کژ نگریستن
3.37K subscribers
680 photos
303 videos
732 files
369 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
‍ این زندگیِ صرفه‌جویانه و بی‌مال‌ومَنال که با بیماری تحلیل می‌رود، این بدنِ لاغر و نحیف، این چهره‌ی خرمایی و بیضَوی با آن چشم‌هایِ سیاهِ پُرتلألؤ ـــ چگونه می‌توان اثري را توضیح داد که این زندگی، بدن، چهره، و چشم‌ها از آکندن از خودِ زندگی و از داشتنِ قدرتي همسان با زندگی به دست می‌دهند؟ اسپینوزا در سرتاسرِ طریقِ زیستن و اندیشیدن‌اش تصویري از یک زندگیِ ایجابی و آری‌گویانه را پیش می‌افکند، تصویري که در مقابلِ تظاهرهایي که انسان‌ها را خرسند می‌سازند، قد عَلَم می‌کند. این انسان‌ها نه‌تنها از تظاهرشان خرسند می‌شوند، بلکه سرشار از حسِّ نفرت و شرمساری در قبالِ زندگی هستند؛ همان انسانیّتي که ذوقِ خودتخریب‌گری و تکثیرِ کیش‌هایِ مرگ را در سر دارد، انساني که به یگانگیِ ظالم و بنده، کشیش، قاضی، و سرباز علاقه دارد، و همواره مشغولِ زمین‌گیر کردنِ زندگی، فلج‌کردن، کشتنِ بی‌درنگ یا تدریجیِ آن، پنهان‌کردن یا خفه‌کردنِ آن با قوانین، مالکیّت‌ها، وظایف، و امپراتوری‌ها است ــــ اسپینوزا همین موارد را به عنوانِ خیانت به جهان و نوعِ بشر در جهان تشخیص می‌دهد. کولِروس، شرحِ‌حال‌نویسِ وی، گزارش می‌دهد که اسپینوزا شیفته‌یِ جنگِ عنکبوت‌ها بود: «اسپینوزا به دنبالِ عنکبوت‌ها بود، و آن‌ها را به جنگ با یکدیگر می‌انداخت، یا حشراتي را در درونِ تارِ عنکبوت می‌انداخت، و با چنان لذّتي نگاهشان می‌کرد که گاه از فرطِ قَهقَهه به خود می‌پیچید.» حیوانات دستِ‌کم خَصیصه‌یِ بیرونیِ تقلیل‌ناپذیرِ مرگ را به ما می‌آموزانند. گرچه آن‌ها ضرورتاً یکدیگر را به رویارویی با مرگ سوق می‌دهند، امّا مرگ را در درونِ خویش حمل نمی‌کنند: یک «مواجهه‌یِ نامناسبِ» اجتناب‌ناپذیر در مرتبه‌یِ موجوداتِ طبیعی. امّا آن‌ها هنوز آن مرگِ درونی یا سادومازوخیسمِ ظالم-بنده را ابداع نکرده‌اند. در بَطنِ سرزنشي که هگل به خاطرِ نادیده‌گرفتنِ امرِ منفی و قدرت‌اش بر اسپینوزا روا می‌دارد، تنها شکوه و معصومیّتِ اسپینوزا و اکتشافِ خاصِ خودِ او مستتر است. در جهاني که امرِ منفی آن‌ را مصرف کرده و شیره‌اش را چَلانده‌ است، اسپینوزا به زندگی و قدرت‌اش برایِ به چالش کشیدنِ مرگ، درافتادن با شور و شوقِ مرگ‌آورِ‌ انسان‌ها، قواعدِ خیر و شرّ، و عادل و ناعادل اعتمادِ کافی دارد. او آن‌قدر به زندگی اطمینان دارد که همه‌یِ اَشباحِ امرِ منفی را محکوم کند. اخراج از اجتماع، جنگ، ظلم و ستم، اِرتجاع، و انسان‌هایي که چنان برایِ بندگی‌شان می‌جنگند که برایِ آزادی‌شان، همگی به جهاني شکل می‌دهند که اسپینوزا در آن می‌زیَد. در نظرِ او، همه‌ی شیوه‌هایِ تحقیر و فروشکستنِ زندگی، همه‌ی شکل‌هایِ امرِ منفی دو سرچشمه‌ دارند: سرچشمه‌ی اوّل رو به بیرون و سرچشمه‌ی دوّم رو به درون می‌چرخد، همچون کینه‌توزی و وجدانِ مُعَذَّب، نفرت و گناه. [اسپینوزا در رساله‌یِ موجزِ خود می‌گوید] «نفرت و افسوس دو دشمنِ اصلیِ نژادِ بشر هستند.» او این سرچشمه‌ها را هربار به این خاطر محکوم می‌کند که به آگاهیِ انسان پیوند می‌یابند و تا وقتی که آگاهی و بصیرتي جدید، و به‌علاوه اشتیاقي نو به زیستن وجود دارد، پایان‌ناپذیر هستند. اسپینوزا ابدیّت را احساس و تجربه می‌کند.

( #ژیل_دلوز ؛ #اسپینوزا : فلسفه‌یِ عملی ؛ ترجمه‌یِ #پیمان_غلامی ؛ نشرِ دِهگان )

@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
‍ «مادرِ هرزگی شادمانی نیست، بلکه ناشادمانی است.»
( #فردریش_نیچه ؛ #انسانی_زیاده_انسانی ؛ پراکنده‌گویی، قطعه‌ی ۷۷ )

«ممکن نیست نشاط افراطی باشد، بلکه همواره [برایِ انسان] خیر است و برعکس، افسردگی همواره [برایِ انسان] شرّ است.
خنده و شوخی چیزی جز لذّت نیست و به همین دلیل بذاته [برایِ انسان] خیر است. بنابراین فقط خرافاتِ سختگیر و ملال‌آور انسان را از خندیدن باز می‌دارند.»
( #اسپینوزا ؛ #اخلاق ؛ ترجمه‌ی محسن جهانگیری )

پ.ن: قیدِ «برایِ انسان» را در کروشه برایِ این به متن افزودم که تأکید کنم اسپینوزا مانندِ نیچه، به حقیقتِ مستقلِ خیر و شرّ در عالَم معتقد نیست، بلکه نسبت به انسان آن را همچون قراردادی اسمی برمی‌کشد. اسپینوزا مانندِ نیچه معتقد است خیر نسبت به انسان هرآنچیزی است که قدرتِ فعالیتِ بدن را افزایش می‌دهد.

م.رضائیان


@Kajhnegaristan
«بشو آنچه هستی!» در منظره‌ی ابدیت !

این جمله‌‌ی نیچه را با ارجاع به #اسپینوزا تفسیر می کنیم.

👈 اسپینوزا می گوید: «اراده را فقط می‌توان علتِ موجب نامید نه علتِ آزاد.» [ #اخلاق‌ ؛ بخش اول ؛ قضیه‌32]

این اسپینوزا بود که با قاطعیت، هرگونه آزادی اراده را نفی کرد. اما آیا او به جبر اعتقاد داشت؟ از منظری بله و از منظرِ دیگری خیر. جبرِ اسپینوزایی، کمی متفاوت است از جبرِ عادی که از آن در فلسفه سخن رانده می‌شود. اسپینوزا به جوهرِ جهان اعتقاد داشت، اما مانند کانت به نمود و بود معتقد نبود. کانت می گفت هرچه ما می بینیم، نمودی (ظاهری) از دنیایِ واقعی (شیء فی نفسه) است. در واقع ما نمی توانیم هرگز به حقیقتِ جهان دست پیدا کنیم و باطن جهان را نخواهیم دید. کانت با این دیدگاه، جهان را به یک نقابی شبیه ساخت که بر جهان حقیقی زده شده است. اسپینوزا اما،‌ هرگز به این تفاسیر معرفت شناختی نپرداخت. او جهان را همانطور که می دید،‌ واقعی می دانست. اما آیا دیدگاه اسپینوزا، به همین سادگی است، و به یک دیدِ تجربیِ صرف تقلیل می یابد؟ خیر. مبحثِ جوهرِ اسپینوزا، مبحثی است که در عین سادگی، بسیار پیچیده است. او جانِ جهان را جوهر می دانست، و در عین حال قائل نبود که جهانی که می بینیم، ظاهرِ جهان حقیقی است. او می گفت بستگی دارد که با چه دیدی به آن بنگریم: اگر جهان را از دیدِ جوهریت بنگریم، همه چیز آشکارا باطن و حقیقتِ جهان است،‌ اما اگر از دیدِ غیر جوهری بنگریم، جز احوالات متناقض چیزی در نمی یابیم.

نگاهِ جوهری (یا منظرِ ابدیت) اسپینوزا، دستمایه‌ی #سورن_کی‌یرکگار (فیلسوف دانمارکی، که وی را به همراه نیچه پدر اگزیستانسیالیسم می دانند) نیز شد. کی‌یرکگار بنیادِ قضیه‌ی "شهسوارِ ایمانِ" خویش را بر اساس همین نگاه قرار داد. اما ارتباط همه‌ی اینها با حرف نیچه چیست؟ در دیدگاه اسپینوزایی، جهان و هرچه در آن است (از جمله انسان) حالاتِ جوهرِ راستین است، و به ضرورت از جوهر ناشی می‌شود. یعنی از دیدِ ابدیت، هیچ اتفاقی در عالم نیست مگر آن که‌ "باید اتفاق می‌افتاد". اما این جبرگرایی، در مقابل جبرگرایی ماتریالیستی قرار می گیرد که همه چیز را به علت و معلول عادی نسبت می دهد. اسپینوزا در عین حال که علت و معلول را در حالات امری قطعی و یقینی می داند، در عین حال تمام علت های بینهایت را ناشی از جوهری واحد و راستین می داند، که حاکم بر تمامی این علت هاست.


بدین ترتیب، برای مثال، هرچه انسان می کند، همانی است که "باید می‌کرد". اگر انسان تصمیم بگیرد دانشمند شود،‌ درست است که خودش تصمیم گرفته، اما تصمیمش منوط به دلایلی بوده است که در نهایت بر می گردد به ضرورت جوهری. از طرفی اگر تصمیم بگیرد دزد شود، نیز به همین منوال. انسان از دید حالاتِ‌ جوهر،‌ انتخاب می کند، و از دیدِ جوهری (از دید ابدیت) همانی می شود که هست. حال گفتار نیچه مبنی بر اینکه «بشو آنچه هستی» روشن‌تر می شود. نیچه با این گزین گویه، نمی‌خواهد ما را به انجامِ عملی دعوت کند. «بشو آنچه هستی» گزاره‌ای امری نیست. این گزاره ما را امر نمی‌کند که کاری بکنیم، بلکه برعکس، ما را از بارِ مسئولیتِ تکالیفِ واهی نجات می‌بخشد. بنیانِ این گزاره مبتنی بر فلسفه‌ی اسپینوزاست، چراکه انسان را دعوت می‌کند ضرورتِ خود را دریابد، بی‌گناهیِ خویش را تایید کند، وجدانِ معذبِ خود را به کناری نهد، خویشتنِ خویش را با همه‌ی انتخاب‌هایی که در گذشته کرده، و در آینده خواهد کرد در آغوش کشد و بپذیرد. «بشو آنچه هستی» از دید ابدیت می‌نگرد: هرآنچه هستی، به ضرورتِ جوهرینی هستی، که طبیعت بر تو مستولی داشته است، نه آنکه تو هیچکاره بوده‌ای، بلکه درست به خاطرِ اینکه «خودت همه‌ی انتخاب‌هایت را به سرانجام رسانده‌ای» شایسته‌ی آن هستی که همین باشی!

نیچه در #غروب_بت_‌ها (بخش یکم، قطعه10) می‌گوید: «از کرده‌هایِ خویش هیچ هراسان مباش و بی‌سرپرست‌شان مگذار! - پشیمانی کارِ پسندیده‌ای نیست». چرا پشیمانی کارِ پسندیده‌ای نیست؟ زیرا آدمی را از حالتِ اصیلِ خویش که دیدِ ابدیِ اسپینوزایی است دور می‌کند: وقتی انسان پشیمان می‌شود، وقتی ابراز ندامت و توبه می‌کند، همزمان تایید می‌کند که خویشتنِ خویش را دوست نمی‌دارد، و خودش مسئولِ انتخاب‌هایش است. او گمان می‌کند با «پشیمان‌ شدن» می‌تواند گذشته‌اش را نجات بخشد، درحالی که از منظر نیچه، نجاتِ گذشته در پذیرش، و آری‌گویی، به تمامیِ گذشته‌ به طورِ یکجاست. تمامیِ گذشته، به زیباییِ هرچه تمام‌تر، ضرورتی ابدی بوده است. این دیدگاه هرگز جایی برای ناراحتی و پشیمانی از گذشته باقی نمی‌گذارد و آدمی هرآنچه که «هست» را آری می‌گوید.

م. رضائیان

@Kajhnegaristan
#اسپینوزا در یکی از نوشته هایش در بیان اینکه خدا و طبیعت را یکی می‌داند، تعبیر مؤثری بکاربرده که بسیار به دل من می‌نشیند.
می‌گوید: "درک این امر برای هیچ‌کس دشوار نیست که کسی عشقِ شورانگیز به طبیعت داشته باشد؛ ولی اگر چنین کسی توقع کند که طبیعت هم متقابلاً به او عشق بورزد، خواهیم گفت دیوانه است. خوب، از آنجا که طبیعت همان خداست و غیر از او نیست، پس آنچه گفتیم در مورد خدا هم صدق می‌کند. عشق ورزیدن به خدا ما را به سعادت می‌رساند، ولی پوچ و بی معناست که توقع کنیم که خدا هم عاشق ما باشد"

( #برایان_مگی /از کتاب: فلاسفهٔ بزرگ )


@Kajhnegaristan
‍ «آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است.»
[#اسپینوزا]


▪️آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است. ترس آن ریشه‌ای است که خرافات از آن بر می‌رویَد، می‌پاید، و تغذیّه می‌شود... مردم تا آن‌جا که مغلوبِ ترس باشند، آماده‌یِ زودباوری‌اند.

▪️توده‌یِ مردم هرآن‌چه زیرِ نفوذِ ادیانِ جعلی می‌پرستند چیزی جز اوهام و خیالاتِ ذهن‌هایِ افسرده و ترسیده نیست؛ هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانی‌ها بوده است، خرافاتی‌ها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشته‌اند... هیچ‌چیز به اندازه‌یِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست... همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین باشد چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیره‌کننده‌تر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدید‌ترین درجه‌ای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان داده‌اند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر می‌کنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمی‌گذارند، چه برسد به جایی برای شک.

▪️بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومت‌هایِ خودکامه، و آن‌چه مطلقاً لازمه‌یِ آن‌هاست، نگه‌داشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این-سو-آن-سو می‌کشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجه‌یِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود می‌جنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود می‌جنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نه‌تنها خفّت‌بار نمی‌دانند بلکه آن را افتخاری عظیم می‌شمارند.

📕( #باروخ_اسپینوزا ؛ #رساله‌_الهی_سیاسی ؛ ترجمه‌یِ علی فردوسی)

@Kajhnegaristan
#آموزش_سیاسی

💠 بسیاری از مردم فکر می کنند که آموزش سیاسی یعنی آموزش ایدئولوژیک یا حزبی. اینکه مثلا از افراد بخواهیم طرفدار #لیبرالیسم یا #مارکسیسم بشوند.

💠 من دراین باره بر می‌گردم به #کانت و اینکه چه شرایطی باید فراهم شود که افراد بتوانند جامعه را خودشان اداره کنند نه اینکه یک آقا بالاسر داشته باشند که او ارشادشان کند. جامعه باید به این درجه از مسئولیت و آگاهی برسد که خود را مرتب مورد سؤال قرار بدهد و مدام در آن واکنش‌های دموکراتیک صورت بگیرد.

💠 مسأله این نیست که کسی را به قدرت برسانید و بعد از مدتی سرنگون‌اش کنید. حرف اصلی این است که باید سیاست را از پایه ایجاد کرد و این تنها با آموزش جامعه ممکن می‌شود. به قول هگل، ما در اینجا با یک خودآموزی جمعی‌ و تاریخی‌ مواجه هستیم.

💠 ما مدرن‌ها، متأسفانه باور داریم که به گفته لایبنیتس در «بهترینِ جهان‌های ممکن» زندگی می‌کنیم زیرا در تکنولوژی و صنعت مرزهای سابق را رد کرده‌ایم و وضعیتِ امروز ما، غایتِ سعادت بشر است. این موضوع تبدیل به یک بینش جهانی شده که من شدیدا با آن مخالفم زیرا چنین بینشی اجازه نمی‌دهد که ما نگاه اجتماعی و سیاسی‌مان را اصلاح کنیم. در وضعیت فعلی، به قول #اسپینوزا ما نیاز به «اصلاح شعورمان» داریم.

💠 نگرشی که انسان مدرن به جهان دارد نگرش دکارتی است یعنی اینکه انسان خود را مالک و سرور جهان می داند و همه چیز اطراف‌اش را برای لذت‌جویی شخصی مصرف می‌کند. دغدغه‌های چنین انسانی، می‌شود رسیدن به پول بیشتر و داشتن اُرگاسم طولانی‌تر و کسب قدرت نامحدود. از میان این وضعیت است که دونالد #ترامپ بیرون می‌آید و می شود الگو برای بسیاری آدم‌ها.

💠 اما در نهایت هنوز هم مسأله اصلی، داشتنِ شفقت و همدلی است. وقتی ما در حوزه‌ی عمومی شفقت و همدلی نداشته باشیم، به یک فلاکت عمومی و روزمرگی احمقانه دچار می‌شویم که گرفتاری اصلی دوران مدرن است. اسیر روزمرگی شدن به معنای پایان پرسشگری و اندیشیدن است.

❇️استاد رامین جهانبگلو،
فیلسوف سیاسی و شرق شناس

@Kajhnegaristan
هر چقدر دولت در منع آزادی گفتار بیشتر سعی کند، به همان اندازه لجاجت و پافشاری مردم نیز در مقاومت بیشتر می‌گردد

#اسپینوزا

--------------------------------
کانال ما را به دوستانتان معرفی بکنید 👇

@Kajhnegaristan
🌏فیلسوف نمی‌تواند درونِ هیچ محیطِ اجتماعی‌ای گنجانده شود. او مناسبِ هیچ‌یک از آن‌ها نیست. بی‌تردید او در محیط‌هایِ دموکراتیک و آزاد‌اندیش بهترین شرایطِ زندگی، یا در عوض بهترین شرایطِ بقاء را می‌یابد. اما نزدِ او این محیط‌هایِ اجتماعی صرفاً ضامنِ آن‌اند که بد-اندیشان نخواهند توانست زندگی را مسموم یا معیوب سازند...

مادامی که اندیشه آزاد و از همین‌رو، سَرزنده باشد، هیچ سازشی در کار نیست؛ وقتی چنین وضعیّتی مهیّا نشود، همه‌یِ سرکوب‌هایِ دیگر نیز ممکن هستند، و پیشاپیش تحقّق یافته‌اند، به طوری که هر کنشی مجرمانه است و هر زندگی‌ای تهدید می‌شود. قطعاً فیلسوف مطلوب‌ترین شرایط را در دولتِ دموکراتیک و در محفل‌هایِ آزاداندیش می‌یابد. اما او هرگز مقاصدش را با مقاصدِ دولت یا اهدافِ محیطِ اجتماعی خلط نمی‌کند، زیرا او خواستارِ آن نیروهایی در اندیشه است که از اطاعت و سرزنش اجتناب می‌ورزند و تصویرِ زندگی را فراسویِ خیر و شر ایجاد می‌کنند، همان معصومیّتِ سخت‌گیرانه‌ای که بدونِ شایستگی یا مجرمیّت است. فیلسوف می‌تواند در دولت‌هایِ گوناگونی اقامت داشته باشد، او می‌تواند محیط‌هایِ اجتماعیِ متنوعی را تسخیر کند، اما به شیوه‌یِ یک گوشه‌نشین، یک سایه، یک مسافر، یا ساکنِ مهمان‌خانه...🌏

#ژیل_دلوز
#اسپینوزا_فلسفه‌_عملی



@Kajhnegaristan
#روانکاوی




📙#فروید به ندرت به #اسپینوزا ارجاع می دهد، اما در یکی از گریزهایی که می زند، فارغ از هر معنایی که داشته باشد، ادعا می کند که وی همواره در محیطی «اسپینوزیستی» به سر برده است. تنی چند از همکاران وی (لو آندرئاس سالومه، ویکتور تاوسک) آموزه ها و شخصیت اسپینوزا را به خوبی می شناختند. وانگهی، شمار مشخصی از بن مایه های فرویدی، مضامین عمدہ کتاب «اخلاق» را بدون هرگونه تکرار یا تقلید به یاد می آورند: پیش از همه، این ایده که امر روان‌شناختی را نمی توان به امر آگاه در روان فروکاست، و رخدادهایی که در قلمرو روان شناسی به وقوع می پیوندند خود را در ساحت بدن آشکار می سازند. اغلب، شبح اسپینوزا بر فراز تاریخ روانکاوی در گشت و گذار بوده است. هنگامی که ژاک لکان با نهاد روانکاوی رسمی بر سر دفاع یک تنه از برخی تزهای خاص خویش قطع رابطه کرد که به نظر وی بیشتر با حقیقت فرویدی مطابقت داشتند، برای به دست دادن نمونه ای تاریخی از وضعیت خویش، طرد اسپینوزا را از کنیسه یهودیان آمستردام یادآوری می کند.📙


-پی‌یر فرانسوا مورو
از کتاب «بازیابی مکرر: قدرت اسپینوزا از کجا می آید؟»، ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی


@Kajhnegaristan
ما و کرونا
محمدمهدی اردبیلی

"ترس آن بیخی است که خرافات از آن برمی‌جوشد، می‌پاید و تغذیه می‌شود" (#اسپینوزا، رساله‌ی الهی-سیاسی)

📘فضا بوی مرگ نمی‌دهد، بوی ترس می‌دهد. وحشت از بیماری را می‌شود در همه جا احساس کرد. از گسترش روزافزون ماسک‌ها گرفته تا خلوت شدن تدریجیِ معابر و لغو شدن اجتماعاتِ "غیرضروری!". در میان بی‌اعتمادی کامل به یک سیستم ناصادق و ناکارآمد و نیز فروپاشی اعتماد اجتماعی، انسان‌ها خود را تنها حامی خودشان می‌پندارند. اینجا اصالت با فردیت و اصل بقاست: تجربه‌ای شبیه "وضع طبیعیِ" هابز. هر انسان به دیگری به مثابه‌ی تهدید می‌نگرد. امروز در ایران، ایده‌ی "انسان گرگ انسان" به وضوح قابل مشاهده است.

آنها که چند روزی است از خانه بیرون نیامده‌اند. آنها که در خانه نیز ماسک بر صورت می‌زنند. آنها که از فرط استعمال الکل و ضدعفونی‌کننده پوستشان را زخم کرده‌اند. آنها که همه چیز را می‌سابند. آنها که با کوچکترین سرفه‌ای در جمع به یکدیگر حمله می‌کنند. آنها که همیشه به دنبال بهانه‌ای برای تعطیلی‌اند. آنها که داروخانه‌ها را متمدنانه غارت کرده‌اند. آنها که دو یا سه ماسک را روی هم می‌گذارند. آنها که از ترسِ مرگ خودکشی کرده‌اند. آنها که تمام تمهیداتشان بیهوده است. آنها که با خودکارِ شخصی خود رای داده‌اند. آنها که فراموش می‌کنند. آنها که روابط عاطفیِ انسانی را، بوسه و مصافحه و آغوش را، شرّ معرفی می‌کنند. آنها که به فوبیا معتادند. آنها که خوره‌ی اخبار و شایعاتند. آنها که فرصتی برای ارضای وسواس‌های ذهنی‌شان یافته‌اند. آنها که فقط می‌کوشند زنده بمانند اما تاکنون به این فکر نکرده‌اند که چرا؟ آنها ماییم.

فرداروزی ماجرای #کرونا هم تمام می‌شود. طبیعت قدرتش را به رخ ما انسان‌های از خود مطمئن می‌کشد و دقیقاً از مجاریِ ارتباطات انسانی، غربال‌گری‌اش را انجام می‌دهد. پیرها و ضعفا را حذف می‌کند و زمین کمی خلوت‌تر می‌شود. و همه چیز به روالِ "طبیعی!" بازمی‌گردد. طبیعت نفسی می‌کشد و ماجرایی دیگر آغاز می‌شود. آن روز روسیاهی به زغال نمی‌ماند و فراموشی همه چیزِ ما را می‌شوید: ما بی‌چرا زندگان. آن روز تا چه حد می‌شود بازهم به لبخندها و بوسه‌ها و آغوش‌ها اعتماد کرد؟ آیا هر تجربه‌ای از این دست، باعث نمی‌شود ما بازهم، از تمدن، از بشریت، بیشتر قطع امید کنیم؟📘



@Kajhnegaristan
📘اسپینوزا در ذیل بخش اول بحث میکند، به پناه بردن به علت غایی اراده خدا،ماءمن جهل،منجر می گردد. زیرا آزادی موهومی که ما به خدا منتسب می کنیم تا وی بتواند آن را به نوبه خویش به ما ارزانی دارد خود علت یا جزئی است از شبکه‌ای از علل که، همانگونه که اسپینوزا در پیشگفتار "رساله الهیاتی- سیاسی" می‌گوید: "سبب می‌شود انسان‌ها با همان تهوری برای بندگی شان به جنگند که برای رستگاری شان می جنگند." زیرا مسئله صرفاً این نیست که انسانها (به شیوه هایی که کماکان باید مشخص کرد) به فرمانبرداری از خود کامه ای تعین می یابند که بر ایشان ستم می کند، یعنی اعمالی را به اجرا در می‌آورند، از جمله اعمال گفتاری ای که او فرمان می دهد، مسئله بیشتر این است که این تعین یابی در پس هیئت مبدل عملی [برخاسته] از اراده فردی فرد فرمانبردار پنهان (یا تجربه) می‌شود ([یعنی همچون] عملی ناشی از ذهنی که آزاد و حاکم بر بدن اعتبار شده است)، و بدین سان عمل مزبور را چنان می نمایاند که گویی سرکوب فرد "منبعی ندارد این دارد جز خود او." درست همانگونه که "یک نوزاد فکر می‌کند آزادانه شیر می مکد، کودکی عصبانی فکر می‌کند آزادانه جویای انتقام است و انسانی ترسو آزادانه در در پی گریختن"، انسانی که از ارباب فرمان می برد فکر می کند این کار را طبق خواست و اراده خویش انجام می دهد، و اینکه به بندگی ای "رضایت می دهد" (و بنابراین آن را بر می گزیند) که در حقیقت رضایت را در حکم پیامده خودش باعث می شود تصمیمی ذهنی که همبسته ی ضروری فرمانبرداری فیزیکی است. حتی اگر فرد مطیع احساس کند که طی فرمانبرداری کردن از حاکم، از خدایی فرمانبرداری می کند که اراده اش فرد را به متابعت از دیگری (یا "نیروهایی که وجود دارند") وامی دارد، با وجود این فرد مزبور همواره می‌تواند شر را در برابر خیر برگزیند و داوطلبانه مایه ی عذاب و فلاکت خویش شود. صد البته، هابز پیشاپیش نشان داده است که تصور رضایت در مقام بنیان نظم سیاسی نه تنها به هیچ وجه با مطلق گرایی یا حتی نظریه‌های حق الوهی حاکمی که داوطلبانه خود را تابع او می کنیم ناسازگار نیست بلکه بر خلاف آن، فراهم کننده ی شالوده ای است وثیق برای حق ستمگرترین رژیم ها. با وجود این، اسپینوزا این، چرخ انقیادی را در هم می شکند که در چارچوب آن آزاد خوانده می شویم تا همواره پیشاپیش به سوی منقاد کردن خویش راهی شویم. راه به سوی آزادی از نقطه ای دیگر آغاز می‌شود، با پرسشی که پیشاپیش پاسخش را پیش فرض نگرفته است: چه اتفاقی می افتد وقتی ذهن ها را دیگر در رابطه با بدن ها امری متعالی قلمداد نکنیم، هنگامی که تصمیمات ذهنی، اعمال اراده، را به تمامی درون ماندگار اعمال فیزیکی ای مطمح نظر قرار دهیم که گفته می‌شود تصمیمات مزبور علل آن اعمال هستند، همانند داشتن خدایی که در رابطه با آفرینش اش فاقد موجودیتی سوای آفرینش مزبور است؟ توجه ما به ناگاه و به طرز برگشت ناپذیری از پدیدارهای ناظر بر درون بودگی انسانی، اعمال اراده، رضایت دادن یا سلب رضایت، تصدیق یا تکذیب و کل آپاراتوس قضایی قوانین و حقوقی که پدیدارهای مزبور بدان در حکم شالوده ای خدمت می کنند فاصله می‌گیرد. در عوض، انقیاد به موضوعی فیزیکی، جسمانی بدل می‌شود، موضوعی در این خصوص که بدن‌ها چه کارهایی را انجام می‌دهند و چه کارهایی را نه و اینکه چگونه بر یکدیگر تاثیر می گذارند.📘
--------؛؛؛؛؛؛----------؛؛؛؛؛؛--------

بازگشت به اسپینوزا؛بدن ها،توده ها،قدرت/وارن مونتاگ/ترجمه؛فواد حبیبی/ص.101-102

#گزیده_مطالعات
#اسپینوزا


@Kajhnegaristan
🟢فیلسوف نمی‌تواند درونِ هیچ محیطِ اجتماعی‌ای گنجانده شود. او مناسبِ هیچ‌یک از آن‌ها نیست. بی‌تردید او در محیط‌هایِ دموکراتیک و آزاد‌اندیش بهترین شرایطِ زندگی، یا در عوض بهترین شرایطِ بقاء را می‌یابد. اما نزدِ او این محیط‌هایِ اجتماعی صرفاً ضامنِ آن‌اند که بد-اندیشان نخواهند توانست زندگی را مسموم یا معیوب سازند...

مادامی که اندیشه آزاد و از همین‌رو، سَرزنده باشد، هیچ سازشی در کار نیست؛ وقتی چنین وضعیّتی مهیّا نشود، همه‌یِ سرکوب‌هایِ دیگر نیز ممکن هستند، و پیشاپیش تحقّق یافته‌اند، به طوری که هر کنشی مجرمانه است و هر زندگی‌ای تهدید می‌شود. قطعاً فیلسوف مطلوب‌ترین شرایط را در دولتِ دموکراتیک و در محفل‌هایِ آزاداندیش می‌یابد. اما او هرگز مقاصدش را با مقاصدِ دولت یا اهدافِ محیطِ اجتماعی خلط نمی‌کند، زیرا او خواستارِ آن نیروهایی در اندیشه است که از اطاعت و سرزنش اجتناب می‌ورزند و تصویرِ زندگی را فراسویِ خیر و شر ایجاد می‌کنند، همان معصومیّتِ سخت‌گیرانه‌ای که بدونِ شایستگی یا مجرمیّت است. فیلسوف می‌تواند در دولت‌هایِ گوناگونی اقامت داشته باشد، او می‌تواند محیط‌هایِ اجتماعیِ متنوعی را تسخیر کند، اما به شیوه‌یِ یک گوشه‌نشین، یک سایه، یک مسافر، یا ساکنِ مهمان‌خانه...🟢

( #ژیل_دلوز ؛ از کتاب #اسپینوزا_فلسفه‌_عملی ؛ ترجمه‌یِ #پیمان_غلامی )

@Kajhnegaristan
📘مسئله‌ی ازدواج [نزدِ #اسپینوزا ] هیچ نقطه‌ی اشتراکی با پروبلماتیکِ توماسی ندارد: مسئله این نیست که آیا شخص حق دارد روابطِ جنسی داشته باشد یا نه، یا پاسخ دادن به این مسئله نیست که تحتِ فلان و بهمان شرایط که به آسانی پیش‌بینی می‌شود روابطِ جنسی مشروع است. در هر صورت، به طورِ ضمنی قابلِ فهم است که مردان و زنانِ آزاد روابطِ جنسی خواهند داشت اگر انجام دادنِ چنین کاری را خوب برآورد کنند و در چارچوبی دست به این کار بزنند که دارای بیشتری وفاق با آن‌ها باشد. بلکه مسئله صرفاً این است که آیا آن‌ها روابطِ مزبور را در چارچوبِ نهادِ ازدواج خواهند داشت یا خیر.

ازدواج نهادی است مبتنی بر قانونی بنیادین که صرفاً بدین سبب وجود دارد که افرادی نادان و جاهل در جهان وجود دارند. اگر همگان عاقل بودند، کلیسا و دولت، و نیز مالکیتِ حقوقی، و از جمله مالکیت بر زنان، از بین می‌رفت. وانگهی، در آن زمان یافتنِ کسی که بتواند سرپرستیِ مراسمِ مختلف را بر عهده بگیرد دشوار می‌شد! اما نظر به این که چنین نهادی فعلاً وجود دارد، آیا سر فرود آوردن در برابرش مطابقِ عقل است؟ اسپینوزا پاسخ می‌دهد آری، اما فقط در صورتی که هر دو شرایطِ زیر تحقق یابند: از یک طرف، اگر «میل به وحدتِ فیزیکی» نه فقط از زیبایی بلکه از شادی‌ای نیز نشئت بگیرد که از ایده‌ی داشتنِ‌ فرزندان و تربیتِ معقولانه‌ی آن‌ها احساس می‌کنیم، و اگر،‌ از طرفِ دیگر، تنها علتِ عشقِ متقابلِ مرد و زن نه فقط زیبایی بلکه بالاتر از هر چیز، آزادیِ ذهن باشد (اخلاق،‌ بخشِ چهارم، ذیل 20). در این باور هیچ عنصرِ «زاهدانه‌ای» در کار نیست. انگیزشِ معروف به «آسایش» (ثروت، جاه‌طلبیِ اجتماعی، اطاعت از پدر و قس علی هذا) مطلقاً کنار گذاشته می‌شود. انگیزشِ زیبایی که دو بار به آن اشاره می‌شود، بدیهی اما ناکافی است. مردِ آزاد هرگز با زنِ نادان، یا زنِ آزاد با مردِ ابله، ازدواج نمی‌کند: از حیثِ منطقی متعهد ساختنِ خود به این امرْ مهمل و بی‌معنا خواهد بود که کلِ زندگانیِ خود را با شخصی سپری کنیم که حتی امید نداریم روزی به عقلانیتِ حقیقی نیل یابد.📘

👤 #الکساندر_ماترون
📘 در کتاب « #بارگذاری_مجدد :‌ اسپینوزا ما را تا کجا خواهد برد؟»،‌ اسپینوزا و سکسوالیته

@Kajhnegaristan
‼️#اسپینوزا فیلسوف آزادی ⁉️


📘#آزادی_اندیشه، عالی ترین حقی است که هر فرد دارد و هیچ دولتی نیر نمی‌تواند آن را سلب و مردم را وادار کند مطابق فرمان او بیاندیشند. خشن‌ترین دولت، آن است که آزادی اندیشیدن، گفتن و آموختن را از انسان سلب کند. سلب آزادی اندیشه، تنها سلب یکی از مهم‌ترین حقوق طبیعی انسان نیست، بلکه تالی‌های فاسد دیگری نیز دارد که از آن جمله ریا و سالوس است.

آزادی، هدفی برتر از خود جامعه و دولت است و در عین حال شرایط امنیت و دوام جامعه و دولت را در خود دارد. #آزادی_عمومی، هنگامی به خطر می‌افتد که آزادی اندیشه‌ی افراد را محدود سازند. قوانین دولتی تنها باید درباره‌ی اعمال مردمان داوری کند و عقیده و سخن از کیفر مصون بماند. قانون‌های وضع شده راجب اعتقادات نه شامل جنایتکاران بلکه به مردمان آزاد مربوط می‌شوند، چنین قانون‌هایی را جز به بهای خطری بزرگ برای دولت نمی‌توان حفظ کرد.

اسپینوزا برخلاف #هابز باور داشت هدف نهایی جامعه و دولت، مصونیت و امنیت نیست، بلکه آزادی‌ست؛ تا در سایه‌اش آدمیان بتوانند نیروهای جسمی و روحی خود را شکوفا سازند و خردمند شوند.

هنگامی که آدمی در وضع طبیعی -دور از جامعه و مدنیت- به سر می‌برد هیچ دستور و امر و نهی ای برایش وجود ندارد، همچنان که در تمام طبیعت چنین است. امر و نهی ناشی از اراده‌ی مشترک آدمیان است که قدرت دارد و قانون وضع می‌کند و این قانون تا هنگامی که قدرت برجای خود باقی‌ست اعتبار دارد.

منشأ جامعه قانون طبیعت است نه نقشه‌ای خردمندانه که از پیش و از سوی یک منبع و منشأ خارجی تعیین شده باشد. #قراردادها نیز نخستین بار در جامعه پدید می‌آیند و اجرای آنها را قدرت جامعه تضمین می‌کند. "...پس این قراردادها تا زمانی اعتبار دارند که اراده ی جامعه تغییر نکرده باشد." قراردادها و قوانینی که به موجب آنها توده‌ی مردم حقوق خود را به مجلس یا فردی تفویض کرده‌اند، همین که نفع عمومی جامعه اقتضا کند باید شکسته شوند. و این حق طبیعی جامعه است.

جامعه برای بهره‌وری از ثبات باید چنان تنظیم شده باشد که کسانی که عنان اداره‌اش به دستشان سپرده می‌شود، اعم از اینکه پیرو خرد باشند یا عواطف، نتوانند فرصتی برای خودسری و نادرستی بیابند. دوام و امنیت جامعه وابسته به روحیات اداره کننده‌اش نیست. بلکه بستگی به این دارد که دستگاه اداره کننده‌اش درست باشد. زیرا آزادی درونی و قدرت روحی، فضایلی شخصی است، در حالی که امنیت، فضیلت جامعه است. منظور جامعه‌ی آزاد و غیرمکلّف است.

برای اسپینوزا آنجا که آدمیان به صورت رعایایی در می‌آیند که از بیم جان به اطاعت کورکورانه از #دولت تن در می‌دهند، معنی جامعه و دولت از میان می‌رود. آنچه باعث می‌شود آدمی حق خود را نگه دارد #روح اوست ولی روح هم تنها در صورتی حق خود را حفظ می‌کند که بتواند از #خرد سود بجوید، هر قدر که روح آدمی فریب دیگری را بخورد به همان نسبت قدرت داوری‌اش در اختیار دیگری قرار می‌گیرد.

#آزادی_سیاسی برای این است که به #آزادی_خرد امکان تجلی ببخشد. آزادی و بزرگترین قدرت آدمی، خرد اوست. تنها آن کسی آزاد است که رهبرش خرد است.📘



@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#ژیل_دلوز
#اسپینوزا
سخنرانی ژیل دلوز، به سال ۱۹۸۰، درباره‌ی جوهر، تک‌آوایی و حالت‌ها در فلسفه‌ی اسپینوزا
[ترجمه و تهیه‌ی کلیپ از مهدی رضاییان]

@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸مستند «فلسفه اسپینوزا» (راهنمای یک زندگی عقلانی اخلاقی)

▪️زیرنویس فارسی

#فلسفه
#اسپینوزا

@Kajhnegaristan