داستانکده شبانه
21.3K subscribers
79 photos
7 videos
152 links
Download Telegram
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
سانازم
1400/07/17

#دختر_خاله

ممانعت پدرم برای کفتر بازی بعد از مرگش منقضی شد و شروع کردم به جمع کردن کفتر تا اینکه بالای خونمون که ویلایی بود رو دورتا دورشو دیوار کشیدم و ی نردبون برای رفت و آمدم بود و ی تخت فلزی ی نفره بالا برای من بود و چندین قفس کفتر
خونه خالم کنارمون بود و شوهر خالم هم که اهل دل بود پاتوقش پیش من بود که با هم قلیون می‌کشیدیم و بعضی مواقع از شرابش میاورد میخوردیم
شوهر خالم بسیار آدم بد دلی بود و همین امر باعث شد ساناز دخترش رو این دست اون دست کرد تا از سن ازدواجش گذشت و خاستگارا کم رنگ شدن
ساناز متولد 64 بود بسیار دختر خوشرو و با جذبه ای بود رنگ پوستش سرخ و سفید بود و از اونجایی که به خودش نمی‌رسید سخت میشد متوجه زیباییش شد
شوهر خالم سال 97 با ی تصادف زندگی نباتی پیدا کرد و تلاش اندک ما از اونجایی که وضع مالی خوبی نداشتیم راه به جایی نیافت و من شدم مرد دو تا خونه و دوتا بیمه از بابام و شوهر خالم برای امرار معاشمون موند و بهونه خوبی بود که تن به کار ندم
و ادامه ولگردی بدم
سعی میکردم توی کارهایی که خالم و ساناز از انجامش عاجزن کمکشون بدم
رفت و آمدا بیش از پیش زیاد شد و تا اینکه پای ساناز به بالا باز شد و کم کم جا خوش کرد و کار هر روزش شد
ی روز از ساناز خواستم برام از شراب باباش ی بطری بیاره (چون سال باباش نرفته بود نتونستم به خالم بگم) که ساناز ی شرط گذاشت پیش پام اونم این بود که به شرطی که منم بخورم
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و قبول کردم
فرداش با ی بطری شراب اومد بالا و شروع کردیم شراب خوردن که ی خورده که خورد من دست کشیدم که اونم دست کشید ی کم سرختر شده بود و قهقه میزد قلیونمو که چاق کردم برعکس همیشه شریکم شد و چند کامی کشید تا سرش گیج رفت و دراز کشید روی تخت و سرشو گذاشت بغلم تا اون لحظه هیچ ارتباط بدنی بجز دست دادن نداشتیم
بعد از ده دقیقه چرت گفتن فاز غم گرفت و یاد باباش افتاد و منو هم به گریه انداخت
دیگه برای ابراز همدردی همو بغل کرده بودیم و نوازش میکردیم
همونجا ی چرت زد که با تماس مامانش بیدار شد و رفت
فرداش موذب بودیم جفتمون ولی احساس تازه ای داشتم نصبت به ساناز با اینکه 8سال اختلاف سنی داشتیم و ازم بزرگتر بود ولی میدونستم بهترین کیس هستش برای دوستی
عصر شد و اومد بالا سلام و احوالپرسی کردیم ی کم به این در اون در زد تا اومد روی اصل مطلبش و
-بابت دیروز ببخشید نفهمیدم چکار کردم
+مگه چکار کردی؟
-هیچی منظورم اینه مست بودم و نتونستم خودمو کنترل کنم
+مگه چکار کردی؟
-خوب همین حرفا و همین کارا
+متوجه نمیشم مگه کار خلافی کردیم
-نه البته منو تو پسر خاله دختر خاله ایم
+خوب؟!
-هیچی
-یعنی تو موذب نشدی؟!
+نه چرا بشم؟! اتفاقا خیلی هم برام جالب بود و خاطره انگیز
-واقعاً؟
+آره بخدا خیلی خوش گذشت
+قلیون میکشی؟
-آره
+بگیر
-ممنون
چند دود گرفت از دیروز بیشتر که باز سرش سنگین شد خواست دراز بکشه که گفتم سرتو بزار روی پاهام
گفتش نه مرسی همینجا خوبه
مست نبودنش ی کم سر سنگینش کرده بود
+تخت سفته بزار روی پام
-باشه
اومد و سرشو گذاشت روی رونم
از اونجایی که نه من مست بودم نه ساناز جفتمون موذب شدیم و سکوت بینمون رو فقط صدای قلیون قطع میکرد
بیست دقیقه گذشت که بلند شد و نشست گفت مرسی حمید جان
+خواهش میکنم کاری نکردم
-اتفاقأ صمیمیتت برام از تمام کارهای دنیا با ارزش تره
+این چه حرفیه؟ فک کنم تنها کس همدیگه ایم. باید پناهگاه همدیگه باشیم
-آخه چون بابام نمیذاشت زیاد صمیمی بشیم الان برام سخته. ولی خیلی خوشحالم که هستی
+بله خدا بیامرز خیلی سخت میگرفت و این به ضرر همه بود مخصوصا تو
-چطور؟!
+
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
نسرین دخترخاله ی من
1400/05/28

#دختر_خاله

سالها زندگی مستقلی داشتم. پدرم غیراز مادرم یه زن دیگه هم داشت و تو یه خونه ی جدا زندگی میکردن. منو مادرم باهم زندگی میکردیم و مادرم به من کاری نداشت و سرش تو کار خودش بود و سرشو با کلاس های مختلف رفتن و ادامه تحصیل گرم میکرد. منم اکثرا خونه نبودم وقتی هم بودم از اتاقم بیرون نمیومدم. مادرم با وجود اینکه ۵۵ سالشه همچنان به خودش میرسه و تیپ های خفن میزنه. یه خاله هم دارم که ۴۴ سالشه و یه دختر ۲۳ساله داره. خودمم ۳۰ سالمه. بعضی وقتا که خالم میومد خونمون شب با دخترش میموندن. دخترش رو از بچگی دوست داشتم و باهم مثل خواهر و برادر بودیم یعنی پیش من حجاب نداشت و روسری که هیچ . اکثرا با ساپورت و تیشرت بود. هر دومون راحت بودیم مامانامونم که میدونستن منظوری نداریم. بعضی وقتا باشگاه میرفت میرفتم دنبالش یا جایی میخواست بره میرسوندمش و … کلا ارتباطمون دراین حد بود. یه روز گرمازده شده بودم دستمو گرفتم سمتش بهش گفتم ببین داغم؟ دستشو گذاشت رو دستم گفت نه. از من خنک تری. شاید یجور دیگه داغ باشی. خندیدم چیزی نگفتم. رفتار دخترا رو نمیشه تشخیص داد. نمیدونستم داره کرم میریزه یا لحن حرف زدنشه. بعداز این ماجرا طی چند برخورد دیگه دیدم رسما داره کرم میریزه که الان تعریف میکنم. باباش مشاور املاک داشت و صبح تا شب سرکار بود. شبا دیروقت میومد خونه خالمم بامن اجازه میداد بره گاهی جایی. البته نسرین همیشه چیزی رو بهونه میکرد. یه شب گفت میتونم برم دنبالش بره از دوستش کتاب بگیره و برگرده؟ منم وقت داشتم گفتم باشه حاضر شو میام. با موتور بودم. وقتی رسیدم دم درشون زنگ زدم سریع اومد سوار شد بدون اینکه چیزی بپرسه یا بگه چرا باموتور اومدی. آدرس خونه دوستشو داد رفتیم کتابو گرفت اومد. گفت حوصلم سررفته میشه یکم بچرخیم؟ گفتم کجا بریم؟ گفت هرجا. رفتیم یه بوستانی که شهر بازی مانند بود اطرافش ماشین بازا دور دور میکردن. همینجور دور زدیم آهنگ گذاشته بودن ماشینا. حالمون یکم عوض شد . بعد براش آبمیوه خریدم برگشتیم. توراه هم منو چسبیده بود که یوقت نیفته. بقول خودش یکم از موتور میترسید. منم که روشنفکر بودم و بعضی وقتا همین روشن فکری کار دست آدم میده. اون شب خداحافظی کردیم و رسوندمش خونشون. چندوقت دیگه اومدن باز با مامانش و اتفاقا شب رو هم موندن. نمیخواستم باهاش طوری برخورد کنم که معذب بشه هرچی بود دخترخالم بود ممکن بود دلخور شه. من بعداز شام گفتم خسته ام میرم اتاقم بخوابم. رفتم پتو رو کشیدم سرم دوسه ساعتی بنظرم خوابیدم. پاشدم دیدم مامان و خاله و نسرین هنوز نخوابیدن و دارن حرف میزنن. حرف خانوما تمومی نداره که. منم خوابم پریده بودو نمیدونستم این وقت شب چکار کنم. مامان گفت دیروقته بریم بخوابیم. جاهاشون رو اوردن پهن کردن مامان و خاله حال خوابیدن. نسرین گفت اینجا گرمه من میرم اتاق خاله(مامان من)بخوابه. جاشو برد اتاق مامانم که بخوابه. حدود نیم ساعت بعد که چراغا خاموش بود دیدم داره بانور گوشی میاد سمت اتاق من. اولش یه تقی به در زد. منکه بیدار بودم پرسیدم چیزی شده؟ گفت نه خوابم نمیبره. حوصلمم سررفته. گفتم میخوای بیا بشینیم ازاینور اونور حرف بزنیم تا خوابمون ببره. مامان و خاله که خواب بودن. ولی برای احتیاط که نور اتاق نیفته حال برق رو روشن نکردم. شب خواب روشن بود و میشد فضای اتاق رو دید. اتاقم یه تخت یه نفره دارم. پاشدم از رو تخت . نشستم اونم اومد کنارم نشست. اتاقم چون کوچیک بود تخت کل فضارو گرفته بود. مجبور شدیم رو تخت بشینیم. گبت بدنم کسله برنامه باشگاهمو تازه عوض کردم بخاطر همونه شاید خوابم نمیاد. گفتم شاید. ب
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
آرشام و دختر خاله حشری
1401/01/30

#دختر_خاله

سلام من آرشا هستم ۱۸ سالمه این داستانی که میخام براتون تعریف کنم واقعیه!
من یه پسر خجالتی و کم رو هستم زیادی تو نخه سکس و برقرار کردن رابطه جنسی با کسی نبودم اما یه دوره ایی بود که شدت به دختر خالم فکر میکردم الانم همینطور
اسم دختر خالم سمانه است ( قبلش بهتون بگم سمانه قبلا با یه نفر نامزد بود ولی بهم خورد نامزدیش چون پسره آدم درستی نبود) سمانه ۱۹ سالشه یک سال از خودم بزرگ تره یه هیکل خوشکل خوش فرم با سینه های لیمویی داره که حسرت به دل موندم یک بار به ممه هاش دست بزنم یا لیسشون بزنم
اینقد بهش فک میکردم که توخوابم همیشه میومد
حدودا سه ماه پیش بود که باخواهر کوچیکش برا دوسه روز اومده بودن خونه ما چون بابا و مامانش میخواستند برن شهرستان پیش بابا مامان بزرگ اینا ولی سمانه و فاطی ترجیح دادند بیان خونه ما.
من خیلی خوشحال شدم پیش خودم گفتم فرصت مناسبیه شاید دیگه چنین شانسی به دست نیارم.
سمانه و مریم پیش ما خیلی راحت بودند مخصوصا پیش من. همیشه با شلوارک تاپ و بدون روسری تو خونه راه میرفتند.
منم که همش جذب ممه ها و کص کون سمانه شده بودم. یه شلوار بسیار تنگ پوشیده بود خط کصش معلوم بود داشت دیونم میکرد گفتم کی بشه من این کصش رو بخوورم جرررش بدم کص نزارم براش
سمانه فهمیده بود که من زیر نظر دارمش واسه همین بیشتررر منو حشری تر میکرد.
منم همش متوجه رفتارش میشدم که میخاد یه چیزی بهم برسونه.
( بزار بهتون بگم که سمانه خیلی منو دوست داشت و حتی بهم علاقه داشت)
ساعت یک شب شد من تو اتاقم بودم داشتم با دوست دخترم تلفنی حرف میزدم متوجه شدم یکی پشت دره از زیر در پاهاش معلوم بود فهمیدم سمانست اما دیدم رفت. چند دقیقه گذشت من به دوس دخترم گفتم شب بخیر گوشیم داشت خاموش میشد که میخاستم برم شارژم رو از تو اتاق پذیرایی بیارم وقتی برش داشتم میخاستم برگردم به اتاقم دیدم یهو سمانه از اتاق خواهرم زد بیرون و دستم رو گرفت چسبوندم به دیوار
من شکه شده بودم گفتم خدایا این واقعا سمانست
همونی که هر شب با فکر کردن بهش تحریک میشدم
تعجب کرده بودم دیدم چمشاش خماره لباشو گاز میگیره دیدم یهو دستش رو آورد بالا داشت دکمه پیرهنم رو باز میکرد. منم که مانعش نشدم شدم ولی دلم میخاست همین کار رو بکنه.
منم دیگه شل شده بودم یهو ازش لب گرفتم روشو کرده بودم به دیوار گفتم لعنتی نمیدونیی چقدر میخامت دارم دیونت میشم اخ نمیدونی چه بدنی داری توو اوووف دلم میخاد بخورمت.
اونم گفت میدونم عزیزم منم همین حس رو نسبت به تو دارم.
وقتی اینو گفت یهو بلندش کردم بردمش تو اتاقم در اتاقم رو قفل کرده بودم.
پرتش کرده بودم رو تختم لباسش رو دراوردم
از رو سوتین ممه هاش محشر بود داشتم دیونه میشدم انگار بهشت بودم اون لحظه( امیدوارم شما هم همچنین حسی رو تجربه بکنید) عالیه.
بهش گفتم اجازه هست بکنمت
گفت من ماله توئم هر چقدر میخای بکن امشب من در اختیار توئم. منم که حشری بودنم زده بود بالا
سوتینشو که باز کردم تا یه ده دیقه فقط ممه هاش رو میخوردم لیس میزدم بعدش رفتم سراغ کصش
اوووف موهای کصش رو تازه زده بود یه کص سفید خوشگل آبدار تنگ داشت که داشت دیونم میکرد
از اون چیزی که فکر میکردم عااالی تر بود.
همینطور که داشتم کصش رو میخوردم صدای اه ناله هاش بیشتر دیونم میکرد گفتم یخورده آروم تر داد بزن الان میشنونن. گفت بزار بشنون
اون بیشتر حشری شده بود دست پاش رو گم کرده بود مثل آدمای مست بود. کم کم داشت ارضا میشد
دیدم یهو شلوارم رو از پام درآوررد کیرم رو دید تعجب کرده بود گفت چه کیر بزرگی داری آرشا
دهنش آب افتاده بود دیدم یهو برام ساک زد داشتم دیو
دختر خاله سن بالا را صیغه کردم(۱)
1401/02/02

#دختر_خاله #صیغه

سلام دوستان داستانی که می نویسم واقعی هست ،، سال ۸۷ شوهر خالم رحمت خدا رفت خاله ودختر خالم که اسم دختر خالم صدیقه بود تنها زندگی میکردن پسر خاله ها هم هر کسی دنبال زن و بچه و زندگی خودشون بودن جوری که حتی یه نان هم دست خاله نمی دادن صدیقه ۴۳سالش بود که خاله هم سال ۹۵ رحمت خدا رفت تو این مدت و سالهای قبل من خیلی واسه خاله دوندگی میکردم البته شوهر خاله بازنشسته شرکتی بود و حقوق خوبی خاله اینا دریافت میکردن یک سال و نیم بعداز فوت خاله صدیقه بیشتر خونه ما و پیش مامانم میومد خدائی دختر خوب و آبرومندی بود خیلی هم خواستگار داشت ولی چون یک بار یکی واسش اومد و وسط کار ولش کرد دیگه هیچ خواستگاری را تحویل نگرفت ،، هر کاری هم داشت مثل گذشته به من میگفت انجام میدادم یه شب خونه ما بود من بردم برسونمش سوار موتورش کردم سفت کمر منو چسبیده بود جواد تورو خداآهسته برو میخندیدم رسیدیم خونشون رفتیم داخل تا من ماهواره شو تنظیم کنم ساعت ۱۱بود موتور هم بردم تو حیاط داشتم ماهواره را تنظیم میکردم رفت تو شبکه های خارجی یه زنه مجری خوشکل اومد گفتم صدیقه به مامانم بگو این زنه را واسه من بگیره گفت زن واسه چی میخوای گفتم میخوام دینم کامل بشه گفت یعنی چه گفتم کسانی که مجرد هستن طبق اسلام دین ندارن و جاشون ته جهنم هست گفت الکی حرف نزن یه قسم واسش خوردم خندیدم گفتم تو که هزار تا خواستگار رد کردی جات ته جهنم هست خندیدم صدیقه فکرش مشغول شد گفت راست میگی منم گفتم به خدا راست میگم برو بپرس گفت روم نمیشه گفت خوب دیگه ،، گفت چیکار باید بکنم گفتم ازدواج کن گفت دیگه حالا ۴۴سالم شده کی منو میخواد گفتم صدیقه جان هنوز هم فرصت هست تو میتونی ازدواج موقت کنی صیغه بشی درسته دختر هستی ولی دیگه بابات نیست که بخواد اجازه بده فقط ازدواج کن که دختر نباشی گفت جواد کی هست که من صیغه اش بشم و آبروم تو محل نره گفتم با هرکی قرار شد صیغه کنی شرط کن ،،صدیقه بدجور رفت تو فکر خدائیش دختر وسواس تمیز بود خوشکل آنچنانی نبود ولی بد هم نبود،، گفت نمیدونم بد جور فکرمو مشغول کردی گفتم سعی کن آشنا باشه که به کسی چیزی نگه،، گفت کی مثلا گفتم پسر عموت شهرام خوبه من بهش میگم گفت نه خاک به سرم چندتا اسم دیگه گفتم گفت نه گفتم صدیقه من ۲۸ سالمه ۱۶سال ازت کوچکترم وگرنه قبول میکردم هیچی نگفت گفت تو که نمی تونی گفتم چرا گفت کوچکتری ازم دختر مذهبی بود گفتم اگر تو قبول کنی من محرمت میشم و باهم عقد موقت میبندیم گفت تو کوچکتری گفت پیامبر هم ۱۵سال از زنش کوچکتر بود صدیقه باورکن من حرفهایی که در مورد جهنم گفتم راسته مخشو گرفتم به کار رفت تو فکر گفتم اگر قبول داری تا متن صیغه را از آخوند دوستم بگیرم تو باید بخونی من قبلت را بگم گفت من بلد نیستم گفتم زنگ میزنم آخوند میخونه گفت نمی دونه من کی هستم گفتم نه از کجا بدونه زنگ زدم به دوستم طلبه بود گوشی رو آیفون بود گفت آقا داماد الان چی داری مهر عروس خانم کنی چیزی نداشتم گفتم میشه با همراه بانک پول بزنم به حسابش گفت آره من ۱میلیون به عنوان مهریه معلوم به حساب صدیقه زدم صیغه را خواند تمام شد صدیقه گفت کی زن و شوهر میشیم گفتم همین امشب گفت مامانت چی گفتم میگم رفتم خونه ارسلان دست صدیقه را گرفتم نکن دیوانه آروم گفت گفتم تو زنم هستی اجازه بدی بکنمت لبشو گاز گرفت بلند شد کجا برم دستشویی بیام خوشحال بودم مخشو زدم خوب بود هم اون از تنهایی در میومد هم من کیف میکردم از دستشویی اومد رفتم جلوش من پر رو بودم قبل صدیقه چندتا کوس بیوه و جنده کرده بودم چسبیدم بهش صدیقه قدش بلند بود و بدن تپلی داشت من یه
دختر خاله سن بالا را صیغه کردم (۳)
1401/02/09

#صیغه #دختر_خاله


با عارف دوستم کنار استخر جلوی ساختمان محل اسکان و خوابگاه مرغداری روی یک تخت چوبی نشسته بودیم جای باصفایی بود. صلاح الدین داشت جوجه هارا کباب میکرد . پدر عارف حاج ایوب هم رسید خیلی آدم خوش برخورد و شوخ طبعی بود. سلام تعارف کردیم ،،به به جواد خان از این طرف ها ،، اومد پیشم صدبار بهت گفتم بیا اینجا کمک عارف هم تنها نباشه هم شما بیکار نباشی ،، بهش گفتم حاجی شما اینجا حقوق کم پرداخت میکنید ،، من بنگاه املاکی یک معامله زمین یا خونه بگیره واسم اندازه ۶ ماه حقوق پرداختی شما هست،، داشتم با حاج ایوب حرف میزدم که صدیقه تماس گرفت رد تماس دادم باز تماس گرفت باز رد تماس دادم،، نه اینکه نخوام باهاش حرف بزنم اونجا موقعیتش نبود،،، پیام داد جواد تو رو روح خاله (منظورش مادر خودش بود) ، جواب بده به خدا من هم دلواپس تو هستم،، هم خاک بر سر خودم شده ،، این مردانگی بود که میگفتی من بمیرم هم تورو رها نمیکنم ،، بهش پیام دادم الان جایی هستم اگر آروم شدی و قصد نداری دعوا کنی امشب میام باهم در مورد همه چیز منطقی و انسانی صحبت میکنیم،، پیام داد باشه منتظرت هستم بعد از خوردن ناهار با حاج ایوب و عارف خدا حافظی کردم رفتم سمت خونه خودمان ،، مادرم گفت کجا بودی جواد معلومه چیکار میکنی کجا میری با کی رفت وآمد داری گفتم تورو خدا ولم کن ،، بیا بشین من کارت دارم گفت چیکار داری گفتم زن میخوام ،، گفت کجا سر کار هستی خونه کجا داری آخه کی میاد دخترش و بده به تو که یک هزار تومانی پس انداز نداری ،، گفتم مادر من اگر زن بگیرم مجبورم پس انداز کنم گفت والا من نمیدونم ،، گفتم من میدونم میخوام چیکار کنم ،، گفت خوب میخوای کیو بدبخت کنی،، یه کمی مکث کردم ،، گفتم میخوام مردانگی کنم ،،من صدیقه دختر خاله را میخوام باید واسم بگیریش ،، زد پشت دستش گفت خفه شو پسره … چندتا بدو بیراه بارم کرد ،، اون جای خواهر نداشته ات هست ،، ( من دوتا برادربزرگتر دارم یکیش نظامی هست،،ویکی دیگه هم مهندس عمران که هردو ازدواج کردن) گفتم میتونه زنم باشه خواهر نمیخوام مادر عصبانی شد زنگ زد به علیرضا برادر بزرگترم و خلاصه سرو صدایی برپا کرد ،، اومدم از خونه بیرون داخل کوچه زنگ صدیقه زدم سریع جواب داد بهش گفتم مادرم زنگت زد اصلا جواب نمیدی گفت چرا گفتم اومدم پیشت بهت میگم ،، شب شدساعت ۱۰ رفتم پیش صدیقه سلام و احوال پرسی حسابی به خودش رسیده بود ،، مادرم بهت زنگ زد،، نه چرا بزنه ؟ گفتم بهت من نامرد نیستم ،، خوب رفتم بهش گفتم من زن میخوام و خلاصه … تمام داستان را واسه صدیقه تعریف کردم چرا به من نگفتی رفتی با مادرت حرف زدی صدیقه هیچ راهی جز این نداریم. من و تو باید رسما زن و شوهر بشیم و همه اینو بدونن ،،، اون بچه ای که الان داخل شکم تو هست بچه من هست من چرا باید اجازه بدم تو بری سقط جنین کنی ،، میدونی گناه بزرگی مرتکب میشیم،، ما صیغه خوندیم و بچه دار شدیم ، اصلا خلاف شرع کاری نکردیم ،، جواد جواد چرا نمی فهمی داداش هام ،، صدیقه دیشب تا صبح فکر کردم به همه موارد این موضوع فکر کردم،، حتی اگر نیاز به زور هم باشه پاش ایستادم،، رفتم نزدیک تو چشماش نگاه کردم ،، از وقتی از دختر بودن تغییر حالت دادی زن شدی خوشکل تر شدی ،، لبخند زد ،، تازه حامله شدی خیلی خوشکل تر شدی ،، سرشو تکون داد خدا به خیر کند آخر عاقبت این کار را جواد من خیلی میترسم ،، نترس به خدا من از ته دل دوستت دارم،، یک تار موی توهم به هزار تا ازاین دخترهای امروزی نمیدم،، شام بخوریم ،، چرا که نه حتما رفتیم داخل آشپزخانه همونجا سفره پهن کردیم و شام خوردیم،، صدیقه رابطه د
من و دختر خالم هستی
1401/02/22

#دختر_خاله #اولین_سکس

سلام
امروز میخوام داستان خودم رو با دختر خالم هستی براتون بنویسم
اسم من مهرداد هست و اولین تجربه سکسم رو با دختر خالم هستی بدست آوردم
اون روز ها(اوایل بلوغم) خیلی به دختر ها و زن های فامیل نگاه میکردم ولی چون هنوز کسی نمیدونست من به بلوغ رسیدم براشون مهم نبود
از تو اینترنت هم کلی عکس و فیلم گرفته بودم و همیشه نگاه میکردم
آخه اون موقع ها نه اینترنت سهمیه بندی بود نه اینقدر فیلتر داشت
بگذریم
یک روز که خالم اینا خونمون دعوت بودن من رفتم تو اتاقم و شروع کردم به فیلم دیدن که یکدفعه در باز شد و هستی خانم قصه ما هم اومد تو اتاق و نشست روی صندلی کنار من و گفت چی میبینی؟
من هم از اونجایی که استاد پیچوندن بودم در عرض یک ثانیه فیلم و تعطیل کردم و رفتم تو یه وب هری پاتر(اون موقع ها عشق هری پاتر بودم)
گفت بازم عکس از هری پاتر داری که گفتم آره
شروع کردم به نشون دادنش که یکدفعه یادم افتاد…
بله یه چند تا عکس سکسی هم بین عکسامه
اون هم شروع کرد به دیدن عکسها
هر لحظه انتظار داشتم بر گرده و بزنه زیر گوشم ولی…
برگشت و گفت:بازم از این عکسها داری؟؟
منو میگی دیگه تو کونم عروسی شده بود گفتم معلومه که دارم
خوبشم دارم و شروع کردم به نشون دادن بقیه عکسها که یکدفعه مامانم اومد تو اتاق و گفت بچه ها بیاید نهار
قرار شد فرداش که هیچ کس خونمون نبود بیاد و بقیه عکسها رو ببینه
راستی از هستی بگم
یک دختر خیلی خیلی خیلی زیبا با اندام متناسب و کمی تپل با سیته سایز 80
شب به افتخار هستی خانوم گل یکدست کامل جق زدم
خلاصه فرداش شد و سر ساعت 11 صبح اومد خونمون
من اون موقع ها هنوز چیزی از سکس مثل آدمیزاد نمیدونستم و هر چی هم یاد گرفته بودم از تو فیلم ها و عکس ها بود
بالاخراه اومد و رفتیم سر کامپیوتر و شروع کردیم به دیدن عکس ها
بهش گفتم:
هستی میخوای مال منو ببینی
گفت چیه تو رو؟
گفتم اونجامو
گفت:کجاتو؟
گفتم بابا دودولمو
گفت باشه در بیار ببینم
گفتم یه شرط داره
گفت چه شرطی؟
گفتم من هم مال تو رو ببینم
گفت قبوله
خلاصه ما هم جناب رستم خان رو در آوردیم و گرفتیم جلوش
گفت چقد بلنده
گفتم: به کجاشو دیدی حالا صب کن بلندترم میشه . حالا نوبت توه
اونم شلوار و شرتشو کشید پایین تا دم زانوش و من هم با کمال دقت شروع به معاینه کردم
گفت چیه خوشت اومده؟
گفتم:کیه که بدش بیاد
گفت:راست میگی
یکدفعه حمله کرد به کیرم و تا ته کرد تو دهنش
اینقدر خوب ساک میزد که همون موقع آبم اومد
گفت حالا نوبت توه
گفتم چی کار کنم؟
گفت کسمو بخور
گفتم کس چیه؟
گفت دیوونه به اینجای ما دخترا میگن کس
من هم شروع کردم به لیس زدن کسش و اونم هی آه و اوه میکرد و دوباره من شق کردم
گفتم میخوام بکنم تو کست
گفت نمیشه من دخترم
گفتم منم دارم میبینم که دختری کور که نیستم
گفت نه دیوونه یعنی تا وقتی که شوهر نکردم نمیتونی من رو از کس بکنی
گفتم مگه جای دیگه ای هم برای کردن هست؟
گفت برو یه کم کرم دست و صورت بیار تا بهت بگم
من هم با همون کیر شق شده رفتم و کرم رو اوردم
اونم نصفشو خالی کرد رو کیر من و گفت بکن تو کونم
منم یکدفعه تا ته کردم تو کونش که یک جیغ بنفشی کشید که تا یک ساعت بعدش گوشم سوت میکشید و گفت احمق جون آروم تر
گفتم ببخشید هل شدم ء میخوای درارم
گفت نه اگه دربیاری سوزشش بیشتر میشه تلمبه بزن
گفتم مگه میخوام دوچرخه باد کنم؟
گفت نه یعنی خودتو عقب جلو کن خنگه
من هم شرع کردم به تلمبه زدن که یکدفعه دیدم اون داره میلرزه
من هم ترسیدم و گفتم چی شده هستی؟
گفت:خفه شو کارتو بکن تا خودم خفت نکردم
من هم به تلمبه زدنم ادامه دادم و دوباره آبم اومد و خالی کردم تو کون هس
سکس با عاطفه و زهرا
1401/03/13

#دختر_خاله #زن_شوهردار #دوست_دختر

سلام این خاطره که تعریف میکنم با کسی هست که حدود ده سال پیش دوس دخترم بود و بعد از چند سال دوباره باهاش اوکی شدم. و اخرین سکسم هم برای سه سال پیش هست.
اول یکم از قبلتر میگم براتون ، حدود ده سال پیش دقیق یادم نیست دوران دبیرستان و پشت کنکوری بودیم که برای خوندن درس میرفتیم کتابخونه . البته بیشتر برای کسکلک بازی بود ولی گاهی کمی هم درس میخوندیم .
تو همین هیرو بیر کنار کتابخونه کلاسهای کامپیوتر هم برگزار میشد که من ثبت نام کردم و دوره ای سی دی ال میگذروندم اونجا . کلاس قبل از ما کلاس دخترونه بود و ما موقعی که میخواستیم بریم بیرون منتظر میموندیم که کلاس خانوما تموم بشه بیان بیرون بعد ما وارد بشیم .
بین اون دخترا که بیرون میومدن یه دختری بود که ازش خوشم میومد و با کلی کسکلک بازی تونستم مخشو بزنم . اسمش نگار بود و خیلی دختر خوشگلی بود به مدتی باهم بودیم که کات کردیم .
یه روز دیدم یه شماره ای به من زنگ زد دختر بود و گفت بیا باهم دوست بشیم . اقا کلی صحبت که کی شماره منو داده گفت که اره من از تو خوشم میومد وقتی نگار باهات کات کرد شمارتو ازش گرفتم که باهات دوست بشم. چند روزی باهاش اس ام اسی صحبت کردم و اسمش هم عاطفه بود و رفتیم سر قرار . اولش که دیدم زیاد ازش خوشم نیومد بخاطر همین تو دلم گفتم منکه ازش خوشم نیومد ببرمش پارکی جایی یکم بمالونمش.
رفتیم یه پارکی و یه جای خلوت نشستیم و موقع صحبت کشوندمش سمت خودم و تو بغلم گرفتمش. همینطوری حرف زدن از هر در سخنی یه دست انداختم دور گردنش و با گردن و لاله گوشش یکم ور رفتم . دیدم وا داده و چشماش خمار شده. یکمی هم مالوندمش و دست رو پاهاش و سینه هاش کشیدم . و شروع کردیم یواش یواش لب بازی کردن .
ما تو حال خودمون بودیم که چنتا معتاد و چندتا لات دعواشون شد و برو بیا راه انداختن و پاشدیم اومدیم .
بعد از اولین دیدار نمیخواستم دیگه باهاش ادامه بدم چون از قیافه اش زیاد خوشم نیومده بود . ولی گفتم بزار یکم رابطه رو ادامه بدم شاید تونستم بکنمش.
تو همون دوران جوونی من همون ۱۸ سالگی گواهینامه مو گرفتم و ماشین بابامو برمیداشتم میرفتم بیرون . حدود دو سه ماهی باهم دوست بودیم که تو این دو سه ماه چند بار با ماشین دنبالش رفته بودم و تو ماشین هم برنامه مالوندن و لب بازی به راه بود . یبار موقعیت خونه خالی جور شد که بلاخره اواردمش خونه و میخواستم از پشت بکنم که هرکاری کردم تو نرفت و در نهایت به همون لاپایی راضی شدم و یه لاپایی زدم .
اقا بعد از اینکه سکسمون تموم شد بهش گفتم لباس بپوش برو سر کوچه با ماشین میام دنبالت میرسونمت . اون بنده خدا هم رفت سر کوچه . منم رفتم سوارش کردم و بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم بردم پیاده اش کردم و دیگه جوابشو ندادم .
یعنی نامردی ترین کاری که تو عمرم کردم این بود .
خلاصه چند ماه بعد عاطفه که بهش میگفتیم عاطی زنگ بهم و یکم حرف زدیم و من ازش معذرت خواهی کردم و گفتم کارم اشتباه بود . اونم گفت منو هنوز دوست داره . خلاصه دوباره یه مدت مثلا دو سه ماه باهاش دوس بودم و دوباره عین همون برنامه های قبلی رو داشتیم تا دوباره کات کردیم . تو این بین عاطی یه دختر خاله داشت بنام زهرا که هر موقع کات میکردیم زهرا میومد با من حرف میزد که برگرد با عاطی دوست شو اون دوستت داره و … و یواش یواش یه رابطه غیر حضوری که پشت تلفن و اس ام اس بود بین منو زهرا شکل گرفت . البته موضوع صحبتهای بین منو زهرا دلیل اینکه چرا من با زهرا کات کردم بود و تو همین حرفا بهش گفتم که عاطی نمیتونه سکس کنه و نمیزاره من توش فرو کنم و میگه درد میکشه و … البته اوایل