کانال فردوس
526 subscribers
45.9K photos
11.7K videos
236 files
1.57K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
🌺🌺🌺🌺🌺

امام #صادق(علیه السّلام) فرمودند:
《الْبَكَّاءُونَ خَمْسَة : آدَمُ(ع)، و يَعقُوبُ(ع)، و يُوسفُ(ع) و فاطِمَةُ(س) بنت مُحَمّد(ص) و علىُّ بنُ الحُسَين(ع)!
..فَبَكَى عَلَىُّ بنُ الْحُسَيْنِ(ع) عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً ، مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى!
حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ :
جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ!
قَالَ : ﴿ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ﴾ 
إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ》

♦️ #گريه كنندگان -معروف تاريخ- پنج نفرند : #آدم(ع) و #يعقوب(ع) و #يوسف(ع) و #فاطمه زهرا(س) وامام #سجاد(ع)!

حضرت صادق(ع) درباره علت گريه امام #سجاد(ع) فرمود :
حضرت على بن الحسين(ع) مدت بيست يا #چهل سال بر حضرت #حسين(ع) گريست.

هيچ #غذايى در مقابل آن حضرت(ع) نمى ‏گذاشتند مگر اينكه گريان مى‏ شد.
كار آن حضرت(ع) به جايى رسيد كه يكى از غلامانش به وى گفت :
اى پسر رسول خدا(ص)! فداى تو شوم، من مى‏ ترسم تو خود را (به واسطه كثرت گريه) هلاك نمايى! 

امام می فرمود :
چاره‏ اى نيست، جز اينكه از #غم و اندوه خود به خداوند شكايت كنم.

من چيزهايى را مى‏ دانم كه شما نمى ‏دانيد. من يادآور #قتلگاه فرزندان فاطمه(س) نمى‏ شوم مگر اينكه گريه راه گلويم را مسدود مى‏ كند.

در روایتی از ابن عساکر به سند امام جعفر #صادق(ع) نقل شده است که از على بن الحسین(ع) درباره کثرت گریه اش سؤال شد؟
حضرت(ع) فرمود :
《فلا تَلومُونى، فانَّ یَعقُوبَ(ع) فَقَد سبطاً مِن وَلَدِه فَبَکى حتَّى ابیَضَّت عَیناه مِن الحُزنِ ولَم یَعلم انّه ماتَ.
وقد نظرتُ إلى اربعةِ عَشَرَ رَجُلا مِن اهلِ بَیتى یَذبَحُون فی غَداةِ واحدة، فترون حُزنَهم یَذهَبُ مِن قَلبى ابَداً؟》

مرا #ملامت نکنید! زیرا #یعقوب(ع) یکى از اولاد خود را #گم کرد، و آن قدر گریست تا دو چشمانش از حزن #سفید شد، در حالى که نمى دانست که از دنیا رفته است.

این در حالى است که من مشاهده نمودم #چهارده نفر از اهل بیتم(ص) را که در صبح یک روز #سر بریدند.
حال شما گمان کرده اید که هرگز این حزن از #قلبم بیرون مى رود؟


منابع : 
۱)تاریخ دمشق، ج۲، ص ۵۰
۲)وسائل الشيعة عاملی، ج۳، ص۲۸۰
۳)بحار الانوار مجلسی، ج ۴۷، ص۱۶
۴)الخصال شیخ صدوق، ج ۱، ص ۱۶۷


🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
🔔#اسرار شاد زيستن

🔢 چند نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم تا زندگي #شاد و بانشاطي رو تجربه كنيم:

1️⃣ در حال زندگي كنيم
🔻زندگی کردن در لحظه بدين معنی است که با تمام حواس خود، #هشیار و آگاه به زمان حال باشیم و #مضطرب و نگران #آینده نباشیم

️2_ در #گذشته زندگي نكنيم
🔻دسته‌ اي از افراد هستند كه دائما به گذشته توجه دارند. این افراد مدام به مرور اتفاقات ناراحت‌کننده و خاطرات غم‌انگیز می‌پردازند در نتيجه#موفقیت‌ها در نظرشان معنا ندارد و تنها به شکست و ناکامی توجه و تفکر می‌کنند
🔻چنین افرادی دچار اختلال خلقی و #زود رنجی، ‌بی‌حوصلگی و #غم دائم هستند که نظم #خواب، تغذیه و زندگی‌شان به هم خورده و دست و دلشان به تلاش و پویایی نمی‌رود،‌ از این رو #تمایلات فردی شان كم شده و به‌طور کلی افت و خیز در سراسر #زندگی شان حاکم است

3️⃣ از کاه، کوه نسازید
🔻آیا #عادت دارید مشکلات را اغراق آمیز جلوه دهید؟ اگـر الان بیکار هستید این بدین مفهوم نیست که هیچگاه قادر نخواهید بود شغـلـی بـیابید. و اگـر #شـرکــت‌تان از رونق افتاده بدین مفهوم نیست که به پایان خط رسیده‌اید
🔻بـه خـاطـر داشته باشید که بسیاری از افراد دیگر در شرایط بسیار بدتری نسبت به شما قرار دارند
🔻 از منظر دیگری به #مشکلات بنگرید و از خـود سـؤال کـنـیـد بـدتـرین اتـفاقی که می‌توانست برای شما روی دهد چه می‌توانست باشد؟ آیا می‌توانم آن را حل کنم؟

4️⃣ به نقاط مثبت خود توجه كنيم
🔻به جنبه های مثبت توجه بیشتری داشته باشید تا با تکیه برآنها توان و #انرژی بیشتری برای مقابله با جنبه های منفی پیدا کنید
🔻نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم و خود را #خوب، #توانا و #با ارزش بدانیم
🔻لیستی از صفات مثبت خود تهیه کنیم و راه‌های #تقویت آنها را بیابیم و تجربه کنیم.
🔻لیستی از افکار #منفی خود در طی روز تهیه و سعی کنیم برای هر فکر منفی یک فکر مثبت معادل بیابیم تا به کمک آن بتوانیم با افکار منفی مقابله کنیم.

5️⃣ هدفمند زندگي كنيم
🔻زندگی #هدفمند یعنی برای زندگی خود هدف هایی را تعیین كنید و با برنامه ریزی مناسب از تمام نیروی خود برای رسیدن به هدف ها استفاده کنید.

6️⃣برنامه ریزی
🔻یک برنامه هفتگی می‌تواند به شما کمک زیادی کند زیرا وقتی می‌دانید قرار است در طول هفت روزی که در پیش رو دارید چه کارهایی را انجام دهید.

🌈@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران 🌈
🍂💚🍂💚💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_یکم

🔸 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.

دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.

🔸 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.

چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت.

🔸 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.

پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف می‌رفت.

🔸 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.

گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید.

🔸 چند روز از شروع #عملیات می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود.

عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.

🔸 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند.

شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟»

🔸 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم!

انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید.

🔸 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»

احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم.

🔸 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»

از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!»

🔸 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.

جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد.

🔸 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.

از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او #جان بدهم.

🔸 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.

عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.

🔸 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.

گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه #قیامت شده است...

#ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد

🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂