهوده‌ای مواجه‌ایم که به موازات اضمحلال ذاتی پیش می‌روند و به هیچ شکلی نمی‌توان این دو را با یکدیگر در قالب کنشی هماهنگ برای فائق آمدن بر سرمایه‌داری ترکیب کرد.

چطور کار به اینجا کشید؟ در عین حال که چپ‌ها نومیدانه می‌کوشند از حقوق کارگران قدیمی در برابر یورش بی‌امان سرمایه‌داری جهانی حفاظت کنند، تقریبا و به‌شکلی انحصاری این خود سرمایه‌داران «پیشرو» (از «الون ماسک» مدیر شرکت تسلا، گرفته تا «مارک زاکربرگ» مدیر شرکت فیس‌بوک) هستند که درباره پساسرمایه‌داری حرف می‌زنند؛ توگویی موضوع حرکت از جامعه سرمایه‌داری فعلی به نظم نوین پساسرمایه‌داری تنها مختص به خود سرمایه‌داری است.

🔹 بیشتر بخوانید در🔻
https://engare.net/?p=4640



@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
پس از مرگِ مادر چه خواهیم کرد؟ 
حسام محمدی


امشب سیلی محکمی از آرنوفسکی خوردم، شاهکارِ سینمایی او، "مادر" را به تماشا نشستم.. قبل از تماشایش به خوبی می‌دانستم که نه با اثری معمولی بلکه با شاهکاری سینمایی مواجه هستم.. کارگردانِ دیوانه، تا جایی که می‌توانست، جنون‌وار آزارم داد و مرا بارها و بارها سلاخی کرد، او گستاخانه پایم را به عمارت بزرگی کشاند که پیش از آن، تنها در "درخشش" استنلی کوبریک تجربه‌اش کرده بودم.. عمارتی که چیدمان اتاق‌ها، زیرزمین، راه‌پله، راهروی ورودی و اساساً تمام شاکله‌اش به درد یک چیز می‌خورد، و آن هم شکنجه دادنِ بینندۀ مبهوتی بود که ناخواسته پایش به عمارتی کشانده شده بود که آرنوفسکی از پیش اسباب شکنجه را در آن تعبیه کرده بود.. حقیقتِ تلخ این بود که آرنوفکسی می‌خواست، ما خودمان را از بیرون ببینیم و چه چیزی بدتر از این است که یک انسان خودش را از بیرون به تماشا بنشیند..  بینندۀ گناهکار آمده بود تا تاوانِ گناهِ دیرینه‌ای را باز پس دهد.. در "مادر"، آرنوفسکی بر مسندِ جلادِ بی‌رحمی می‌نشیند که قرار است ذره ذره غرامتِ هزاران سال گناه، را از ما باز پس بگیرد.. 
امشب خانه‌ام در آتش سوخت.. آرنوفسکی تنها مامنِ امنِ مرا به آتش کشید و از خاکسترم قصۀ زجرآوری برای خفه کردنِ مفاهیم سرود.. او با جدیتی دیوانه‌وار، مرا به تماشایِ قصۀ تماماً تاریکی فراخواند که هر کلمه‌اش همچون تیغِ تیزی، تمامِ وجودم را زخمی می‌کرد.. آرنوفسکی همۀ امورِ والای انسانی را در عمارتی غیرامن جمع کرده و آن را از بیخ و بُن به آتش کشید، عشق، انسان، مادر، زمین و در نهایت هم این زندگی بود که باید از میان می‌رفت.. 
آرنوفسکی، آن فیلمسازِ دیوانه‌ای که روایتِ بی‌پرده‌ و دگرگونه‌ای از خلقت آدم  و رانده‌شدنش بر زمین می‌سراید، اینبار و در قابی که کمتر، مفاهیم والایِ معنوی را برمی‌تابد، از بی‌تابیِ مادر در فقدانِ کودک و زمین می‌گوید.. آدم می‌آید و حوا هم از پیِ او، زمین زخمی می‌شود و تمامِ آنچه برجا می‌ماند چیزی جز ویرانیِ مادر نیست.. اینجا و در روایتی که آرنوفسکیِ مجنون، سروده است، طبیعت بیش از هر زمانی در ناخوشی به سر می‌برد و قرن‌هاست که مادرِ طبیعت نتوانسته خانه‌اش را از ما باز پس‌گیرد.. در این قصۀ تاریک و به میانجیِ این سادیسم سینمایی، او انتقام می‌گیرد، انتقام از انسانی که موجب این دست‌اندازی شده و حریمِ مادر را شکسته است.. منجی می‌آید، تا مادرِ طبیعت در آرامش باشد، طبیعت زخمی شده و هر بار ملول‌تر می شود.. منجی کشته می‌شود، به دستِ انسانِ زیاده‌خواهی که پس از تناولِ آن میوه ممنوعه زندگیِ چرکینی در پیش گرفته.. آرنوفسکی به خوبی می‌داند که زجر مادر تصویرشدنی نیست و این رنجِ درونی آن چیزی نیست که شاعرِ قصۀ ما توانِ سرودنش را داشته باشد.. و این همان فریادِ خفه شده‌ایست که دوبار در قصه گوشزد می‌شود..
آری! منجی می‌میرد، اما اینبار نه آویخته بر قامتِ یک صلیب.. بلکه تکه تکه شده و خورده می‌شود، قصۀ آرنوفسکی تعبیری می‌شود بر آن سرودۀ مسیح که "این تن من است، بخوریدش"... مسیحِ قصۀ ما خورده می‌شود و مادر که عشق را همچون تکه الماسی بر سینۀ خود پنهان دارد، می‌میرد.. در آخرالزمانِ آرنوفسکی، همه چیز از میان خواهد رفت، الا آن عشقِ دیرینی که در سینه مادر نهفته است.. زندگی دوباره آغاز می‌شود و این چرخۀ دیوانه‌کنندۀ فیلمسازِمجنون است که می‌خواهد پرده از رازِ یک قتلِ بزرگ بگشاید: "ما خدا را کشتیم" اما سوال اینجاست که زین پس چگونه خود را تسلی خواهیم داد؟ 



#دارن_آرنوفسکی
#مادر  


@Kajhnegaristan
2-cut.mp4
35 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت دوم
(باب پراکتور)

@Kajhnegaristan
3-cut.mp4
40.8 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت سوم
(باب پراکتور)

@Kajhnegaristan
✏️ آدورنو


از آنجا که در علم کارکردی همه تمایزات چنان سیال اند که همه چیز در ماده یا موضوعی واحد حل می‌شود، ابژه یا موضوع علمی نیز دچار جمود می‌شود، در حالیکه آیین ها و مناسک خشک اعصار پیشین، به لحاظ جانشینی یک چیز به جای چیز دیگر، نرم و شکل پذیر به نظر می‌رسند. جهان جادو تمایزاتی را حفظ می کرد که اکنون اثر و ردپایی آنها حتی در اشکال زبانی نیز محو گشته است. اکنون، قرابت های متنوع و متکثر مابین موجودات به نفع رابطه یا نسبتی واحد سرکوب می شود، رابطه ی میان سوژه یا ذهنی که معنا می بخشد و ابژه یا عین فاقد معنا و رابطه میان دلالت عقلانی و حاملان تصادفی آن.

دیالکتیک روشنگری


@Kajhnegaristan
4-cut.mp4
47.8 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت چهارم
(باب پراکتور)

@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
لینچ و الهیات گروتسک
سیاوش طلایی زاده


بر این باورم که در میان همه آثار #دیوید_لینچ، #مخمل_آبی مهمترینشان است که همه حرف لینچ را به بی نقصترین شیوه ممکن بیان کرده است: و آن چیزی نیست جز نمایش شر پنهانی آمیخته با زندگی معصومانه و ضدعفونی شده. در مخمل آبی پس از آنکه پدر روانه بیمارستان میشود و در غیاب او عرصه تاخت و تاز برای پسر مهیا میگردد، جفری در اطراف خانه گوش بریده شده ای می یابد و همین آغاز سفر اوست به جهان پر شر و شور خیابانهای شهر. جایی که از محیط امن و آرام خانه دور میشود و هر چه می یابد با سویه ای شیطانی همراه است: آدم ربایی، گروگانگیری، خشونت، انحرافات جنسی، روان رنجوری و... . هر چه در این راه تازه و غریب بیشتر پیش میرود نه تنها با شر ولنگارتری روبرو میشود که آتش شر درونی خودش نیز افروخته تر میگردد.
در سینمای لینچ حرکت از عالم معصومانه و خیالی به عالم پر رمز و راز شر پنهان همیشه با حرکت اینسرت دوربین به روی ابژه ای که در داستان نقشی محوری دارد آغاز میشود: اینسرت دوربین به روی گوش بریده شده در مخمل آبی، اینسرت بر چهره پنهان #مرد_فیل_نما، اینسرت بر بدن پیچیده در پتوی نوآمی واتس در #بولوار_مالهالند، اینسرت بر سر بیل پولمن در #بزرگراه_گمشده و... . در همه این موارد آنچه در حاشیه و سرکوب شده است ناگهان به متن هجوم می آورد و کابوس داستان میشود: جفری به زیر پوست شهر می رود، نوآمی واتس درگیر رویای هولناکش میشود، بیل پولمن جایش را به بدل هایپرسکسوئلش میدهد و اینگونه نمایش #گروتسک لینچ به کمال میرسد. آثار لینچ پیش و بیش از آنکه #سوررئال باشد گروتسک است. گروتسک نه صرفاً به معنای فرمی هنری که در آن اندازه های عجیب و غریب و بدقواره همزمان حس ترس و شوخ طبعی را در آدمی برمی انگیزد بلکه همچون جهانبینی ای که در آن هر آنچه به نظر ساده و معصومانه میرسد ناگهان دچار کژی میشود، از ریخت می افتد و مازاد پنهانی شرارت آمیز حاشیه را به مرکز صحنه می آورد. هر آنچه سرکوب شده بازمیگردد و ویرانی و تباهی را حاکم میکند. رسالت گروتسک همین است: نمایش اینکه چطور نیروهای سرکوبگر شر منجر به حاشیه راندن مطرودین (دیوانگان، بزهکاران، قربانیان و حتی فرودستان) میشود و چطور همین فراموش شدگان در شمایلی دهشتناک به متن بازمیگردند.
بدین ترتیب روانکاوی از رهگذر سینمای لینچ به الهیات گره میخورد: روانکاوی (که برای درک آثار لینچ اهمیتی کلیدی دارد) با محوریت مفهوم ناخودآگاه بر رانه های جنسی و پرخاشگرانه بشر دست میگذارد و چاره را نه در حذف و سرکوب که در شهامت مواجهه با آنها می یابد. الهیات نیز با تأکید بر صور شیطانی موجود در عالم ما را به رویارویی با آن فرا میخواند. به قول سنت سیریل "اژدها همیشه در کنار جاده قرار دارد... آگاه باش مبادا تو را ببلعد. ما نزد روح القدس خواهیم رفت، اما نخست باید از کنار این اژدها گذر کنیم."
سینمای لینچ مشحون از تصاویر غریب و بدقواره است: بچه متولد شده عجیب و غریب در #کله_پاک_کن، ظاهر عجیب الخلقه مرد فیل نما، چهره زشت ویلیام دفو در #قلباً_وحشی، مرد کوتاه قامت #تویین_پیکز، سیمای مرد رازآلود در بزرگراه گمشده و... . همچنانکه او در سراسر آثارش -به ویژه متأخرین- با طنزی سیاه و رسواکننده بر هالیوود میتازد. و اینها همه المانهای هنر گروتسک است.
این سویه الهیاتی-هنری که میتوان جفت #شیطان_شناسی - گروتسک بر آن نام نهاد همان پس زمینه ای است که از رهگذر آن باید نگاهی دوباره به سینمای لینچ داشت. و مخمل آبی به یقین نقطه آغاز چنین سفری است. سفری برای دیدار با شیطان.

@Kajhnegaristan
5-cut.mp4
160.3 MB
🎞 ویدیوی فوق العاده ی پارادایم
قسمت پنجم
(باب پراکتور)

@Kajhnegaristan
#آموزش_سیاسی

💠 بسیاری از مردم فکر می کنند که آموزش سیاسی یعنی آموزش ایدئولوژیک یا حزبی. اینکه مثلا از افراد بخواهیم طرفدار #لیبرالیسم یا #مارکسیسم بشوند.

💠 من دراین باره بر می‌گردم به #کانت و اینکه چه شرایطی باید فراهم شود که افراد بتوانند جامعه را خودشان اداره کنند نه اینکه یک آقا بالاسر داشته باشند که او ارشادشان کند. جامعه باید به این درجه از مسئولیت و آگاهی برسد که خود را مرتب مورد سؤال قرار بدهد و مدام در آن واکنش‌های دموکراتیک صورت بگیرد.

💠 مسأله این نیست که کسی را به قدرت برسانید و بعد از مدتی سرنگون‌اش کنید. حرف اصلی این است که باید سیاست را از پایه ایجاد کرد و این تنها با آموزش جامعه ممکن می‌شود. به قول هگل، ما در اینجا با یک خودآموزی جمعی‌ و تاریخی‌ مواجه هستیم.

💠 ما مدرن‌ها، متأسفانه باور داریم که به گفته لایبنیتس در «بهترینِ جهان‌های ممکن» زندگی می‌کنیم زیرا در تکنولوژی و صنعت مرزهای سابق را رد کرده‌ایم و وضعیتِ امروز ما، غایتِ سعادت بشر است. این موضوع تبدیل به یک بینش جهانی شده که من شدیدا با آن مخالفم زیرا چنین بینشی اجازه نمی‌دهد که ما نگاه اجتماعی و سیاسی‌مان را اصلاح کنیم. در وضعیت فعلی، به قول #اسپینوزا ما نیاز به «اصلاح شعورمان» داریم.

💠 نگرشی که انسان مدرن به جهان دارد نگرش دکارتی است یعنی اینکه انسان خود را مالک و سرور جهان می داند و همه چیز اطراف‌اش را برای لذت‌جویی شخصی مصرف می‌کند. دغدغه‌های چنین انسانی، می‌شود رسیدن به پول بیشتر و داشتن اُرگاسم طولانی‌تر و کسب قدرت نامحدود. از میان این وضعیت است که دونالد #ترامپ بیرون می‌آید و می شود الگو برای بسیاری آدم‌ها.

💠 اما در نهایت هنوز هم مسأله اصلی، داشتنِ شفقت و همدلی است. وقتی ما در حوزه‌ی عمومی شفقت و همدلی نداشته باشیم، به یک فلاکت عمومی و روزمرگی احمقانه دچار می‌شویم که گرفتاری اصلی دوران مدرن است. اسیر روزمرگی شدن به معنای پایان پرسشگری و اندیشیدن است.

❇️استاد رامین جهانبگلو،
فیلسوف سیاسی و شرق شناس

@Kajhnegaristan
"دیگری"
رضا مجد


در روزگار ما راههای متفاوت و مختلفی برای کنار آمدن با تروما یا ضایعه ی دیگری وجود دارد، که مهم ترین آن نظریه ی پلورالیسم و مدارا و پذیرش دیگری است، ولی موضوع به این سادگی هم نیست، بعدی از دیگری، در دیگری وجود دارد که حتی برای دیگری هم ناشناخته و گنگ است، این هسته سخت و مجهول، همان هسته ی برسازنده ی دیگری، و خاص بودگی اوست، چیزی است که به او ژوئیسانس( نحوه کیف کردن، و تمطع بردن) خاص خود را اعطا می کند، و خاص بودگی هر شخصی به رابطه ی او با ژوئیسانس اش بر می گردد، پس ما با یک دیگری واقعی سروکار داریم که همیشه بخشی از وجود او برای ما ناشناخته و ناگشوده خواهد ماند، کما اینکه برای خودش هم ناگشوده است، راهکار رواداری و تسامح در شعار مشهور" در برابر دیگری گشوده باش و او را بپذیر" چیزی که پیش فرض می گیرد، این است که این دیگری قابل شناخت و قابل هضم در ساحت نمادین و ساحت معنای ماست، و با کمی گشودگی و تسامح می توان این دیگری را شناخت، ولی چیزی که این گفتمان پنهان می کند، خصلت تقلیل گرایانه ی این گفتمان است، و آن این است که دیگری زمانی قابل مدارا و پذیرش است که خاص بودگی و آن هسته ی سخت و نفوذناپذیرش را نداشته باشد یا حذف کند، دیگری در حد یک دیگری خنثی تقلیل پیدا کند، همان مثال مشهور قهوه ی بدون کافیین، دیگری باشد اما بدون دیگری( که همان خصلت مبهم و ناشناخته و خاص اش) . منطق این گفتمان چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد، یکی این است که ما دیگری را بلاشرط نمی توانیم بپذیریم، یعنی گشوده گی ما در عمل با حد و حدود همراه است، حد اینکه دیگری عاری از جوهر خاص بودگی و ژوئیسانس باشد، به واقع می توان این مساله را طور دیگری شرح داد، به نظر نگارنده این گفتمان "گشودگی در مقابل دیگری" همان توصیه ی مسیحایی ( همسایه ات را چون خودت دوست بدار) است که شکل عقلانی و مدرن به خود گرفته، ولی آنچه مهم است این است که طی این پروسه ی تاریخی و طولانی دوست داشتن همسایه، چیزی که اتفاق افتاده، عقلانی کردن خود همسایه هم بوده، یعنی تلاش شده که این همسایه از محتوای خاص بودگی و ترومایی خود زدوده شود و عقلانی شود یعنی به قالب گفتمان نمادین و مفاهیم در بی آید، ولی همانطور که در بالا هم اشاره شد، بخشی از دیگری، از جنس امر واقعی است، یعنی نمی تواند به قالب مفاهیم و زبان و گفتمان در بیاید، فقط می توان آن را به تجربه نشست آنهم در قالب تروما و اضطراب، پس ما همسایه ای را دوست داریم یا دیگری ای را دوست داریم که از خصلت خاص بودگی تهی شود، و به قول کیرکگارد ما همسایه ی مرده را دوست داریم همسایه ای که از خصلت ترومایی و اضطراب آمیزش( همان بعد ناشناختنی اش) تهی شده است، و دیگر خطری و اضطرابی برای ما ندارد. این منطق خیلی آشناست، این همان کاری است که انسان با طبیعت هم کرد سعی کرد آن را بشناسد و به گفتمان در بیاورد، و نتیجه خالی شدن طبیعت از طبیعت واقعی اش بود، یک طبیعت بیمار یا مرده. پس با این دیگری سمج و نامتمدن و ناسازگار چکار باید کرد؟
در آینده به این دیگری ناسازگار بیشتر پرداخته خواهد شد.


@Kajhnegaristan
20101113150540_صنعت_فرهنگ_سازی_روشنگری.pdf
634.7 KB
🔶🔶 مقاله صنعت فرهنگ سازی روشنگری به مثابه فریب توده ای

🔹 نوشته: هورکهایمر و آدورنو
🔸 ترجمه: مراد فرهادپور

#مقاله

@Kajhnegaristan
"خانه ی آینده"
پویا ایمانی


ا. فیلسوفی معاصر زمانی گفته بود فلسفه بازگشت به آن جاست که هرگز نبوده ایم. دو قرن پیش از او نووالیس می گفت فلسفه غم غربت است. به باور نووالیس از خانه دور افتاده ایم و فلسفه همین درد بازگشت به خانه است. آلگوس نوستوس، نوستالژیا. برای فیلسوف امروز اما خانه دقیقن همان است که هیچ گاه در آن نبوده ایم.

2. دموکراسی صرفن رژیمی سیاسی مابین انواع دیگر رژیم های سیاست نیست. به قول فیلسوفی "روح" است، به قول دیگری تنها رژیمی ست که به بی ذاتی ذاتی ما، به بی بنیادی و آنار خیای وجود ما، وفادار است. این بی بنیادی همیشه بنیاد ما بوده، ولی هیچ وقت زندگی اش نکرده ایم، هیج وقت توی اش خانه نکرده ایم. فلسفه راه "بازگشت" به همین (بی) خانه (گ)ی آغازین ماست. در این معنی "ابداع" و "کشف" چندان از هم دور نیستند- چنان که invenire لاتین ( تبارinvention فرانسه به معنی ابداع) اصلن معنی کشف می داد.



* روزی ما خانه ی هرگز-نبوده مان را کشف/ ابداع خواهیم کرد. "طبیعی " ترین چیز ما صنع است. " طبیعتن" contra naturam ایم. خانه ی ما " آمده" نیست، می آید( همواره چونان امکانی نیازموده)




@Kajhnegaristan
یادداشتی درباره ترامپ، بن سلمان و پهلوی
سیاوش طلایی زاده


در حالی که هسته سخت حاکمیت امروز بی پرواتر از همیشه سیمای سرکوبگر خود را به نمایش میگذارد و لایه نرم و اخته حاکمیت (اصلاح طلبان) مبتلا به مرض بی تصمیمی است زمزمه هایی از سیاستی دیگر در گوشه و کنار ایران شنیده میشود که به گمان ما #مثلث_ترامپ_بن_سلمان_پهلوی بهترین نمایندگان آنند. مثلثی که خود را به عنوان "جایگزینی" برای حاکمان کنونی معرفی میکند و از حمایت گروههایی از مردم نیز برخوردار است. در این یادداشت میکوشیم دمی بر عناصر تشکیل دهنده این سیاست درنگ کنیم.

۱. به گمان ما مهمترین عناصر تشکیل دهنده این سیاست یکی آرمانشهر #جامعه_مرفه است و دیگری تحقق عملی #اراده.
الف. آرمانشهر جامعه مرفه: هنگامی که از حکومت پهلوی در برابر حکومت فعلی دفاع میشود معمولاً بر دو نکته تأکید میشود: نخست وضعیت معیشت و رفاه مردم و دوم برخورداری از سطحی از آزادیهای فردی و اجتماعی (آزادی پوشش، وجود مراکز تفریحی چون کاباره و...). شاید "لب ساحل" بهترین مکان تعین این آرمانشهر باشد: یعنی زمانی که مردم از حداقلی از رفاه اقتصادی برخوردارند و می توانند اوقات فراغت خود را به شادی در مکانی بگذرانند که در آن علی رغم آزادی و راحتی "کسی مزاحم کسی نمیشود".
به نظر میرسد شاهزاده جوان عرب نیز چنین آرمانشهری را دنبال میکند: مهمترین اصلاحاتی که وی در طول ماههای گذشته اجرا کرده بر به رسمیت شناختن حقوق و آزادیهای فردی متکی بوده است. و با توجه به نعمت نفت برای این کشور تأمین رفاه اقتصادی در کنار آزادیهای فردی وجهه اصلی همت بن سلمان است.
در مورد ترامپ نیز صرف یادآوری شمایل او برای درک این آرمانشهر کافی است: پیرمرد ثروتمند و کامجویی که به حداکثر "لذت" دسترسی دارد.
سیاست #سرکوب_میل (اصولگرایی) و #انکار_میل (اصلاح طلبی) در پررنگ شدن این آرمانشهر کامجویانه در میان گروههایی از مردم نقش اساسی داشته است: امروز بخش عظیمی از مردم خسته از شعارهای چهل ساله در جستجوی حداقلی از رفاه و امکان کامجویی هستند.
ب. اراده: در کنار شباهت محتوایی بالا هر سه ضلع این مثلث با تحقق قاطعانه و بی پروای اراده خود "فرم ناب" را به نمایش میگذارند. ترامپ که در طول کمتر از یک سال ریاست بر کاخ سفید تقریباً به همه وعده هایش عمل کرده است. بن سلمان نیز در اجرای اصلاحات خود فارغ از نظر اولیگارشی حاکم یا تشکیلات فقاهتی مصمم است و خاندان پهلوی به ویژه شخص رضاشاه نیز بی اعتنا به لفاظیهای روشنفکرانه با "چکمه های" خود "مدرنیته را به ایران آورد". در حالی که حسن روحانی همه امیدها را به یأس تبدیل کرد همتای امریکایی او به تمام وعده هایش جامه عمل پوشاند؛ در حالی که "بزدلی" خاتمی و اصلاح طلبان تحقق هر اصلاحی را منتفی میساخت، شاهزاده عرب بدون هیچ پشتوانه نظری خاصی اهدافش را پیش برده است. حامیان "شاهزاده" ایرانی نیز از او پوشیدن "چکمه های پدربزرگ" را مطالبه میکنند.
مرض بی تصمیمی و اختگی اصلاح طلبان در برجسته شدن این سیمای اراده گرا نقش محوری داشته است.
۲. ترکیب محتوای آرمانشهر رفاه و کامجویی با فرم اراده گرایی در عرصه سیاست چه چیزی به دست می دهد؟
سیاست فاشیستی. شمایل هیتلر و موسولینی را به خاطر آورید که چگونه با اراده خود جهانی را دگرگون کردند. و وعده فاشیستها را برای جبران تحقیرهای تاریخی و دستیابی به وضعیتی که در آن امکان کامجویی مطلق وجود دارد. سیاست فاشیستی عرصه تحقق اراده برای دستیابی به این وضعیت ارضای کامل است. و از همین رو هم ترامپ به گرایشهای فاشیستی متهم است و هم خصومتهای آشکار بن سلمان با ایران که خبر از جنگ تسلیحاتی در منطقه میدهد رنگ و بوی فاشیستی دارد. و البته سیاستهای فرهنگی دوران پهلوی نیز نیاز به یادآوری ندارد.
فراموش نکنیم که قاعده اصلی در سیاست فاشیستی بدل شدن "استثناء به قاعده است": "خطر دائمی تروریسم" یا خطر "پناهجویان" نمونه ای از همان عامل مزاحمی است که تصمیمات حاکم فاشیست را روا میسازد. یهودیان در جنگ دوم جهانی چنین نقشی را بر عهده داشتند.
امروزه به قول #آگامبن غلبه نگاه امنیتی به سیاست، فروکاستن نقش مردم به "افکار عمومی" و فقدان هرگونه عامل یا نهادی که مسئولیت شرایط کنونی را بر عهده بگیرد، گفتمان وضعیت استثنایی را به گفتمان بی چون و چرای سیاست معاصر تبدیل کرده است. گفتمانی که بوی بازگشت فاشیسم میدهد.
۳. بر ماست که ضمن نقد بی پروای هسته سخت و لایه نرم حاکمیت، به دغدغه #لاکان در مورد می ۶۸ نیز نیم نگاهی داشته باشیم: هدف جایگزین کردن "یک ارباب با اربابی دیگر" نیست؛ هدف برچیدن تمامی مناسبات سلطه است.

@Kajhnegaristan
🔶🔶آزادی_و_خدا

✍️ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری زمانی به طنز گفته بود که "اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیآفریند"، اما در مورد سارتر موضوع کاملاً برعکس است. به نظر او حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان فراهم شود.

سارتر در نمایش‌نامه "شیطان و خدا" می‌نویسد: «برای یافتن نشانه‌ای تمنا و التماس کردم. پیام‌ها به آسمان فرستادم، اما پاسخی نیامد. آسمان حتی نام مرا نمی‌داند. من هر دقیقه از خود می‌پرسیدم که در چشم خدا چه هستم. حال پاسخ را می‌دانم: هیچ. خدا مرا نمی‌بیند، خدا مرا نمی‌شنود،خدا مرا نمی‌شناسد. آیا می‌توانی این خلا را در سر من ببینی؟ خدا این است.»


داستایوفسکی، نویسنده بنام روسی زمانی گفته بود: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه‌چیز مجاز است.» اما سارتر این عبارت را با تغییر مضمون، به گونه‌ای رادیکال‌تر بیان می‌کند: «تنها زمانی که خدا وجود نداشته باشد، انسان آزاد است.»

به نظر سارتر باید خداناباوری را در پیوندی تنگاتنگ با آزادی انسان و مسئولیت او فهمید و از تمامی پیامدهای آن استقبال کرد. به نظر سارتر اگر انسان بر اساس برنامه ومشیت الهی آفریده شده باشد "آزادی مطلق یا کامل" آدمی از دست رفته است.

#یادداشتها

ما را به دوستانتان معرفی کنید:👇

@Kajhnegaristan