داستانکده شبانه
24.1K subscribers
64 photos
6 videos
125 links
Download Telegram
نازنین
1401/02/11

#فانتزی #دوست_دختر #عاشقی

سلام؛قبل از هر چیز این رو بگم که این یک داستانه و کاملا هم فانتزیه یعنی اصلا دنبال حقیقت و واقعیت توی این داستان نباشید.
داستان رو بخونید نظراتتون رو بگید اگه دوست داشتید به یه مجموعه چند قسمتی تبدیلیش میکنم.
به واسطه ی رابطه ی خانوادگی مون از بچگی همیشه نازنین جلو چشم بوده و این جلو چشم بودن هم ادامه داشته تا الان من همیشه نازنین رو یه جوری جدا از مسائل خانوادگی دوست داشتم یعنی فقط برای اون رفت و آمد و بازی های بچگانه ای که وقتی بچه بودیم دوست نداشتم یه حس جدا بود خیلی بزرگتر از یه دوست داشتن عادی که همراه با زیاد شدن سن و بزرگ شدن من این حس هم به طور خیلی محسوسی رشد میکرد.
خب طبیعتا با بالا رفتن سن اونم بدنش تغییر پیدا کرد و شکل زنانه تری به خودش گرفت. قیافه‌اش روز به روز به جذابیتش اضافه میشد و وقتی هم نگاش میکردی گیرایی خاصی داشت .
ما دیگه ۱۷ ساله مون شده بود که من خیلی بهش فکر میکردم اون حس همیشگی که از بچگی بهش داشتم قوی تر از همیشه بود.
من ذاتا آدم آروم و خجالتیم یعنی نمیتونم حرفامو خیلی خوب به زبون بیارم ولی رفتارم نشون دهنده ی همه چیزه.
یه روز قرار شد واسه عصر بیان خونه ی ما تدارکت پذیرایی آماده شده بود.
من خیلی دو دل بودم که خونه بمونم یانه دیگه تحمل اینکه جلو چشم باشه و مال من نباشه رو نداشتم هرچی هم با خودم شش و بش میکردم که برم بهش بگم که دوسش دارم نمیتونستم. خواستم از خونه بزنم بیرون که خونواده نزاشتن برم گفتن خوب نیست مهمون بیاد و تو نباشی. دیگه استرس داشت منو میکشت هیچوقت اینجوری نبودم صورتم سرخ شده بود و کف دستام به شدت عرق میکرد دیگه واقعا توان رو به رو شدن با نازنین رو نداشتم؛ زنگ خونه رو زدن به محث اینکه وارد شدن چشام قفل چشاش شد هرکاری میکردم نمیتونستم نگاهمو بدزدم . باهم دست دادیم نشستن نازنین دیگه نزاشت که مامانم وظیفه ی پذیرایی رو به دوش بکشه و گفت که وظیفه‌ی پذیرایی با نازنینه. منم با خودم میگفتم آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب ؛حالا که دیدمش بزار بیشتر جلو چشم باشه . منم هرازگاهی یه کمکی میکردم تا وقتی که ظرف آجیلا رو جمع کرد گفتم بزار من کمکت کنم ظرفا تو یه سینی بود اونارو که بلند کردم ببرم بزارمشون روی سینک که حواسم نبود توی آشپز خونه یکی از ظرفا افتادو شکست اومدم که خورده هاشو از روی زمین بلند کنم که دست خودمو بریدم خیلی عمیق نبود ولی خونش خیلی سخت بند اومد .
رو صندلی نهار خوری نشسته بودم داشتم دستمو نگاه میگردم که با یه بسته چسپ زخم اومد و گفت بزار دست تو ببندم که زخمش هوا نخوره.
دستمو بهش دادم که چسپ و بزنه دوباره نگاه‌م به نگاهش گره خورد و لال شدم. دیگه تابلو بود که دردم چیه و این همه سر به هوایی چیه علتش.
وقتی داشت دستمو چسپ میزد گفت تو چرا جدیدا اینقد حواس پرت شدی بچه بودی اینقد سر به هوا نبودی. منم گفتم خیلی ذهنم درگیره اصلا حواسم به دور و برم نیست. خودش ادامه داد گفت چرا مگه چیزی شده؟ منم که یکم جرات پیدا کرده بودم چون خودش بحث رو جلو آورد گفتم چیزی بود ولی مثل اینکه من تازه یادم افتاده. یه خنده ی ریزی کرد و گفت چیه نکنه عاشق شدی؟؟؟ منم گفتم عاشق بودم ولی رو نمیکردم. جوابمو نداد منم که ضدحال خورده بودم چون پیشبینی میکردم که ادامه بده گفتم نمیخوای بفهمی کیه؟
با یه لحن خشک که اصلا هیچ ربطی به صمیمیت چن لحظه پیشش نداشت گفت برام مهم نیست. گفتم تو باید برات مهم باشه . با همون لحن گفت اون وقت چرا؟ منم دیگه واقعا نمیدونم چم بود که اونقدری جرات پیدا کردم گفتم چون اون کسی که عاشقشم تویی.
یزره نگاهم کرد و پاشد رفت خ
مرا نیاز عشق می افتد
1401/02/15

#عاشقی #دوست_دختر

هرگز در طول عمرم نه تن فروشی کردم و نه خریدار تنی بودم. هرگز به دیده هوس نظاره گر زنی نبودم و هرگز گوش و چشم و حواسم معطوف به دلفریبی های زنانه نبوده.
زیبایی و جذابیت برایم از منظر اخلاق و درک انسانی اهمیت داشته نه جلوه های ظاهری. به قول زنده یاد احمد شاملو: آنگاه که سیمین تنی را به سکه سمی توان خرید؛ دریغا دریغ مرا نیاز عشق می افتد…دارای اهمیت بوده و سکس را بخشی از کلیت رابطه انسانی دونسته ام نه هدف آن.
در این سایت و داستان های آن که روایت شده بعضا با لودگی ها یا رفتارهای غیر اخلاقی در روابط مواجه بودم و در بسیاری مواقع با خیانت ها و بی وفایی ها. شاید روایت واقعی که دارم هم به جهت انسانی میتواند اخلاقگرا باشد و هم اینکه جنبه های سکسی ان جذاب و در کنار این دو چیزی که از همه مهمتر هست نوع نگاه به سکس از جنبه انسانی ان است.
موضوع برمی گرده به بهمن ماه سال 1390 که در ان زمان من 44 ساله بودم و به دعوت یکی از دوستان در مهمانی گودبای پارتی شرکت کردم. از انجایی که متاهل نبودم و نیستم محدودیت زمانی نداشتم و مشکلی نبود که دیر برگردم خانه. مهمانی متشکل از حدود 20 نفر بود که در این بین جدا از خودم که بماند در چه موقعیت اجتماعی و حرفه ای هستم، یکی از بنام ترین عکاسان حرفه ای کشور به همراه همسرش که نقاش بودند. دو نفر از اساتید بزرگ و بین المللی ورزشی به همراه همسر، یکی از گالری داران بنام کشور به همراه همسر و دو فرزندش. دو نفر از موسیقیدانان برجسته کشور به همراه همسر ، و چن خانم و آقای مجرد که مثل بنده دعوت شده بودند و هریک در حوزه تخصصی از چهره های نسبتا محبوبی بودند.
در این مهمانی با یکی از ان خانم های مجرد که حدود 40 ساله بود اشنا شدم و پیرامون فلسفه و منطق با هم گفتگو کردیم. این اشنایی منجر شد تلفن تماس هم را داشته باشیم و سپس بابت دریافت و ارسال مطالب ایمیل هم را رد و بدل کردیم. شاید حدود 3-4 ماه به صورت تلفنی یا ایملی در تماس بودیم تا اینکه برای اولین بار قرار گذاشتیم…اواخر بهار سال 1391 در کافه ای که سعادت اباد بود. این اتفاق تقریبا هفته ای دو بار رخ میداد و از حال و احوال شخصی هم اگاه شدیم. با روحیات هم و نوع نگاهمون به زندگی و…پس از حدود 6 ماه از اشنایی ما حتی با هم دست نداده بودیم و همو لمس نکرده بودیم و صرفا هم صحبتی و اشنایی بین ما بود.
در این حدفاصل متوجه شدم همسر ایشان خلبان بوده که 2 ساله از جدایی انها میگذره و ایشان فرزند دختری دارند که همراه پدرش در اتریش زندگی میکنند و ایشان هم به تنهایی در تهران مشغول امور تخصصی خود هستند. تا حدی شرایط مشابهی داشتیم الا اینکه منزل ایشان در شمالی ترین نقطه تهران بود و منزل بنده در منتهی علیه غرب تهران. ولی محل کار ما تا حدودی نزدیک هم ودر مرکز شهر بودیم.
در اوایل پاییز از ایشان دعوت کردم برای شام منزل بنده تشریف بیاورند و ایشان هم پذیرفت. محیطی ارام و خودم شام پختم. تا دیروقت با هم موسیقی گوش دادیم ، صحبت کردیم و فیلم دیدیم و در نهایت حتی بدون لمس دستان هم با اهدا کتابی به ایشان از هم خداحافظی کردیم و ایشان به منزل خودشون برگشتن. اما برای اولین بار ذهنم معطوف به نوع پوشش و ارایش و اندام ایشان شد. قدی در حدود 170 با وزنی شاید حدود 65 . پوستی شفاف اما تا حدی گندمی که لباسی بسیار شیک و سرسنگین پوشیده بود با ارایشی خیلی ملایم و موهایی که به رنگ مشکی خالص بود. من هم پیرهنی استین کوتاه چهارخانه ریز ابی و سفید با کراواتی سرمه ای دارای رگه های خیلی ریز روشن و شلواری سفید کتان که تنم بود.
دو بار مجدد در طول هفته کافه
هدیه زنِ فاعل
1401/02/17

#برده #گی #دوست_دختر

با سامان توی یه گروه تلگرامی آشنا شدم.بعد از یکی دو ماه شوخی های توی گروه اومد توی چت خصوصی و شرو کردیم به چت کردن.چت همانا و شرو یه رابطه ی سه ساله همانا.
من خودم همیشه توی سکسهامون و وقت تنهایی و صحبتامون از گرایشم به همجنس میگفتم و اینکه چقدر دوس دارم زنها رو لمس کنم.
هروقت پشت سامان به من بود به شوخی و گاهی حالت جدی یه جووووون میگفتم.سامان هم لبخند میزد.
رابطمون خیلی عمیق و عاطفی شده بود و بدون هم هیچ کاری نمیکردیم.
خیلی صمیمانه و هر روز راحت تر از قبل حرف دلمون رو به هم میزدیم.
از رابطمون یه سالی گذشته بود و هرشب چت میکردیم.یه شب توی چت سامان بهم گفت واقعا دوس داری یه زن رو بکنی؟؟؟منم گفتم آره خیلی دوس دارم.
بعد به شوخی گفت منو چی؟؟؟منم گفتم تو که از هر دختری واسم جذابتری و به شوخی گفتم چرا که نه؟؟؟؟
گفت جدی صحبت میکنم.خداییش میکنی؟؟؟منم گفتم آره،یعنی میشه؟؟؟
به من گفت دوس دارم لذت ببری و چیزی توی دلت نمونه و این حرفا.
گفت فردا همو دیدیم راجبش حرف بزنیم.
فردا خونه رو جور کرد و باهم تنها شدیم.
اینو بگم واقعا دوس داشتم با دخترای قشنگ حال کنم.با دوستای دخترم وقتی تنها میشدم به شوخی میمالوندمشون و وقتی کنار هم دراز میکشیدیم پامو میزاشتم روی کصشون.
اونا هم جیغ میزدن و فاصله میگرفتن.اونا گرایش به همجنس نداشتن و یه جورایی از حرکاتم میترسیدن.
توی اینستا هم زیاد ازین پیجهای ارباب و برده میدیدم و چند باری هم چند تا پسر واسم درخواست میفرستادن.
یکیشون عکس تراولهای زیادی واسم فرستاد توی دایرکت و میگفت بردت میشم فقط قبول کن و این پولا واسه تو.اما خب اعتماد سخت بود و مسافت دور.
تا روزی که با سامان تنها شدم.
به شکم دراز کشید و گفت این کون مال تو،شرو کن ببینم چه میکنی.
واقعا حس خوشحالی و لذت و شهوت اومده بود سراغم.
واقعا باسن و اندام قشنگی داشت.
بار اول خیلی بی تجربه بودم.از بالا آب دهنمو ریختم وسط کونش و شرو کردم با دستم روی سوراخش بازی کردن.
بهم گفت انگشتتو بکن تو.تعجب کردم گفتم دردت نگیره.گفت بکن آروم و انگشتم به زور یه بندش رفت داخل.واقعا لذت میبردم و سامان هم سکوت کرده بود.
چند دقیقه ادامه دادم و بعدش سکس کردیم و سامان شرو کرد کردن و ارضا شدن ، اما این بار حشری تر از قبل.
شب توی چت خیلی راجبش حرف زدیم و دوباره سامان شق کرده بود و سکس چت کردیم و عکس فرستادیم تا هردومون ارضا شدیم.
دیگه کار همیشمون شد این که قبل سکس من اونو انگشت کنم و بعدش اون منو بکنه.
این روند تا یه سال ادامه داشت که سامان بیشتر و بیشتر اعتماد میکرد و حرف دلش رو به من میزد.
شاید توی اون مدت خجالت میکشید راحت تر از من درخواست کنه.
خداییش دو نفرمون خیلی وابسته بودیمو همو درک میکردیم و یه رابطه ی خوب داشتیم و سعی میکردیم بپذیریم گرایشای همدیگه رو.
اونم هرچی من ازش میخواستم و هر مدلی ازش میخواستم واسه من موقع سکس انجام میداد.
یه روز گفت اینجوری راحت انگشتت تو نمیره و پاهاشو داد بالا و گفت حالا بده خودم بکنمش داخل و انگشتمو تا ته کرد داخل و چشماشو بست.گفتم درد نداره میگفت نه.
چند باری به همین شکل گذشت.یه شب توی چت گفت دوس داری دو تایی بکنی داخل؟؟؟منم گفتم آره ولی دردت میاد و گفت حال امتحان میکنیم.
باز پاهاشو داد بالا من یه دونه ای کردم گفت حال دو تایی.
بعد چند بار دیگه خودش نمیکردش داخل و خودم انجام میدادم.
دو تایی کردم داخل و راحت رفت داخل و سامان بازم رفت توی لذت.
هم اون هم من ازین کار لذت میبردیم.
آب کصم راه میگرفت ازین کار و بعدش هم طبق معمول سکس و ارضا شدنامون.
بار بعد توی چت گفت حال سه
عشق بی پایان
1401/02/19

#عاشقی #دوست_دختر

سلام . امروز خواستم یکی از تجربه های سکسیمو باهاتون به اشتراک بزارم . اسم من امیره و بیست سالمه . قدم ۱۷۵ و وزنم ۸۰ و هیکلم رو فرم . حدود پنج ساله که زبان میرم و اونجا اولین خاطره ام رقم خورد . اولین روزی که رفتم دیدم که با دختری به نام مهرناز هم کلاسی شدم ، یه دختر همه چی تموم . سینه های سفید و گنده ، کون بزرگ و کلوچه تپل . همون روز که دیدمش به من نظر داشت و یواشکی بهم چشمک میزد و لبشو گاز میگرفت . یبار ازش پرسیدم : چرا اینطوری میکنی؟ گفت : چند وقتیه دوست پسرم ولم کرده واسه همین هیچ کاری نمیتونم بکنم . منم که منظورشو فهمیده بودم گفتم : پس امروز بعد کلاس یه سر بیا خونه ما تا ببینم مشکلت چیه . اون روز وقتی رفتم خونه سریع شرو کردم به مرتب کردن . حدود ساعت ۵ مهرناز رسید و در زد . اومد تو و نشست روی مبل . منم براش شربت آوردم تا خنک بشه . یکم گذشت . گفت : عزیزم من حوصله ام سر رفته . میشه یه فیلم بزاری با هم ببینیم؟ رفتم سراغ تلویزیون و فلشم رو در آوردم و زدم به تلویزیون . گفتم : چی دوست داری ببینی؟ گفت : تایتانیک داری؟ گفتم : تایتانیکم دارم . فیلمو گذاشتم و رفتم توی آشپزخونه و با یه ویسکی و دوتا لیوان برگشتم . گفت : اینا چیه؟ گفتم : بخور حالت جا بیاد . هردومون یه دو سه تا شات خوردیم و فیلمو نگاه کردیم . وسطای فیلم یهو سرشو گذاشت رو شونم … گفتم : چیکار داری میکنی؟ گفت : میخام اینجا باشم . بوی تو بهم آرامش میده😐 منم که میدونستم از اثرات مشروبه چیزی بهش نگفتم . بعد از چند دقیقه دیدم داره صورتشو میماله بهم . فیلمو خاموش کردم و بهش گفتم : چیکار داری میکنی؟ گفت : عشقم من دوستت دارم . گفتم : منم دوستت دارم ولی اینکارا چیه؟ گفت : بزار کارمو انجام بدم بعد بهت میگم . صورتشو چرخوندم و حسابی لباشو خوردم . بعد از چند دقیقه پیراهنش رو در آوردم و پشت بندش سوتینش رو هم در آوردم . دوتا هندونه افتاد بیرون . حسابی خوردمشون و گازشون گرفتم . مهرناز آه و اوه میکرد و سرمو به سینه هاش فشار میداد . بعد از چند دقیقه شلوارشم در آوردم و دیدم شورتش خیسه خیسه . شورتشم در آوردم و دستمو مالیدم به کسش . مثل آینه بود و معلوم بود تازه شیو کرده . منم کم نذاشتم و حسابی کسشو خوردم . آخرش دیدم که یکم آب با فشار از کسش پاشید بیرون . فهمیدم که ارضا شده . یکم افتاد تو بغلم و بیحال شد . گفت : عاشقتم دیوونه . چقدر تو خوبی . دوستت دارم . گفتم : منم عاشقتم . از روز اولی که دیدمت عاشقت شدم ‌. گفت : پس حالا که همدیگرو دوست داریم یه لول بریم بالا . گفتم : باشه . نشستم رو مبل و اونم سرشو آورد روی پام و شلوار اسلشی رو که پام بود در آورد . جیغ زد . گفت : این چیه؟ گفتم : بزرگه؟ گفت : خیلی . جر میخورم با این . گفتم حالا یکم ساک بزن . گفت : باشه عزیزم . لباشو دور کیرم حلقه کرد و کامل کرد تو دهنش . باورم نمیشه ولی ماهر بود تو ساک زدن . وقتی ساک میزد چشماشو میبست و معلوم بود که داره حال میکنه . بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت تو دهنش . اونم همشو خورد . گفت : جوون . چقدر خوشمزه بود . گفتم بیشترم میتونم بهت بدم . گفت از خدامه . منم یکم تف به سر کیرم زدم و کردمش تو کونش . گفت : از پشت نه پرده ندارم از جلو بکن . چون نمیخاستم اذیت بشه از جلو کردم . کسش خیلی تنگ بود و معلوم بود که خیلی وقته نداده . گفتم : چقدر تنگی . گفت : آخه اون دوست پسر بیشرفم بهم توجه نمیکرد و من مجبور بودم جق بزنم . گفتم : دیگه لازم نیست جق بزنی چون من اینجام و پاهاشو دادم بالا . کسش انقدر خیس بود که نیازی به تف نداشت . شروع کردم به تلمبه ز
جر دادن شکیلا خانوم
1401/02/20

#دوست_دختر #آنال

سلام آرین هستم 18 ساله با قد 183 و هیکل نسبتا خوب
توی روبیکا با دختری آشنا شدم که تقریبا 1.5 ساعت خونشون با ما فاصله داشت و جایی ک زندگی میکرد محل زندگی مامانبزرگم بود، بگذریم…
شکیلا دختری با قد 178 به گفته خودش،بدن خیلی سفید و کشیده سینه های 70 و اندام فوقالعاده بود که قبلا 6 ماه نامزدی بود ک چند ماهی میشد بهم خورده بودو مطمعن بودم تشنه کیره و تو سکس ماهره
مدتی باهم چت میکردیم که قرار شد برم خونه ننم(مامانبزرگم) بهش گفتم که گفت میام پیشت
رفتم به محلشون اونجا هم رفیق زیاد داشتم و شب خونه ننم خوابیدمو فردا صبح ساعت 10 قرار شد بیاد پیشم که ساعت 10 شد زنگش زدمو گوشیش خاموش بود تا ساعت 11 خبری نشد.ساعت 11.5 زنگ زد که گفت خوابش برده و عصر میاد، گفت شاید میخواد کیرم کنه و سیاست زدم و اعتمادشو بیشتر جلب کردم که حتما بیاد. عصر ساعتای 3 رفتم داروخونه و یه بسته سیلدنافیل خریدم،خونه رفیقم که خالی بودو اوکی کردم و کلید گرفتم.ساعتای 4یا5 قرار بود بیاد که دوتا از سیلدنافیلو خوردم که گوشیم زنگ خوردو بله خانوم زنگ زدو آدرسو بهش دادمو نیم ساعت بعد اومد. یه شلوار پارچه ای تنگ که خیلی سکسی بود با یه تاپ نیم تنه و یه مانتو کوتاه (تاپ نیم تنه رو بعد از لخت کردنش فهمیدم تنش بوده) طبق چیزی ک بهش گفته بودم و جزو فانتزیام بود لاک مشکی مات زده بود یه رژ لب ملایم و آرایش خیلی کم،بگذریم.وارد شد دور برو یه نگاهی انداخت خیالش ک راحت شد بغل دستم نشست یکم حرف زدیم و من رفتم سر اصل مطلب لباشو بوسیدم ک آروم رفتم برای لب گرفتن که دیدم بله خیلی حشریه لباشو سیر خوردم ک خودش گفت اینجوری حال نمیده میخوابم بیا روم لب بگیر‌.همینجور ک لباشو میخوردم سینه هاشو میمالیدم و رفتم سراغ گردنش ک دیگه آه و نالش بالا رفته بود و میگفت توروخدا فقط زود تمومش کن دارم دیوونه میشم خواستم لباسشو در بیارم که اولش گفت نه و فلان ولی بعدش گفت چون خیلی دوست دارم باشه عشقم، تاپ و سوتین سکسیشو در اوردم و اون سینه های سفیده نسبتا کوچولو رو میخوردم و دستمم تو شرتش بود ک دیگه داشت از شدت حشری بودن از حال میرفت شرتو شلوارشو تا زانو کشیدم پایین و خودم کامل لخت شدم.آره چیزی ک میخواستم بود یه کص سفید و بدون تیرگی و تپل یه کون سفیدو خوش فرم ولی نرمو گوشتی.رو شکم خوابوندمش گفت تورو خدا فقط آروم بکن.کرم که از قبل گذاشته بودم رو تاقچه رو برداشتم و مالیدم به کونش انگشتمو کردم توش که جای کیرم باز بشه که دیدم نیاز نداره و آماده آماده هس.کیرمو هل دادم تو کونش که یه آهههههه بلند کشید گفت بکش بیرون واااااییییی بکش بیرون سوختممممم توجهی نکردم چند ثانیه مکث و بعد تلنبه زدنو شروع کردم کون واقعااااا داغی داشت جوری بود که احساس میکردم داغیشو حشری وار تلنبه میزدم با دست راستم سینشو میمالیدم و دست چپمو قفل کرده بودم تو دستاش ناله های ریزو سکسیش و آخ گفتنای کش دارش خیلی زود داشت آبمو میاورد که 6.7 دقیقه ای شد یه اوفف گفتم که سریع سرشو تو همون حالت برگردوند و دید داره آبم میاد لباشو رو لبام گذاشتو دستمو سفت تر فشار داد با یه آخخخ بلند کل آبمو تو اون بدن کشیدش خالی کردم،شرتو شلوارمو پوشیدم ولی لباسمو نه اونم شلوار و شرتشو ک پاش بود اورد بالا و پوشید ولی نزاشتم لباسشو تنش کنه یه 5 دقه دوباره تو بغلم ولو بود و لب میگرفتیم که دیدم بله سیلدنافیل کار خودشو کردو کیرم دوباره بلند شد(من برای بار دوم آبم دور میاد و تا 15 دقیقه هم شاید طول بکشه) گفتم خانومی میخوام دوباره جرت بدم که گفت نه دارم میسوزم لطفا نه، ولی چون خیلی منو دوست داشت خیلی زود راض
آخرین قرار
1401/02/20

#دوست_دختر

سلام اسم من سجاد هستش وهیجده سالمه اول از همه این داستان کاملا واقعی هستش و اگه فک میکننین الکیه نخونین ممنون میشم.
من توی یه شهری زندگی میکنم که اگه بگوزی کل شهر میفهمن
یه ذره از خودم بگم پسری هستم هیجده ساله قدم یک و هشتاده پوستم سبزست و کیرمم فک کنم شونزده سانته .
داستان برمیگرده به اونجا که منو یه دختر تو تلگرام اشنا شدیم و من سه ماه کامل اونو کردمش بعدش هم که کات کردم اما یروز که داشتیم با رفیقم با موتور وسط تابستون دور میزدیم این دختر رو توی شهر دیدمش با خالش بود تا دیدمش دو سه بار از جلوش رد شدیم اونم متوجه من شده بود و سریع گوشیش رو ورداشت و پیام داد خوشم میاد جفتمون تیپ لی میزنیم منم گفتم اره دیگه عصری وقت داری؟
اونم گفت اره گفتم پ ساعت چهار میام دنبالت .
طبق ساعت رفتم دنبالش با تاکسی رفتیم یه کافه منم براش گل خریده بودم و کادو که اشتی کنیم.
از این دختر بگم که اسمش زهراس هیفده سالش بود و یبار طلاق گرفته بود دختری لاغر با لبای درشت و ممه های هفتاد و پنج و یه کص خوشگل ولی سبزه .
رفتم داخل کافه با هم قلیون کشیدیم و دیدم لباش داره میلرزه به خودم نیوردم و داخل الاچیق شرو کردم به مالوندش لباش رو میخوردم و دستم هم از تو شلوار روی کسش بود و ماساژش میدادم یه پنج دقیقه گذشت شلوارشو تا زانو دادم پایین کیرمو در اوردم روی کسش یه ذره بازی دادم دیدم دادش در اومد میگفت سجاد بکن کصمو جربده منم یه تف ازش نسیه گرفتم زدم سر کیرم تا ته فشار دادم وایییی چه لذتی داره انگار رو ابرا بودم تن تن تلمبه میزدم و اونم قربون صدقم میرفت سرعتمو بردم بالا دیگه داشت ابم میومد کشیدم بیرون و همشو تو دهنش خالی کردم که نا مرد تف کرد بعد مرتب شدیم و بعد دوروز کات کردم باهاش امیدوارم خوشتون اومده باش .ممنون
نوشته: سجاد
@dastankadhi
چهار سال اختلاف
1401/02/24

#دوست_دختر #عاشقی

سلام به همه دوستان شهوانی
اول پیرو داستان قبلی خیلی ها گفته بودن دروغع اما واقعا دروغ نبود و داستان کاملا راست بود اگه عکس ها رو حذف نکرده بودم براتون میذاشتم تا باور کنید
بعد از کات کردن با دوست دخترم تازه مزه ی سکس رو چشیده بودم و فهمیدم که چرا همه انقدر ا کص خوششون میاد خب منم قبلش ندیده و نخورده بودم حدود 4 ماه سینگل بودم انتظارم متاسفانه جوری بود میخواستم با هرکسی دوست بشم حتما باهاش حال کنم اما خب هیچ دختری حاضر نبود این کار رو بکنه.
بعد از 4ماه یه روز یه دختری که 4 سال ازم بزرگتر بود اومد مغازه و خواست کار ترجمه براش انجام بدم گفتم انگلیسیم بد نیست با کمک ترنسلیت گوگل درستش میکنم اونم قبول کرد بابت همین کار شماره همو داشتیم و بعضی مواقع برای کارش پیام میداد منم گفتم برم تو نخش شاید تونستم کاری بکنم.چند روزی صحبت خارج از کار باهاش کردم و باهام راه میومد و حرف میزد تا اینکه یه شب که حرف میزدیم بهم گفت حالش بده دل درد داره اگه میتونم هم ترجمه کنم براش هم تایپش رو درست کنم منم قبول کردم کم کم حرفامون شخصی تر شد تا اینکه جرأت کردم پرسیدم اون شب پریود بودی که جواب داد نه فقط مریض بودم تا اینکه یکم درباره پریودی دخترا راهنماییم کرد حالا دیگه بیشتر خودمو بهش نزدیک کرده بودم اوایل بهم میگفت تو مثل داداش کوچیکمی منم چیزی نمیگفتم و از اینکه بخوام حرف از سکس بزنم پشیمون شدم تا اینکه یکی از شب ها دل به دریا زدم و از راه ابجی گفتن وارد شدم و درباره رابطه دختر و پسر حرف زدیم تا رسیدیم و رابطه جنسی و اون میگفت دوست نداره تا زمان شوهر کردن سکس داشته باشه و خلاصه دیگه حسابی خورده بود توی ذوقم.منم دیگه کلا ناامید بودم تا اینکه فمیدم دخترا و زنا چند روز بعد از تموم شدن پریودی بدنشون داغ میشه و کم کم حشری میشن بالاخره با هزار مکافات تونستم زمانی که پریود میشه رو بدست بیارم وقتی تموم شد یک ماهی از حرف زدنامون میگذشت منم از اون روز اول شروع کردم حرفا و جوک های سکسی توی تلگرام براش میفرستادم تا حدود یک هفته دقیقا شب یکشنبه بود داشتیم حرف میزدیم بحث سکس رو مطرح کردم و گفتم این یه نیازه و باید برطرف بشه و از این حرفا که یهو گفت منم همیشه داغ میکنم اما نمیتونم اعتماد کنم به کسی جون ممکنه بلایی سرم بیاره و ابروم رو ببره منم دو سه تا گیف سکسی و عاشقانه فرستادم و دیگه کلا ریخت بیرون.روز سه شنبه همون هفته اومد مغازه تا هندزفری بخره منم گفتم شانسم رو امتحان بکنم ازش خواستم بیاد پشت دستگاه پلاتر (دستگاه پلاتر یه نوع چاپگر بزرگه که برای انواع کاغذهای بزرگ استفاده میشه) اونجا دستش رو گرفتم و یکم سینه اش رو مالیدم دیدم مخالفتی نکرد بالافاصله در مغازه رو بستم و پشت پلاتر و پوشاندم و یه زیرانداز انداختم روش دراز کشیدم ازش خواستم بیاد توی بغلم با کمی مخالفت اومد اما کم کم با مالوندنش داغ شدن خواستم ازش لب بگیرم اما گفت دوست نداره گردنش رو خوردم و رسیدم به سینه هاش و شروع کردم لیس زدنش و از اون طرف دستمو کردم توی شلوارش کسش مو داشت اما خیس بود یکمی مالیدم خواستم شلوار رو بکشم پایین نذاشت گفت اینجوری ارضام کن فردا شب صاف میکنم که پنجشنبه حال کنیم منم گفتم حتما دروغ میگه که بره و دیگه نیاد انقدر مالیدمش تا ارضا شد بعد گفتم پس من چیکار کنم گفت خب چیکار کنم گفتم ساک بزن گفت دوست ندارم منم گذاشتن بین سینه هاش انقدر مالیدم تا ابم اومد و ریختم توی دستمال.(سایز سینه هاش 75 بود و شل بود و مقداری افتاده) اون روز رفت گفتم دیگه برنمیگرده شب چهارشنبه بهش پیام داد جواب نداد گفتم حتما الکی بود
سکس با حدیثه جونم
1401/02/27

#عاشقی #دوست_دختر

سلام این خاطره برای سال ۸۵ است اون موقع ۲۳ سالم بود تازه اومده بودم شمال ساکن شده بودم اسمم میثم اهل تهرانم سرسبیل، آرماتور بند ساختمان توی شهر کار میکردیم تو رامسر به طبقه سوم رسیدیم متوجه شدم یه دختر ۱۶ ساله هر روز ساعت ۲ تا ۳ روی پنجره روبرویی میشینه ،خیلی ناز بود ،بعد از یک ماه ایما و اشاره مخشو زدم شماره دادم ،بعد دو روز بهم زنگ زد گفت اسمم ندا است که بعد فهمیدم حدیثه است تک دختر بود یه برادر داشت نامزد کرده بود ،به گفتم بیرون قرار بزاریم قبول نکرد گفت اگه میخوای منو ببینی بیا خونه ما ،روز سه شنبه با ترس و لرز رفتم تنها نبود عروسش هم بود اسمش لاله بود خیلی ناز بود زن داداشش، کمی حرفیدیم زن داشش گفت میخوای باهاش ازدواج کنی منم فاز گرفتم گفتم آره،رفت تو یه اتاق دیگه منو حدیث تنها شدیم خیلی خوشگل بود کوچولو سینه اناری کون ناز ،یه ذره حرفیدیم خواستم برم گفتم بوس بده گفت عمرا بالاخره راضیش کردم بوسید منو منم لبشو خوردم ،کاری برام پیش اومد تا یک ماه برگشتم تهران هر شب سکس تل میکردیم پشت تلفن همدیگرو ارضا میکردیم ،قرار خواستگاری گذاشتیم با خواهر و زن عموی من رفتیم خواستگاری قرار بر تحقیقات شد ،ما رو فرستادن تو اتاق حرف بزنیم پشت در ایستاد شروع کردم گردنشو خوردن ،لبشو خوردم قرار دیدار واسه فردا گذاشتیم ،فردا خانواده اش نبودند ساعت ۱۰ رسیدم خونه حدیث ،واحد ۱۷ ،در باز کرد ، با تاپ و شلوار بود ،دست داد لبشو بوسیدم ،ناز شده بود آرایش کرده بود ،رفتیم تو اتاق گردش خوردم گفت دیوونه بزار ببینم کسی نیاد ،خوابوندم رو تخت سینه هاشو د آوردم شروع به خوردن کردم ،وای داشت از شهوت می‌ترسید دستم تو شرتش رفت گفت رفاقت ما تموم میکنم اونجا نه ،شلوار و شرتشو بزور در آوردم ، گفت میثم خواهش میکنم نه گفتم کاری ندارم فقط میخوام کستو بخورم،خوابوندم شروع کردم به خودن کس و کونش داست میمرد چقدر کسش خوشگل بود صورتی کوچولو بعد لخت شدم گفتم حالا نوبت تو هست حدیثه جون کیرمو دید ترسید کیرمو رو لبش مالیدم بزو تو دهنش دادم ساک زدن نمیدونم دندون زد دردم اومد زدم تو سرش ،گفت مگه من گوسفند ت و سرم میزنی شروع کرد به ساکیدن وای نیم ساعت من کس اونو خوردم اون کیر من راضیش کردم از لالا بکنم برگشت قنبل ،لالایی زدم کسش خیس خیس بود یک بار که موقع خوردن ارضا شده بود،تف ریختم رو سوراخ کونش با انگشت شروع به بازی کردم ،اول یواش بعد سرعت دادم تو این دنیا نبود یکدفعه کیرم در کونش گذاشتم یه فشار دادم سرش رفت تو ،اومد در بره ،مثل ببری که رو شونه گوزن میپره محکم گرفتمش کیرمو تا دسته فرو کردم ،آوخ میثم ترکیدم در بیار تو گفتی لالایی میکنی کونم ترکید در بیار ،شروع به تلمبه زدن کردم ،گریه میکرد زیرم بالاخره آبم تو کونش اومد بوسیدمش رفتم دسشویی ،گفت تا کسی نیامده برم ،زنگ زد گفت کونم داره میترکه گفتم چیزی نیست اولین بارت بود جا باز میکنه ،می‌گفت خیلی دوست دارم از کس منو بکنی اما میترسم بچه دار بشم،دیوونه هواسم هست ،چهار روز دیگه باز خونه خالی شد رفتم در باز کرد با شرت و سوتین بود ،بدون اینکه سلام کنه شلوار مند د آورد شروع به ساکیدن کردیه کم خورد بلند شد گفت میثم جون تاپس فردا کسی خونه ما نمیاد ،ترو تخت خوابوندم لب و سینه و گردنشو میدم کس و کونش حسابی خوردم ۶۹ برای هم ساکیدیم کیرمو در کونش نهادم اولش درد داشت بعد به نفس نفس افتاد منم تا دیدم غرق شهوته کیرمو در کسش گذاشتم با تمام قدرت تو کسش فرو بردم چند تا تلمبه زدم از بغل کیرم خون اومد به خودم اومدم دختره بیهوش بود رفتم آب آوردم صورتشو زدم بردمش حمام کسش شستم
سکس با عاطفه و زهرا
1401/03/13

#دختر_خاله #زن_شوهردار #دوست_دختر

سلام این خاطره که تعریف میکنم با کسی هست که حدود ده سال پیش دوس دخترم بود و بعد از چند سال دوباره باهاش اوکی شدم. و اخرین سکسم هم برای سه سال پیش هست.
اول یکم از قبلتر میگم براتون ، حدود ده سال پیش دقیق یادم نیست دوران دبیرستان و پشت کنکوری بودیم که برای خوندن درس میرفتیم کتابخونه . البته بیشتر برای کسکلک بازی بود ولی گاهی کمی هم درس میخوندیم .
تو همین هیرو بیر کنار کتابخونه کلاسهای کامپیوتر هم برگزار میشد که من ثبت نام کردم و دوره ای سی دی ال میگذروندم اونجا . کلاس قبل از ما کلاس دخترونه بود و ما موقعی که میخواستیم بریم بیرون منتظر میموندیم که کلاس خانوما تموم بشه بیان بیرون بعد ما وارد بشیم .
بین اون دخترا که بیرون میومدن یه دختری بود که ازش خوشم میومد و با کلی کسکلک بازی تونستم مخشو بزنم . اسمش نگار بود و خیلی دختر خوشگلی بود به مدتی باهم بودیم که کات کردیم .
یه روز دیدم یه شماره ای به من زنگ زد دختر بود و گفت بیا باهم دوست بشیم . اقا کلی صحبت که کی شماره منو داده گفت که اره من از تو خوشم میومد وقتی نگار باهات کات کرد شمارتو ازش گرفتم که باهات دوست بشم. چند روزی باهاش اس ام اسی صحبت کردم و اسمش هم عاطفه بود و رفتیم سر قرار . اولش که دیدم زیاد ازش خوشم نیومد بخاطر همین تو دلم گفتم منکه ازش خوشم نیومد ببرمش پارکی جایی یکم بمالونمش.
رفتیم یه پارکی و یه جای خلوت نشستیم و موقع صحبت کشوندمش سمت خودم و تو بغلم گرفتمش. همینطوری حرف زدن از هر در سخنی یه دست انداختم دور گردنش و با گردن و لاله گوشش یکم ور رفتم . دیدم وا داده و چشماش خمار شده. یکمی هم مالوندمش و دست رو پاهاش و سینه هاش کشیدم . و شروع کردیم یواش یواش لب بازی کردن .
ما تو حال خودمون بودیم که چنتا معتاد و چندتا لات دعواشون شد و برو بیا راه انداختن و پاشدیم اومدیم .
بعد از اولین دیدار نمیخواستم دیگه باهاش ادامه بدم چون از قیافه اش زیاد خوشم نیومده بود . ولی گفتم بزار یکم رابطه رو ادامه بدم شاید تونستم بکنمش.
تو همون دوران جوونی من همون ۱۸ سالگی گواهینامه مو گرفتم و ماشین بابامو برمیداشتم میرفتم بیرون . حدود دو سه ماهی باهم دوست بودیم که تو این دو سه ماه چند بار با ماشین دنبالش رفته بودم و تو ماشین هم برنامه مالوندن و لب بازی به راه بود . یبار موقعیت خونه خالی جور شد که بلاخره اواردمش خونه و میخواستم از پشت بکنم که هرکاری کردم تو نرفت و در نهایت به همون لاپایی راضی شدم و یه لاپایی زدم .
اقا بعد از اینکه سکسمون تموم شد بهش گفتم لباس بپوش برو سر کوچه با ماشین میام دنبالت میرسونمت . اون بنده خدا هم رفت سر کوچه . منم رفتم سوارش کردم و بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم بردم پیاده اش کردم و دیگه جوابشو ندادم .
یعنی نامردی ترین کاری که تو عمرم کردم این بود .
خلاصه چند ماه بعد عاطفه که بهش میگفتیم عاطی زنگ بهم و یکم حرف زدیم و من ازش معذرت خواهی کردم و گفتم کارم اشتباه بود . اونم گفت منو هنوز دوست داره . خلاصه دوباره یه مدت مثلا دو سه ماه باهاش دوس بودم و دوباره عین همون برنامه های قبلی رو داشتیم تا دوباره کات کردیم . تو این بین عاطی یه دختر خاله داشت بنام زهرا که هر موقع کات میکردیم زهرا میومد با من حرف میزد که برگرد با عاطی دوست شو اون دوستت داره و … و یواش یواش یه رابطه غیر حضوری که پشت تلفن و اس ام اس بود بین منو زهرا شکل گرفت . البته موضوع صحبتهای بین منو زهرا دلیل اینکه چرا من با زهرا کات کردم بود و تو همین حرفا بهش گفتم که عاطی نمیتونه سکس کنه و نمیزاره من توش فرو کنم و میگه درد میکشه و … البته اوایل
چند سال اشتباه (۱)
1401/03/16

#دوست_دختر #آنال #دنباله_دار

با سلام
این یک داستان دنباله دار هست که چند سال طول کشیده و سعی میکنم به بهترین شکل ممکن بنویسم و این اولین بار هست که مینویسم
داستان از اینجا شروع شد که که پنجم خرداد نودوپنج خدمت مقدس سربازی من تموم میشد
و تقریبا بیست روز قبلش اومده بودم مرخصی پایان دوره
هنوز چهار روزی از مرخصی مونده بود که توی برنامه بیتالک یکی به اسم دختر درخواست دوستی داد خلاصه اینقدر بهم پیام دادیم ولی خودش رو معرفی نکرد
ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکردیم که تقریبا همه همیدیگر رو میشناختن
تو راه برگشت به خدمت بودم که آیدی تلگرام خودشو داد منم تل باهاش چت کردم
رسیدم محل خدمتم چابهار و گوشی رو تحویل دادم و گذشت بعد از چهار روز خدمتم تموم شد و اومدم از یگانم بیرون و حرکت کردم سمت زاهدان بعد از کارهای تسویه توی زاهدان عازم خونه شدم و همش باهاش در ارتباط بودم
گذشت بعد از ۱۵ روز من به هزار بدبختی تونستم بفهمم که کی هست و دیگه راحت باهم صحبت میکردیم تا من پیله کردم که باید ببینمت و گفت که اصلا نمیتونم بیام بیرون به هیچ وجه
از بس من پیله کردم گفت که شب شد و پدرومادرم خوابیدن بیا در خونه منم فقط انتظار میکشیدم که شب بشه
ساعت تقریبا یک شب بود که سوار ماشین شدم و رفتم سه چهارتا کوچه قبل از خونشون پارک کردم و پیاده رفتم سمت خونشون رسیدم پشت در و بهش پیام دادم که من رسیدم بعد از چند دقیقه دروباز کرد و رفتم توی راهرو پشت در قبلم سرعت هزارتا میزد استرس داشت خفه ام میکرد نمیتونستم حرف بزنم
دستاشو توی دستم گرفته بودم و حرف نمیزدم بعد از چند دقیقه آروم تر شدم اون هم دست کمی از من نداشت.
بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن حتی اجازه نداد ببوسمش و من زدم بیرون اومدم خونه دیگه توی هفته ای تقریبا دو بار میرفتم توی راهرو خونه و میدیدمش
شاید پنج شش باری رفته بودم دیدنش ولی فقط به بوسیدن ختم میشد و می اومدم بیرون.
یک شب که با رفیقام مست کرده بودیم بهش پیام دادم و گفتم میخوام بیام دنبالت باهم بریم بیرون دوری بزنیم و راضی شد و رفتم جلوی خونه دستشو گرفتم باهم توی تاریکی شب قدم زدیم و رسیدیم به ماشین سوار شدیم و رفتیم سمت جاده خارج از شهر و صحبت کردن و این حرفا تقریبا نیم ساعتی شد که گفت برگردیم سمت خونه قبل از رسیدن به خونه توی تاریکی زدم کنار و شروع کردم ازش لب گرفتن اینقدر مست بودم که حد نداشت اون شب نزدیک یه ربع ازش لب گرفتم بعد رفتم تو کوچشون و دوباره دستشو گرفتم بردمش سمت خونه، چند روز گذشت
دیگه بهش پیشنهاد سکس دادم و اینقدر گفتم تا قبول کرد، طبق معمول شب وقتی پدرومادرش خواب بودن رفتم توی همون راهرو شروع کردم ازش لب گرفتن من عاشق خوردن لب هاش بودم همینجور که ازش لب میگرفتم با دستم سینه هاشو میمالیدم و دستمو روی کونش حرکت میدادم چند دقیقه ای که گذشت آروم دستمو بردم زیر شلوارش و شروع کردم مالیدن کسش اینقدر مالیدم که خودم خسته شده بودم اونم نفس هاش به شماره افتاده بود که بهش گفتم برگرد و شلوارشو تا زانو کشیدم پایین یکم تف زدم به کیرم و از عقب گذاشتم لای پاهاش همنجوری آروم جلو عقب میکردم و سینه هاشو میمالیدم بهش گفتم خم بشه و میخوام بزارم توش اونم خم شد دوباره تف زدم دم سوراخش و روی کیرم سرشو گذاشتم روی سوراخش و آروم آروم شروع کردم فشار دادن با دستش بهم چنگ میزد میگفت درد داره منم بهش میگفت طاقت بیار بره تو خوب میشه
به زور درد بالاخره کلشو کردم تو و شروع کردم آروم آروم جلو عقب کردن بعد چند دقیقه همینجور که از پشت گردنشو میخوردم ولیس میزدم با دستم سینه هاشو میمالیدم دیدم نزدیکم و آب داره میاد بهش گفتم تحمل کن
دوست دختر پولدار و سکسیم
1401/03/24

#سکس_خشن #دوست_دختر

سلام اولین باره که داستان مینویسم اگه استقبال بشه بازم مینویسم، داستان کاملا واقعیه و چنتا بچه جقی که لایو کص ندبدن از سر کونسوزی نیان تو کامنتا شر و ور بگن… اسمایی ک استفاده میکنم مستعاره، رضا هستم تو میدون انقلاب تهران کتابفروشی(کمک درسی) دارم ۲۲سالمه و با دخترای زیادی هم بودم و تعریف از خود نباشه قیافم بدک نیست و دخترا رو جذب میکنه هر چند قدم کوتاهه و ۱۷۵سانته، قضیه مال دوسال پیشه اهالی پایتخت میدونن بخاطر نماز جمعه، جمعه ها دستور میدن کل مغازه ها تا ساعت ۲ظهر بسته باشع، ما هم طبق معمول داخل مغازه بودیم کرکره پایین اما نیروهامون ک میومدن اروم کرکرع مغازه رو میزدن تا با ریموت درو باز کنیم بیان، یهو کرکره رو زدن فکر کردم یکی از بچه های خودمونه ریموتو زدم که دیدم یه دختر تقریبا ۱۹_۲٠ساله اومد تو، وای نگم از قیافش چقدر زیبا و خوشگل و اندام سکسیش ک اصلا به سنش نمیخورد، اومد تو گفتم خانم بستس مغازه گفت تروخدا کار منو راه بندازین چون اصرار کردگفتم باشه و ریموتو زدم تو مقازه دوتایی تنها بودیم گوشیشو دزاورد عکس یه کتاب زبان نشون داد ک طبیعتا ما نداشتیم بش گفتم همه مغازه ها بستن اما ما پیک کتاب داریم براتون ثبت سفارش میکنم و از همکارا تهیه و ارسال میکنیم، همین شد ک کلی تشکر کرد و ادرس و شماره تماس و… داد و خیلی تاکید کرد چون کتابه چنتا چاپ مختلف داره براش قبل ارسال عکسشو واتساپ کنم تا خیالش راحت شه همونه، منم از خدا خواسته ک محو خوشگلیش شده بودم و از ظاهر شیکش هم معلوم بود خیلی پولداره (همه لباساش مارک بود) همون روز کتابه رو تهیه کردم و واتساپ کردم براش و همینکه سین کرد وااای اره خودشه مزسییی بفرستید و فرستادیم،،، قضیه موند تا چند روز بعدش ک دوباره پیام داد بازم کتاب میخاس اینبار کمک درسی ک متوجه شدم کنکوریه، کلی تخفیف بش دادیم و برگاش ریخت از اینهمه تخفیفو همین شد ک باهام صمیمی شد، چند وقتی فقط مثل دوتا دوست بودیم ک کم کم مخشوزدم و چتی پیشنها دوستی دادم و قبول کرد بعد ی ماه که رل بودیم و بهمم گفته بود واقعا بخاطر کنکورش اجازه نداره زیاد بسرون بیاد و رابطمون فقط چتی بود،کم کم مخشو زدم تا سکس تلفنی داشته باشیم و لامصب با صدای حشریش خیلی یهم حال میداد ی بارم ک پرسیدم سکس داشته بم گف دوس پسز قبلیش ترتیبشو داده از جلو ک پیگیر شدم بم گف پردش ارتجاعیه و از خوشحالی پریدم هوا ک عجب گوشتی نصیبم شده هم خوشکل و خوش هیکل هم پولدار و هم باپرده ارتجاعی،بعد دوماه رابطه چتی بهم گفت ک میخواد ببینتم چون نمیتونه بیاو بیرون برم خونشون وقتی کسی نیست اما باهام شرط کرد هیچکاری نکنم و منم قبول کردم، خونشون پونک بود، رفتم بالا درو یاز کرد رفتم تو همون دم در دیدم یه شلوارک پوشیده درست تا زیر کونش، رونای گوشتی و سفیدش کلا بیرون بود و یه تاب ک چاک سینشو قشنگ انداخته بود بیرون،نتونستم جلو خودمو بگیرم همون جا بغلش کروم جلو در کوبیدمش ب دیوار و لبامو گزاشتم رو لباش و دستمو بردم رو پاهاش سفیدش… وای چقدز نرم یود، یهو گف ک قول دادی کاری نکنی، منم گفتم یاشه و ولش کردم رف چایی ریخت برام اورد رو کاناپه کنارم نشست با اینکه بهش قول داده بودم ولی وقتی پاهای سفید و گوشتی شو کنارم میدیدم نمیتونستم دووم بیارم یهو بازم از خود بیخود شم لیامو گزاشتم رو لباش و دراز گشیدم روش و اونم ممانعت نکرد اما بخاطر قولم دوس داشتم زود تمومش کنم از رو شلوار انقد تلمبه زدم تا ابم اومد و ریخت داخل شرتم و اما حس میکردم هلیا داره لذت میبره پاشدم و کلی معذرت خواستم یهو دستشو انداخت رو دهنم و گف هیس هیچی نگو فقط ارضام
سریال من و همکلاسی (۱)
1401/04/15

#دانشجویی #همکلاسی #دوست_دختر

سلام احسان هستم 23 ساله و خواستم داستان های سکس با همکلاسیم رو براتون تعریف کنم این داستان صد درصد واقعیه خودم یه پسر معمولی با قد 180 و فیس خوب و کیر معمولی 16 سانتی نه مس بچه ها که ماشالا زیر 25 سانت ندارن من رشتمو تغییر داده بودم و تو این رشته جدید تعداد پسرا خیلی کم بود به طوری که فقد دوتا پسر بودیم و ده تا دختر هفته اول کلاسارو رفتم و شماره بچه ها و نماینده رو داشتم که یهو کورونا اومد و اموزش مجازی شد بچه ها تو واتس اپ گگروه ساختن و من فضولیم گل کرد که عکس دخترا رو ببینم از یکیشون که اسمش زیزی (زهرا) بود خیلی خوشم اومد موهای مشکلی داشت یکمی تو پر بود و پوست سفید و باسن بزرگی داشت تصمیم گفتم باهاش دوست شم پیام دادم و بعد از چند وقت باهم رفیق شده بودیم بیرون میرفتیم کافی شاپ و دور دور حتی منو تو اکیپ خودشون برده بود زی زی یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد و منم که دوست صمیمیش بودم برام میومد تعریف میکرد با اینکه من دوست معمولی بودم اما یه شیطنت های ریزی میکردیم گاهی در حد سینه و شوخی دستی همیشه میگفت که پسره از سکس انال بدش میاد اما زیزی گولش میزده و بدون اینکه یارو بفهمه از کون بهش میداده واقعا نمیدونم پسره اسکل چجوری متوجه نشده بود ئ گذشت یه مدت تا یارو دوزاریش افتاده بود که داشته کون میکرده و کص نه بعد از یه دعوای حسابی باهم بهش گفته اگه میخوای باهم باشیم باید از جلو سکس کنیم نه از عقب اومده بود با من مشورت کنه که چکار کنه طبیعتا منم بهش گفتم نکن اینکارو و ان اسکل پردتو میزنه بگا میری اما به حرفم گوش نداد و رفت کص داد خودش اما راضی بود چون به گفته خودش از کون دادن اصن لذت نمیبره .امتحانا رو مجازی دادیم و من تو امتحانا حسابی به دوست تبلم کمک کردم و عملا جاش امتحان میدام گذشت تابستون شد و ما کمتر همو میدیدیم من اونموقع تو یه مغازه شاگرد بودم و کار میکردم که دیدم اینستا پست گذاشته رفته بودن جنوب و یه لباس ساحلی خریده بود که نصف سینه هاش بیرون بود پیش خودم فک کردم یه سانت بکشن پایین این لباسو ممه هاش میوفته بیرون اما نمیدونستم من اونیم که قراره اینکارو کنه برگشت از مسافرت و من بعد یه مدت پیام دادم بهش حال و احوال کردم داشتم کارای مغازه رو میکردم و تنها بودم تو مغازه که پیام داد یه چیزی بپرسم بین خودمون میمونه گفتم اره اسکل رفیقتما مگه غیر این بوده تا الان که پرسید کیرت چقده احسان؟ منم چون یه عکس تو گالری داشتم که تو سکس چتام استفاده میکردم فرستادم براش و بهم گفت دروغ میگی و این مال تو نیست درسته کیرم 16 سانت بیشتر نیست اما نسبتا کلفته بهم برخورد که باور نکرده و رفتم تو انباری براش فیلم گرفتم فرستادم جند دقیقه جوابی نیومد اما بعد ده دقیقه پیام اومد که میشه بکنیش؟ بزگام ریخته بود از جنده بازیش بهش گفتم شدن که میشه اما مگه بی اف نداری گفت ده روزه تهرانه و من نیاز دارم گفتمش عزیزم جا ندارم من گفت خانوادش رفتن باغ و خونشون خالیه با هزرتا خایمالی از صاحب کارم اجازه گرفتم که شب زودتر برم و رفتم سمت خونشون تا درو باز کرد دیدم همون ساحلی سکسی رو پوشیده و بغلش کردم بهش گفتم چایی دارید چون خیلی خسته بودم از کار واسم چایی ریخت و بعدش دستمو گرفت برد تو اتاق یکمی استرس داشتم ازش پرسیدم خانواده کی میان گفت خیالت راحت شب جمعس رفتن باغ احتمالا تا صبح نمیان و به مامانم زنگیدم گفتم راه افتادن زنگ بزنه منم تو کونم عروسی شد و لب بازیرو شروع کردم و انداختمش رو تخت اولین بار بود بدنش رو میدیدم یه بدن گوشتی نرم و سفید داشت اما اونقدرم چربی نداشت که زشت بشه تو پر بود
من و شیدا و یه شب پائیزی
1400/05/10

#عاشقی #دوست_دختر

با سلام خدمت دوستان،4سال پیش بود دانشگاهم تموم شد و منتظر بودم برم خدمت. اعزامم اول دی بود و تقریبا 5ماه زمان داشتم تصمیم گرفتم برم سر کار،بعد ده روز یه جایی به عنوان نگهبان مشغول شدم بجز من دونفر دیگه هم بودند هرنفر8ساعت من ازطرف شرکت حفاظتی مراقبتی رفته بودم و کسی را نمیشناختم اونجا تا اینکه روز سوم یه ماکسیما اومد دم در بوق زد که درو باز کنم ولی من ندیده بودمش و کلا هم کسی ماشین داخل نمیاورد رفتم سمتش شیشه را داد پایین گفت چرا باز نمیکنی؟گفتم شما؟ گفت من نادری هستم رئیس شرکت! درو باز کردم رفت داخل یه نگاه با عصبانیت و اخم هم بهم کرد خانم نادری(شیدا ) یه زن 30ساله قد بلند و سبزه و کلا خوشتیپ بود ظهر که خواست برگرده رفتم جلو ازش عذرخواهی کردم تا اخراجم نکنه ولی برعکس صبح عصبی نبود و چون اولین بار بود دیده بودمش گفت ایرادی نداره. یه سری چیزا راجع به سواد و خودم پرسید و گفت از شنبه ثابت شیفت صبح بیا چون یه سری کار اداری هم میخوام انجام بدی منم گفتم چشم… دو هفته ای گذشته بود یه روز ساعت 3 عصر اومد گفت بعد کارت ماشین منو ببر کارواش و سرویس بعدش بهت میگم چیکار کنی،ساعت 6زنگ زد یه ادرس داد بیرون شهر رفتم رسیدم یه منطقه ویلایی بود با بدبختی پیداش کردم از یه خونه باغ قدیمی اومد بیرون گفت ماشین بیار داخل یه باغ کوچک ولی باکلاس،،، رفتم سوییچ بهش بدم گفت بیا داخل رفتم نشستم و شیدا هم روبروم نشست گفت میخوام بهت اعتماد کنم 10 روز نیستم بعد شرکت بیای اینجا حواست به خونه باشه بجز دوتا ماشین چیزای با ارزش زیاد تو خونه دارم بابتش یه ماه حقوق بهت میدم منم گفتم چشم و رفتم دقیقا روز دهم زنگ زد گفت برم فرودگاه دنبالش منم رفتم از همونجا متوجه تغییر رفتارش شدم دیگه رسمی حرف نمیزد به اسم کوچک صدام میکرد تو شرکت دیگه نگهبان نبودم شده بودم منشی دفتر خانم مدیر ولی من باوجودی خیلی تو کفش بودم و میدونستم میشه باهاش سکس کرد ولی هنوز دو دل بودم یه شب زنگ زد گفت مهمون دارم شراب خوب میخوام منم گرفتم و رفتم.داخل خونه که شدم دیدم هیچ صدایی نمیاد صداش که کردم از طبقه بالا جواب داد الان میام یه لحظه برگشتم سمت راه پله هنگ کردم یه پیراهن بلند تنش بود که ده سانت بالای زانوش میرسید سینه هم باز جوری که راحت ممه هاش پیدابود به زور اب دهنمو قورت دادم سلام کردم گفت چته؟ رنگت پریده؟افتادم به تته پته گفتم تشنمه یه خنده ای کرد و گفت اره جون خودت… تا این چندتا پله را اومد پایین واسه من یه ساعت گذشت وقتی رسید پایین پله بوی عطرش داشت خفه ام میکرد دقیقا روبروم وایساد فیس تو فیس با دستش چونمو اورد بالا نمیخواستم یا شاید نمیتونستم چشامو باز کنم ولی نفسشو هر ثانیه به صورتم نزدیکتر حس میکردم تا اینکه لباشو رو لبم حس کردم مات و مسخ بودم شروع کرد لبامو خوردن،،، کم تجربه سکس نداشتم از دختر 18 ساله ترم اولی تا زن 40ساله ای که یک سال صیغه اش کرده بودم و کلا باهم بودیم ولی اینجا شبیه خواب بود برام. یه لحظه چشامو وا کردم دیدم اون چشاشو بسته،بی اختیار دستم رفت رو کمرش یه لحظه مکث کرد ین دفعه من شروع کردم لباشو با ولع خوردن بعش گردنشو میخوردم دستام هم دیگه رو کونش بود یه خودشو جدا کرد ازم دستمو گرفت کشید رفتیم بالا تو اتاق خواب،یه تخت دونفره تو یه اتاق بدون یه وسیله اضافه حتی قاب عکس روی دیوار،،،همزمان با خودش منو هم کشید تو تخت دگمه های لباسشو بازکردم سینه های نسبتا بزرگش افتاد بیرون شروع کردم به خوردن سینه هاش دستم هم رو شکمش اروم حرکت میدادم چشاشو بسته بود و غرق در لذت بود دست چپمو بردم لای پاش یه خرده پا
سکس با دوست دختر شیرازی
1402/02/10
#لاپایی #دوست_دختر

سلام دوستان می‌خوام خاطره سکسمو با دوست دخترم بگم که مربوط میشه به سال ۹۴
از همین اول بگم ک اگه دنبال داستانی هستین که از همون اولش بکن بکن باشه نخونین چون قسمت سکسیش کمه.
اون موقع جفتمون مجرد بودیم و الان سال ۴۰۲ جفتمون متاهلیم ، اسم ها مستعار انتخاب میکنم و بقیه ماجرا واقعی
من اسمم علی و اهل یاسوج اون موقع ۲۱ سالم بود و دانشجوی ترم آخر رشته کامپیوتر مقطع کاردانی بودم ، قدم ۱۶۹ و وزنم هم ۶۱ ، نه مثل خیلیا ورزشکار بودم و نه هم سیکس پک داشتم .
از مینا بگم که اونم ۲۱ سالش بود ولی ۴ ماه از من بزرگتر بود و شیراز زندگی میکرد و دانشجوی پرستاری دانشگاه شیراز بود ۱۶۸ قدش بود و وزنش هم ۵۶ کیلو ممه هاش ۶۵ با رنگ پوست سفید و خیلی خوشگل بود .
آشناییمون از تو نرم افزار نیم باز بود اونایی که قدیمی هستند باید نیم باز رو بشناسن چون اون موقع تلگرام و واتساپ و اینستاگرام نبود .
نیم باز یه فضای خاصی داشت که من مثل اونو تا الان ندیدم تو این تو آپ های جدید ، خلاصه سرتونو درد نیارم ما تو نیم باز یه گروه داشتیم که خیلی هم شلوغ بود و همیشه تقریبا تعداد زیادی داخلش چت میکردن و منم جزو ادمین های اصلی اون گروه بودم اسم گروهمون هم نازچت بود ، تقریبا اکثر وقتا آنلاین بودم و چت میکردم و چند تا رفیق صمیمی داشتم که پایه گروه بودن و اکثرا با اونا صحبت میکردم یه روز یه دختر اومد تو گروه سلام کرد و ما هم جواب دادیم سلامشو و دیگه توجه نکردیم بهش و به بحث خودمون ادامه دادیم ، یه چند روزی میومد تو گروه و منم کم کم باهاش گرم گرفتم و اصل دادیم و اینا یکم آشنا شدیم و کم کم صمیمی شدیم بعد یه ماهی بود یه روز بهش گفتم ک با کسی هست یا نه که گفت نه و دوست هم نداره که با کسی باشه منم یکم بیشتر پا پیچش شدم و بلاخره با هم دوست شدیم ، من چون تو نیمباز آیدی سیمبل و بات تبلیغ و این چیزا می‌فروختم دستم تو جیب خودم بود و بعد چند ماهی که با هم دوست بودیم یه روز بهش گفتم میخام ببینمت که گفت خب مگه ندیدی ک گفتم حضوری و اینا ک یه چند روز پشت سر هم تعطیلات بود و منم بلیط گرفتم رفتم شیراز ، اونجا هیچ اقوامی و اینا نداشتم فقط یه رفیق داشتم که اسمش عرفان بود و دانشجو بود شیراز خونه دانشجویی داشت منم بهش زنگ زدم گفتم دکی مهمون نمیخای و خلاصه رفتم پیشش بعد به مینا گفتم من شیرازم .
گفتم میام دانشگاه می‌بینمت که گفت یکی از همکلاسی‌ هاش که همسایشون هم هست و خونشون میره و میاد پیششه نرم دانشگاه ، منم گفتم بپیچونش و بیا بیرون ، اولین بار که دیدمش مات مونده بودم که یهو گفت چت شد ، گفتم ها هیچی خیلی خوشگل تر از عکساتی و اینا که با هم رفتیم پارک و بعدش هم رفتیم کافه و بعدشم که دیگه تا نزدیکی خونشون باهاش رفتم و من برگشتم ک تو محل همسایه ها نبینن.
همینجوری یه دو سه روزی گذشت و تعطیلات تموم شد منم میخاستم برگردم ک کلاسام هم شروع شده بود بهش گفتم بیا ک ببینمت که میخام برم خلاصه اومد و یه نیم ساعتی با هم نشستیم تو پارک و خلوت بود برا اولین بار بوسش کردم و اونم منو بوس کرد و خداحافظی کردیم و من رفتم ، تو مجازی خیلی سکس چت کرده بودیم ولی پیشش که بودم خجالت میکشیدیم از هم گذشت و یه روز بهش گفتم میخام سکس واقعی داشته باشیم و اونم گفت نه و خلاصه از من اصرار و از اون انکار ، یه چند وقتی همینجوری پیله شدم که بلاخره موفق شدم راضیش کنم اونم لاپایی قبول کرد . منم ک تا اون موقع سکس نداشتم با کسی خلاصه خرکیف شدم و گفتم باشه همونم خوبه و به عرفان زنگ زدم و گفتم دکی فردا میام شیراز کلید خونتو بده بهم و خودتم برو هر جا ک میخای و سمت خو
س.کس منو عشقم

1399/10/14

#دوست_دختر #عاشقانه

سلام

میخام داستان سکس منو عشقمو بگم

اول اینکه اصلا این داستان دروغ نیست و هر فحشی میدین ده برابر به خودتون و خوانوادتون

خب اینو بگم من اسمم امیره نوزده سالمه هیکل خوش فرم و میشه گف خوبی دارم بچه شمال کشورم ( اسام‌ واقعی نیست )‌ این داستان که میخام بگم واسه دو سال پیشه
کیرم اونموقع شونزده سانت بود عشقمم که بان بدی نداره مسه دختر های الا دیگه خب بریم سر اصل مطلب من این دخترو (‌مهنا عشقم)‌ یجا دیدم عاشقش شدم عاشق بدنش نه عاشق اخلاقش

خب اینو بگم ما خیلی همو دوس داشتیم عاشق هم بودیم و هستیم یه روز بهش زنگ زدم گفتم بیا بریم بیرون اونم اومد رفتیم پارک دیدم ته پارک یه دختر پسر باهم دارن لب میگیرن و همدیگرو انگشت میکنن و...
منم اصلا تو فاز گاییدن مهنا نبودم چون دلم نمیومد
اون روز گزشت تا یه روز بم گف بیا خونمون خالیه منم فاز نگرفتم برای کردنش خیلی دوسش داشتم

اومد شربت اورد و کیک خوردیم باهم یه فیلم زد از تو فلشش که وسط فیلم سکس داشت منم دیدم عامپر چسبوندم اونم دید گف امیر چقدر کیرت بزرگه منم خشکم زد
گفتم دختر اینارو برا چی میزنی اومد کنارم نشست گف میای بریم یکم باهم حال کنیم گفتم من دلم نمیخاد گف بخاطر من منم که عامپر بالا موقعیتم جور گفتم حلع

رفتیم تو اتاق اوا لباسمو به کل در اوردم افتادم به جون لباش نمیدونین چه طعمی داشت قبلا باهم زیاد لب میگرفتیم ولی این یچی دیگه بود
اونو به کل لخت کردمش بعد انداختمش رو تخت یکم انگشتش کردم رفتم سراغ کص و ممش کصشو لیس میزدم زبونمو میکردم توش ممشو با دستام میمالیدم دیدم کلا شل شده گفتم بکنم جلو یا عقب

گف جلو گفتم تو دختری بچه گف میخام عشقم پردمو بزنه منم گفتم حلع
خابوندمش رو شکمم کیرمو کردم سر کصش فرو کردم توش جیقش رف تا اسمون بعد لبمو گزاشتم رو لبش تا کمتر جیق بکشه داشت گریه میکرد منم در این حال لبشو میخوردم و ممشو میمالیدم دیگه داشت حال میکرد شروع کردم به تلمبه زدن ایقد زدم میگف جونننن امیر عاشقتم دوست دارم و ای حرفا دیدم ابش اومد گفتم بکنم پشتت ؟‌
گف نه نمیتونم هم از اینور هم از اونور جر بخورم کون بعدا بعدش رو تخت درازش کردم خابیدم روش ناموسا کصش تنگ بود ایقد کردمش ممشو خوردم لب گرفتم باهاش تا ابم اومد گفتم بریزم توش دیگه

گفت اره میخام بچم از تو باشه ریختم توش

نیم ساعت بقل هم خابیدیم بعد رفتیم حموم و بعدش من رفتم خونمون بعد از اون قضیه خیلی عاشق هم شدیم یجور میشه گف سه برابر و الانم مادرامون میدونن عاشق همیم و قرار شد یه سال دیگه نامزد کنیم اگر این پست خوب لایک داشت سکس های دیگه روهم مینویسم براتون

نوشته شده ‌=‌امیر (‌کاملا واقعی )
نوشته: بینام
@dastankadhi