توده چیست؟
✍ کامران مرادی
برد تیم #ملیایران مقابل مراکش موجب حضور مردم خیابانها برای جشن و پایکوبی گشت؛ این حضور را اگر در کنار حضورهای دیگر که بعضا محتوای متضادی با چنین پایکوبی دارد (همچون اعتراضات دیماه یا سوگواری برای پاشایی و یا شادی برای رای آوردن حسن روحانی) بگذاریم پرسشی بنیادی را مطرح میسازد که اساسا #توده مردم چیست و چگونه کارکردهای مختلفی از خود به نمایش میگذارد؟
با توجه به بررسی حرکتهای تودهای که اساسا به سان موجهای کوتاه برد و کوتاه مدتاند میتوان به نحوی امر تودهای را شناخت. به نظر توده مردم به سان فضایی تهی است که محتواهای مختلفی قادر است چنین فضایی را پر نماید، فارغ از این که این محتوا با محتوای پیشین این فضا متضاد و یا در یک راستا باشد. درک توده به عنوان یک فضای تهی یا به بیان دقیقتر محملی برای قرار گیری هویتهای گوناگون در آن ابزاری نظری را برای #آشناییزدایی از فهمهای رایج از عملکرد تودهای را برای ما فراهم میآورد. به عنوان مثال اینگونه تصور میشود که حضور توده در خیابان برای شادی یا اعتراض به نوعی تلاش برا تخلیه هیجانات و هر شکلی از انرژی است؛ اما با انگاشتن توده همچون فضایی تهی که گویا قرار است محتواهای مختف همچون هویتهای گوناگون آن را پر نماید یا به آن شکلبخشد، تلقی حضور توده همچون تخلیه واژگون میشود چراکه از آنجاکه توده فضایی تهیست حضورش به واسطه رخدادهای گوناگون به نوعی بارگذاری محتوا یا هویت جدید را بازنمایی میدهد. لذا حضور توده نه تلاش پسینی برای تخلیه هیجانات مشتق شده از رسوب هویتی بلکه بازنمایی بارگذاری هویت دی در این فضای تهی است.
تلقی توده همچون فضای تهی راه دیگری را برای درک منطق توده و شیوههای مواجهه با توده را برای ما آشکار مینماید. فضای تهی توده بر مبنای نظریات روانکاوانه ارجاع به یک فقدان – که دقیقتر میتوان آن را فقدان هویتساز نامید- داردو فقدانی که باید تغذیه شود. تغیه توده از سوی هر گفتار هژمونیکی که باشد جهت موج حرکت تودهای به آن سمت میل خواهد کرد. لذا محمل تهی توده اساسا نشان از نوک پیکان هدف گفتارهاست و گفتارها سعی دارند از طریق #سیاست_فرهنگی این فضای تهی را تغذیه نمایند تا توده را به سمت مد نظر خود جهت دهند.
به نظر نزدیکترین مفهوم یا ایدهای که میتوان همارز با محتوای پر کننده توده در نظر داشت هویت و یا به بیان دقیقتر امر #هویت بخش است. اگر به سان نظریات روانکاوانه #فروید و #لاکان هویت را امری محال در نظر بگیریم و تاکید نظریمان را بر فرایند اینهمانی یا هویت یابی متمرکز نماییم میتوانیم توده را به سان محمل اینهمانیها در نظر بگیرم. عمل تودهای واکنشی احساسی ( شبیه به لحظه شکوفا شدن تایید توسط دیگری ) و شورانگیز به اینهمانی جدید است.
آنچه مسلم است حرکات تودهای همانند هویتهای سوژه امری لحظهای است و نه مستمر. لحظاتی که امور پیشا گفتمانی را در سطح بازنمایی میدهند و سعی دارد به میل و شور نهفته در توده وجه و ساختاری مورد قبول دهند. این لحظات اما ممکناست خود انفکاکی در روند تاریخی ایجاد نمایند و با دیسکورسیو شدن این لحظات گفتمان جدیدی را ممکن نمایند. میتوان لحظات تودهای را به سان صدها میلیون اسپرمی توصیف کرد که به دنبال بارگذاری بر یک تخمکاند.
@Kajhnegaristan
✍ کامران مرادی
برد تیم #ملیایران مقابل مراکش موجب حضور مردم خیابانها برای جشن و پایکوبی گشت؛ این حضور را اگر در کنار حضورهای دیگر که بعضا محتوای متضادی با چنین پایکوبی دارد (همچون اعتراضات دیماه یا سوگواری برای پاشایی و یا شادی برای رای آوردن حسن روحانی) بگذاریم پرسشی بنیادی را مطرح میسازد که اساسا #توده مردم چیست و چگونه کارکردهای مختلفی از خود به نمایش میگذارد؟
با توجه به بررسی حرکتهای تودهای که اساسا به سان موجهای کوتاه برد و کوتاه مدتاند میتوان به نحوی امر تودهای را شناخت. به نظر توده مردم به سان فضایی تهی است که محتواهای مختلفی قادر است چنین فضایی را پر نماید، فارغ از این که این محتوا با محتوای پیشین این فضا متضاد و یا در یک راستا باشد. درک توده به عنوان یک فضای تهی یا به بیان دقیقتر محملی برای قرار گیری هویتهای گوناگون در آن ابزاری نظری را برای #آشناییزدایی از فهمهای رایج از عملکرد تودهای را برای ما فراهم میآورد. به عنوان مثال اینگونه تصور میشود که حضور توده در خیابان برای شادی یا اعتراض به نوعی تلاش برا تخلیه هیجانات و هر شکلی از انرژی است؛ اما با انگاشتن توده همچون فضایی تهی که گویا قرار است محتواهای مختف همچون هویتهای گوناگون آن را پر نماید یا به آن شکلبخشد، تلقی حضور توده همچون تخلیه واژگون میشود چراکه از آنجاکه توده فضایی تهیست حضورش به واسطه رخدادهای گوناگون به نوعی بارگذاری محتوا یا هویت جدید را بازنمایی میدهد. لذا حضور توده نه تلاش پسینی برای تخلیه هیجانات مشتق شده از رسوب هویتی بلکه بازنمایی بارگذاری هویت دی در این فضای تهی است.
تلقی توده همچون فضای تهی راه دیگری را برای درک منطق توده و شیوههای مواجهه با توده را برای ما آشکار مینماید. فضای تهی توده بر مبنای نظریات روانکاوانه ارجاع به یک فقدان – که دقیقتر میتوان آن را فقدان هویتساز نامید- داردو فقدانی که باید تغذیه شود. تغیه توده از سوی هر گفتار هژمونیکی که باشد جهت موج حرکت تودهای به آن سمت میل خواهد کرد. لذا محمل تهی توده اساسا نشان از نوک پیکان هدف گفتارهاست و گفتارها سعی دارند از طریق #سیاست_فرهنگی این فضای تهی را تغذیه نمایند تا توده را به سمت مد نظر خود جهت دهند.
به نظر نزدیکترین مفهوم یا ایدهای که میتوان همارز با محتوای پر کننده توده در نظر داشت هویت و یا به بیان دقیقتر امر #هویت بخش است. اگر به سان نظریات روانکاوانه #فروید و #لاکان هویت را امری محال در نظر بگیریم و تاکید نظریمان را بر فرایند اینهمانی یا هویت یابی متمرکز نماییم میتوانیم توده را به سان محمل اینهمانیها در نظر بگیرم. عمل تودهای واکنشی احساسی ( شبیه به لحظه شکوفا شدن تایید توسط دیگری ) و شورانگیز به اینهمانی جدید است.
آنچه مسلم است حرکات تودهای همانند هویتهای سوژه امری لحظهای است و نه مستمر. لحظاتی که امور پیشا گفتمانی را در سطح بازنمایی میدهند و سعی دارد به میل و شور نهفته در توده وجه و ساختاری مورد قبول دهند. این لحظات اما ممکناست خود انفکاکی در روند تاریخی ایجاد نمایند و با دیسکورسیو شدن این لحظات گفتمان جدیدی را ممکن نمایند. میتوان لحظات تودهای را به سان صدها میلیون اسپرمی توصیف کرد که به دنبال بارگذاری بر یک تخمکاند.
@Kajhnegaristan
انسان مدفوعی است که از مقعدِ شیطان پایین میافتد. [لوتر]
لاکان که تأییدگرانه تفسیرِ لوتر از دفعشدگیِ بشر را نقل میکند، در فضولات، مشخصهای تعیینکننده و مسئلهزا از فرهنگ و تمدن را تشخیص میدهد. دغدغهی وسواسی به فضولات وجهِ ممیزهی انسان از حیوان است:
«فصلِ مشخصهی نوعِ بشر آن است – و همین خصلتِ انسان در تضادِ شدید با دیگر حیوانات است – که نمیداند با مدفوعش چه کند. او از مدفوعش معذب است. چرا او چنین معذب است حال آنکه چنین چیزهایی در طبیعت جذب میشود؟... فرهنگ به معنایِ مدفوع است، فاضلابی بزرگ.» [#لاکان، به نقل از رودینسکو، 1997]
مدفوع فضایی نامطمئن و دردسرساز را اشغال میکند، جایی میانهی طبیعت و فرهنگ، طبیعتی که به هیچوجه نمیتوان پشتِ سرش گذاشت، و فرهنگی که هیچگاه مسدود نمیشود؛ از همینرو مدفوع تعیینکنندهی تمدن است. حال هرگونه با آن برخورد شود، هرگونه که به شمار آید – یا به شمار نیاید – این رفتار به شکلی تلویحی اذعان به زحمتی است که این درونیترین و سربستهترین راز به بار میآورد، یعنی این مازادِ طبیعی به سمپتومی فرهنگی بدل میشود، آن هم به دلیلِ تقاضایی که به تمدن تحمیل میکند تا با فضولاتی که خود تولدیش میکند، کاری کند و سروسامانش دهد. و بیشک راهی که بدان شیوه فضولات رانده میشود، شاخصهی تفاوتِ فرهنگی و هویتِ ملی را فراهم میآورد. به عنوانِ مثال طراحیِ توالتهایِ اروپایِ غربی را در نظر بگیرید. اسلاووی ژیژک خصایلِ ممیزهی توالتهایِ هر ملت و تفاوتها و هویتهایِ فرهنگیای را که بدانها اشاره دارند، شرح میدهد:
«در مستراحِ سنتیِ آلمانی، سوراخی که در آن، مدفوع پس از کشیدهشدنِ سیفون ناپدید میشود، در جلویِ دید قرار دارد به طوری که اول مدفوع در برابرِ ما قرار دارد تا بویش کرده، یا نشانههای بیماری را در آن وارسی کنیم؛ برعکس، در مستراحهایِ رایجِ فرانسوی سوراخ در پشت است – یعنی قرار است مدفوع هرچه سریعتر ناپدید شود؛ در نهایت، مستراحهایِ آنگلوساکسون (انگلیسی یا آمریکایی) نوعی ترکیبِ این دو را عرضه میکند، میانجیای میانِ این دو قطبِ متقابل – کاسهی توالت پر از آب است، از همینرو مدفوع در آن غوطهور است – مرئی لیکن بدونِ بو.» [#ژیژک، 1997]
شاخصههایِ ملی که در طرحِ توالت ظاهر شده است، متناظر با دیدگاههایِ وجودی، سیاسی و اجتماعیِ متفاوتِ این ملتها است: انضباط، محافظهکاری و متافیزیکِ آلمانی متمایز از «تعجیلِ انقلابی» و رادیکالیسمِ فرانسوی است. معنایِ روندِ توالتِ انگلیسی به شکلی متفاوت بروز میکند: عملگرایی یا پراگماتیسمِ فایدهمحور، لیبرالیسم و اقتصادِ اعتدالیِ آنها که زبانزدِ خاص و عام است.
(فرد باتینگ و اسکات ویلسن؛ #نشانه_های_شر ؛ ترجمهی شهریارِ واقفیپور، نشر چشمه)
@Kajhnegaristan
لاکان که تأییدگرانه تفسیرِ لوتر از دفعشدگیِ بشر را نقل میکند، در فضولات، مشخصهای تعیینکننده و مسئلهزا از فرهنگ و تمدن را تشخیص میدهد. دغدغهی وسواسی به فضولات وجهِ ممیزهی انسان از حیوان است:
«فصلِ مشخصهی نوعِ بشر آن است – و همین خصلتِ انسان در تضادِ شدید با دیگر حیوانات است – که نمیداند با مدفوعش چه کند. او از مدفوعش معذب است. چرا او چنین معذب است حال آنکه چنین چیزهایی در طبیعت جذب میشود؟... فرهنگ به معنایِ مدفوع است، فاضلابی بزرگ.» [#لاکان، به نقل از رودینسکو، 1997]
مدفوع فضایی نامطمئن و دردسرساز را اشغال میکند، جایی میانهی طبیعت و فرهنگ، طبیعتی که به هیچوجه نمیتوان پشتِ سرش گذاشت، و فرهنگی که هیچگاه مسدود نمیشود؛ از همینرو مدفوع تعیینکنندهی تمدن است. حال هرگونه با آن برخورد شود، هرگونه که به شمار آید – یا به شمار نیاید – این رفتار به شکلی تلویحی اذعان به زحمتی است که این درونیترین و سربستهترین راز به بار میآورد، یعنی این مازادِ طبیعی به سمپتومی فرهنگی بدل میشود، آن هم به دلیلِ تقاضایی که به تمدن تحمیل میکند تا با فضولاتی که خود تولدیش میکند، کاری کند و سروسامانش دهد. و بیشک راهی که بدان شیوه فضولات رانده میشود، شاخصهی تفاوتِ فرهنگی و هویتِ ملی را فراهم میآورد. به عنوانِ مثال طراحیِ توالتهایِ اروپایِ غربی را در نظر بگیرید. اسلاووی ژیژک خصایلِ ممیزهی توالتهایِ هر ملت و تفاوتها و هویتهایِ فرهنگیای را که بدانها اشاره دارند، شرح میدهد:
«در مستراحِ سنتیِ آلمانی، سوراخی که در آن، مدفوع پس از کشیدهشدنِ سیفون ناپدید میشود، در جلویِ دید قرار دارد به طوری که اول مدفوع در برابرِ ما قرار دارد تا بویش کرده، یا نشانههای بیماری را در آن وارسی کنیم؛ برعکس، در مستراحهایِ رایجِ فرانسوی سوراخ در پشت است – یعنی قرار است مدفوع هرچه سریعتر ناپدید شود؛ در نهایت، مستراحهایِ آنگلوساکسون (انگلیسی یا آمریکایی) نوعی ترکیبِ این دو را عرضه میکند، میانجیای میانِ این دو قطبِ متقابل – کاسهی توالت پر از آب است، از همینرو مدفوع در آن غوطهور است – مرئی لیکن بدونِ بو.» [#ژیژک، 1997]
شاخصههایِ ملی که در طرحِ توالت ظاهر شده است، متناظر با دیدگاههایِ وجودی، سیاسی و اجتماعیِ متفاوتِ این ملتها است: انضباط، محافظهکاری و متافیزیکِ آلمانی متمایز از «تعجیلِ انقلابی» و رادیکالیسمِ فرانسوی است. معنایِ روندِ توالتِ انگلیسی به شکلی متفاوت بروز میکند: عملگرایی یا پراگماتیسمِ فایدهمحور، لیبرالیسم و اقتصادِ اعتدالیِ آنها که زبانزدِ خاص و عام است.
(فرد باتینگ و اسکات ویلسن؛ #نشانه_های_شر ؛ ترجمهی شهریارِ واقفیپور، نشر چشمه)
@Kajhnegaristan
یادداشتی درباره ترامپ، بن سلمان و پهلوی
✍ سیاوش طلایی زاده
در حالی که هسته سخت حاکمیت امروز بی پرواتر از همیشه سیمای سرکوبگر خود را به نمایش میگذارد و لایه نرم و اخته حاکمیت (اصلاح طلبان) مبتلا به مرض بی تصمیمی است زمزمه هایی از سیاستی دیگر در گوشه و کنار ایران شنیده میشود که به گمان ما #مثلث_ترامپ_بن_سلمان_پهلوی بهترین نمایندگان آنند. مثلثی که خود را به عنوان "جایگزینی" برای حاکمان کنونی معرفی میکند و از حمایت گروههایی از مردم نیز برخوردار است. در این یادداشت میکوشیم دمی بر عناصر تشکیل دهنده این سیاست درنگ کنیم.
۱. به گمان ما مهمترین عناصر تشکیل دهنده این سیاست یکی آرمانشهر #جامعه_مرفه است و دیگری تحقق عملی #اراده.
الف. آرمانشهر جامعه مرفه: هنگامی که از حکومت پهلوی در برابر حکومت فعلی دفاع میشود معمولاً بر دو نکته تأکید میشود: نخست وضعیت معیشت و رفاه مردم و دوم برخورداری از سطحی از آزادیهای فردی و اجتماعی (آزادی پوشش، وجود مراکز تفریحی چون کاباره و...). شاید "لب ساحل" بهترین مکان تعین این آرمانشهر باشد: یعنی زمانی که مردم از حداقلی از رفاه اقتصادی برخوردارند و می توانند اوقات فراغت خود را به شادی در مکانی بگذرانند که در آن علی رغم آزادی و راحتی "کسی مزاحم کسی نمیشود".
به نظر میرسد شاهزاده جوان عرب نیز چنین آرمانشهری را دنبال میکند: مهمترین اصلاحاتی که وی در طول ماههای گذشته اجرا کرده بر به رسمیت شناختن حقوق و آزادیهای فردی متکی بوده است. و با توجه به نعمت نفت برای این کشور تأمین رفاه اقتصادی در کنار آزادیهای فردی وجهه اصلی همت بن سلمان است.
در مورد ترامپ نیز صرف یادآوری شمایل او برای درک این آرمانشهر کافی است: پیرمرد ثروتمند و کامجویی که به حداکثر "لذت" دسترسی دارد.
سیاست #سرکوب_میل (اصولگرایی) و #انکار_میل (اصلاح طلبی) در پررنگ شدن این آرمانشهر کامجویانه در میان گروههایی از مردم نقش اساسی داشته است: امروز بخش عظیمی از مردم خسته از شعارهای چهل ساله در جستجوی حداقلی از رفاه و امکان کامجویی هستند.
ب. اراده: در کنار شباهت محتوایی بالا هر سه ضلع این مثلث با تحقق قاطعانه و بی پروای اراده خود "فرم ناب" را به نمایش میگذارند. ترامپ که در طول کمتر از یک سال ریاست بر کاخ سفید تقریباً به همه وعده هایش عمل کرده است. بن سلمان نیز در اجرای اصلاحات خود فارغ از نظر اولیگارشی حاکم یا تشکیلات فقاهتی مصمم است و خاندان پهلوی به ویژه شخص رضاشاه نیز بی اعتنا به لفاظیهای روشنفکرانه با "چکمه های" خود "مدرنیته را به ایران آورد". در حالی که حسن روحانی همه امیدها را به یأس تبدیل کرد همتای امریکایی او به تمام وعده هایش جامه عمل پوشاند؛ در حالی که "بزدلی" خاتمی و اصلاح طلبان تحقق هر اصلاحی را منتفی میساخت، شاهزاده عرب بدون هیچ پشتوانه نظری خاصی اهدافش را پیش برده است. حامیان "شاهزاده" ایرانی نیز از او پوشیدن "چکمه های پدربزرگ" را مطالبه میکنند.
مرض بی تصمیمی و اختگی اصلاح طلبان در برجسته شدن این سیمای اراده گرا نقش محوری داشته است.
۲. ترکیب محتوای آرمانشهر رفاه و کامجویی با فرم اراده گرایی در عرصه سیاست چه چیزی به دست می دهد؟
سیاست فاشیستی. شمایل هیتلر و موسولینی را به خاطر آورید که چگونه با اراده خود جهانی را دگرگون کردند. و وعده فاشیستها را برای جبران تحقیرهای تاریخی و دستیابی به وضعیتی که در آن امکان کامجویی مطلق وجود دارد. سیاست فاشیستی عرصه تحقق اراده برای دستیابی به این وضعیت ارضای کامل است. و از همین رو هم ترامپ به گرایشهای فاشیستی متهم است و هم خصومتهای آشکار بن سلمان با ایران که خبر از جنگ تسلیحاتی در منطقه میدهد رنگ و بوی فاشیستی دارد. و البته سیاستهای فرهنگی دوران پهلوی نیز نیاز به یادآوری ندارد.
فراموش نکنیم که قاعده اصلی در سیاست فاشیستی بدل شدن "استثناء به قاعده است": "خطر دائمی تروریسم" یا خطر "پناهجویان" نمونه ای از همان عامل مزاحمی است که تصمیمات حاکم فاشیست را روا میسازد. یهودیان در جنگ دوم جهانی چنین نقشی را بر عهده داشتند.
امروزه به قول #آگامبن غلبه نگاه امنیتی به سیاست، فروکاستن نقش مردم به "افکار عمومی" و فقدان هرگونه عامل یا نهادی که مسئولیت شرایط کنونی را بر عهده بگیرد، گفتمان وضعیت استثنایی را به گفتمان بی چون و چرای سیاست معاصر تبدیل کرده است. گفتمانی که بوی بازگشت فاشیسم میدهد.
۳. بر ماست که ضمن نقد بی پروای هسته سخت و لایه نرم حاکمیت، به دغدغه #لاکان در مورد می ۶۸ نیز نیم نگاهی داشته باشیم: هدف جایگزین کردن "یک ارباب با اربابی دیگر" نیست؛ هدف برچیدن تمامی مناسبات سلطه است.
@Kajhnegaristan
✍ سیاوش طلایی زاده
در حالی که هسته سخت حاکمیت امروز بی پرواتر از همیشه سیمای سرکوبگر خود را به نمایش میگذارد و لایه نرم و اخته حاکمیت (اصلاح طلبان) مبتلا به مرض بی تصمیمی است زمزمه هایی از سیاستی دیگر در گوشه و کنار ایران شنیده میشود که به گمان ما #مثلث_ترامپ_بن_سلمان_پهلوی بهترین نمایندگان آنند. مثلثی که خود را به عنوان "جایگزینی" برای حاکمان کنونی معرفی میکند و از حمایت گروههایی از مردم نیز برخوردار است. در این یادداشت میکوشیم دمی بر عناصر تشکیل دهنده این سیاست درنگ کنیم.
۱. به گمان ما مهمترین عناصر تشکیل دهنده این سیاست یکی آرمانشهر #جامعه_مرفه است و دیگری تحقق عملی #اراده.
الف. آرمانشهر جامعه مرفه: هنگامی که از حکومت پهلوی در برابر حکومت فعلی دفاع میشود معمولاً بر دو نکته تأکید میشود: نخست وضعیت معیشت و رفاه مردم و دوم برخورداری از سطحی از آزادیهای فردی و اجتماعی (آزادی پوشش، وجود مراکز تفریحی چون کاباره و...). شاید "لب ساحل" بهترین مکان تعین این آرمانشهر باشد: یعنی زمانی که مردم از حداقلی از رفاه اقتصادی برخوردارند و می توانند اوقات فراغت خود را به شادی در مکانی بگذرانند که در آن علی رغم آزادی و راحتی "کسی مزاحم کسی نمیشود".
به نظر میرسد شاهزاده جوان عرب نیز چنین آرمانشهری را دنبال میکند: مهمترین اصلاحاتی که وی در طول ماههای گذشته اجرا کرده بر به رسمیت شناختن حقوق و آزادیهای فردی متکی بوده است. و با توجه به نعمت نفت برای این کشور تأمین رفاه اقتصادی در کنار آزادیهای فردی وجهه اصلی همت بن سلمان است.
در مورد ترامپ نیز صرف یادآوری شمایل او برای درک این آرمانشهر کافی است: پیرمرد ثروتمند و کامجویی که به حداکثر "لذت" دسترسی دارد.
سیاست #سرکوب_میل (اصولگرایی) و #انکار_میل (اصلاح طلبی) در پررنگ شدن این آرمانشهر کامجویانه در میان گروههایی از مردم نقش اساسی داشته است: امروز بخش عظیمی از مردم خسته از شعارهای چهل ساله در جستجوی حداقلی از رفاه و امکان کامجویی هستند.
ب. اراده: در کنار شباهت محتوایی بالا هر سه ضلع این مثلث با تحقق قاطعانه و بی پروای اراده خود "فرم ناب" را به نمایش میگذارند. ترامپ که در طول کمتر از یک سال ریاست بر کاخ سفید تقریباً به همه وعده هایش عمل کرده است. بن سلمان نیز در اجرای اصلاحات خود فارغ از نظر اولیگارشی حاکم یا تشکیلات فقاهتی مصمم است و خاندان پهلوی به ویژه شخص رضاشاه نیز بی اعتنا به لفاظیهای روشنفکرانه با "چکمه های" خود "مدرنیته را به ایران آورد". در حالی که حسن روحانی همه امیدها را به یأس تبدیل کرد همتای امریکایی او به تمام وعده هایش جامه عمل پوشاند؛ در حالی که "بزدلی" خاتمی و اصلاح طلبان تحقق هر اصلاحی را منتفی میساخت، شاهزاده عرب بدون هیچ پشتوانه نظری خاصی اهدافش را پیش برده است. حامیان "شاهزاده" ایرانی نیز از او پوشیدن "چکمه های پدربزرگ" را مطالبه میکنند.
مرض بی تصمیمی و اختگی اصلاح طلبان در برجسته شدن این سیمای اراده گرا نقش محوری داشته است.
۲. ترکیب محتوای آرمانشهر رفاه و کامجویی با فرم اراده گرایی در عرصه سیاست چه چیزی به دست می دهد؟
سیاست فاشیستی. شمایل هیتلر و موسولینی را به خاطر آورید که چگونه با اراده خود جهانی را دگرگون کردند. و وعده فاشیستها را برای جبران تحقیرهای تاریخی و دستیابی به وضعیتی که در آن امکان کامجویی مطلق وجود دارد. سیاست فاشیستی عرصه تحقق اراده برای دستیابی به این وضعیت ارضای کامل است. و از همین رو هم ترامپ به گرایشهای فاشیستی متهم است و هم خصومتهای آشکار بن سلمان با ایران که خبر از جنگ تسلیحاتی در منطقه میدهد رنگ و بوی فاشیستی دارد. و البته سیاستهای فرهنگی دوران پهلوی نیز نیاز به یادآوری ندارد.
فراموش نکنیم که قاعده اصلی در سیاست فاشیستی بدل شدن "استثناء به قاعده است": "خطر دائمی تروریسم" یا خطر "پناهجویان" نمونه ای از همان عامل مزاحمی است که تصمیمات حاکم فاشیست را روا میسازد. یهودیان در جنگ دوم جهانی چنین نقشی را بر عهده داشتند.
امروزه به قول #آگامبن غلبه نگاه امنیتی به سیاست، فروکاستن نقش مردم به "افکار عمومی" و فقدان هرگونه عامل یا نهادی که مسئولیت شرایط کنونی را بر عهده بگیرد، گفتمان وضعیت استثنایی را به گفتمان بی چون و چرای سیاست معاصر تبدیل کرده است. گفتمانی که بوی بازگشت فاشیسم میدهد.
۳. بر ماست که ضمن نقد بی پروای هسته سخت و لایه نرم حاکمیت، به دغدغه #لاکان در مورد می ۶۸ نیز نیم نگاهی داشته باشیم: هدف جایگزین کردن "یک ارباب با اربابی دیگر" نیست؛ هدف برچیدن تمامی مناسبات سلطه است.
@Kajhnegaristan
📘لاکان تمایز بین رواننژندی و روانپریشی را بهصورت پرسشی در خصوص عشق پیش میکشد: «تفاوت بین کسی که روانپریش است و کسی که روانپریش نیست در چیست؟ در این است که برای آدم روانپریش رابطهی عاشقانهای که او را بهعنوان یک سوژه منسوخ میکند تا جایی ممکن است که ناهمگونی ریشهای دیگری را مجاز میدارد. اما این عشق در عین حال یک عشق مرده است.» هر چند آدم روانپریش، به دلیل شدت تحملناپذیر عواطفی که دالهای دیگری برمیانگیزند، نمیتواند خود را از آن دالها جدا کند، اما همین ناتوانی است که در عین حال به او توان میدهند که دیگری را در حالت خلوصاش، یا «ناهمگونی ریشهای»اش، تجربه کند. برخلاف الگوی عشق به همسایهی مرده که کییرکهگور به عنوان نمونهی عالی عشق ارائه میکند، عشق آدم روانپریش خودش مرده است، در توپریِ مواجهاش با دیگری واقعی به سنگ بدل شده است. در حالی که چنین مواجههای با غیریت مطلقِ همسایه نمونهی عالی اخلاق از نظر لویناس است، از نظر لاکان، این نه اخلاقی است نه عشق واقعی. رواننژندی و روانپریشی مظاهر دو شیوهی غیرمتقارنِ شکست در دوست داشتن همسایه هستند: در حالی که آدم رواننژند در بیتوجهی به عدم امکانِ فرمان برای دوست داشتن همسایه بدل به سوژهی خودآئین میل میشود، آدم روانپریش ضمن موفقیت در تجربه کردن دیگری بهعنوان کسی که از بیخ و بن دیگری است، دوست داشتن همسایه، نه در حد معقول بلکه خیلی زیاد، از رسیدن به سوبژکتیویته باز میماند.📘
-------؛؛؛؛؛؛------------؛؛؛؛؛----
❗همسایه(سه جستار در تئولوژی سیاسی)/ کنت راینهارد❗
#گزیده_مطالعات
#راینهارد
#لاکان
#روانکاوی
@Kajhnegaristan
-------؛؛؛؛؛؛------------؛؛؛؛؛----
❗همسایه(سه جستار در تئولوژی سیاسی)/ کنت راینهارد❗
#گزیده_مطالعات
#راینهارد
#لاکان
#روانکاوی
@Kajhnegaristan
📘همسایه (بهعنوان چیزی که فروید در کتاب طرحی برای روانشناسی علمی با واژهی Nebenmensch از آن یاد میکند) همراه با خود «چیز» را حمل میکند، یعنی هستهی ژوئیسانس را که در دیگری است و برای من هم بیگانه، غریبه، غیرقابل بازشناسی، است هم صمیمی [یا آشنا] _ همان راز رانههای آسیبزای خود من. به گفتهی لاکان، «ما را از فرمولی که میگوید ژوئیسانس شرارتبار است گریزی نیست. فروید دست ما را میگیرد و به این نقطه رهنمون میشود: ژوئیسانس به این دلیل شرارتبار است که متضمن شرارت همسایه [le mal du prochain] است.» آنچه در فرضیهی دوست داشتن همسایه برای فروید ناخوشایند است دقیقاً این واقعیت است که این فرضیه ناراحتکنندهترین بصیرتهای خود او دربارهی سرشت ابرخود را در خود فشرده میکند، و در یک پارهگفتار واحد هم خشونت ژوئیسانس را مصرانه میخواهد هم آن را ممنوع میکند. از نظر فروید، همسایه تجسمی است از تعارض بنیادینی که هم در درون امر خانوادگی و امر اجتماعی حضور دارد هم در بین آنها، همان «غریبگی»ای که ذهن سوژهی عقل عملی را به خود مشغول میکند. تعارض بین امر خانوادگی و امر اجتماعی همان چیزی است که الهامبخش پروژهی تبدیل شخص به دیگری میشود، اما تعارضی که همسایه در درون هر یک از دو طرف، بهصورت فصل مشترک منفی آنها، به ودیعه مینهد مانع موفقیت چنین ترجمهای [تبدیل شخص به دیگری] میشود. میل خانوادگی مقدم بر مسؤولیت اجتماعی و شرط آن نیست، بلکه عکس آن صادق است: پاسخ به همسایه انحلال دیالکتیکیِ عشق ادیپی نیست، بلکه علت آن است. 📘
متن: همسایه(سه جستار در تئولوژی سیاسی)، کنت راینهارد
#راینهارد
#فروید
#لاکان
#روانکاوی
@Kajhnegaristan
متن: همسایه(سه جستار در تئولوژی سیاسی)، کنت راینهارد
#راینهارد
#فروید
#لاکان
#روانکاوی
@Kajhnegaristan
🟩 این امر که واقعیت مادی عمدتاً بر پایهی توهم یا تظاهر استوار است، اثرات مادی مستقیم آن را از بین نمیبرد، اثراتی که «واقعی»اند. وقتی که لاکان، در شرح خود بر صحنهی نمایش در هملت، این امر را پیش مینهد که حقیقت ساختارِ تخیل یا داستانپردازی را دارد، منظورش دقیقاً این است که جنبهای از «توهمِ تأتری» هست که خود حالت حقیقت است (یا میتواند باشد)، نه نقطهی مقابلاش. مسئلهی حقیقت هرگز صرفاً این نیست که آیا چیزی واقعاً روی داده یا فقط تظاهر و «بازی/نمایش» بوده؛ مسئلهی حقیقت معطوف است به رابطهی میان آنچه میبینیم (خواه واقعیت یا بازی) و امر واقعیای که ساختارش میدهد. واقعیت، به خودی خود، هرگز حقیقی یا دروغین نیست، بلکه میتوان گفت که جنبه یا اتصالی از واقعیتْ حقیقت خود را فراچنگ میآورد، یا، به بیان دقیقتر، بر نقطهای از امر واقعی انگشت میگذارد که ساختارش را تحمیل میکند. نمایش حتی اگر بر پایهی توهم استوار باشد، میتواند همین کار را بکند _ حتی این کار را میتواند به نحو کارآمدتری بکند، زیرا میتواند خطر کند و اتصال درست واقعیت را تولید کند یا بسازد. 🟪
❗متن: «توهم تأتری»، کمدی و امر غریب، چرا روانکاوی؟ سه مداخله، آلنکازوپانچیچ❗
#لاکان
#آلنکازوپانچیچ
@Kajhnegaristan
❗متن: «توهم تأتری»، کمدی و امر غریب، چرا روانکاوی؟ سه مداخله، آلنکازوپانچیچ❗
#لاکان
#آلنکازوپانچیچ
@Kajhnegaristan
🔵در ساختار عمل، لذت یا ارضای امیال هیچ جایی ندارد. همانطور که لاکان در سمینار خود در باب اخلاق روانکاوی اشاره میکند، کانت فقط و فقط یک احساس را همبسته و ملازم قاعدهی اخلاقی میداند، و آن رنج است. 🔵
🔻متن: بهترین جا برای مردن: تئاتر در فیلمهای هیچکاک، آلنکا زوپانچیچ 🔺
#کانت #لاکان
@Kajhnegaristan
🔻متن: بهترین جا برای مردن: تئاتر در فیلمهای هیچکاک، آلنکا زوپانچیچ 🔺
#کانت #لاکان
@Kajhnegaristan
#روانکاوی
📙سوژه نمیتواند خود را به مثابه ی سوژه ی تقسیم شده انتخاب کند بی آنکه نخست پاتولوژیِ رادیکال خودش را تجربه کرده باشد. به عبارت دیگر،سوژه نمیتواند خود را به مثابه سوژه (ی آزاد) انتخاب کند بی آنکه نخست از دل قلمرویی عبور کرده باشد که اصل موضوعه ی دترمینیسم، یا اصل موضوعه ی "روانشناختی زدایی" بر میسازد. اصل موضوعه ی دترمینیسم وجود زنجیرهای منسجم و "بسته" از علتهای اعمال سوژه را مفروض میگیرد، زنجیرهای که به طور کامل محرک ها و دلالت اعمال سوژه را توضیح میدهد. سوژه نمیتوانند خود را به مثابه ی سوژه انتخاب کند بی آنکه نخست به نقطه ای رسیده باشد که نه انتخابی اجباری بلکه انتخابی کنار گذاشته شده یا امکان ناپذیر است. این همان "انتخابِ" S است. انتخاب نا آزادی، انتخاب فرمانبرداری رادیکال از دیگری، انتخاب تعیّن یافتگیِ مطلقِ اعمال فرد به دست محرکها، علایق، و دیگر علتها. سوژه نخست باید به نقطهای برسد که در آن بیان گزاره هایی نظیر "من عمل می کنم" یا "من فکر میکنم" امکان ناپذیر می شود. با وجود این، گذار از این نقطه ی امکان ناپذیرِ نا- هستیِ خود فرد، جایی که در آن به نظر میرسد او درباره ی خود تنها می تواند بگوید "من نیستم"، شرط بنیادین دستیابی به جایگاه سوژه ی آزاد است. تنها در این نقطه، پس از اینکه اصل موضوعه ی دترمینیسم را تا به انتها ادامه دادیم، عنصر "پسمانده"ای پدیدار میشود که میتواند همچون مبنایی برای برساخت سوژه ی اخلاقی عمل کند. کانت این تجربه ی بیگانه شدگی رادیکال/ریشه ای در مبنای آزادی را چگونه توصیف و مفهوم پردازی می کند؟
کانت اغلب تاکید میکند که سوژه به مثابه ی فنومن هرگز آزاد نیست، و این که آزادی به سوبژکتیویته تنها در "جنبه "ی نومنالش "تعلق دارد".به نظر برخی از منتقدان، این موضوع به یک دوراهی امکان ناپذیر منجر میشود: آزادی، یا منحصراً به قلمرو نومن ها محدود می شود، و در نتیجه وقتی که نوبت به فهم عامل های انسانیِ واقعی می رسد به مفهومی کاملاً تهی تبدیل می شود، یا باید قادر باشد تغییرات حقیقی در این جهان به وجود آورد- اما در این صورت این ایده که آزادی نازمان مند و نونمال است باید رد شود. به عبارت دیگر، پرسش تبدیل میشود به :آدمی چگونه میتواند به یک و همان عامل، و در یک و همان زمان، هم کاراکتری تجربی و هم کاراکتری مطلقا معقول نسبت دهد؟ آدمی چگونه می توانند یک عمل را ضروری و در عین حال آزادانه قلمداد کند؟📙
---------؛؛؛؛؛؛؛؛؛-----------؛؛؛؛؛؛؛؛---------
اخلاقیات امر واقعی؛کانت،لاکان/آلنکا زوپانچیچ/مترجم؛علی حسن زاده/ص.53-54
#گزیده_مطالعات
#کانت
#لاکان
@Kajhnegaristan
📙سوژه نمیتواند خود را به مثابه ی سوژه ی تقسیم شده انتخاب کند بی آنکه نخست پاتولوژیِ رادیکال خودش را تجربه کرده باشد. به عبارت دیگر،سوژه نمیتواند خود را به مثابه سوژه (ی آزاد) انتخاب کند بی آنکه نخست از دل قلمرویی عبور کرده باشد که اصل موضوعه ی دترمینیسم، یا اصل موضوعه ی "روانشناختی زدایی" بر میسازد. اصل موضوعه ی دترمینیسم وجود زنجیرهای منسجم و "بسته" از علتهای اعمال سوژه را مفروض میگیرد، زنجیرهای که به طور کامل محرک ها و دلالت اعمال سوژه را توضیح میدهد. سوژه نمیتوانند خود را به مثابه ی سوژه انتخاب کند بی آنکه نخست به نقطه ای رسیده باشد که نه انتخابی اجباری بلکه انتخابی کنار گذاشته شده یا امکان ناپذیر است. این همان "انتخابِ" S است. انتخاب نا آزادی، انتخاب فرمانبرداری رادیکال از دیگری، انتخاب تعیّن یافتگیِ مطلقِ اعمال فرد به دست محرکها، علایق، و دیگر علتها. سوژه نخست باید به نقطهای برسد که در آن بیان گزاره هایی نظیر "من عمل می کنم" یا "من فکر میکنم" امکان ناپذیر می شود. با وجود این، گذار از این نقطه ی امکان ناپذیرِ نا- هستیِ خود فرد، جایی که در آن به نظر میرسد او درباره ی خود تنها می تواند بگوید "من نیستم"، شرط بنیادین دستیابی به جایگاه سوژه ی آزاد است. تنها در این نقطه، پس از اینکه اصل موضوعه ی دترمینیسم را تا به انتها ادامه دادیم، عنصر "پسمانده"ای پدیدار میشود که میتواند همچون مبنایی برای برساخت سوژه ی اخلاقی عمل کند. کانت این تجربه ی بیگانه شدگی رادیکال/ریشه ای در مبنای آزادی را چگونه توصیف و مفهوم پردازی می کند؟
کانت اغلب تاکید میکند که سوژه به مثابه ی فنومن هرگز آزاد نیست، و این که آزادی به سوبژکتیویته تنها در "جنبه "ی نومنالش "تعلق دارد".به نظر برخی از منتقدان، این موضوع به یک دوراهی امکان ناپذیر منجر میشود: آزادی، یا منحصراً به قلمرو نومن ها محدود می شود، و در نتیجه وقتی که نوبت به فهم عامل های انسانیِ واقعی می رسد به مفهومی کاملاً تهی تبدیل می شود، یا باید قادر باشد تغییرات حقیقی در این جهان به وجود آورد- اما در این صورت این ایده که آزادی نازمان مند و نونمال است باید رد شود. به عبارت دیگر، پرسش تبدیل میشود به :آدمی چگونه میتواند به یک و همان عامل، و در یک و همان زمان، هم کاراکتری تجربی و هم کاراکتری مطلقا معقول نسبت دهد؟ آدمی چگونه می توانند یک عمل را ضروری و در عین حال آزادانه قلمداد کند؟📙
---------؛؛؛؛؛؛؛؛؛-----------؛؛؛؛؛؛؛؛---------
اخلاقیات امر واقعی؛کانت،لاکان/آلنکا زوپانچیچ/مترجم؛علی حسن زاده/ص.53-54
#گزیده_مطالعات
#کانت
#لاکان
@Kajhnegaristan
📙معشوق کسی واقع شدن رویدادی بس خشن و آسیب زاست زیرا معشوق کسی واقع شدن سبب میشود؛ من شکاف میان آنچه که به مثابه موجودی "معین و قطعی" هستم و آن موجود "مجهول" دست نیافتنی از من را که سبب عشق میشود مستقیما احساس کنم.
تعریف #لاکان از عشق : عشق یعنی بخشیدن چیزی به کسی که فاقد آن است. را باید با این عبارت تکمیل کرد؛... و به کسی که خواهان آن نیست.📙
❗ "پنج نگاه زیر چشمی به خشونت"❓
✍️ اسلاوی ژیژک
@Kajhnegaristan
تعریف #لاکان از عشق : عشق یعنی بخشیدن چیزی به کسی که فاقد آن است. را باید با این عبارت تکمیل کرد؛... و به کسی که خواهان آن نیست.📙
❗ "پنج نگاه زیر چشمی به خشونت"❓
✍️ اسلاوی ژیژک
@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
.
📒برخلاف ادعاهایی که بسیاری از شارحان چپ اندیشههای لاکان مطرح کردهاند، تئوری روانکاوی لاکانی و خود شخص ژاک لاکان از سویههای بسیار محافظهکارانهای برخوردار هستند. به طور کلی از منظر روانکاوی در پس تمامی رفتارهای آدمی انگیزههای پنهانی وجود دارد که معمولاً افراد از آنها ناآگاه هستند. بر همین اساس هر گونه سیاستی که با بهرهبرداری از انواع احساسات و هیجانات انسانی، تودهها را به کنشهایی مثل طغیان، شورش، انقلاب، یا حتی اعتراض جمعی دعوت میکنند، در واقع غفلتی ویرانگر از سطوح ناخودآگاه رفتار آدمی را پدید میآورند که نتیجه آن از نظر لاکان احتمالاً همواره وضعیتی وخیمتر از وضعیت موجود و سرشاز از نابرابری، ظلم و استبداد خواهد بود. لاکان معتقد بوده است که در اکثر رفتارهای اعتراضی در برابر ظلم و استبداد عملاً میلی پنهان و شدید به قرار گرفتن در معرض ظلم و استبدادی بیشتر وجود دارد! در این جمله الیزابت رودینسکو با اتکا به همین رویکرد کلی در روانکاوی تاکید میکند که از نظر لاکان کنشهای انقلابی در اکثر موارد به خدایگانسالاری (دسپوتیسم) منجر میشود و خدایگانسالاری چیزی نیست جز ظهور ارباب یا خداوندگاری جدید که اقتدار و استبداد او این بار هیچ مرز و محدودیتی نخواهد داشت و میل سوژههای انقلابی به ظلم بیشتر را برآورده خواهد کرد!📒
#لاکان #رودینسکو
@Kajhnegaristan
📒برخلاف ادعاهایی که بسیاری از شارحان چپ اندیشههای لاکان مطرح کردهاند، تئوری روانکاوی لاکانی و خود شخص ژاک لاکان از سویههای بسیار محافظهکارانهای برخوردار هستند. به طور کلی از منظر روانکاوی در پس تمامی رفتارهای آدمی انگیزههای پنهانی وجود دارد که معمولاً افراد از آنها ناآگاه هستند. بر همین اساس هر گونه سیاستی که با بهرهبرداری از انواع احساسات و هیجانات انسانی، تودهها را به کنشهایی مثل طغیان، شورش، انقلاب، یا حتی اعتراض جمعی دعوت میکنند، در واقع غفلتی ویرانگر از سطوح ناخودآگاه رفتار آدمی را پدید میآورند که نتیجه آن از نظر لاکان احتمالاً همواره وضعیتی وخیمتر از وضعیت موجود و سرشاز از نابرابری، ظلم و استبداد خواهد بود. لاکان معتقد بوده است که در اکثر رفتارهای اعتراضی در برابر ظلم و استبداد عملاً میلی پنهان و شدید به قرار گرفتن در معرض ظلم و استبدادی بیشتر وجود دارد! در این جمله الیزابت رودینسکو با اتکا به همین رویکرد کلی در روانکاوی تاکید میکند که از نظر لاکان کنشهای انقلابی در اکثر موارد به خدایگانسالاری (دسپوتیسم) منجر میشود و خدایگانسالاری چیزی نیست جز ظهور ارباب یا خداوندگاری جدید که اقتدار و استبداد او این بار هیچ مرز و محدودیتی نخواهد داشت و میل سوژههای انقلابی به ظلم بیشتر را برآورده خواهد کرد!📒
#لاکان #رودینسکو
@Kajhnegaristan
📙فیلیکس با من در باب آنچه او از همان زمان "ماشینهای میل گر" می خواند حرف زده بود: او هم تصوری نظری و هم عملی از ناخودآگاه داشت به مثابه ماشین، از ناخودآگاه شیزوفرنیک. در نتیجه ،من خودم معتقد بودم که فلیکس از من جلوتر است. اما به رغم این ماشینآلات ناخودآگاه، همچنان بر مبنای ساختارها، دال ها، فالوس و امسالهم حرف می زد. البته خیلی هم عجیب نبود، زیرا بسی مدیون لکان بود (همانطور که من بودم). اما احساس می کردم که همه چیز بهتر پیش خواهد رفت اگر مفاهیم درست را بیابیم،به جای استفاده کردن از انگاره هایی که حتی برگرفته از جنبه های خلاقانه ی اندیشه لکان نیز نبودند بلکه برآمده از ارتودوکسی ای بودند که حول وی ساخته شده بود. لکان خود میگوید: "کسی نیست کمکم کند". ما هم گفتیم خوب ما کمی کمک شیزوفرنیک به او می کنیم. و بیشک ما بسی مدیون لکانیم، چراکه انگاره هایی چون ساختار، امر نمادین، یا دال را دور ریختیم، همان انگاره هایی که سراسر بر خطا هستند، و خود لکان هم همواره آنها را واژگون میکرد تا جنبه س معکوس آنها را نشان دهد.📙
؛؛؛------------؛؛؛؛؛؛---------------------
#گزیده_مطالعات
#دلوز
#لاکان
#روانکاوی
#شیزوکاوی
فلسفه ی دلوز/دانیل وارن اسمیت/ترجمه؛سید محمدجواد سیدی/ ص.۶۳۲-۶۳۳
@Kajhnegaristan
؛؛؛------------؛؛؛؛؛؛---------------------
#گزیده_مطالعات
#دلوز
#لاکان
#روانکاوی
#شیزوکاوی
فلسفه ی دلوز/دانیل وارن اسمیت/ترجمه؛سید محمدجواد سیدی/ ص.۶۳۲-۶۳۳
@Kajhnegaristan